#شهید
می شود نگاهی
بر دل من ڪنی ؟!!
زنگار گنـاه
وجودم را احاطہ ڪرده
به نگاهت محتاجم
دستم را بگــــیر . . .
#پاسدار_مدافع_حرم
#شهید_وحید_نومی_گلزار
#شهید_ظهر_عاشورا
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🇮🇷 #دختر_شینا 🇮🇷
✫⇠قسمت :8⃣3⃣
#فصل_ششم
بچه های روستا با داد و هوار و شادی به طرف ماشین می دویدند عده ای هم پشت ماشین سوار شده بودند. از صدای پاهای بچه ها و بالا و پایین پریدنشان، ماشین تکان تکان می خورد. انگار تمام بچه های روستا ریخته بودند آن پشت. برادرم دلش برای ماشین تازه اش می سوخت. می گفت: «الان کف ماشین پایین می آید.» خانه صمد چند کوچه با ما فاصله داشت.
شیرین جان که متوجه نشده بود من کی سوار ماشین شده ام، سراسیمه دنبالم آمد. همان طور که قربان صدقه ام می رفت، از ماشین پیاده ام کرد و خودش با سلام و صلوات از زیر قرآن ردم کرد. از پدرم خبری نبود. هر چند توی روستا رسم نیست پدر عروس در مراسم عروسی دخترش شرکت کند، اما دلم می خواست در آن لحظاتِ آخر پدرم را ببینم. به کمک زن برادرم، خدیجه، سوار ماشین شدم. در حالی که من و شیرین جان یک ریز گریه می کردیم و نمی خواستیم از هم جدا شویم. خدیجه هم وقتی گریه های من و مادرم را دید، شروع کرد به گریه کردن. بالاخره ماشین راه افتاد و من شیرین جان از هم جدا شدیم. تا خانه صمد من گریه می کردم و خدیجه گریه می کرد.
وقتی رسیدیم، فامیل های داماد که منتظرمان بودند، به طرف ماشین آمدند. در را باز کردند و دستم را گرفتند تا پیاده شوم. بوی دود اسپند کوچه را پر کرده بود.
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
بـا یـاد صبـح یازدهم،
صبـح بی حسین
هر روز صبـح،
شام غریبـان زینب است ...
یاللعجب مگر که
قیامت بـه پا شده
بر نیـزه
آفتابِ درخشان زینب است ...
#سلام_علے_قلب_زینب_الصبور
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
﷽
⛔️شبهه:
امام به گریه نیاز نداره
عده ای با ژست روشنفکری دینی میگویند:
امام حسین(ع) شهید نشد که ما گریه کنیم و توی سر وکله بزنیم باید راه حسین را شناخت حسین به این عزاداریها نیاز نداره
❇️پاسخ:
این حرف درستی است که امام حسین(ع) به گریه ما نیاز ندارد.
خداوند هم به نماز و عبادت ما احتیاجی ندارد پس انجام ندهیم؟!
اصلا اینجا حرف از نیاز امام حسین(ع) به عزاداری ما نیست. این شبهات با حرفهای قشنگ دینی مخلوط میشود.
کسانی که ادعای روشنفکری دینی دارند
به این سوال جواب دهند:
چرا امام موسی کاظم(ع) که خودشان امام معصوم هستند برای #امام_حسین(ع) عزاداری میکردند؟
امام رضا(ع): هر گاه ماه #محرم فرا میرسید، پدرم (موسی بن جعفر علیه السلام) دیگر خندان دیده نمیشد و غم و افسردگی بر او غلبه مییافت تا آن که ده روز از محرم میگذشت، روز دهم محرم که میشد، آن روز، روز مصیبت و اندوه و گریه پدرم بود.
📚امالی صدوق، ص 111
یا چرا امام صادق(ع) از قول پدرشان میفرمایند:
پدرم امام باقر(ع) به من فرمود: ای جعفر ! از مال خودم فلان مقدار وقف نوحه خوانان کن که به مدت ده سال در «منا» در ایام حج، بر من نوحه خوانی و سوگواری کنند.
📚بحار الانوار، ج 46، ص .220
گریه بر حسین(ع)، گریه اعتراض به ظلم است.
گریه بر محبت حسین(ع)
مگر در زیارت عاشورا نمیخوانیم که با محبت حسین(ع) به خدا نزدیک میشویم
با حرفهای به ظاهر قشنگ، دنبال تحریف و تخریب روضه #امام_حسین (ع) هستند و تازه خود را اسلام شناس و امام شناس هم معرفی میکنند.
التماس تفکر
#پاسخ_به_شبهات
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🇮🇷 #دختر_شینا 🇮🇷
✫⇠قسمت :9⃣3⃣
#فصل_ششم
مردم صلوات می فرستادند. یکی از مردهای فامیل، که صدای خوبی داشت، تصنیف های قشنگی درباره حضرت محمد(ص) می خواند و همه صلوات می فرستادند.
صمد رفته بود روی پشت بام و به همراه ساقدوش هایش انار و قند و نبات توی کوچه پرت می کرد. هر لحظه منتظر بودم نبات یا اناری روی سرم بیفتد، اما صمد دلش نیامده بود به طرفم چیزی پرتاب کند. مراسم عروسی با ناهار دادن به مهمان ها ادامه پیدا کرد. عصر مهمان ها به خانه هایشان برگشتند. نزدیکان ماندند و مشغول تهیه شام شدند.
دو روز اول، من و صمد از خجالت از اتاق بیرون نیامدیم. مادر صمد صبحانه و ناهار و شام را توی سینی می گذاشت. صمد را صدا می زد و می گفت: «غذا پشت در است.»
ما کشیک می دادیم، وقتی مطمئن می شدیم کسی آن طرف ها نیست، سینی را برمی داشتیم و غذا را می خوردیم.
رسم بود شب دوم، خانواده داماد به دیدن خانواده عروس می رفتند. از عصر آن روز آرام و قرار نداشتم. لباس هایم را پوشیده بودم و گوشه اتاق آماده نشسته بودم. می خواستم همه بدانند چقدر دلم برای پدر و مادرم تنگ شده و این قدر طولش ندهند. بالاخره شام را خوردیم و آماده رفتن شدیم.
داشتم بال درمی آوردم. دلم می خواست تندتر از همه بدوم تا زودتر برسم.
ادامه دارد...✒️
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🖤﷽🖤
هرگز نگذاشٺ تا ابد شب باشد
او ماند ڪه درڪنار زینب باشد
سجاد ڪه سجاده بہ او دل مےبسٺ
تدبیرخدا بود که در تب باشد
#شهادٺ_وارث_عاشورا
#امام_زین_العابدین_ع
#تسلیت_باد
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🔰 قلمتان چند؟ اصلاحاتچی های متناقض!
♦️به عصمت حضرت زهرا قسم وقتی حاج قاسم و نیروهاش دخترکان شیعه،سنی و ایزدی رو از دهان داعش بیرون میکشیدند رسانهایهای اصلاحطلب فریاد میزدند که در سوریه و عراق چه میکنید؟
حالا میگویند که ننگ بر دامن ایران مانده که چرا بدون اجازه دولت #افغانستان به جنگ طالبان نرفت!
#پاسخ_به_شبهات
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
"بہقول آقامصطفی صدرزاده"🌹
کسۍکہ توے هیئت فقط سینہ میزنہ
خیلے کار بزرگے نمیڪنه...
کسےکہ سینہ مۍزنہ فقط یہ سینہزنہ،
شیعہۍ مرتضی علے
باید با رفتارش عشقش رو ثابت کنہ♥!'
ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ
#شهیدمصطفےصدرزاده🌿
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🔰قسم حضرت عباس را باور کنم یا دُم خروس را⁉️
😠شنیدن بعضی حرف ها از بعضی آدمها
هم عجیب هست ؛
هم مضحک؛
هم خشم انسان را برمیانگیزد...
مثلا
🌀ماکرون از #آزادی و حقوق زنان افغانستانے دفاع کرده‼️
🇫🇷در فرانسهاے ڪه مهد احترام‼️ به حقوق زنان مسلمان #محجبه است😏
(یاد ممنوعیت استفاده دختران مسلمان زیر 18 سال و مادرانشان از #حجاب در مکانهایی مانند مدرسه افتادم)
#پویش_حجاب_فاطمی
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🇮🇷 #دختر_شینا 🇮🇷
✫⇠قسمت :0⃣4⃣
#فصل_ششم
به همین خاطر هی جلو می افتادم. صمد دنبالم می آمد و چادرم را می کشید.
وقتی به خانه پدرم رسیدیم، سر پایم بند نبودم. پدرم را که دیدم، خودم را توی بغلش انداختم و مثل همیشه شروع کردم به بوسیدنش. اول چشم راست، بعد چشم چپ، گونه راست و چپش، نوک بینی اش، حتی گوش هایش را هم بوسیدم. شیرین جان گوشه ای ایستاده بود و اشک می ریخت و زیر لب می گفت: «الهی خدا امیدت را ناامید نکند، دختر قشنگم.»
خانواده صمد با تعجب نگاهم می کردند. آخر توی قایش هیچ دختری روی این را نداشت این طور جلوی همه پدرش را ببوسد. چند ساعت که در خانه پدرم بودم، احساس دیگری داشتم. حس می کردم تازه به دنیا آمده ام. کمی پیشِ پدرم می نشستم. دست هایش را می گرفتم و آن ها را یا روی چشمم می گذاشتم، یا می بوسیدم. گاهی می رفتم و کنار شیرین جان می نشستم. او را بغل می کردم و قربان صدقه اش می رفتم.
عاقبت وقت رفتن فرا رسید. دل کندن از پدر و مادرم خیلی سخت بود. تا جلوی در، ده بار رفتم و برگشتم. مرتب پدرم را می بوسیدم و به مادرم سفارشش را می کردم: «شیرین جان! مواظب حاج آقایم باش. حاج آقایم را به تو سپردم. اول خدا، بعد تو و حاج آقا.»
توی راه برعکس موقع آمدن آهسته راه می رفتم. ریزریز قدم برمی داشتم و فاصله ام با بقیه زیاد شده بود. دور از چشم دیگران گریه می کردم.
ادامه دارد...✒️
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
دلنوشته شهید حسن رجایی فر با خدا
«خدایا نمیدانم چرا مرا از بسیاری از حوادث نجات دادی و مرا در این راه مقدس قرار دادی. خداوندا به خاطر همه موهبتها و حکمتهایت سپاسگزارم.
برخی از آن حوادث عبارت بودند از:
من در حال گردو کندن درخت بودم. از بالای درخت سر خوردم و روی یک شاخه گیر کردم و تو مرا از مرگ حتمی نجات دادی.
خدایا تو خود شاهد بودی که من یک پسربچه 12 یا 13 ساله ای بیش نبودم که از حاجی شیخ موسی به سمت روستای کتیوک راهی شدم. آن میان پر از سگ های چوپان بود و تو مرا از دید آنها پنهان کردی و بدون هیچ دردسری به کتیوک برای اولین بار رساندی.
خدایا تو خود شاهد بودی که در آموزش اصفهان، هنگامی که تمرین کمین داشتیم؛ ناگهان خود را در وسط مواد منفجره و فوگاز دیدم و همه آنها عمل کردند. دریغ از یک تکه سنگ که به من بخورد. تمام بچه ها و مربیان آموزش گفته بودند که من مردهام. وقتی مرا در آن حال دیدند،گفتند این یک معجزه بود که شما اتفاقی برایتان نیفتاد.
خدایا من در حال برق کشی خانه پدربزرگم حاج خان آقا بودم که موقع نصب شدن سیم کنتور از بالای تیر برق، مرا برق گرفت و از ارتفاع 8 متری به روی زمین انداخت. انگار یک نفر من را از بالا به زمین آورد و هیچ عیبی ندیدم.
✅ یادآوری لطفهای خدا به ما، هم باعث دلگرمی خود انسان میشه ، هم تشکر از خداست و باعث جلب رحمت الهی میشه ، توطئه شیطان را برای دور کردن انسان از خدا خنثی می کنه، همچنین برای افرادی که می شنوند باعث میشه به یاد محبتهایی که خدا بهشون کرده بیفتن و آثار مثبتش دوچندان بشه»
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆