نجل حسن، قاسم گلگون بدن
جـای زره کـرده بـه گردن کفن
بهر دادن جان میرود به میدان
سلام بر حضرت قاسم
آمد به میدان اکبری دوباره
امـام مجتـبی کنـد نظـاره
عاشق این پسر هم عمو هم پدر
سلام بر حضرت قاسم
نگاه مجتبی به سیمای او
چشم عمو بر قد و بالای او
دیده گریان، حسن بر رخش بوسهزن
سلام بر حضرت قاسم
چشم پدر گـریه کند برایش
عمو به خیمهگه کند دعایش
زینب فاطمه دارد این زمزمه
سلام بر حضرت قاسم
شبیــه ختـمالانبیا روی او
بــازوی عباس دو بازوی او
این پسر مجتباست یا رسول خداست؟
سلام بر حضرت قاسم
این سیـزده سـاله زره ندارد
از هر دو دیدهاش ستاره بارد
ریزد از هر دوعین اشک غم بر حسین
سلام بر حضرت قاسم
این سیـزده سـالۀ پیغمبر است
شجاعتش شجاعت حیدر است
از همه اولیا از همه انبیا
سلام بر حضرت قاسم
من قاسمم؛ نجل امام مجتبایم
من بیزره سرباز دشت کربلایم
خون حلق مــن شد حنای من
بــزم دامــادی کــربـلای من
یا حسین مظلوم یا حسین مظلوم
مادر مرا بهر شهـادت پرورش داد
از بهر ایثار و عبـادت پـرورش داد
گشته جانبازی، عشق و احساسم
کــودکـم امــا جــای عبـــاسم
یا حسین مظلوم یا حسین مظلوم
من از عمـو سـرخـط آزادی گرفتم
با روی خونین خلعت شادی گرفتم
بــر روی دستـــش میزنــم پرپر
مــرگ خـون بــاشد از عسل بهتر
یا حسین مظلوم یاحسین مظلوم
نقل عروسی بهر من باران سنگ است
ذلـت بـرای مــردم آزاده ننـگ است
مـــن فــدایــی رهبـــرم هستــم
دل بـــه فـــرزنــد فــاطمـه بستم
یا حسین مظلوم یا حسین مظلوم
بابم وصیـت کـرده در روز ولادت
باید شود قاسم سرافراز از شهادت
میدهم جــان در یــاری قـــرآن
میشـوم قـربـان بـا لب عطشان
یا حسین مظلوم یا حسین مظلوم
خـون بـر دل مولا امیرالمؤمنین شد
بنگر چگونه قاسمت نقش زمین شد
جــامـۀ خــونین کفنـــم بـــاشد
لالــهام زخـم بـــدنــم بـــــاشد
یا حسین مظلوم یا حسین مظلوم
جان میسپارم در ره داور، عموجان!
بر روی دستت میزنم پرپر عموجان!
سـرفــرازم از ایــن فــــداکــاری
حجــت حق را مـیکنــم یــــاری
یا حسین مظلوم یا حسین مظلوم
یک ماه خون گرفته 5 – غلامرضا سازگار
در خیام حسین ز گریه طوفان شده
قـاسمبنالحسن عـازم میدان شده
یادگار حسن کرده در بر کفن
وای حسین جان، وای حسین جان
پسر فاطمه جان ز برش میرود
کـه جگرگوشـۀ برادرش میرود
مادرش در فغان عمّهاش مویهکنان
وای حسین جان، وای حسین جان
گل یاس ولایت ز عطش خسته است
قاتلش بهر او حجلۀ خون بسته است
آن مه خوش خصال شد تنش پایمال
وای حسین جان، وای حسین جان
پایمال ره دوست شده پیکرش
بر سر نی رود در ره قرآن سرش
دین از او سرافراز زنده از او نماز
وای حسین جان، وای حسین جان
سیزده سـاله و معلم مکتب است
با خبر از غم شهادتش زینب است
بر عزیز حسن زینب اندر محن
وای حسین جان، وای حسین جان
گفت در کام من، مرگ گوارا بود
آری این منطقِ عتـرت زهرا بود
او ز جان دل برید تا به جانان رسید
وای حسین جان، وای حسین جان
کربلا مـرکز عشـق شهـادت بود
همه را بر رهش روی ارادت بود
قبلۀ انبیاست کعبۀ اولیاست
وای حسین جان، وای حسین جان
فانوسهای اشک 2 – سیّدرضا مؤید
لالههای فاطمـه، گل بیارید از حرم
قاسم آمد غرق خون، در کنار اکبرم
همدم و همراز من- بی زره سرباز من
گشته از خون قاسمم لالهگون پا تا سرش
مثـل پیـراهن شـده، پـاره پـاره پیکرش
همدم و همراز من- بی زره سرباز من
ای شکستـه سـمّ اسـب، سینـۀ پـاک تو را
میبرم بر روی دست، جسم صد چاک تو را
همدم و همراز من- بی زره سرباز من
ای به قربان تو و محنت و درد و غمت
خـون دلِ زار عمو، بـر تـو و عمـر کمت
همدم و همراز من- بی زره سرباز من
اختران زاری کنید، خفته در خون ماه من
مـاتم قـاسم شکست، پشت عبدالله من
همدم و همراز من- بی زره سرباز من
گر شد از زهر جفا، خون دل زار حسن
شد ز داغ قاسمش، پاره پاره قلب من
همدم و همراز من- بی زره سرباز من
ای چراغ دیدهام، ای به خون غلطیدهام
لاله از خـون جگر، روی نعشت چیدهام
همدم و همراز من- بی زره سرباز من
ای بیزره، ســرباز در خــون آرمیده
کی پیکر پاک تو را در خون کشیده؟
گل باغ حسن بگو با من سخن
قاسم شهیدم، قاسم شهیدم
من از امــام مجتبی، شـرمنده هستم
اینگونه دست و پا مزن، بر روی دستم
یاس گلگون شده غرقه در خون شده
قاسم شهیدم قاسم شهیدم
با چشم خود، در موج خون، کردم نگاهت
دیـدم کـه خـاک حجلهگه، شد قتلگاهت
گشته پاره تنت مثل پیراهنت
قاسم شهیدم قاسم شهیدم
تو ماهی و زخمت به تن مثل ستاره
مـانند اکبـر، پیکـرت شـد پـارهپـاره
عمویت فدایت بگریم برایت
قاسم شهیدم، قاسم شهیدم
اهل حرم! قاسم فدا، در راه دین شد
قــرآن پارهپـارهام، نقـش زمین شد
زخم تو مشکلم داغ تو بر دلم
قاسم شهیدم، قاسم شهیدم
زخم تنت را شویم از اشک دو دیده
جـان عمـو از مـاتمت بر لب رسیده
پیکرت را بـرم در بر اکبرم
قاسم شهیدم قاسم شهیدم
لالۀ پـرپـرم، قـاسم ابـن حسن
نور چشم ترم، قاسم ابن حسن
تشنـه جان دادی بـر لب دریـا
آه و واویلا، آه و واویلا
آه و واویلا، آه و واویلا
زیـر خنجـر عمـو، را صــدا میزنی
پیش چشم عمو دست و پا میزنی
مـیروی نـــزد مـــادرم زهــــرا
آه و واویلا، آه و واویلا
آه و واویلا، آه و واویلا
آب غسـل تو خون، زرهت پیرهن
پاره پاره شدی، مثـل قلب حسن
حجلهگـاهت شـد دامـن صحـرا
آه و واویلا، آه و واویلا
آه و واویلا، آه و واویلا
سورۀ کوچکم شده نقش زمین
آیه آیه شـده از یسـار و یمین
گشته پـامــال لشکــر اعــدا
آه و واویلا، آه و واویلا
آه و واویلا، آه و واویلا
با لب تشنهات، پیش چشم عمو
عسلت در دهـن، شده خون گلو
تــو شدی کشته، من شدم تنها
آه و واویلا، آه و واویلا
آه و واویلا، آه و واویلا
نخل سبـز حسن، گـل سـرخ حسین
خون تو در گلو، اشک من در دو عین
بــا لـب عطشـان- رفتـــی از دنیــا
آه و واویلا، آه و واویلا
آه و واویلا، آه و واویلا
ای لب تشنهات، مانده از زمزمه
بـر تـو آورده آب، مـادرم فاطمه
بهـــر دیـدارت- آمـــده بـابـا
آه و واویلا، آه و واویلا
آه و واویلا، آه و واویلا
احمد بهزادی:
#شب_ششم_محرم
#حضرت_قاسم_ابن_الحسن
#زمزمه #تک_ضرب #سه_ضرب
▪️نوحه شب ششم محرم
🎙سبک: همه جا کربلا
قصد میدان کند قاسم مه جبین
دیده گریان بود در پی اش شاه دین
ای عمو ای عمو...
نوجوان حرم ای گل یاسمن
می بری جان من ای یتیم حسن
سوی میدان روی بی کلاه وزره
بر دلم اینچنین قاسم آذر مزن
ای عمو ای عمو...
نگهت می کند مادر خونجگر
سینه و سر زند بهر تو ای پسر
عمه ات می کند قاسمش را دعا
با دلی خون کند قامتت را نظر
ای عمو ای عمو...
گفت من قاسمم رو به قوم دغا
پسرمجتبی نوه ی مرتضی
پدر من حسن بوده شیر جمل
آمدم تا کشم خصم خون خدا
ای عمو ای عمو...
جنگ خوبی نمود آن گل نازنین
لیک با ضربه ای گشت نقش زمین
ای عمو جان بیا رس به فریاد من
زیر نعل ستور شدم از روی زین
ای عمو ای عمو...
سوی میدان دوید شهدا را امیر
گر تواند دهد مددی بچه شیر
تا رسیدی عمو بر سر قاسمش
جان ز کف داده بود آن مه بی نظیر
ای عمو ای عمو...
✍اسماعیل تقوایی
893.2K
در خیمه نمی مانم
اینک من و این میدان
دل بی تو به تنگ آمد
ای پادشه خوبان
جانم به فدای تو
ای سرور مظلومان
من بی تو نمی خواهم
این زندگی و این جان
پور حسنم قاسم
از آل بنی هاشم
بعد از علیِّ اکبر
دنیا شده زندانم
طاقت ز کفم رفته
در خیمه نمی مانم
ای سید و مولایم
لبیک حسین جانم
جانم به فدای تو
دلتنگ شهیدانم
پور حسنم قاسم
از آل بنی هاشم
این نامه ی بابایم
این خطِّ اَمان من
شد صحنه ی عاشورا
پایان جهان من
چون حکم پدر باشد
از دادن جان من
شمشیر تو می گردد
نیرو و توان من
پور حسنم قاسم
از آل بنی هاشم
جان را به کف آوردن
خیرالعملم باشد
مردن به لبان من
اهلا عسلم باشد
در راه تو جان دادن
حکم ازلم باشد
تنهایی تو مولا
تیر اَجلم باشد
پور حسنم قاسم
از آل بنی هاشم
این پیکر پر خونم
قربان تو ثارالله
قربان تو و کامِ
عطشان تو ثارالله
ماندم به سَرِ عهد و
پیمان تو ثارالله
شادم که سپر گشتم
بر جانِ تو ثارالله
پور حسنم قاسم
از آل بنی هاشم
#هادی_همتی
#قاسم #زنجیرزنی
#حضرت_قاسم_علیه_السلام
◾️ شرح جگرسوز اجازه طلبیدن حضرت قاسم از عمویش سیدالشهداء عَلَيْهِما السّلام
⚡️ وصیت امام حسن به سیدالشهدا و حضرت قاسم علیهمالسلام...
وقتی که نوبت جنگ به اولاد امام حسن علیه السلام رسید، قاسم آمد و عرض کرد که عمو جان! اجازه میخواهم تا به جنگ این کفار بروم!
فَقالَ لَهُ الْحسينُ: يا ابْنَ الْأخِ ! أنتَ مِنْ أخي عَلامَةٌ و اُريدُ أنْ تَبقَىٰ لِأتَسَلَّىٰ بِكَ
▪️امام حسین علیه السلام فرمود: ای پسر برادرم! تو یادگار برادرم هستی و می خواهم که تو باقی بمانی تا به واسطه تو تسلی(از داغ برادر) پیدا کنم.
پس حضرت، اجازه جنگ را به قاسم نداد.
قاسم اندوهگین و ناراحت شد از اینکه چرا امام حسین علیه السلام به برادرانش اجازه جنگ را داده اما به او اجازه جنگ را نداده است و همین که با حالتی محزون گوشهای نشسته بود و سرش را روی پاهایش گذاشته بود،یادش آمد که پدرش حِرزی به بازوی راستش بسته بود و به او وصیت کرده بود که هر وقت دچار اندوه و دردی شد، حرز را باز کند و بخواند و معنایش را بفهمد و هر چه که در آن نوشته شده بود به آن عمل کند.
🔻قاسم با خودش گفت سالهای زیادی گذشته برمن، ومثل این اندوه و درد تا به حال به من دچار نشده است.
پس آن را باز کرد و نگاه کرد که در آن نوشته شده بود:
يَا وَلَدي قاسِمَ، اُوصيكَ إنّكَ إذا رَأيْتَ عَمَّكَ الْحسينَ عليه السّلامُ في كَربَلاءِ وَ قَد أَحَاطَتْ به الْأعْداءُ، فَلا تَتْرُكِ الْبِرازَ وَ الْجِهادَ لِأعْداءِ رَسولِ اللّهِ ، و لا تَبْخَلْ عليه بِروحِكَ، و كُلّما نَهاكَ عَنِ الْبِرازِ عَاوِدُهُ لِيَأذَنَ لَكَ في الْبِرازِ لِتَخُصَّ في السَّعادَةِ الْأبَديَّةِ
▪️ پسر جانم قاسم! تو را وصیت می کنم وقتی که دیدی عمویت حسین علیه السلام در سرزمین کربلا تنها شده و دشمنان او را احاطه کرده اند،پس جنگ در رکاب او را از دست مده و با دشمنان رسول خدا صلی الله علیه و اله، به قتال برخیز. و از فدا کردن روح و جانت برای عمویت بخل نورز و هر چه که او تو را از جنگ نهی کرد، باز سراغش برو و اصرار کن تا به تو اجازه دهد که به این وسیله سعادت ابدی را به دست آورده ای.
پس قاسم بلند شد به خدمت عمو جان آمد و آن حرز و نوشته امام حسن علیه السلام را به دست عمو داد.
امام حسین علیه السلام وقتی که آن نوشته را قرائت فرمود، شدیداً گریه کرد و ناله و فریاد زد و در نهایت آه سردی کشید و فرمود:
ای پسر برادرم! این وصیت پدرت برای توست؛ اما پدرت وصیت دیگری به نزد من دارد و ناچارم به آن عمل کنم.
🔹پس امام حسین علیه السلام دست قاسم گرفت و به خیمه برد و عباس و عون را خبر کرد و به مادر قاسم فرمود:
آیا برای قاسم لباس جدیدی داری؟
عرضه داشت نه آقا جان!
امام علیه السلام به خواهرش زینب فرمود:
صندوق را برایم بیاور.
وقتی که زینب کبری علیها السلام صندوق را آورد و جلوی امام حسین علیه السلام گذاشت، حضرت آن را باز کرد و قباء امام حسن علیه السلام را بیرون آورد و او را به تن قاسم کرده و عمامه امام حسن را بر سرش گذاشت و دست دخترش را گرفت که از کودکی نام او برای قاسم گذارده بودند.
و عقد او را برای قاسم خواند و دست دخترش را گرفته و در دست قاسم گذاشت و از خیمه بیرون آمد.
قاسم نگاه به دخترعمویش میکرد و گریه میکرد تا اینکه صدای دشمنان را شنید که میگویند:
آیا دیگر مبارزی برای جنگ نیست؟!
پس دست همسرش را رها کرد و خواست که از خیمه بیرون بیاید. همسرش گفت: چه در ذهنت می گذرد و چه میخواهی انجام دهی؟
قاسم گفت:
می.خوام به ملاقات این دشمنان بروم چرا که آنها طلب مبارز میکنند و این من هستم که به جنگ آنها میروم. و به همسرش گفت: مرا رها کن که عروسی ما باشد برای آخرت.
همسرش فریاد زد و با قلبی حزین اشکهایش روی گونهاش جاری شد و گفت:
تو میگویی عروسیمان باشد برای آخرت.
پس من در قیامت تو را چگونه بشناسم؟
و در کدام مکان تورا ببینم؟
قاسم با دستش تکه نخی را پاره کرده و به او داد و گفت: دخترعمو! مرا به واسطه این تکه نخ بشناس و به یاد آور.
پس اهل خیمه از اینکار قاسم شدیدا گریه کردند و همه فریاد و واویلا سر دادند.
برگرفته از:
📚المنتخب، ج۲ ص۳۷۲
📚 الدّمعة السّاكبة،ج ۴ ص۳۱۵
📚أسرار الشّهادة، ص۳۰۵
📚مدينة المعاجز، ص ۲۲۴؛
📚معالي السّبطين،ج ۱ ص۴۵۷
#شب_هفتم_محرم
#روضه_حضرت_علی_اصغر_علیه_السلام
متن روضه 1
🔸کیست اصغر، اکبر ذبح عظیم
🔸خود به تنهایی صراط مستقیم
امشب بریم درخانه ی باب الحوائج ششماهه ی امام حسین...
علی اصغر...
خدا میدونه میدونه یک سال منتظر شب هفتم نشستیم...
بیاییم برا ششماهه ی حسین اشک بریزیم...
جان عالم به فداش...
🔸اختری برشانه ی خون خدا
🔸آبروی روی گلگون خدا
این آقازاده خیلی آبرو داره درخونه ی خدا...
🔸دست های کوچکش، دست حسین
🔸روز عاشورا همه هست حسین
ابی عبدالله هم عنایت خاصی به علی اصغرش داره...
فقط همینو بگم....
قطعا ابی عبدالله، گریه کن های ششماهه اش رو دست خالی بر نمیگردونه...
🔸صورتش پژمرده اما دلگشا
🔸دستهای بسته اش مشکل گشا
عالمی به فدای دستان قشنگش...
با دستهای به ظاهر کوچیکش...
گره های بزرگی رو باز میکنه...
خیلی از علما، بزرگان ما، متوسل میشن به این شش ماهه...
آی مادری که سالهاست...
خدا بهت فرزند نداده...
امشب خدا رو به ششماهه ی حسین قسم بده...
خیلی ها امشب با دست پر از این مجلس میرن...
مواظب باش...
🔸دستهای بسته اش مشکل گشا
امشب... همه برا ششماهه گریه میکنند...
حتی روز عاشورا لشگر دشمن هم طاقت نیاورد...
گریه کردند...
مبادا آروم باشی...
🔸شیرخواری با پدر همدرد بود
🔸آخرین سرباز و اولمرد بود
لحظات آخر ابی عبدالله یه نگاه کرد به دوروبرش...
دید تنهای تنها مونده...
حبیب بن مظاهر رو به شهادت رسوندن...
عباسشو به شهادت رسوندن...
علی اکبرشو قطعه قطعه کردند...
دیگه یاری نداره...
یکدفعه از داخل خیمه...
صدای گریه علی اصغرش بلند شد...
با زبان کودکی...
میگه بابا...
مبادا صدای غربتت رو بشنوم بابا...
بابا..هنوز من زنده ام...
بابا...هنوز یک سرباز کوچک داری بابا...
🔸من به باغِ سرخِ خون، یاس توام
🔸با دو دست بسته عباس توام
چه خوب خودش رو فدا کرد...
آماده ای گریه کنی بسم الله...
خواهرها امشب باید بلندتر گریه کنند...
آخه شما بهتر میفهمید حال مادر علی اصغر رو...
ابی عبدالله قنداقه علی اصغرش رو آغوش گرفت...
اومد در مقابل دشمن ایستاد...
علی اصغرش رو روی دستاش بلند کرد...
صدا زد...
«یا قَوْمِ، إِنْ لَمْ تَرْحَمُونی فَارْحَمُوا هذَا الطِّفْلَ»
ای نانجیبها...
شما با من سر جنگ دارید...
اگه به من حسین رحم نمیکنید...
این طفل شش ماهه که کاری نکرده...
یه نگاه به لبهای خشکیدش بندازید...
ببینید...
اما ترونه کیف یتلّظى ّعطشا
اگه بهش آب بدید میمیره...
اگه آب هم ندید میمیره...
اگه حرف من حسین رو قبول ندارید خودتون ببرید سیرابش کنید...
دشمن داره نگاه میکنه...
خیلی ها به گریه افتادن...
ابی عبدالله داره حرف میزنه...
شاید اینها دلشون بسوزه...
یکدفعه دیدند...
حرمله نانجیب تیر سه شعبه از کمان رها کرد...
«فَذُبحَ الطِفل مِنَ الوَرید إلَی الوَرید أو مِنَ الاُذُنِ إلَی الاُذُن»
🔸از شیرخواره ای به همه شیرخوارگان
🔸آغوش گرم مادرتان نوش جانتان
مادرها نمیدونم بچه شش ماهه دارید یا نه...
اگه بچه شش ماه دارین...
الان یه دست زیر گلوش بکشید ببینید آیا طاقت دارید یه زخم روی بدنش ببینید یا نه...
فقط همینو بگم ابی عبدالله نگاه کرد... دید تیر سه شعبه...
گوش تا گوش علی رو دریده...
علی اصغر روی دستها بابا داره جان میده...
خدایا... حالا جواب مادرش رو چی بگم...
جواب رباب رو چی بگم...
خدایا هیچ مردی شرمنده همسرش نشه...
دیدند حسین هی چند قدم به سمت خیمه ها میره برمیگرده...
🔸تو رفتی مادرت حیران شد ای وای
🔸تمام خیمه ها ویران شد ای وای
🔸مگر تیرسه شعبه خنجری بود
🔸سرت بر پوست آویزان شد ای وای
الا لعنه الله علی القوم الظالمین
فایل صوتی👇
#شب_هفتم_محرم
#مناجات_امام_زمان_علیه_السلام
#روضه_حضرت_علی_اصغر_علیه_السلام
مناجات 1
🔸آفتابا بسکه پیدائی نمیدانم کجائی
🔸دور از مائی و با مائی نمیدانم کجائی
امام زمان...
این روزها همه جا صدای یا بن الحسن بلنده...
همه دارن شما رو صدا میزنند...
ای منتقم کجایی...
🔸هر طرف رو آورم روی دل آرای تو بینم
🔸جلوه گر از بس بهر جائی نمیدانم کجایی
عزیز فاطمه...
ما منتظر اون روزی هستیم...
که صدای شما از کنار خانه خدا بلند ميشه:
« ألا یا أهل العالم أنا بقیه الله»
🔸کعبهای یا کربلا یا در نجف یا کاظمینی
🔸یا کنار قبر زهرایی نميدانم کجایی
امشب.. کجا زانوی غم به بغل گرفتی...
کجا برا جد غریبت اشک می ریزی...
آقا جانم...
🔸عبد را هجران مولا تلخ تر از زهر باشد
🔸من تو را عبدم تو مولائی نمیدانم کجائی
ما که جز در خونه ی شما جایی رو نداریم...
آقا... ما که جز شما اهل بیت کسی رو نداریم...
یا صاحب الزمان
شب هفتم محرم...
اومدیم بگیم آقا...
🔸مانده بر لب های اصغر همچنان نقش تبسم
🔸تا برای انتقام آئی نمیدانم کجائی
آقا بیا انتقام شش ماهه ی کربلا رو بگیر...
یا بن الحسن...
-
فایل صوتی👇
314.7K
#شب_هفتم_محرم
#حضرتعلیاصغر_عزاداری
#واحد #سه_ضرب
#سینه_زنی #زنجیرزنی
▪️نوحه شب هفتم محرم
ای تمام لشگرم،ای علی اصغرم
بهرقربانی تو را،سوی میدان می برم
برتو می نازم که تو شش ماهه سرباز منی
من سرافراز تو هستم تو سرافراز منی
آخرین یارم علی، من تو را دارم علی...
چشم خود را بازکن، راز دل ابراز کن
بر سر دوش پدر، پر بزن پرواز کن
غنچه ی خندان من از روی بی رنگت بگو
جان بابا هر چه می خواهد دل تنگت بگو
آخرین یارم علی، من تو را دارم علی...
نوش من سجاده و، خون تو آب وضو
باید از این خون دهم، روی خود را شستشو
یا بشور روی پدر را با سرشت دیده ات
یا تبسم کن برایم با لب خشکیده ات
آخرین یارم علی، من تو را دارم علی...
طوطی پر بسته ام، کودک دل خسته ام
گوش کن تا بشنوی، گریه ی آهسته ام
چشم خود را بر دو چشم نیمه بازت دوختم
از تلظی های تو آتش گرفتم سوختم
آخرین یارم علی، من تو را دارم علی...