😊 لبخند شهدایی 😊
رانندهي تدارکات بود، امّا ما بهش میگفتیم آقای گازوئیلی. هروقت غذای بچهها رو میآورد، بچهها داد میزدند و میگفتند: آقای گازوئیلی آمد. او هم اخماشو میکشید تو هم و میگفت: نگویید آقای گازوئیلی. اکبر کاراته هم میگفت: چه فرقی میکنه آقای گازوئیلی؟
یک روز ظهر که همه از گرسنگی دور هم وُول میخوردیم و هی غرغر میکردیم که چرا آقای گازوئیلی نیومد و چرا غذا رو نیاورد، یکدفعه سروکلهاش پیدا شد. اومد و یک دبّه از داخل ماشین آورد پایین. حاج مسلم گفت: اینا چیه؟ گفت: امروز غذا گازوئیله. حاج مسلم هم - که فکر میکرد آقای گازوئیلی راست میگه- سفره رو پهن کرد، کاسهها رو چید دور سفره و پُرشان کرد از گازوئیل. همه هاجوواج نگاه میکردیم که گفت: چیه؟ مگه من آقای گازوئیلی نیستم؟ خب بخورید! و رفت. هم میخندیدیم و هم از گرسنگی به خودمون میپیچیدیم، که یک ساعت بعد سروکلهاش پیدا شد. یک قابلمهي کوکو دستش بود و گفت: این کارو کردم که دیگه...
همه گفتیم: بگويیم آقای گازوئیلی!
🌷 @byadshohada 🌷
🇮🇷 سیره شهدا 🇮🇷
از بهترين خاطراتي كه من از شهيد رضازاده دارم و هيچ وقت فراموش نمي كنم در طول مدت آشنايي كه با ايشان داشتيم روزهاي دوشنبه و پنج شنبه يك روز روزه مي گرفتند. من ياد ندارم كه يك شب نماز ايشان ترك شده باشد حتي شبهاي عمليات يادم هست در شب عمليات كربلاي 5 در شلمچه زمانيكه عمليات در حال شروع بود ايشان بالاي سنگر رفته بود در نزديكي هاي خط بر روي خود پتو كشيده بود و مشغول نماز خواندن بود و از همه مهمتر اينكه با زبان روزه در عمليات والفجر 10 به شهادت رسيدند.
#شهید_موسی_رضا_زاده
🌷 @byadshohada 🌷
💐جانبــاز، زخمـی ترین غـــزل دیوان
💐 عشـــق است ڪه در فضـای ایثــار
💐منتشـــر می شــــود.
💐ولادت حضــرت ابوالفضل(ع)
💐 و روز جانبـــاز مبـارڪ باد...
🌷 @byadshohada🌷
🇮🇷 کلام شهدا 🇮🇷
ترسم بر آن است که نکند بر اثر سنگيني گناهانم نتوانم سبک شوم و به سويت پروازکنم و از جمله کساني باشم که از ياد تو و آياتت غافل شدهاند. خدايا قدرتي به من عطا فرما که اين بار بتوانم در راه تو قدم بردارم و در خودساري خود کوشا باشم. خدايا توفيق ادامهي راه راستينشهدا را به همهي ما عطا فرما.
#شهيد_هاشم_اعتمادي
🌷 @byadshohada 🌷
#خاطرات_شهید
✍سلام...
آخرین دفعه ای که قبل از شهادتش اومده بودن خونمون، بعد نماز صبح دو نفری رفتیم جنگل برای پیاده روی. دو سه ساعتی راه رفتیم... بیشتر صحبتها در مورد سوریه بود و اتفاقاتی که دفعه اول حضورشون در سوریه افتاده بود و اینکه چطور تا دم شهادت رفته و برگشته بودند..بهش گفتم اگه واقعا اینقدر که میگی خطر نزدیکه، اعزام این دفعه رو نرو تا بچه ها بیشتر ببینندت و کارها رو جمع و جور کن و دفعه بعد برو.. گفت "چند روز پیش با بقیه بچه ها رفته بودیم خونه شهید خانزاده که دقیقا بغل دستم شهید شده بود و تیر تو سرش خورده بود. وقتی چشمم به دختر کوچولوش افتاد نرگس رو می گفت و دیدم که چطور با مادرش تنها شدن خیلی بهم فشار اومد." دقیقا یادمه که میگفت "حاجی الآن در وضعیتی قرار دارم که اگه زن و بچه ام شبیه زن و بچه ی اون بشن راحت ترم تا اینکه من بالای سرشون باشم." همون وقت بود که فهمیدم سید دیگه دل کنده و به همین زودی ما هم به غم فراغ مبتلا میشیم.
گفتمش "زود مرو"، گفت که "باید بروم"
شرری بود که افتاد به جانش "طاهر"
راوے : بستگان شهید
#شهید_سید_رضا_طاهر
🌷 @byadshohada 🌷
😊 لبخند شهدایی 😊
كي بود گفت يا حسين (ع)؟
مسجد تيپ در فاو سخنراني برگزار ميكرد. بعد از مراسم، يكي از بسيجيان بلند شد و ظرف آب را برداشت و افتاد وسط جمعيت براي سقايي! ميگفت: هركه تشنه است، بگويد ياحسين (ع)
عجيب بود، در آن گرما و ازدحام نيرو كه جاي سوزن انداختن نبود، حتي يك نفر آب نخواست. مگه ميشد تشنه نباشند؟
غيرممكن بود. من از همه جا بيخبر بلند شدم، گفتم: «ياحسين (ع)
بعد همان بسيجي برگشت پشت سرش و گفت: «كي بود گفت يا حسين (ع)؟
دستم را بلند كردم و گفتم: من بودم اخوي
گفت: بلند شو. بلند شو بيا. اين ليوان و اين هم پارچ، امام حسين (ع) شاگرد تنبل نميخواهد
🌷 @byadshohada 🌷
#باهات_قـــــهرم
مامانش گذاشت پیش من. گفت من میرم خونه بابام سر بزنم بیام.
منم رو تخت دراز کشیده بودم.قطع نخاع گردنی هم نه دستاش کارمیکنه نه پاهاش. یک گردن [هست] که تکون میخوره.والسلام علیک
خانمم رفت.دخترم شروع کرد با اسباب بازیها،بازی کنه.
رفت کمد مامانشوبازکرد.کیف های مامانش رو،کفش های مامانش رو می اورد به من میفروخت.
-بابا میخری؟ اینو 100 تومن میفروشم
-باشه دخترم
دخترم میره لباسهارو بذاره تو کمدمامانش، کمدهاهم قدیمی بود. دخترم چون سنش پایین بود، هردودستش رامیذاره کشوروببنده. کشو که محکم بسته شد، این هشت انگشت دخترم، لای کمد گیر کرد.
یه بار دیدم داد کشید
-بابا...
من نگاهش کردم. نمیتونم بلند بشم. یه ذره گردنم را[بالابردم.]
بلند شدم نگاه کردم.
-بابا...
گریه کرد گریه کرد.
-بابا بیا دستم رو دربیار...
-بابا بیا سوختم...
-بابا انگشتام خشک شد بیا...
-بابا بلند شو بیا...
من نتونستم. فقط از راه دور گریه ام گرفت.
نگاهش کردم. نه میتونم بگم میتونم بیام... موندم
اون اونجا گریه میکرد من اینور گریه میکردم.
تا اینکه دید بابایی که قهرمان تکواندو اردبیل بود، حریف نداشت تو خود ایران، الان نمیتونه بلند بشه.
همینطور نگاه میکرد،گریه میکرد.
کی و صداکنم؟ چطوری برم انگشتاش رو دربیارم؟
باآخرین زورش کشید انگشتاش رو. تمام پوستای انگشتاش رفت.
اومد جلوم وایسود گفت
-من توروصدامیکنم بابا چرا نمی آیی؟
-باهات قهرم.😔
#جانباز_ناصر_دستاری
#روز_جانباز
#بر_جانبازان_باغیرت_مبارک🌹
🌷 @byadshohada🌷
بہ ما بپیوندیـــــــ👆👆👆ــــــد
🇮🇷 کلام شهدا 🇮🇷
همیشه با توکل به خدا و توجه به ائمه معصومین علیهم السلام و اطاعت از دستورات رهبر عزیز و عالیقدر مان بر دشمنان بتازید تا آنها را از صفحه روزگار بردارید و هیچ وقت بر پیروزیهایتان مغرور نشوید.
#شهید_عباس_کریمی
🌷 @byadshohada 🌷
🇮🇷 سیره شهدا 🇮🇷
دشمن اقدام به ضد حمله شديدی كرده بود. در آن لحظه حاجی از من پرسيد: «ساعت چند است؟» گفتم: «ظهر شده است» ناگهان در همان شرايط تيمم كرد و به نماز ايستاد.
گفتم: «مگر خدا در اين شرايط نماز را از آدم خواسته؟»
گفت: «شيرينی نماز، در اول وقت آن است.» نماز را شروع كرد و در قنوت بود كه ناگهان خمپارهای در چند متری ما به زمين نشست. با شنيدن صدای سوت خمپاره به سرعت سينه خيز رفتم.
بعد از انفجار خمپاره گرد و خاك شديدی به پا شده بود. بعد از برطرف شدن گرد و خاك حاجی را ديدم كه هنوز در قنوت است. بسيار تعجب كردم و بعد از نماز از او پرسيدم: «چرا هنگامي كه خمپاره افتاد خيز نرفتيد؟» گفت: «فرزندم اگر قرار باشد من به شهادت برسم چه اين جا باشد چه جای ديگر؛ به وسيله خمپاره باشد يا چيز ديگر، تا قضا و قدر الهی نباشد هيچ آسيبی نخواهد رسيد
#سردار_شهید_حاج_حسین_بصیر
🌷 @byadshohada🌷
بہ ما بپیوندیـــــــ👆👆👆ــــــد
😊 لبخند شهدایی 😊
به پسر پیغمبر ندیدم!
گاهی حسودیمان میشد از اینکه بعضی اینقدر خوشخواب بودند. سرشان را نگذاشته روی زمین انگار هفتاد سال بود که خوابیدهاند و تا دلت بخواهد خواب سنگین بودند، توپ بغل گوششان شلیک میکردی، پلک نمیزدند. ما هم اذیتشان میکردیم. دست خودمان نبود.
کافی بود مثلاً لنگه دمپایی یا پوتینهایمان سر جایش نباشد، دیگر معطل نمیکردیم صاف میرفتیم بالا سر این جوانان خوش خواب: «برادر برادر!» دیگر خودشان از حفظ بودند، هنوز نپرسیدهایم: «پوتین ما را ندیدی؟»
😡با عصبانیت میگفتند: «به پسر پیغمبر ندیدم.» و دوباره خُر و پُفشان بلند میشد، اما این همه ماجرا نبود. چند دقیقه بعد دوباره: «برادر برادر!» بلند میشد این دفعه مینشست: «برادر و زهرمار دیگر چه شده؟» جواب میشنید: «هیچی بخواب خواستم بگویم پوتینم پیدا شد!» 😂😂😂
🌷🌷 @byadshohada 🌷🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
#سپاه_پاسداران
نور چشم و عضو اصلی انقلاب است
چرا ڪہ از بطن انقـلاب روییده ،
رشد كرده و رو به كمال است ...
" رهبر انقلاب اسلامی "
#سالروز_تشڪیل
#سپاه_پاسداران_گرامےباد🌷
🌷🌷 @byadshohada 🌷🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🇮🇷 کلام شهدا 🇮🇷
✍ای امت حزب اللہ، ای بسیجی هاے امام، اے پاسداران قرآن، اگر لحظہ ای از امام جدا شوید، بہ فنا و ذلت خواهید رسید. وقتے حکم خدا توسط ولی امر، ولی فقیہ زمان داده می شود، بر ما واجب است کہ اطاعت کنیم. ما دیگر نمی توانیم مانند اهل کوفہ باشیم.
#شهید_غلامحسن_خالصے
🌷 @byadshohada🌷
بہ ما بپیوندیـــــــ👆👆👆ــــــد
🌹 سیره شهدا 🌹
جان امام حسین (ع) دعا کن من به عنوان یک فرمانده با ترکش شهید نشوم ، تا روز قیامت شرمنده نیروهایی که با توپ شهید شده اند باشم .دعا کن من هم گلوله توپ نصیبم شود . اگر میخواهی دعا کنی . دعا کن بسوزم ...چند روز بعد در ٢۴ سالگی اش .درست چند روز قبل از مراسم خواستگاری اش .همان شد که خودش میخواست ." تکه تکه و سوخته "پیکرش را از روی انگشتر هدیه مادر شناسایی کردند .تکه ای از دستش را کمی بعد از شهادت و فرستادن پیکر به تهران یافتند و آن تکه را درهمان حوالی شهادتش در یکی از روستاهای سرپل ذهاب به سمت پادگان ابوذر دفنش کردند .درست کنار همان جاده ای که زائران کربلا از آن میگذرند و خاک اتوبوس ها بر روی سنگ مزار غریبش می نشیند ...
#شهید_محسن_حاجی_بابا
🌷@byadshohada🌷
بہ ما بپیوندیـــــــ👆👆👆ــــــد
😊 لبخند شهدایی 😊
ترسيدم روز بخورم ريا بشه
توي بچهها خواب من خيلي سبك بود. اگر كسي تكان ميخورد، ميفهميدم. تقريباً دو سه ساعت از نيمه شب گذشته بود. خوروپف بچههايي كه خسته بودند، بلند شده بود. كه صدايي توجهم را جلب كرد. اول خيال كردم دوباره موش رفته سراغ ظرفها. اما خوب كه دقت كردم، ديدم نه، مثل اين كه صداي چيز خوردن يك جانور دو پا است
يكي از بچههاي دسته بود. خوب ميشناختمش. مشغول جنگ هستهاي بود. آلبالو بود يا گيلاس، نميدانم. آهسته طوري كه فقط خودش بفهمد، گفتم: «اخوي، اخوي! مگه خدا روز را از دستت گرفته كه نصف شب با نفست مبارزه ميكني؟
او هم بيمعطلي پاسخ داد: ترسيدم روز بخورم ريا بشه
🌷@byadshohada🌷
بہ ما بپیوندیـــــــ👆👆👆ــــــد
روز سوم اردیبهشت 1358، ساعت 11 سرلشکر محمد ولی قرنی که در منزل شخصیاش (خیابان ولیعصر فعلی) به سر میبرد، به هنگام مراجعه به حیاط منزل، از بیرون ساختمان (احتمالاً از ساختمانهای روبهرو) مورد هدف قرار گرفت. صدای فریاد قرنی که میگفت «سوختم»، «سوختم» همسرش را که داخل ساختمان بود، به حیاط کشاند و وی با پیکر غرقه در خون قرنی که میان حیاط افتاده بود، روبهرو شد.
ضارب شهید سرلشکر قرنی، یکی از اعضای گروهک محارب و منحرف فرقان به نام حمید نیکنام بود که دستگیر و اعدام شد
🌷با ذکر صلواتی روحش شاد
🌷 @byadshohada🌷
بہ ما بپیوندیـــــــ👆👆👆ــــــد
❣ﺧﺪﺍﯾﺎ !
ﭼﻤﺮﺍﻥ ﻧﯿﺴﺘﻢ
ڪﻪ ﺑﺮﺍﯾﺖ ﺯﯾﺒﺎ ﺑﻨﻮﯾﺴﻢ ....
ﻫﻤﺖ ﻧﯿﺴﺘﻢ
ڪﻪ ﺑﺮﺍﯾﺖ ﺯﯾﺒﺎ ﺷﻬﯿﺪ ﺷﻮﻡ ....
❣ﺁﻭﯾﻨﯽ ﻧﯿﺴﺘﻢ
ڪﻪ ﺑﺮﺍﯾﺖ ﺯﯾﺒﺎ ﺗﺼﻮﯾﺮﮔﺮﯼ ڪﻨﻢ ...
ﻣﺘﻮﺳﻠﯿﺎﻥ ﻧﯿﺴﺘﻢ
ڪﻪ ﺑﺮﺍﯾﺖ ﺯﯾﺒﺎ ﺟﺎﻭﯾﺪ ﺷﻮﻡ ...
❣ﺑﺎﺑﺎﯾﯽ ﻧﯿﺴﺘﻢ
ڪﻪ ﺑﺮﺍﯾﺖ ﺯﯾﺒﺎ ﭘﺮﻭﺍﺯ ڪﻨﻢ ...
«ﭘﺮﻧﺪﻩ ﭘﺮ ﺷڪﺴﺘﻪ ﺍﯼ ﻫﺴﺘﻢ
ڪﻪ ﻧﯿﺎﺯ ﺑﻪ ﻣﺮﻫﻢ ﺩﺍﺭﻡ.. »
❣ﭘﺲ ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺍ ﺧﻮﺩﺕ ﻣﺮﻫﻢ ﺯﺧﻤﻬﺎﯾﻢ ﺑﺎﺵ ...
ﻣﺮﻫﻢ ﻣﺎ ﻇﻬﻮﺭ ﺣﺠﺖ ﺗﻮﺳﺖ ...
✨ #ﺍﻟﻠﻬﻢ_ﻋﺠﻞ_ﻟﻮﻟﯿﮏ_ﺍﻟﻔﺮﺝ ..✨
🌷 @byadshohada🌷
بہ ما بپیوندیـــــــ👆👆👆ــــــد
🇮🇷 کلام شهدا 🇮🇷
«برادران! خداي نکرده نماز را از ياد نبريد تا آنجا که ميتوانيد خوابتان را کم کنيد. درس خوانده و در سنگر مدارس براي حفظ اسلام علم ياد بگيريد و با هم با صميميت زندگي کنيد و بيشتر مطالعه کنيد»
#شهيد_حسين_بيگلري
🌷 @byadshohada 🌷
🇮🇷 سیره شهدا 🇮🇷
✍مجتبی شخصی بود که از لحاظ فروتنی بسیار زبان زد بود و هیچ گاه نشد که او را غرور فرا بگیرد و نفسش بر او غلبه پیدا کند؛ چرا که او انسانی خود ساخته شده بود.مجتبی شخصی بود که لقب السابقون السابقون برایش برازنده بود و دلیل آن هم پیشی گرفتن از امور خیر نسبت به بقیه اطرافیان بود، به صورتی که او در اکثر موارد خیر یک قدم جلوتر از بقیه حرکت می کرد.
✍یکی از اموراتی که مجتبی بسیار در آنها سفارش می کرد و همیشه خود نیز در انجام آن پیش قدم بود، صله رحم بود.
در یکی از اعیاد نوروز هنگامی که مجتبی در ارتفاعات سر به فلک کشیده سنندج مشغول پاسداری از نظام و حکومت اسلامی بود، همه ما در شهر و دیار خود مشغول انجام دید و بازدید های مرسوم بودیم.به محض مراجعه ما به منزل اقوام به این سخن رو به رو می شدیم که همین الان مجتبی از سنندج با ما تماس گرفت و عید را تبریک گفت.
✍او آنقدر به انجام احکام اسلامی و ایجاد وحدت در بین اقوام خود تاکید داشت که حتی در زمان انجام ماموریت؛ اگر لحظه ای زمان پیدا می کرد، قطعا آن لحظه را به دید و بازدید تلفنی اختصاص می داد تا همه ما را متوجه این سفارش مهم اهل بیت(علیه السلام) کرده باشد.
🌷 @byadshohada🌷
بہ ما بپیوندیـــــــ👆👆👆ــــــد
😊 لبخند شهدایی 😊
🚑 پنچری 🚑
🚑 راننده آمبولانس بودم در خط حلبچه، یک روز با ماشین بدون زاپاس رفته بودم جلو شهید و مجروح بیاورم. دست بر قضا یکی از لاستیکها پنچر شد. رفتم واحد بهداری و به یکی از برادران واحد گفتم: پنچرگیری این نزدیکی ها نیست؟
مکثی کرد و گفت: چرا چرا.
پرسیدم: کجا؟
جواب داد: لاستیک را باز کن ببر آن طرف خاکریز (منظورش محل استقرار نیروهای عراقی بود) به یک دو راهی می رسی، بعد دست چپ صد متر جلوتر سنگر پنچرگیری پسرخالمه! برو آنجا بگو منو فلانی فرستاده، اگر احیانا قبول نکرد با همان لاستیک بکوب به مغز سرش ملاحظه منو هم نکن.
😂😂😂
🌷 @byadshohada🌷
بہ ما بپیوندیـــــــ👆👆👆ــــــد
🇮🇷 کلام شهدا 🇮🇷
تا می توانید معلومات خود را نسبت به قرآن و به طور کلی اسلام بالا ببرید، از آن مهمتر اینکه بر دانسته های خود جامه بپوشانید . سعی کنیدتمام امور زندگی خود را در پوشش نظام ولایت فقیه در آورید.
#شهید_شرافتی
🌷 @byadshohada 🌷
🇮🇷 سیره شهدا 🇮🇷
مجالس دعای محمد دریای معرفت بود. محمد اهل مطالعه بود. لا به لای مداحی بچه ها را نصیحت می کرد. از احادیث و آیات می گفت و ... توسل های او واقعا گره گشا بود. در یکی از مراحل کربلای پنج مهمات ما تمام شد. چند نفری برای آوردن مهمات به عقب رفتند. آن ها دیر کردند. هوا در حال روشن شدن بود. هر لحظه ممکن بود عراق پاتک کند. محمد توسل پیدا کرد به حضرت زهرا (سلام الله علیها) بچه ها هم همینطور. دقایقی بعد مهمات رسید. همان موقع دشمن حمله کرد اما نتوانست کاری انجام دهد. برگرفته از کتاب یا زهرا (سلام الله علیها)
#شهید_محمد_رضا_تورجی_زاده
🌷 @byadshohada🌷
بہ ما بپیوندیـــــــ👆👆👆ــــــد
🇮🇷 روایتگری 🇮🇷
حالا نوبت لشگر ١٤امام حسين بود
كه در ميان طغيان آب و بارش بي امان باران و حجم شديد آتش دشمن حماسه آفريني كند.
#رمز_يازينب_بود.
آن شب آنجا كربلايي بپا بود
و سربازاني كه عاشوراييان زمانشان بودند و شيفتگان مكتب
حسين ابن علي(ع)
كه حالا دويرج #فرات شده بود
اما نه آرام
كه وحشي و طوفاني
بچه ها بودند و رودخانه دويرج كه دوباره
نا آرام شده بود
و باراني كه بي امان ميباريد
و دشمني كه با تمام قوا آتش و گلوله بود
كه انگار
نذر كرده بود ببارند
.
فريادهاي
#يا_زينب
#يا_حسين
#يا_زهراي
بچه ها در ميان امواج خروشان آب مي پيچيد
و آرام آرام گم ميشد
.
هركس در پي راهي بود
تا از اين درياي مواج بگذرد
.
آنهايي را كه آب توانست به آغوش خود كشيد
و مُحرمي شان كرد
.
اما آنهايي كه از آب و باران و آتش گذشتند
تازه ابتداي نبردشان بود
🌷 @byadshohada🌷
بہ ما بپیوندیـــــــ👆👆👆ــــــد