❇️ پاسخ به یک شبهه درباره اعلان شهادت شهید اصلانی و شهید دارایی
💭یکی از شبهاتی که شبکه های معاند پس از شهادت حجج اسلام والمسلمین اصلانی و دارایی منتشر کرده اند، این شبهه است که «آیا اگر فرد عادی کشته می شد هم شهید اعلام می شد یا چون آخوند بودند شهید اعلام شدند؟...
◻️ بله اگر فرد عادی هم به قصد زیارت حرکت کرده و به دست دشمن اسلام و اهل بیت علیهم السلام کشته شود، در حکم شهید است.
همانگونه که:
زائران عادی مکه و کربلا که به دست وهابی ها و تکفیری های مزدور آمریکا کشته شدند، شهید محسوب و در گلزار شهدا خاک شدند.
شهدای عملیات تروریستی مجلس، شهدای حسینیه رهپویان وصال شیراز و ... نیز شهید محسوب شدند و از این جهت فرقی بین روحانی و غیر روحانی، فقیر و غنی وجود ندارد.
برای روشن شدن موضوع، نکاتی پیرامون حکم شهید عرض می شود؛ هرچند اصل مطلب نوشته شده برای تخریب روحانیت تنظیم گردیده است.👇
https://hawzahnews.com/xbGmF
#پاسخ_به_شبهاتوشایعات
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ویدئو
#استاد_تقوی
*ما زنده به آنیم که آرام نگیریم*
*موجیم که آسودگی ما عدم ماست*
#بی_تفاوت_نباشیم
🔈 *نشرحداکثری
#پویش_حجاب_فاطمی
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #ڪلیپ
✅ به یاد #شهید_راضیه_کشاورز
✍️ شهادت خواستنی است؛ دادنی نیست.
بخوای
راست بگی
راست بخوای
میری ... آنی میری ...
#شهدای_حسینیه_رهپویان_وصال
#شهدای_فارس
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
ای کریم خاندان اهل بیت
آفتاب آسمان اهل بیت
اولین فرزند زهرا و علی
شادی و لبخند زهرا و علی
#اول_امام_زاده_دنیا_خوش_آمدی🌺
#میلاد_امام_حسن_مجتبی✨🌺
#مبارڪباد✨🌺
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
11.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️ سوال
⁉️ چرا کسی که از دین اسلام برگشته و مرتد شده است را اعدام می کنند؟
🎙 استاد محمدی شاهرودی
🔗 https://btid.org/fa/video/186580
#پاسخ_به_شبهاتوشایعات
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #ڪلیپ
● بشارتی عجیب، بسیار مهم و قابل تأمل از حاج قاسم سلیمانی به حاج مهدی سلحشور... 😌
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی🌷
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
7.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#بازنشر
🎥 ❌ #شایعه تولید گردوغبار در مرز ایران و عراق
🔹با ورود گردوغبار در پایتخت شایعهای پخش شد که عراقیها از عمد در حال تولید گردوغبار در مرز ایران هستند. عدهای دیگر هم با ویدیویی ادعا کردند که دستگاههای تولید ریزگرد با همکاری چین برای فراریدادن مردم خوزستان به کار گرفته شده است.
🔹اما بررسی این فیلم نشان میدهد که این تکه فیلم بخشی از گزارش یک برنامه پرتغالیزبان است که در سال ۲۰۱۹ پخش شده است. با این دستگاه کشاورزان در حال پاشیدن خاک بر روی زمینهای کشاورزی خود هستند تا از کودهای شیمیایی کمتری استفاده کنند و محصول ارگانیک تولید کنند.
#پاسخ_به_شبهاتوشایعات
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
#خاطرات_شهید
●بعد از ازدواجش عبدالله محافظ رئیس جمهور شد و آموزش ها و ماموریت هایش فشرده. هر چه یاد می گرفت به من هم یاد می داد. بار اولی که اسلحه اش را آورد خانه، صدایم کرد که بیا بشین. ریز و درشت و زیر و زبرش را مثل استادی ماهر نشانم داد، نحوه دست گرفتن، ماشه کشی و ...
●دفاع شخصی را هم از عبدالله یادگرفتم. به همین ها اکتفا نکرد. جمعه ها با چند تا از دوستانش می رفتیم خارج از شهر و تمرین می کردیم، همه فنون رزمی و حفاظت، حتی راپل و چتربازی.
●از سپاه انصار نامه زده بودند که اگر نیایید درجه هایتان را بگیرید توبیخ می شوید. یک سری کارهای قانونی داشت. نامه را دید ولی باز هم نرفت. تا اینکه بعد از شهادتش رفتم دنبال کارهای ترفیع درجه اش. با شهادتش شد ستوان دوم.
●نمی دانم عبدالله رفیقم بود یا برادر، یا رفیقی که از برادر نزدیکتر است. فقط این را می دانم که توی این دنیای به این بزرگی هیچ کس برای من عبدالله نمی شود.
✍️ راوی: برادرشهید
#شهید_عبدالله_باقری
#سالروز_ولادت
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹
✍️سخنرانی استاد عالی
🎬موضوع: غیرت ناموسی یا سوء ظن ‼️
#صوتی
#پویش_حجاب_فاطمی
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
#نجابتت
یقینبدانکهحجاب
صحیح،خوبیهارابه
سمتتو
وبدیهارادر
خلافجهتتروانمیکند!
◑ ━━━━━ ▣ ━━━━━ ◐
#پویش_حجاب_فاطمے
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
#عبورزمانبیدارتمیکند🕰
#نویسنده_لیلافتحیپور
#پارت24
–اهوم. یه کسایی میان اینجا که گاهی از درد گریه میکنن، ولی با چند جلسه ماساژ که دکتر براشون تجویز میکنه، حالشون خیلی بهتر میشه. سیستم گردش خونشون تنظیم میشه و همین باعث میشه خیلی از مشکلاتشون حل بشه. حال خوش اونها خیلی بهم روحیه میده.
–کار تو هم سختهها. بالاخره قدرت بدنی میخواد.
–آره خب، ولی چون کارم رو دوست دارم اذیت نمیشم.
اگر خواستی چند جلسه بیا اینجا تا ماساژ صورت رو بهت یاد بدم، تا روی صورت خودت انجام بدی و تاثیرش رو ببینی.
–من که از خدامه، اگه مزاحمتون نباشم خیلی دوست دارم.
–نه بابا چه مزاحمتی. آن روز کلی با هم حرف زدیم و دوستیمان عمیقتر شد.
جلوی در خانه که رسیدم مادر را دیدم که چند نایلون میوه در دستش بود و در کیفش دنبال کلید میگشت.
نایلونها را از دستش گرفتم و پرسیدم:
–چقدر خرید کردید؟
اخمی کرد.
–الان مهمونا میان هنوز هیچی آماده نیست.
–هنوز کلی وقت هست تا غروب آفتاب مامان، نگران نباشید.
مادر در را باز کرد.
–اگه من میخواستم مثل تو بیخیال باشم که زندگیم رو هوا بود.
–من کجام بیخیاله مامان. اونا گفتن نزدیک غروب میان. اصلا میگفتید من سر راهم میوه میگرفتم.
–تو خوبش رو نمیگیری. تو تنها کاری که میکنی اینه که خرج رو دست ما بزاری بعدشم بگی از طرف خوشم نیومد.
جدیدا هم شب میخوابی صبح نظرت عوض میشه.
"فکر کنم مامان خیلی هزینه کرده که اینقدر فشار بهش امده و این حرفها رو میزنه. "
مادر وقتی سکوت مرا دید. چادرش را از سرش کشید و روی مبل انداخت.
–اُسوه اگه باهاش صحبت کردی و جوابت منفی بود من میدونم و تو. پسره به این خوبی تو چرا میگی ...
–مامان جان اینقدر حرص نخورید. بالاخره منم ازدواج میکنم از دستم راحت میشید. حالا این نشد یکی دیگه...
مادر با حرص روی مبل نشست.
–یعنی چی این نه؟ ما رو مسخره کردی؟ اگه نمیخوای کلا ازدواج کنی چرا مردم رو سرکار گذاشتی؟ کاش میشنیدی مادرش چه تعریفهایی از پسرش میکرد.
روی مبل نشستم و زانوهایم را بغل گرفتم.
–خب شما هم از من تعریف میکردید، کم نمیاوردید. مادر دستش را در هوا چرخاند.
–از چی تو تعریف کنم؟ از این لج بازیت؟ از حرف گوش نکردنات. از این که صلاح بزرگترت اصلا برات مهم نیست. اگه تو حرف گوش کن بودی ده سال پیش ازدواج کرده بودی و الان بچهام داشتی.مادر دوباره عصبانی بود، اگر حرفی میزدم عصبیتر میشد و ممکن بود دلخوری پیش بیاید. از دستش ناراحت شدم و بغض کردم.
امیر محسن از اتاق من بیرون آمد و همانطور که دستانش را جلو گرفته بود تا به جایی برخورد نکند گفت:
–چه خبر شده؟
وقتی امینه ازدواج کرد مادر به امیر محسن گفت به زودی اُسوه هم ازدواج میکند و این اتاق مال تو میشود. ولی این به زودی پانزده سال طول کشیده و من هنوز هم هستم و یک جورهایی اتاق او را تصاحب کردهام. امیر محسن گاهی مطالعاتش را در اتاق من انجام میدهد ولی موقع خواب مادر برایش در سالن جا میاندازد.
بلند شدم و گفتم:
–هیچی، مامان میخواد به زور من رو شوهر بده.
با حرفم مادر پوزخندی زد و به اتاق رفت.
امیر محسن به کانتر آشپزخانه تکیه داد و دستی به میوههایی که من روی کانتر گذاشته بودم کشید و گفت:
–اوه، اوه، چه ریخت و پاشی، بعد سرش را به طرفم چرخاند و لب زد.
–بهش حق بده دیگه،
کنارش ایستادم و آرام گفتم:
–امیر محسن، تو دیگه چرا، من که قبلا برات جریان رو توضیح دادم. طرف من رو نمیخواد نمیتونم که به زور خودم رو...
–خب بقیه که نمیدونن قضیه چیه. فکر کردی به همین راحتیاست، بگی نه، همه چی تموم؟ باید دلیل قانع کننده تحویل خانوادت بدی.
–خب میگی چیکار کنم؟
شانهایی بالا انداخت.
–من که میگم همه چی رو بگو، خلاص.
زمزمهوار گفتم:
آخه پس کارم چی، شرکت، میپره که...
برای شستن میوهها سبدی از کابینت بیرون آوردم.
–امیر محسن، من امشب بعد از رفتن مهمونها میرم خونهی امینه، فردام از همونجا میرم سرکار تا مامان یه کم آروم بشه. چون میدونم بعد از رفتن مهمونا که بفهمه همهچی تموم شده حسابی شاکی میشه. دوباره میاد یه چیزی میگه یه وقت نمیتونم خودم رو کنترل کنم جوابش رو میدم دعوامون میشه. نباشم بهتره.
–دوباره فرار رو بر قرار ترجیح دادی؟
–چارهایی ندارم. اصلا اگر خودمم بخوام نمیشه راستش رو بگم. بزار همه فکر کنن من اون رو نخواستم. به غرورم بر میخوره همه بفهمن اون من رو نخواسته، حالا دلیلش هر چی میخواد باشه.
امیرمحسن دستش را روینایلونها کشید و گفت:
–سیب نخریده؟
–چرا خریده، نایلون سیب دست مامان بود گذاشته اونور.
بعد یک سیب برایش شستم و به دستش دادم.
–اگه گفتی سیبش قرمزه یا زرد؟
سیب را لمس کرد و بویید و گفت:
–زرده.
–از کجا فهمیدی؟
–از بویی که داره. سیبها بوهاشون متفاوته
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆