هدایت شده از بسیج دانشجویی استان یزد
⭕️ "کاردون" اولین رویداد کارآفرینی در دانشگاه یزد
🔸زمان: 9- 15 اردیبهشت، ساعت 16 تا 20
🔸مکان: دانشگاه یزد، صحن دانشجو
#علمی
➕ مرکز رسانه و فضای مجازی بسیج دانشجویی استان یزد 👇
📲 @bso_yazd | https://yazd.bso.ir/
هدایت شده از بسیج دانشجویی استان یزد
⭕️ رویداد مسئلهمحور شروع چیه؟!
✅ارتباط دانشجو با صنعت ؟!؟
✅شرکت دانش بنیان دانشجویی ؟!؟
✅قراداد با دانشجو بدون دردسر ؟!؟
✅یه پروژه واقعی ؟!؟
✅حل مسائل روز کشور ؟!؟
✅آموزش مهارت شغلی ؟!؟
و...
✳️داخل رویداد همایش تخصصی هم داریم با حضور:
✅دکتر دهقانی اشکذری استاد کسبوکار نوین؛ ایشون در حال حاضر رئیس دانشگاه آزاد یزد و راهانداز دانشکده مهارت و کارآفرینی این دانشگاه هستند.
✅مهندس نصیریزاده مدیر شرکت امن پردازان کویر؛ ایشون صاحب یکی از شرکتهای موفق در حوزه شبکه و امنیت اطلاعات هستند که کارشون به مرحله توسعه نمایندگیها در سطح کشور رسیده.
✅مهندس زارعینژاد معاون تحقیقات صنایع دانشبنیان کسا؛ ایشون مؤسس شرکت دانشگستران ثاقب و توسعهدهنده سیر ارتقا بومی کشور برای واحدهای فناور هستند.
🏠کجا همدیگرو میتونیم ببینیم:
سهشنبه ۱۲ اردیبهشت، صحن دانشجو، ساعت ۱۲:۳۰ الی ۱۹:۳۰
با ما در ارتباط باشید:
🌐https://innostart.ir/
دیدن موضوعات مورد حمایت در یزد:
🔦 https://eitaa.com/kardoonyazduni
پرسیدن سوال در رابطه با رویداد:
📬 @innostart_yazd
#علمی
➕ مرکز رسانه و فضای مجازی بسیج دانشجویی استان یزد 👇
📲 @bso_yazd | https://yazd.bso.ir/
وسطجبههبهشگفتم:
بچه!
الانچهوقتنمازخوندنه؟
گفت:
ازکجامعلومدیگهوقتکنم؟
وشروعکردبهنمازخوندن..
'السلامعلیکمورحمتاللهوبرکاته'
راکهگفت،
یکخمپارهآمدو،اوپرکشید:))💔
『@bso_bafquni 』
هدایت شده از هم دانشگاهی سلام 🙋🏻♂️
بسم رب الشهدا..🖤
برگزاری هجدهمین دوره یادواره شهدای گمنام دانشگاه آزاد اسلامی بافق 🌴🪖
با حضورخانواده محترم شهید مدافع حرم
🛑شهید محمدحسین محمدخانی
همراه با اجرای آقای محمد اسماعیلی پور از کرمان و روایت گری دکتر حسن باخرد از مشهد مقدس 🎤
پنج شنبه ۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۲🗓
ساعت ۱۹:۳۰🕐
•|هم دانشگاهی سلام🙋🏻♂|•
➕https://eitaa.com/azad_bafgh
⭕️شهادت روی پیادهرو
🔰توصیف اولیه از غیرتمندی مردی اهل دیار سربداران؛ شهید مهندس حمیدرضا الداغی: «بر اساس شنیده ها»
🔹ساعت به نُه و نیم نزدیک می شود؛ حمید دارد می رود دنبال دخترش. آوا خانه رفیقش است. حمید رسیده به فلکه سه گوش. افتاده است توی خیابان ابوریحان. آن دور و برها ظاهرا خلوت است. پرنده یا هر چیز دیگری زیاد پر نمی زند. چراغ برق های خیابان نفس شان تازه نیست، خوب نمی دمند. کتاب فروشی و مغازه اِسنُوا و دیگر جاها تعطیل است. طبیعی ست؛ ساعت نه و نیم شب، آن هم جمعه چرا باز باشند؟!
🔹چشم تیز می کند. می بیند سه پسر افتاده اند به جان دو دختر. نزدیک شان شده اند. چنگ می اندازند سمت دختران. پسر دستش را چنگک می کند دور مچ دختر، می گیرد می کشدش حریصانه. حمید خیابان را رد می کند پا می گذارد توی پیاده رو. می رود که مثل همیشه مثل دفعه های پیش سد بزند جلوی آدم های نامردی که دنبال لذت طلبی اند.
🔹پسران می خواهند دو دختر را به زور ببرند توی ماشین. ماشین شان را آن طرف پیاده رو یا خیابان گذاشته اند. دختر خودش را می کشد عقب. نمی دانم داد می زند کمک می خواهد یا نه. پسر وحشیانه دختر را می کشد. حمید که می بیند از آن طرف خیابان می آید. داد می زند که ول کنید چه کارش دارید؟!
🔹خودش را می رساند. توی دل دختران لرزه افتاده است. نمی دانم حمید آن لحظه دخترش آوا آمده بود جلوی چشمش یا نه. ولی هر چه بود رفته بود وسط معرکه که نجات دهد. پسر سیاه پوش، پیرهن می زند بالا چاقو را از کمرش می کشد بیرون. حمید با لگد می رود سمت پسر. پسر دوم می پیچد پشت حمید. حمید یک لگد دیگر می زند به پسر جلویی. پسر دوم از عقب چاقو را تند تند فرو می کند توی گُرده حمید. پسر دیگر از جلو چاقو را می زند توی سینه حمید. پسر سوم که لباس زرد پوشیده، ایستاده است نگاه می کند. دختری که ماسک زده چیزهایی می گوید. دختر دیگر که موهایش ریخته ست روی شانه اش بدون روسری چیزی نمی گوید. چاقوست که از جلو و عقب توی تن حمید می رود. حمید نمی تواند نفر عقب را بزند. فقط مشت هایش می رود به سوی جلو. نفر عقب تا جا دارد با سنگ دلی و تیرگی، تیغ تیز فرو می کند. دو مرد از آن طرف پیاده رو می آیند راه شان را کج می کنند می افتند توی سرازیری خیابان و ناپدید می شوند. نبوده اند انگار هیچ وقت.
🔹دو پسر حمید را ول می کنند می ایستند جلویش چیزهایی می گویند. حمید جواب می دهد دستش را می گیرد سمت شان. سه مرد از پشت حمید پیدای شان می شود. یکی از مردها که کچل است می رود دو پسر را دور می کند.
🔹خون دارد از از زیر پوست حمید می آید. بالا بافت های لباسش را رد میکند میرسد روی پیراهن. پشتش خیسِ خون شده. روی سینه اش هم خون زده و درد میکند. از زیر ماسک سفید رنگش یک کله نفس می کشد قلبش می زند. نمیدانم دارد به چه فکر می کند. آوا را یادش هست؟ آمده بود دنبالش؟ منتظر است.
🔹یک موتوری می رسد. حمید را که می بیند سوارش می کند. پیراهن حمید پرخون تر شده. نمی دانم موتور سوار به حمید چیزی میگوید یا نه. فقط گاز می دهد سمت چهار راه دادگستری. می رود بیمارستان. سر چهارراه یک نفر سرش را از پراید در آورده می گوید: «تلوتلو میخورد». موتورسوار تا می آید کاری کند حمید می افتد روی آسفالت. ترافیک می شود. مردم دوره می کنند. مغازه دارها سرک می کشند قاطی جمعیت می شوند. حمید دردش آمده چیزی می گوید:
- کمک
🔹یک نفر زنگ می زند ۱۱۵. اورژانس زود می رسد. حمید را میبرند تو. تا میرسد بیمارستان رفته است توى كما.
🔹آوا نشسته است ثانیه میشمارد پدر بیاید زود برود خانه ولی از حمید خبری نیست. آوا شماره خانه را می گیرد می گوید:
بابا نیومده کجاست؟
🔹یک ساعت بعد یعنی یازده شب از فرمانداری زنگ می زنند به همسر حمید می گویند: «آقای شما با کسی خصومت دارد؟»
همسر حمید می گوید: «نه چرا می پرسید؟ یعنی دوباره به خاطر امر به معروف کاری کرده؟»...
#حمیدرضا_الداغی
#غیرت
『@bso_bafquni 』
May 11
توقنادیڪارمیکردم،یکباراومدپیشم
وگفت:مجید،جاییسراغنداری برم
کــارکنـم؟
گفتمچرا،همینآقاییڪهتوقنادیش
ڪارمیکنمدنبالشاگردمیگردهمیایی؟
نپرسیدچقدرحقوقمیده!!
نپرسید، روزیچقدربایدڪارکنه!!
نپرسید ،بیمهمیکنهیانه!! فقطگفت:مـوقـعاذانمیذارهبــرم
نمــازمرو بخـــونم؟!🌱
✨ #شهید_محسن_حججی
『@bso_bafquni 』
دل بی قرار دیدن گنبد طلای توست
هر کس که آمدهست حرم، مبتلای توست💛
أَلسَّلٰامُ عَلَیکَ یٰا عَلی اِبنِ موسَی أَلرّضٰآ أَلمُرتَضٰی
#امام_رضا
#چهارشنبه_های_امام_رضایی
『@bso_bafquni 』
#استاد_پناهیان میگفت: ↓
چراخودترورهانمیکنے؟دادبزنیازامامحسینبخوای؟
برودرخونہاباعبداللهمنتشروبڪش
دورشبگرد..
#مناجات ڪنباامامحسین!
بگوامامحسینممنباتوآغازکردم،
ولمنکنی...
دیگهنمیکشمادامہبدم
متوقفشدم...💔!'
امامحسینبازمدستترومیگیرهفقط
بخواهازش...(:
『@bso_bafquni 』
✨ مشکلاتمان را با #امام_زمان در میان بگذاریم...
یکی از اصحاب امام هادی صلوات الله علیه گوید خدمت حضرت نامهای نوشتم:
«شخصی دوست دارد با امام زمانش راز و نیاز كند و مشكلات خود را با ایشان در میان بگذارد، همان گونه كه با خداوند راز و نیاز کرده و حوائجش را اظهار میكند؛ او باید چه كند؟»
امام هادی علیهالسلام در پاسخ مرقوم فرمودند:
«هرگاه حاجتی داشتی، فقط لبهای خودت را حركت بده و مطمئن باش كه جواب به تو میرسد.»
«رَوَى السَّيِّدُ بْنُ طَاوُسٍ فِي كَشْفِ الْمَحَجَّةِ بِإِسْنَادِهِ مِنْ كِتَابِ الرَّسَائِلِ لِلْكُلَيْنِيِّ عَمَّنْ سَمَّاهُ قَالَ: كَتَبْتُ إِلَى أَبِي الْحَسَنِ علیه السلام أَنَّ الرَّجُلَ يُحِبُّ أَنْ يُفْضِيَ إِلَى إِمَامِهِ مَا يُحِبُّ أَنْ يُفْضِيَ إِلَى رَبِّهِ قَالَ فَكَتَبَ إِنْ كَانَ لَكَ حَاجَةٌ فَحَرِّكْ شَفَتَيْكَ فَإِنَّ الْجَوَابَ يَأْتِيكَ.»
📚 بحار الانوار، ج ۵۰، ص ۱۵۵
خیلی پیچیده نیست ، لبانت را تکان بده و از دلتنگی هایت برای امام زمانت حرف بزن
زیر لب زمزمه کن :
ما از تو به غیر از تو نداریم تمنّا....
『@bso_bafquni 』