eitaa logo
💥 قرارگاه بصیرتی شهید مهدی کوچک زاده
1.1هزار دنبال‌کننده
52.5هزار عکس
34.3هزار ویدیو
212 فایل
از ۹ آذر ۱۳۹۴ در فضای مجازی هستیم.. #ایتا #سروش_پلاس #هورسا #تلگرام #اینستاگرام #روبیکا جهت تبادل بین کانال ها : @Yacin7 کانال دوم ما در #ایتا ( قرارگاه ورزشی ) @Vshmk33 کانال سوم ما در #ایتا ( قرارگاه جوانه ها ) @Jshmk33
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حَسُنَ أُولَـئِكَ رَفِيقاً/عکسی که کامل شد.. وَمَن يُطِعِ اللّهَ وَالرَّسُولَ فَأُوْلَـئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَيْهِم مِّنَ النَّبِيِّينَ وَالصِّدِّيقِينَ وَالشُّهَدَاء وَالصَّالِحِينَ وَحَسُنَ أُولَـئِكَ رَفِيقاً و هر كس كه از خدا و پيامبر اطاعت كند، پس آنان (در قيامت) با كسانى همدم خواهند بود كه خداوند بر آنان نعمت داده است، مانند پيامبران، صدّيقان، شهيدان و صالحان و اينان چه همدم هاى خوبى هستند. 💬 @Bshmk33
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♦️در آستانه طلوع خورشید ستارگان یک به یک غروب میکنند وَ مِنَ اللَّيْلِ فَسَبِّحْهُ وَ إِدْبارَ النُّجُومِ(طور-۴۹) ➯@Bshmk33
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🥀تصاویری از دوران کودکی و جوانی سید حسن نصرالله@Bshmk33
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕊🌹🕊 زندگی بی‌تو محال است‌تو باید باشی ذهن من‌غرق سوال است‌تو باید باشی صحبت‌از خانه‌ی من نیست‌فراتر از این یک‌جهان رو به زوال‌است‌تو باید باشی مطمئن‌هستم از اینکه‌غم‌آخر این نیست زندگی بی تو محال است تو باید باشی شبت بـــخــیـرآرزوے دیرین زمیـ💔ـن ➯@Bshmk33
🕊بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ 🌸اِلـهي عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ، وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاءُوَضاقَتِ الاْرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ ؛ اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد ، اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ ؛يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ اِكْفِياني فَاِنَّكُما كافِيان وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ؛يا مَوْلاناياصاحِبَ الزَّمانِ ؛الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني ، السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ ،الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل ؛يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ ، بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ ➯@Bshmk33
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📕رمان 🔻قسمت چهل و یکم ▫️در مسیر، نورالهدی با هیجان از حملات محور مقاومت می‌گفت و ترجیع‌بند تمام حرف‌هایش، حمایت‌های ایران بود. ▪️انگار بنا بود به جبران اینهمه سال غصه و حسرت، پروردگار چشمم را روشن کند که نورالهدی می‌گفت پس از مراسم کرمان، برای زیارت به مشهد و قم می‌رویم و این نخستین بار بود که می‌خواستم زائر امام رضا(علیه‌السلام) و حضرت معصومه(سلام‌الله‌علیها) باشم که از شوق پر در آورده بودم. ▪️ساعتی بعد از اذان ظهر به کرمان رسیدیم و دیدم به عشق حاج قاسم، گلزار شهدای شهر محشر شده است. ▫️در دو سوی خیابان اصلی گلزار شهدا، شبیه جادۀ اربعین موکب‌های متعددی برپا شده بود؛ نغمۀ مداحی‌های پرشوری که در فضا می‌پیچید، حال و هوایی تماشایی به پا کرده و من و نورالهدی هم‌قدم با زائرین به سوی مزار حاج قاسم می‌رفتیم. ▪️دلم پیش ابومهدی مانده بود و نورالهدی با شیرین‌زبانی برایم توضیح می‌داد: «ابومهدی وادی‌السلام نجف دفن شده، برگشتیم ان‌شاءالله یه روز با هم میریم!» ▫️سپس با نگاهش میان جمعیت چرخی زد و با خنده پیش‌بینی کرد: «تو این شلوغی می‌ترسم نتونیم بریم سر مزار حاج قاسم!» ▪️تعداد زائرین در مسیر گلزار هر لحظه بیشتر می‌شد و از زن و مرد و پیر و جوان و حتی کودکان خردسال همه حاضر بودند. ▫️موکبی که در چند قدمی‌مان بود به سوی مردم آب تعارف می‌کرد و تا خواستم یک بطری آب از دست خادم موکب بگیرم، صدای وحشتناکی تنم را لرزاند و جیغم در گلو شکست. ▪️انگار آسمان بر زمین افتاده باشد، جایی را نمی‌دیدم جز دود و خاکی که چشمانم را پُر کرده بود و در میان هیاهوی وحشت‌زدۀ مردم، جیغ‌های پی‌درپی نورالهدی را می‌شنیدم: «کجایی آمال؟» ▫️مردم وحشتزده به هر سو می‌دویدند، ضجه‌های "یاحسین" و "یازهرا" قلبم را آب می‌کرد و نورالهدی را دیدم که به سمت انتهای خیابان می‌دود. ▪️چشمانم با پریشانی در فضا می‌چرخید و تازه می‌دیدم تنها چند متر جلوتر از ما قیامت شده است. ▫️زمین همچنان از خاک و دود می‌جوشید و نورالهدی درست به سمت محل انفجار می‌دوید. ▪️نمی‌فهمیدم چه می‌کند و بی‌اختیار جیغ می‌زدم تا برگردد که پیکرهای پاره‌پاره و غرق خون، نفسم را گرفت. ▫️نورالهدی می‌خواست خودش را به مجروحین برساند که درست در مسیر زائران و مقابل یکی از موکب‌ها، انفجاری وحشتناک همه‌چیز را از هم متلاشی کرده بود. ▪️پرستار بودم و با این حال تا آن لحظه اینهمه خون و جراحت و بدن تکه‌تکه یکجا ندیده بودم که رمق از قدم‌هایم رفت و میان خیابان و بین مردمی که وحشت‌زده به هر سو می‌دویدند، مات و متحیر ماندم. ▫️نورالهدی مثل اینکه تازه من را دیده باشد، با فریاد فرمان می‌داد: «بدو آمال! بیا اینجا!» و من از وحشت جرأت جم خوردن نداشتم. ▪️من و نورالهدی هر دو پرستار بودیم و باید کاری می‌کردیم اما نه تنها به دست و پایم که حتی نایی به نگاهم نمانده بود و از ترس به خودم می‌لرزیدم. ▫️چند نیروی اورژانس ایران به سمت محل حادثه می‌دویدند و شنیدم نورالهدی وحشتزده صدایم می‌زند: «آمال بدو به این بچه برس!» ▪️زنی چند قدم آن طرف‌تر در حاشیه خیابان پای درختی افتاده بود؛ صورتش روی زمین بود، چادرش دورش پیچیده و دختر بچه‌ای کوچک کنارش نشسته و بدن کوچکش از ترس رعشه گرفته بود. ▫️با لب و دندان لرزان مدام مادرش را صدا می‌زد و به‌گمانم زن از هوش رفته بود که تکانی نمی‌خورد. ▪️حجم خاک مانده در هوا و ضجه و نالۀ مردم، تمام توانم را گرفته و باید به داد این مادر و کودک می‌رسیدم که به هزار جان کندن، خودم را بالای سرشان رساندم. ▫️صورت گرد و گندمگون دختربچه، غرق اشک بود و بمیرم که یک لحظه رعشۀ دست و پایش آرام نمی‌گرفت، لب و دندانش از ترس به هم می‌خورد و با زبانی که به لکنت افتاده بود، مادرش را صدا می‌زد. ▪️ردّ خون از زیر چادر زن جاری بود، هر دو دستم را زیر تنش انداختم و به هر زحمتی بود او را روی زمین برگردانم. ▫️چشمانش بسته بود، صورت ظریفش به سفیدی می‌زد و احساس کردم نفس نمی‌کشد. ▪️نگاه ناامید دخترک معصوم به مادرش بود و من می‌ترسیدم از دست رفته باشد که سراسیمه نبضش را گرفتم، اما انگار جریان خون در رگ‌هایش متوقف شده بود. ▫️صورتم را نزدیک صورتش بردم تا دلم به جریان تنفسش خوش باشد اما هیچ حرارتی حس نمی‌شد. ▪️سرم را نزدیک بدنش بردم به امید اینکه تپش قلبش را بشنوم و همان لحظه دیدم قفسۀ سینه و پهلویش از ترکش‌های انفجار شکافته و او انگار همان لحظۀ اول به شهادت رسیده بود که به خوابی عمیق فرو رفته و دخترش چشم‌انتظار پاسخی همچنان صدایش می‌زد. ▫️نورالهدی تلاش می‌کرد خونریزی پای بانویی را کمتر کند و من مانده بودم با این مادر شهید و کودک وحشتزده‌اش چه کنم که بی‌اختیار دخترک را در آغوشم کشیدم... 📖 ادامه دارد... ➯@Bshmk33
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حرف های سردار حاجی زاده را گوش کنیم... متوجه می شویم چرا پاسخ دیر شد! این کلیپ رو ببینید خودتون متوجه میشید چرا ایران هنوز نتونسته انتقام بگیره ❌ بعد از شهید امیر عبداللهیان یک ترسو و احمقی مثل عراقچی به وزارت خارجه اومد که صفر مطلق بوده..!! ➯@Bshmk33
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا