🇮🇷 #پایی_که_جا_ماند 🇮🇷
✫⇠قسمت :9⃣6⃣
✍ به روایت سید ناصرحسینی پور
سامی، نگهبانِ خوب عراقی سراغمان آمد. بیشتر آدمهای شر، توی بازداشتگاه ما بودند. همانطوری که پیشبینی کرده بودم، شپشها سراغ عراقیها رفته بودند. سامی وارد بازداشتگاه شد و با لبخند معنیداری گفت: شپشها سراغ ما هم اومدن!
به من و دو، سه نفر دیگر مشکوک بود. از نگاهش فهمیدم میداند باید کار ما باشد. دوست داشت بداند نقشهی کیست؟ به من بیشتر از دیگران مشکوک بود. هر چند سامی خودی بود و خطری از سوی او ما را تهدید نمیکرد. آن روز به او چیزی نگفتم؛ اما بعد چرا.
هوای مرداد ماه گرم بود. از بس آب گرم خورده بودیم، بیشتر بچهها اسهال گرفته بودند. دو، سه هفتهای بود بچهها به روش خاصی برای خنک کردن آب خوردن رو آورده بودند. دور لیوانهای حلبیمان را گونی دوخته بودیم. هر لیوان آب سهمیهی دو نفر بود. شبها گونیهای دور لیوانها را خیس میکردیم و روی نردههای فلزی پنجره قرار میدادیم، تا بر اثر وزش باد خنک شود. چهار، پنج ساعتی طول میکشید تا آب لیوانها کمی خنک شود. روی هر پنجره بیش از سی، چهل لیوان پر از آب با دقت و ظرافت خاصی چیده شده بود. اگر فردی لیوان پایینی را میخواست بردارد، بیش از بیست لیوان باید برداشته میشد تا این جابهجایی انجام میگرفت.
ساعت از ده، یازده شب گذشته بود. ولید نگهبان شب بود. پشت پنجره بازداشتگاه که حاضر شد با انگشت به یکی از لیوانهای بالایی زد. اگر یکی از لیوانهای پایینی و یا بالایی به زمین میافتاد، همهی لیوانها یکی پس از دیگری سرنگون میشدند و آب زیراندازها را خیس میکرد. از امشب به بعد هر وقت ولید و حامد نگهبان شب بودند، روی میلههای پنجره لیوان نمیچیدیم. ولید میگفت: لیوانها مانع دید نگهبان شب است!
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🇮🇷 فــــرازےازوصیتنـــــامہ 🇮🇷
خدایـــــا؛
از تو بےاندازه ممنونم
ڪہ در دلــــــــــ❤️ ما
محبت "سیــدعلیخامنهای"
را انداختے
تا بیاموزیـــــم⇩⇩
درس ایستادگے را
درس اینڪہ یزیدهاے
دوران را بشنـــــاسیــــــــــم
و جلوے آنها ســـــرخـــــم نڪنیم..
▫️مدافـــــع حـــــرم▫️
#شهیـد_مصطفی_صدرزاده
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
4.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥لالایی مادر شهید «پیرهادی» روی آنتن زنده
🔹کنایه جالب مجری به برخی مسئولان
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🇮🇷 خاطرات شهدا 🇮🇷
🔹یک شب محمد همین طور که دراز کشیده بود، نگاهش را به بالا دوخت و با صدایی ملایم گفت:
«رضا! دوست دارم موقع #شهادت، تیر درست بخورد به قلبم، درست همین جایی که این شعر را نوشتهام.»
🔹کنجکاو شدم، سرم را بالا گرفتم، در تاریک روشن سنگر به پیراهنش نگاه کردم؛ این بیت نوشته بود⇩↯⇩
●/آنقدر غمت به جان پذیرم حسین\●
●/تا قبــر تو را بغــــل بگیرم حسین\●
🔻محمد همانطور که دوست داشت #شهید شد یعنی «تیر خورد روی همان بیتی که روی سینهاش نوشته بود»
دانشآموز ۱۴ ساله
#شهید_محمـد_مصطفیپور
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🇮🇷 آیه های خودمانی 🇮🇷
کار خیر
همیشه شنیدیم باید کار خیر کرد و به فکر آخرت بود. واسه همین شبهای جمعه که میشه یه عده شکلات و خرما و از این جور چیزها خیرات میکنن. یه عده دیگه هم هستن که مدرسه و بیمارستان و مکانهای عمومی میسازن. ولی کار خیر فقط اینا نیست. عیادت مریض، سر زدن به عمه و خاله و عمو و دایی پیر، آشتی دادن، راهنمایی کردن آدمها و هزار تا کار دیگه. این کارا پول نمیخواد ولی خیلی سختتره!
وَ الْباقِیاتُ الصَّالِحاتُ خَیْرٌ عِنْدَ رَبِّکَ ثَواباً وَ خَیْرٌ أَمَلاً
خوبیهای ماندگار، ثوابش نزد خدای تو بهتر و امیدبخشتر است.
(بخشی از آیه 46 کهف)
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
😊 لبخند شهدایی 😊
یه روز فرمانده گردانمون به بهانه دادن پتو همه بچه ها را جمع ڪرد و با صدای بلند گفت: ڪی خسته است؟😪
گفتیم: دشمن👊
صدا زد: ڪی ناراضیه؟😢
بلند گفتیم: دشمن👊
دوباره باصدای بلندصدازد: ڪی سردشه؟😣
ما هم با صدای بلندتر گفتیم:دشمن👊
بعدش فرماندمون گفت: خوب دمتون گرم، حالا ڪه سردتون نیست میخواستم بگم ڪه پتو به گردان ما نرسیده !!!😬😂
یه همچین رزمندههایی داشتیم ما !😌✌️
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
اینفوگرافی
🔴 پیامدهای ناگوار بدحجابی بر خانواده و اجتماع
#پویش_حجاب_فاطمے
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🇮🇷 #پایی_که_جا_ماند 🇮🇷
✫⇠قسمت :0⃣7⃣
✍ به روایت سید ناصرحسینی پور
حامد نگهبان کمپ، علیشاه آوریده را داخل گونی کرده بود و میزد. برای اینکه دیگران درس عبرت بگیرند و عمل او را مرتکب نشوند، جرمش را اعلام کرد. علیشاه در جمع اسرا گفته بود: صدام حرامزداه است! دو روز قبل، حامد این بلا را سر یکی از بچههای ارومیه آورده بود. اسیر ارومیهای با استفاده از سیم برق، چای درست کرده بود. بچهها یک طرف سیم را لخت کرده، به یک تکه آهن وصل میکردند، سر سیمی را که آهن به آن وصل بود، داخل قوطی آب قرار میدادند، آب جوش میآمد و چای درست میکردند. در فصل تابستان از بس هوا گرم بود، تعدادی از اسرا لیوان حلبی خود را پر از آب میکردند، مقابل تابش خورشید قرار میدادند. چنان آب گرم میشد که وقتی بچهها چای داخل لیوان میریختند، چای رنگ میگرفت و قابل خوردن بود. جرم علیشاه سنگینتر از اسیر ارومیهای بود. ظهر امروز بعد از ناهار عراقیها به خاطر این کار علیشاه آب را قطع کردند. همه تشنه بودند و هیچکس نمیتوانست دستشویی برود. ظرفهای غذا کثیف مانده بود. بچهها به علت نبود آب، چربی ظروف غذا را با تفالههای چای که ته سطل چای باقی مانده بود، پاک کردند. غروب شام را در ظرفهایی گرفتیم که با تفالهی چای پاک شده بود.
امروز بعد از ظهر تشنگی کلافهام کرده بود. هوا گرمتر از روزهای قبل بود.
این روزها به خاطر بیماری گال مجبور بودیم ساعتها جلوی آفتاب بنشینیم. تشنگی امانم را بریده بود. تمام بدنم عرق کرده بود. پمادی که به خودمان میمالیدیم، بدبو و چرب بود. بعضیها در راهرو بازداشتگاه زیر سایهبان بی حال و بیرمق افتاده بودند. پارچهی سفیدی داشتم که روی سرم میانداختم تا گرما کمتر اذیتم کند. از سامی خواستم پارچهام را خیس کند. نگهبانهایی مثل سامی و قاسم که میخواستند برای افراد سالمند و مجروح آب بیاورند، ولید و رافع مانعشان میشدند. حاج حسین شکری و محمدکاظم بابایی کنارم بودند. به حاج حسین گفتم: یه کاری میکنم؛ خدا رو چه دیدی شاید بهمون آب دادن! حاج حسین گفت: ببینم چه میکنی! همان جایی که نشسته بودم، با ته عصایم شروع کردم به کوبیدن زمین. هرکس مرا میدید فکر میکرد دارم زمین را میکَنم. لاستیک ته عصایم از بین رفته بود. نمیدانستم چقدر این کارم کارساز بود. با کوبیدن عصایم به زمین خاکی کمپ، توجه سعد جلب شد. او در حالی که آدامس میجوید، آمد، منصور اسیر عربزبان خوزستانی را صدا زد و گفت: ها! ناصر، استخباراتی چهکار میکنی؟ گفتم: سیدی! تشنهام. گفت: چرا زمین رو میکَنی؟ گفتم: شما که به ما آب نمیدید، میخوام چاه بزنم آب بخورم! سعد خندهاش گرفت. شوخی بدی نبود. او آدم با جنبه و انعطافپذیری بود. احساس کردم ناراحت نشد.
محمدکاظم میگفت خوشش آمد. سعد به حبوش، نگهبان جدیدالاورود دستور داد به مجروحین آب بدهند. ولید، حامد و رافع از این دستور سعد ناراحت شدند. وقتی به اتفاق حاج حسین و محمدکاظم آب میخوردیم، قیافهی ولید عصبانیتر از بقیه به نظر میرسید.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
#حرفِ_حساب
#حاجحسینیڪتا
هرچقدر به بالاے قلهے ظهور نزدیڪ مےشیم،
هوا ڪم میشه! دیگه به شُشِ هرڪسی نمےسازه!
بیهوا مےخرن، بیهوا میبَرَن، بیهوا میاد!
خیلی حواستونُ جمع ڪنید؛
میزان، هواے نفسِ..!
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆