🇮🇷 زندگی نامه شهدا 🇮🇷
نام
سردار شهید علی اکبر قائمیان
تاریخ و محل شهادت
آزاد سازی پادگان حاج عمران - 2/5/62
گروه
دفاع مقدس
زندگینامه
سردار شهید علی اکبر قائمیان در سال 1341 درجهرم چشم برابیآسمان گشود وباشکفتن اوّلین گل لبخند برگونه های آفتابیش ، بوستان آغوش پدر و مادری دلسوخته بر وی گشوده شد ودردامان عطوفت این دو بزرگوار پرورش یافت . از همان اوان کودکی اوّلین آیات نوربرزبان مبارک او جاری شد و روح لطیفش در چشمه سار قرآن و نماز تطهیر یافت . وی از شش سالگی قدم در راه کسب علم دانش گذاشت و پس از گذشت چندین سال ، با دریافت مدرک دیپلم اقتصاد از تحصیل فراغت یافت .
#سردار_شهید_علی_اکبر_قائمیان
🌷 @byadshohada🌷
بہ ما بپیوندیـــــــ👆👆👆ــــــد
🇮🇷 کلام شهدا 🇮🇷
قبل از آن كه به نماز بايستى، بايد نماز در تو بايستد. بايد اذان در تو فرياد شود. و وضو در تو جريان يابد. تا به خلوت حضور پر بكشى. وقتى دل پر از وضو است و فاصله اى ميان خود و خدا حس نمىكنى، نماز را به جا آور.
#شهید_محمد_مهدی_شهپر
🌷 @byadshohada🌷
بہ ما بپیوندیـــــــ👆👆👆ــــــد
🌻 سیره شهدا 🌻
همیشه با محاسن شانه کشیده، تمیزو لباسهای مرتب در جامع حاضر می شد. می گفت: این فکر غلط است که ما نباید آراستگی ظاهر داشته باشیم. حزب الهی بودن یعنی نظم و انضباط باطن و ظاهر.
#شهید_عبد_المهدی_مغفوری
🌷 @byadshohada🌷
بہ ما بپیوندیـــــــ👆👆👆ــــــد
😊 لبخند شهدایی 😊
بخورید و بیاشامید اگر دیدید
سال 66 در منطقهٔ ماووت، عراق ماشین غذا را زده بودند. داغ شکم جداً سخت است، خدا برای هیچکس نیاورد! وقت غذا شد، مثل بچههای مادر ازدستداده، هر کس گوشهای زانوی غم بغل گرفته بود. شعار آن روز ما این بود:«بخورید، بیاشامید اگر دیدید و دستتان به آن رسید!»
🌷 @byadshohada🌷
بہ ما بپیوندیـــــــ👆👆👆ــــــد
🇮🇷 زندگی نامه شهدا 🇮🇷
نام
شهید حجت الاسلام سید حسن بهشتی نژاد
تاریخ و محل شهادت
منزلش - 3/5/60
زندگینامه
حجتالاسلام سيد حسن بهشتينژاد در سال 1332ش در اصفهان به دنيا آمد و پس از گذراندن تحصيلات مقدماتي براي فراگيري علوم اسلامي راهي قم شد. وي در قم از محضر استاداني همچون حضرات آيات: حسين نوري همداني، محمد فاضل لنكراني، يوسف صانعي و مرتضي حائري يزدي استفاده برد و سطوح عالي حوزه را طي كرد. اين شهيد گرانقدر، پس از پيروزي انقلاب اسلامي به تبليغ و تدريس در نهادهاي انقلابي همچون جهاد سازندگي و سپاه مشغول شد و در نهايت از طرف مردم اصفهان به نمايندگي مجلس شوراي اسلامي انتخاب گرديد. شهيد بهشتينژاد سرانجام در سوم مرداد ماه سال 1360 ش برابر با روز شهادت امام علي(ع)، در 21 رمضان سال 1400 ق توسط تروريستهای گروهك منافقين در خانهاش ترور شد و به شهادت رسيد.
#شهید_حجت_الاسلام_سید_حسن_بهشتی_نژاد
🌷 @byadshohada🌷
بہ ما بپیوندیـــــــ👆👆👆ــــــد
🇮🇷 سیره شهدا 🇮🇷
صداقت و دوری از غیبت، مهمترین خصوصیت اخلاقی شهید کاوه بود و هرگاه که صحبتهای اطرافیانش بوی غیبت داشت پدرم با نگاهش آنها را متوجه اشتباهشان میکرد و هرگز بهصورت لسانی به این افراد تذکر نمیداد؛ حتی در طول مدت جنگ هم فقط 1 ماه در مشهد بود که برای مداوا آمده بود، اما بهجای پرداختن به امورات درمانی خود اقدام به جمعآوری نیرو میکرد و مدام در حال مطالعه و برگزاری جلسات بود تا با همفکری یاران خویش بتواند دشمن را شکست دهد.
#شهید_محمود_کاوه
🌷 @byadshohada🌷
بہ ما بپیوندیـــــــ👆👆👆ــــــد
😊 لبخند شهدایی 😊
مُرده و چوپان
منصور توی تاریکی سنگر قصه ی مُرده و چوپان می گفت و اکبر کاراته هم هی به خودش میپیچید. اسماعیل گفت: چته؟ میترسی؟ اکبر کاراته گفت: نه، دستشویی دارم.
- خب برو دستشویی.
- میترسم. از مُرده میترسم.
منصور گفت: خب پاشید تا با هم بریم. توی راه بقیهشو میگم.
همه رفته بودند داخل توالتها و فقط اکبر کاراته مانده بود بیرون. داشت به قصهی مُرده فکر میکرد که کسی با لباسِ سرتاپا سفید درو باز کرد و اومد بیرون. اکبر کاراته نگاهش کرد و جیغ زد و گفت: یا اباالفضل مُرده منو خوردم! بچهها مُرده! و بعد پا گذاشت بهفرار. میدوید و جیغوداد میکرد، که همه طهارت نکرده از توالتها پریدیم بیرون و پا گذاشتیم بهفرار. جیغوداد میکردیم و میدویدیم که کسی گفت: اکبر کاراته! بچهها! منم حاجآقای مقر. حرفش تمام نشده بود که پخش زمین شدیم و از خنده ریسه رفتیم. میخندیدیم که منصور از داخل توالت گفت: خاکبرسرا! همهی قصهام دروغ بود. من گفتم: خاک بر سر تو که آبروی ما رو بردی پیش حاجآقا!
🌷 @byadshohada🌷
بہ ما بپیوندیـــــــ👆👆👆ــــــد
🇮🇷 زندگی نامه شهدا 🇮🇷
نام
شهید نوروز ایمانی نسب
تاریخ و محل شهادت
عملیات مرصاد - 5/5/67
گروه
دفاع مقدس
زندگینامه
نوروز فرزند محمد ايمانينسب در شانزدهم مهر هزار و سيصد و سي و نه، در سرخه پا به جهان گشود.
دوم راهنمايي را ميخواند که به پدر کشاورزش پيشنهاد داد او را سرکار بفرستد.
پس از پايان دوره سربازي، از اولين نفرات اعزامي به جبهه بود. به جز چند روزي که براي مرخصي ميآمد يا براي درمان مجروحيتها، بقيه روزها و سالها را در جبهه گذراند.
در فرم اعزام به جبهه قسمت « تاريخ پايان مأموريت » جملهي « پايان جنگ » را نوشت.
پس از ازدواج، در سال هزار و سيصد و شصت و يک، خانوادهاش را هم با خود همراه کرد؛ به شهرهايي که در تيررس موشکهاي دوربرد و بمباران عراقيها قرار داشت.
مسؤوليت دژباني لشکر هفده علي بن ابيطالب عليهالسلام، مسؤوليت قبضه، سپس واحد خمپاره، جانشيني ادوات لشکر هفده و در نهايت فرماندهي گردان ادوات تيپ دوازده قائم آل محمد عجلالله تعالي فرجهالشريف از وظايف مهم ايمانينسب بود.
در عملياتهاي رمضان، خيبر، بدر، والفجر مقدماتي يک، چهار و هشت، کربلاي چهار و پنج، نصر هشت، بيتالمقدس دو و مرصاد شرکت داشت. در والفجر هشت از ناحيه چشم و قبل از عمليات کربلاي يک پايش مجروح شد.
به هنگام شهادت در عمليات مرصاد، در پنجم مرداد هزار و سيصد و شصت و هفت، دخترش، زهرا، پانزده روزه و پسرش، مجيد، حدوداً سه ساله بود. ايمانينسب با تير مستقيم منافقين به پا، پشت گردن و قلب به شهادت رسيد.
گلزار شهداي سرخه محل تجديد عهد همرزمان با اين شهيد است.
#شهید_نوروز_ایمانی_نسب
🌷 @byadshohada🌷
بہ ما بپیوندیـــــــ👆👆👆ــــــد
🇮🇷 سیره شهدا 🇮🇷
همیشه نمازهای شبش را با گریه میخواند. در مأموریت و پادگان هم که مسئول شب بود نماز شبش را میخواند. هیچ موقع ندیدم نماز شبش ترک شود. همیشه با وضو بود. به من هم میگفت داری دستت را میشوری وضو بگیر و همیشه با وضو باش. آب وضویش را خشک نمیکرد. در کمک کردن به دیگران هم نمونه بود. حتی اگر دستش خیلی خالی بود و به او رو میزدند نه نمیگفت.
#شهید_مسلم_نصر
🌷 @byadshohada 🌷
😊 لبخند شهدایی 😊
یا اباالفضل ترکیدم!
آمبولانس ایستاد روبهروی سنگر. بچهها خسته و کوفته یکییکی از داخلش پریدند پایین.
همه که پیاده شدند، حاج مسلم چشمش افتاد به کسی که دراز به دراز افتاده بود ته آمبولانس. او را که دید، تند رفت جلو و گفت: بابا این دیگه کیه؟ شجاعی گفت: بابامسلم، اکبر کاراته هم پرید. حاج مسلم زد به سینهاش و گریهکنان گفت: ای خدا، آخرش این اکبری هم پرید! رفت جلوتر. دست گذاشت روی پاهاش و براش فاتحهای خوند. گریه کرد و یکدفعه رفت داخل آمبولانس. مجید گفت: کجا بابامسلم؟ میخوام برای آخرین بار صورتشو ببوسم. رفت داخل آمبولانس سنگینیاش را انداخت روی شکم اکبر کاراته و خواست ببوسدش. اکبر کاراته هنّی کرد. پرید بالا و خندهکنان گفت: یا اباالفضل ترکیدم!
حاج مسلم ترسید. خودش را کشید عقب و بعد کپ شد روی اکبر کاراته و حالا نزن و کی بزن، و میگفت: که دیگه شهید میشی؟ ها! او اکبر کاراته را میزد و ما از خنده مرده بودیم.
یا اباالفضل ترکیدم!
🌷 @byadshohada 🌷
حاج حسین یکتا میگفت :
همه دنیا #بسیج شدند میخوان همه چی مون رو بگیرند ...
#دین #شهدا #چادر #حرمت ...
همه چی رو ...
اینا هشت سال جنگ کردند دیدند نمیشه با این #مردم جنگید ...
باورشون #حسینه ...
میدونی چیکار کردند!؟
اومدند شبکه های مجازی رو به راه کردند ..
اومدن #تلگرام و #اینستا رو دادن به ما ...
گفتند همه چی اینطوری راحت تر میشه ...
امریکایی برای #ثانیه #ثانیه ما برنامه ریختند ...
که #دین #امامحسین #حضرت_زهرا #شهدا #چادر رو ازمون بگیرند
۲۴ ساعته دارند کار میکند بخاطر همیناااا
با این کارهایی که میکنیم ترویج داریم میدیم برنامه هاشون رو ...
میگیم #قصدمون از این کارامون کار فرهنگی هست
اما نمیدونیم که داریم با همین #دست که وضو میگریم #ترویج میدیم برنامه های اونارو
و این یعنی #فاجعه ...
پس قبلش فکر کنید ...
و بعد عمل کنید ..
مواظب دل #امامحسینی تون باشید ...
🌷 @byadshohada🌷
بہ ما بپیوندیـــــــ👆👆👆ــــــد
4_721038705925555260.mp3
4.06M
👆توصیه میکنم حتما گوش کنید👆
📲 فایل صوتی
🎙واعظ: حاج آقا #دارستانی
○ صد بار اگر توبه شکستی باز آی ○
.
👈 #ما_همیشه_راه_برگشت_داریم
👈 #نا_امید_نباش
.
🌷 @byadshohada🌷
بہ ما بپیوندیـــــــ👆👆
🇮🇷 زندگی نامه شهدا 🇮🇷
نام
شهید عبدالرحمان خاکی
تاریخ و محل شهادت
جاده آبادان، ماهشهر - 4/5/60
گروه
دفاع مقدس
زندگینامه
شهيد عبدالرحمان خاكي در سال 1336 در خانوادهاي معتقد به مباني اسلام در ماهشهر ديده به جهان گشود. او پس از طي دوران دبستان و راهنمايي بعلت بي بضاعتي خانواده مجبور به ترك تحصيل گرديد. دوران سربازي شهيد خاكي مصادف بود با حكومت شاهنشاهي و او كه شركت در سركوبي مردم مسلمان را امري ناپسند ميدانست به دستور حضرت امام (ره) مبني بر ترك پادگانها، محل خدمت خود را ترك ميكند و همراه تودهي مردم در تظاهرات و راهپيماييها عليه حكومت شاه خائن شركت ميجويد. وي ادامهي خدمت نظام خود را در دوران حكومت جمهوري اسلامي به پايان رساند. در بدو شروع جنگ تحميلي، شهيد دست از كار ميكشد و به عضويت سپاه ماهشهر در ميآيد و بلافاصله عازم جبهههاي نبرد ميشود. شهيد خاكي تحمل سختی های جنگ و حضور در جبهه را به زندگی در شهر ترجیح می داد و ميگفت: « نمي توانم اينجا(شهر) بمانم چون آلوده به گناهان زندگي مي شوم ». مدت حضور شهيد خاكي در جبهه 9 ماه بود كه با توجه به جديت و توان بالاي رزمي ايشان، بخش عمدهاي از مأموريتهاي او در خط مقدم و در عملياتهاي ايزايي و شناسايي انجام ميشد. سرانجام با فرا رسيدن چهارمين روز از مرداد ماه سال 1360 شهيد خاكي به همراه تعدادي از همرزمانش همچون صاعقهاي برق آسا در طي يك شبيخون تا قلب سپاه دشمن پيش ميروند كه در همين عمليات شهيد عبدالرحمن خاكي مورد اصابت تركش قرار گرفته و به شدت مجروح ميشود و با وجود جراحات زياد او راضي نميشود كه حتي جسدش به دست دشمنان اسلام بيفتد. بهمين خاطر خود را كشان كشان تا زير يكي از پلهاي جادهي ماهشهر – آبادان ميرساند و دركنار پْل بعلت خونريزي زياد به شهادت ميرسد و به ديدار معبود خويش ميشتابد.
#شهید_عبد_الرحمان_خاکی
🌷 @byadshohada🌷
بہ ما بپیوندیـــــــ👆👆👆ــــــد
🇮🇷 کلام شهدا 🇮🇷
بهاران از کجاست کہ روح روییدن
و سبز شدن ناگاه در تن خاک مرده پدید مے آید؟
و از کجاست کہ روح شکفتن ناگاه
از تنِ چوب خشک چندین برگ هاے سبز و
شکوفہ هاے سفید و آبےو زرد و سرخ برمے آورد
بهاران رازدار رستاخیز پس از مرگ است
#شهید_سید_مرتضے_آوینے
🇮🇷 @byadshohada 🇮🇷
🇮🇷 سیره شهدا. 🇮🇷
✍رضایت خدا ملاک کارتان باشد:
یه روز دیدم شهید باقری با سر و وضع خاکی و گلی از در اومدن داخل اتاق گفتم فرمانده چه خبر کجا بودید که این طور خاکی و گلی شدید لبخند ملیحی زد و رفت نشست میدونستم داره از گفتن موضوع خودداری میکنه چند روزی تکرار شد تا اینکه ی شب که شیفت بودم گاه و بی گاه خوابم میبرد و چرت میزدم یک لحظه متوجه شدم سایه ای از جلوی چشمام رد شد وسوسه شدم و سایه رو تعقیب کردم ببینم چکار میکنه دنبالش رفتم دیدم ایشون مشغول نظافت حیاط و سرویسهای بهداشتی هستند خجالت کشیدم ودویدم سمتشون و از ایشون خواستم ادامه کار رو به من بسپرن
✍گفتم شما فرماندهی این کارا وظیفه ماست که نیروی شما هستیم ایشون جواب دادن کاری که واسه رضای خدا باشه جایگاه انسان رو تغییر نمیده من این کارو دوست دارم و انجام میدم چون میدونستم بچه ها نمیذارن انجام بدم قبل از نمازصبح و تو تاریکی انجام میدم. از خودم خجالت کشیدم سرمو پایین انداختم وگفتم به خدا قسم شما خیلی بزرگواری.
#شهید_حجت_باقری
🌷 @byadshohada 🌷
😊 لبخند شهدایی 😊
🐴سوپرطلا
اکبر کاراته از تو خرابههای آبادان یه الاغ پیدا کرده بود؛ اسمش رو هم گذاشته بود: «سوپرطلا»! الاغ همیشهی خدا مریض بود و آب بینیش چند سانت آویزون. یه روز که اکبر کاراته برای بچهها سطلسطل شربت میبرد، الاغه سرشو کرده بود توی سطل شربت و نصف شربتا رو خورده بود. حالا اکبر کاراته هی شربتا رو لیوان میکرد و میداد بچهها و میگفت: بخورید که شفاست. کمکم بچهها به اکبر کاراته شک کردند و فهمیدند که الاغِ اکبر کاراته سرشو کرده داخل سطل شربت و نصفشو خورده. همه به آب آویزون شدهی بینی الاغ نگاه کردند و عق زدند. دست و پای اکبر کاراته رو گرفتند و انداختندش توی رودخونهی بهمنشیر. اکبر کاراته که داشت خفه میشد، داد میزد و میگفت: ای الاغ خر! اگه مُردم، اگه خفه شدم توی اون دنیا جلوتو میگیرم؛ حالا میبینی! او جیغوداد میکرد و بچهها از خنده ریسه رفته بودند.
🌷 @byadshohada 🌷
💬 سوال:
🔰 حکم کمک کردن در وضو چیست؟
✍ کمک کردن در وضو سه گونه است:
1⃣ آوردن آب برای وضو گیرنده، که هیچ مانعی ندارد.
2⃣ ریختن آب در کف دست وضو گیرنده، که مکروه است.
3⃣ ریختن آب به اعضای وضوی دیگری یا شستن آن، که باطل است، مگر در صورت ضرورت و عدم توانایی شخص.
⬅️ مسئله: کسی که نمی تواند وضو بگیرد، باید نایب بگیرد که او را وضو دهد، ولی هر کدوم از کارهای وضو را که می تواند به تنهایی انجام دهد، نباید در آن کمک بگیرید.
_
📖 توضیح المسائل مراجع، م 285
🌷🌷 @byadshohada 🌷🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🇮🇷 زندگی نامه شهدا 🇮🇷
نام
شهید سرلشکر مسعود منفرد نیاکی
تاریخ و محل شهادت
رزمایش لشکر 58 تکاور ذوالفقار - 6/5/64
گروه
دفاع مقدس
زندگینامه
امير سرافراز ارتش اسلام در سال 1308 در شهرستان آمل ديده به جهان گشود. او در سال 1331 پس اخذ ديپلم طبيعي با علاقه به خدمت در لباس سربازي در دانشكده افسري استخدام و پس از طي دوره 3 ساله دانشكده به درجه ستواندومي نائل و با انتخاب رسته زرهي به خدمت مشغول گرديد.
شهيد نياكي در سال 1355 به درجه سرهنگي نائل گرديد. وي در انقلاب شكوهمند اسلامي همچون بدنه مومن و خدمتگزار ارتش به درياي بيكران ملت پيوست. شهيد نياكي به پاس وفاداري و خدمات ارزشمند خود از تاريخ 1/07/1359 به سمت فرماندهي لشكر 88 زرهي زاهدان و از تاريخ 20/01/1360 به سمت فرمانده لشكر 92 زرهي اهواز منصوب شد. فرماندهي در عملياتهاي بزرگ طريقالقدس، فتحالمبين، بيتالمقدس والفجر مقدماتي، والفجر يك و رمضان در يگانهاي عملياتي به خدمت پرداخته است. وي در سال 1360 طي حكمي از سوي امير سپهبد شهيد صياد شيرازي به جانشيني فرماندهي نيروي زميني ارتش در جنوب منصوب گرديد.
شهيد سرلشكر منفرد نياكي در ديماه سال 1363 و در حالي كه در بازنشستگي به سر ميبرد با دستور رييس جمهور وقت حضرت آيتالله خامنهاي به خدمت اعاده شد.
شهيد سرلشكر منفرد نياكي در تاريخ 6/05/1364 به عنوان ناظر آموزش در رزمايش لشكر 58 تكاور ذوالفقار كه در شرايط واقعي جنگ اجرا گرديد، شركت نمود و تقدير بر آن بود كه پس از سي و سه سال خدمت در ميدان آموزش و تمرين نظامي به درجه رفيع شهادت نائل گردد.
#شهید_مسعود_منفرد_نیاکی
🌷 @byadshohada🌷
باماباشهدابمانید🖕🖕🖕
🌸 کلام شهدا 🌸
اگر می خواهید در روز قیامت روسفید باشید نگذارید دلاوریها و رشادتهای شهیدان به فراموشی سپرده شود.
#شهید_بیوک_آقا_صوابی
🌷🌷 @byadshohada 🌷🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🌻 سیره شهدا 🌻
از مهم ترين خصوصيات علي محبت زياد و درك بالايش بود.وقتي بچه دومم را باردار بودم (برادر شهيد كه 3 سال از او كوچك تر است)، باز به او محبت خاصي داشتم. وقتي كه اين بچه به دنيا آمد، علي ديگر روي زانويم نمينشست. وقتي به او ميگفتم: چرا از روي زانويم بلند مي شوي؟ با همان لحن كودكانه اش به من مي فهماند كه نوزاد خيلي كوچك است و بايد به او توجه بيشتري بكنم.با آن سن كم،شعور بالايي داشت و مثل آدم بزرگ ها رفتار ميكرد و رفتارهاي بزرگ منشانه از او سر ميزد. به قدري مهربان و دوست داشتني و مظلوم بود كه دايم نگرانش ميشدم و دلم برايش تنگ ميشد. برخي اوقات كه به مدرسه ميرفت، دنبالش ميرفتم و از دور نگاهش ميكردم تا دلم آرام بگيرد.هميشه در مدرسه يا كوچه،در يك گوشهاي ساكت و آرام مي ايستاد و هيچ حرفي نميزد، ولي در اطراف او بچههايمدرسه از شيطنت سر از پا نميشناختند.
#شهید_صیاد_شیرازی
🌷🌷 @byadshohada 🌷🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
😊 لبخند شهدایی 😊
زدم، نزدم!
وسط عملیات خیبر، احمدی خودش را آماده کرد تا هلیکوپتری را که از روبهرو میآمد، هدف بگیرد. هلیکوپتر که به خاکریز نزدیک شد، احمدی موشک را روی دوش گرفت و پس از نشانهگیری آن را شلیک کرد. موشک از کنار هلیکوپتر رد شد. خوب که نگاه کردم دیدم هلیکوپتر شروع کرد به شلیک موشک. احمدی که دود حاصل از شلیک موشک ها را دید، به خیال اینکه موشک خودش به هلیکوپتر اصابت کرده، کف دست هایش را به هم کوبید وتوی خاکریز بالا و پایین پرید و با خوشحالی گفت:
ـ زدم زدم... زدم زدم...
ولی تا موشک های هلیکوپتر روی خاکریز خورد و منفجر شدند، احمدی که دید بدجوری خراب کرده، برای اینکه ضایع نشود و خودش را کنترل کند، باهمان حال شادی و خنده و در حالی که دست میزد ادامه داد:
ـ زدم زدم... نزدم نزدم... نزدم نزدم...
🌷🌷 @byadshohada 🌷🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆