😊 لبخند شهدایی 😊
فقط ده دقیقه
این بچهها خستهاند. فقط ده دقیقه براشون یه حدیث بخون تا بخوابند. شب کار بودهاند. این را حاجی گفت. اکبر کاراته گفت: حاجی، بهخدا این شیخ حالا ما رو میکُشه! شیخ مهدی گفت: نه بابا، ده دقیقه هم کمتر صحبت میکنم. همه دورتادور سنگر نشسته بودیم و شیخ مهدی هنوز حرف میزد. نگاه به ساعتم کردم، چهل و پنج دقیقه بود که حرف میزد. بعضی از بچهها خوابشون برده بود. اکبر کاراته گفت: مُردیم! شیخ مهدی گفت: تموم شد!
حالا دیگر بیشتر بچهها خواب بودند. شیخ مهدی به بچهها نگاه کرد. به اکبر کاراته نگاه کرد. اکبر کاراته گفت: شده یک ساعت و پنج دقیقه. شیخ مهدی عمامهاش را گذاشت زمین. دراز خوابید. کتابش را گرفت روبهرویش و گفت: حالا که شما خوابیدید، منم خوابیدنی حرف میزنم!
فقط من و اکبر کاراته بیدار مانده بودیم. میخندیدیم که حاجی داخل سنگر شد و گفت: شیخ مهدی، هنوز داری حرف میزنی؟! اکبر کاراته گفت: نگفتم این شیخ ما رو میکُشه؟ حاجی گفت: شیخ بلند شو که باید بری. اکبر کاراته گفت: کجا بره حاجی؟ گفت: تبعیدش میکنم به آبادان. بره یه کمی سنگ بلند کنه تا سخنرانی کردنو یاد بگیره! شیخ مهدی میرفت و میگفت: حیفِ من که سخنران شما شدم! و از خنده ریسه رفت.
🌷 @byadshohada 🌷
🇮🇷 زندگی نامه شهدا 🇮🇷
#شهید_ابوذر_فرح_بخش
#اولین_سالگرد_شهادت
ولادت : ۶۰/۶/۳۰ - داراب ، روستای بانوج
شهادت: ۹۶/۱/۸ - سوریه، تل شیحه
✍️می خواست بره پیاده روی اربعین
اما نرفت و نظرش عوض شد ولی همون شب ساکش رو آماده کرد اما نه برای پیاده روی اربعین بلکه برای دفاع از حریم اهل بیت و انقلاب اسلامی
شهید فرح بخش در سال ۹۵ حدود ۷۰ روز در نجف و در صحن حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها کار ساختمانی و آرماتوربندی می کردند و چه زیبا پاداشی بهشون داده شد.می گفت : برادرها رهبر تنهاست و همه ما این را می دانیم، نباید غم به دل رهبری کنیم.
🌷 @byadshohada 🌷
🇮🇷 کلام شهدا 🇮🇷
پدر و مادر عزيزم!
آنگاهي كه مرا به خاك مي سپاريد ، چشمانم را باز بگذاريد تا دشمن بداند كه من با چشم باز اين راه را انتخاب نمودم و دستانم را همچنان گره كرده بگذاريد تا دشمن بداند كه من با مشت گره كرده از اين ميهن دفاع كردم
#شهيد_حسن_صنوبري
🌷 @byadshohada 🌷
🇮🇷 سیره شهدا 🇮🇷
شهدا برای رد شدن از سیم خاردارها نیاز به یک نفر داشتن تا روی سیم خاردارها بخوابه و بقیه از روش رد بشن،
داوطلب زیاد بود
قرعه انداختند افتاد بنام یک جوان.
همه اعتراض کردند الا یک پیرمرد!
گفت چکار دارید بنامش افتاده دیگه،
بچه ها از پیرمرد بدشون اومد.
دوباره قرعه انداختند بازم افتاد بنام همون جوان .
جوان بدون درنگ خودش رو با صورت انداخت روی سیم خاردار.
بچه ها با بی میلی و اجبار شروع کردن به رد شدن از روی بدن جوان.
همه رفتن الا پیرمرد!
گفتن بیا!
گفت نه شما برید من باید وایسم بدن پسرم رو ببرم برای مادرش.
مادرش منتظره!
(شهدا شرمنده ایم)
#شهدا_دعا داشتند، #ادعا نداشتند. #نيايش داشتند،
#نمايش نداشتند. #حيا داشتند، #ريا نداشتند. #رسم داشتند، #اسم نداشتند.
🌷 @byadshohada 🌷
😊 لبخند شهدایی 😊
این بچهها خستهاند. فقط ده دقیقه براشون یه حدیث بخون تا بخوابند. شب کار بودهاند. این را حاجی گفت. اکبر کاراته گفت: حاجی، بهخدا این شیخ حالا ما رو میکُشه! شیخ مهدی گفت: نه بابا، ده دقیقه هم کمتر صحبت میکنم. همه دورتادور سنگر نشسته بودیم و شیخ مهدی هنوز حرف میزد. نگاه به ساعتم کردم، چهل و پنج دقیقه بود که حرف میزد. بعضی از بچهها خوابشون برده بود. اکبر کاراته گفت: مُردیم! شیخ مهدی گفت: تموم شد!
حالا دیگر بیشتر بچهها خواب بودند. شیخ مهدی به بچهها نگاه کرد. به اکبر کاراته نگاه کرد. اکبر کاراته گفت: شده یک ساعت و پنج دقیقه. شیخ مهدی عمامهاش را گذاشت زمین. دراز خوابید. کتابش را گرفت روبهرویش و گفت: حالا که شما خوابیدید، منم خوابیدنی حرف میزنم!
فقط من و اکبر کاراته بیدار مانده بودیم. میخندیدیم که حاجی داخل سنگر شد و گفت: شیخ مهدی، هنوز داری حرف میزنی؟! اکبر کاراته گفت: نگفتم این شیخ ما رو میکُشه؟ حاجی گفت: شیخ بلند شو که باید بری. اکبر کاراته گفت: کجا بره حاجی؟ گفت: تبعیدش میکنم به آبادان. بره یه کمی سنگ بلند کنه تا سخنرانی کردنو یاد بگیره! شیخ مهدی میرفت و میگفت: حیفِ من که سخنران شما شدم! و از خنده ریسه رفت.
🌷 @byadshohada 🌷
💢 #جنـــگــــــــ_نــــــــرمــــــــــــہ💢
#حواسمــــــــــــون_هستـــــــــــــ⁉️
✅یه روز یه #ترڪـه میره سبزی فروشی تا ڪاهو بخره ،
عوض اینڪه ڪاهوهای خوب را سوا ڪنه ، همه ڪاهو های #نامرغوب را سوا میڪنه و #میخره.
⁉️ازش مــی پرسنـد چرا #اینڪار را ڪــردی میگه: صاحبـــــ سبزی فروشــی پیرمــرد فقیــری هست
مردم همه ی ڪاهوهای خوب را میبـرند و این ڪاهوها روی دست او میمانند
و من بخاطر اینڪه ڪمڪـی به او بڪـنم اینها را میخــرم، اینها را هم میشـــود خـــورد..
☑️> این #ترڪـه ڪســی نبود جز #عـــارف بزرگــ آقا سید علــی #قاضی تبریــزی(ره)✔️
🔰یه روز یه #ترکـــه میره #جبهه، بعد از یه مدت #فرمانـــده میشه
یه روز بهش میگن #داداشت #شهیــد شده افتاده سمت #عراقـــی ها اجازه بده بریم #بیاریمــش.
جواب میده ڪـــدوم #داداشــــم؟ اینجا #همه #داداش من #هستن.
اون #ترکـــه تا زنده بود #جنگید و به داداش های شهیدش #ملحـــق شد✳️
👈> اون ترڪـــه ڪســـی نبود جز مـهـــدی باڪـــــــری👉
❌از ایـــــــن به بعـــــــد قــــبل جڪـــــــ تعریفــــــــ ڪـــــــردن حواسمـــــــون باشــه چه ڪسانــــی رو به سخـــــــره میگیریـــــم❌
💟یه #لــــره میشه #شهیــــد بهنام #محمـــــدی. اولیــــن #نوجـــوان 13 سالـــه شهید راه #وطن
و...
🔴👈یه روزی یه #ترڪـــه، یه #عربــــه، یه #قزوینیـــه، یه #آبادانیــــــه، یه #اصفهانیـــــه، یه #شمالیـــــــه، یه #شیرازیــــــــه، #بوشهریـــــه و ...
مثل #مــرد جلــوی #دشمـــن وایـــستادن تا کســــی #نگـــاه چپ به #خاڪـــ و #ناموسمــون نکنـــــه👉
🌷 لـره...........شهید محمد بروجردی بود
🌷 ترڪـه.......... شهید مهدی باکری بود
🌷 عربـه......... شهید علی هاشمی بود
🌷 قـزوینیه...... شهید عباس بابایی بود
🌷 آبادانیـه...... شهید طاهری بود
🌷 اصفهـانیه.... شهید ابراهیم همت بود
🌷 شمـالیـه...... شهید شیرودی بود
🌷 شیـرازیـه...... شهید عباس دوران بود
🌷 بوشهریـه.....شهید نادر مهدوی
⛔️👈 #مواظـــــب باشیـــم ، #دشمــــــــن امـــــروزی با #ســــلاح ســـرد و گـــــرم #حملـــــه #نمیـکنـــه...👉⛔️
#نشــــــردهیـــــد
_______________________
🌷 @byadshohada 🌷
❤️فروارد یادتون نره
🇮🇷 زندگی نامه شهدا 🇮🇷
نام
شهيد موسي الرضا خراساني
تاریخ و محل شهادت
8/4/66 ماووت
گروه
دفاع مقدس
زندگینامه
شهید موسیالرضا خراسانی، اولین فرزند غلامعلی و خدیجه خراسانی، یکم دیماه ۱۳۴۲ش در خانوادهای مذهبی و کشاورز، در روستای قلیآباد شهرستان گرگان چشم به جهان هستی گشود. پدرش کشاورز بود و زندگی را بهسختی میگذراندند. موسیالرضا پس از سپری کردن دوران طفولیت، در کنار پدر و مادرش به کشاورزی میپرداخت تا سهمی در برطرف کردن فقر و محرومیت خانواده داشته باشد. در این ایام، روزها در یک کارگاه نجاری کار میکرد و شبها درس میخواند. دوران نوجوانی وی با اوجگیری مبارزات مردمی انقلاب شکوهمند اسلامی ایران مصادف بود. در راهپیماییها و تظاهرات علیه رژیم طاغوتی شاه شرکت داشت. با شروع جنگ تحمیلی، او که معتقد بود جهاد در راه خدا از وظایف است، عزمش را جزم کرد و برای گذراندن دوره آموزش نظامی، روانه مرکز آموزش شد و دوشادوش پدربزرگ مادری خود - ابراهیم خراسانی - (که بعدها بهعنوان امدادگر در جبههها حضور داشت) مراحل آموزشی را پشت سر گذاشت. مادرش میگوید، روزی آمد و گفت: «... میخواهم ازدواج کنم، دختر یکی از اقوام بهنام خانم هاجر محمدی را در سال ۱۳۶۲ به عقدش درآوردیم. از اعتبار رزمندگی در حل مشکلات زندگی استفاده نمیکرد. از خصوصیات بارزش صبر در برابر مشکلات زندگی بود. وقتی میخواستند با عقدنامه، وسائلی در اختیارش قرار دهند، گفت: من همه چیز دارم. سرانجام با اصرار، یک دستگاه یخچال به او دادند. همیشه میگفت: برای رضای خدا به جبهه میروم نه اینکه وسیله جمع کنم. بعد از عروسی، نُه روز بیشتر در منزل نماند و دوباره به جبهه بازگشت. در سال ۱۳۶۳ اولین فرزند او بهنام رقیه بهدنیا آمد. همسر شهید، هاجر محمدی نیز میگوید: «بعد از تولد رقیه، موسیالرضا در منطقه ماووت مجروح شیمیایی شد. بر اثر عوارض شیمیایی هنگامی که فرزند دوم ما، کاظم در سال ۱۳۶۵ متولد شد، به بیماری سرطان خون مبتلا بود که مدتها در بیمارستانهای مختلف بستری بود تا اینکه بعد از شش ماه فوت کرد.» از خصوصیات اخلاقی شهید خراسانی، شوخطبعی وی بود. اگر اندوه یا ناراحتی به او میرسید با گشادهرویی سعی میکرد به دیگران انتقالش ندهد. همسرش میگوید: «همیشه با احترام و گشادهرویی ما را ترک میکرد و به جبهه میرفت. با ما بسیار عاطفی برخورد میکرد. به پدر و مادرش احترام فوقالعادهای میگذاشت و لحظهای از آنان غافل نبود. افراد خانواده و دوستان را به نماز اول وقت توصیه میکرد. از درآمد ماهیانه خود درصدی به فقرا و درماندگان اختصاص میداد. در اوقات فراغت مطالعه میکرد. گاهی به ورزش میپرداخت و یا به زیارت اماکن مقدسه میرفت. هیچگاه اوقاتش را بیهوده تلف نمیکرد.» مادر شهید میگوید: «وقتی سؤال کردیم در جبهه چه مسئولیتی داری؟ گفت: در آشپزخانه پیاز پوست میکنم. وقتی زخمی شد، اظهار درد و ناراحتی نمیکرد و تا میتوانست عضو آسیبدیده را از دید دیگران مخفی میکرد.» شهید خراسانی با الهام از پیامهای امام (ره)، با گروهکهای ضدانقلاب آشتیناپذیر بود و آنها را خوارج میدانست. پس از هر مرخصی یکی از برادران خود - مسلم یا عقیل - را با خود به جبهه میبرد. حتی پدر پیرش نیز سه مرتبه در خط مقدم حضور پیدا کرد. موسیالرضا نسبت به حفظ بیتالمال حساس بود. مادرش میگوید: «یکبار که مجروح شده میخواست از بیمارستان به منزل بیاید. خواستند او را با آمبولانس بیاورند که اجازه نداد و با وانتبار به خانه آمد... در یکی از عملیاتها در منطقه ماووت وقتی با موتور مهمات میبرد با ماشینی تصادف کرد و سر و دستش شکست. وقتی او را دیدیم تمام بدنش زخمی و پر از شن و ماسه بود و با تیمم نماز میخواند. اثرات این زخمها در صورتش باقی بود که دوباره به جبهه رفت.» موسیالرضا خراسانی، سرانجام بعد از شش سال حضور در جبهههای جنگ، در عملیات نصر ۴ در منطقه ماووت در تاریخ هشتم تیرماه سال ۱۳۶۶ هجری شمسی، در حال حمل مهمات بود که در اثر اصابت خمپارهای به ماشین او، بههمراه همرزم و نوه عمویش علیاصغر محمدی - که در طفولیت پیمان اخوت با وی بسته بود - در سن بیست و چهار سالگی به شهادت رسید.
#شهید_موسی_الرضا_خراسانی
🌷 @byadshohada🌷
🇮🇷 کلام شهدا. 🇮🇷
بدانيد! اين دنيا جاي مؤمن نيست. اين دنيا قفس مؤمن و بهشت كافر ميباشد.
مؤمن در اين دنيا بايد سختي بكشد. بايد خودمان را براي سراي هميشگي آماده كنيم. هر كس در اين دنيا اعمال شايسته داشته باشد و پيرو ولايت فقيه باشد، پيروز است.
بايد حسينگونه جان را فدا كنيم و يا زينبگونه پيام شهيدان و حسينيان را به گوش عالم برسانيم.
#شهید_موسی_اخروی
🌷 @byadshohada 🌷