💠نکات کوتاه ماه مبارك رمضان در کلام استاد #عالی
✅عرض شد انسان یا باید خودش ، #متذکر خودش بشود،یعنی یک #واعظ درونی داشته باشد،یا یک کسی او رو از بیرون موعظه کند.
👌خدا رحمت کند مرحوم آشیخ #رجبعلی_خیاط،همتون شنیدید،فرمودند: من یک مرتبه با یک خانم #نامحرمی⚠️تو یه خونه تنها بودم،از من تقاضای فعل حرام کرد،داستانی شبیه داستان حضرت یوسف براش پیش اومده بود.❗️
اونجا بود که به خودم گفتم رجبعلی،خدا تو رو تو زندگی خیلی امتحان کرده،بیا تو هم یه بار خدا رو #امتحان کن.
♨️گفتم خدایا ،من از یک لذت آماده ولی حرام میگذرم ،تو هم من رو برا خودت تربیت کن.
🌷از صحنه فرار کردم،بعد از این بود که چشمش باز شد.❗️یه هنری آدم باید نشون بده،یه #تذکر آدم رو متحول میکنه.
🌙 #رمضان_الکریم
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 فیلم منتشر نشده از لحظه اصابت گلوگه و شهادت شهید مدافع حرم مصطفی صدرزاده
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🇮🇷 آیه های خودمانی 🇮🇷
مرگ سخت
بعضیها موقع مردن خیلی سخت میمیرن. اونایی که این دنیا رو خیلی دوست دارن، موقع مردن دل نمیکنن. خب خیلی سخته از همه چیزهایی که یه عمر جمع کردن دل بکنن. اونایی هم که نمیدونن اون طرف چه خبره میترسن، خب جای ناشناس ترس هم داره. یه عده هم سخت میمیرن چون در این دنیا فقط حق ناحق کردن و مردمو اذیت کردن. حالا موقع مردن همه ظلم و ستمی که کردن میاد جلوی چشمشون. قرآن میگه کاش اونارو موقع جون دادن ببینی:
وَ لَوْ تَری إِذِ الظَّالِمُونَ فی غَمَراتِ الْمَوْتِ
کاش ظالمها را موقع جان کندن ببینی
(بخشی از آیه 93 )
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🇮🇷 خاطرات آزادگان 🇮🇷
🔹 یک روز مأموران بند آمدند گفتند حالا که می خواهید نماز بخوانید اول اینکه روی مُهر سجده نکنید و دوم اینکه وقت نماز خواندن تعدادتان از دو نفر بیشتر نشود، یعنی نماز جماعت ممنوع!
⭕️ راه خبیثانه دیگری که عراقیها برای جلوگیری از خواندن نماز انجام می دادند این بود که چوب هایی را آغشته به نجاست می کردند و آن را به لباس اسرا می مالیدند❗️
▪️ماه مبارک رمضان و روزه گرفتن خودش داستان جداگانه ای دارد.
⛔️ روزه گرفتن ممنوع بود و کسی حق نداشت برای خوردن سحری بلند شود.
⚪️ اگر هم بلند می شد چیزی برای خوردن نداشت، چون همان مقدار غذای کمی که یک وعده می دادند، خوراک افطار هم نمی شد تا چه رسد به سحری!
—(راوی: اسماعیل حاجی بیگی، اسیر دربند رژیم صدام)
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
هدایت شده از افتخارات جمهوری اسلامی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
استاد رحیمپور ازغدی:
بی حجابی زنان جزء حقوق زنان نیست، اما جزء اضافه حقوق مردان هست...
#پویش_حجاب_فاطمے
🇮🇷 #پایی_که_جا_ماند 🇮🇷
✫⇠قسمت :2⃣3⃣
✍ به روایت سید ناصرحسینی پور
علی مظلومترین مجروحی بود که در اسارت دیدم.اصلا نفهمیدم چطور شهید شد.بچهّ ها دور جنازهاش حلقه زدند.کسی نبود کریه نکند.نگهبانها و پرستارها با صدای گریه وارد آسایشگاه شدند.هادی بلند شد و در حالی که بغض گلویش را گرفته بود و اشک میریخت،گفت: «من طلبنی وجدنی...آنکس که مرا طلب کند،مرا مییابد.هرکس مرا یافت،میشناسد مرا، و کسی که مرا یافت،عاشقم میشود.هرکس که عاشقم شد، عاشق او میشوم و هرکس را که عاشقش شدم، او را میکُشم، خونبهایش به عهده من است.کسی را که دیهاش به عهدهام است، خودم خونبهای او هستم» هادی ادامه داد: «بچهها خوش به حال علی و امثال علی که خداوند خودش دیه آنهاست.خوش به حال علی که رفت.ما که موندیم، آدمهای بیعرضهای بودیم،موندیم تا ناراحتی اماممون رو ببینیم،موندیم تا جام زهر نوشیدن اماممون رو ببینیم.ماها سربازها و بسیجیهای خوبی برای اماممون نبودیم»
امروز سوم شهریور ۱۳۶۷. توفیق احمد وارد آسایشگاه شد.از تمام شدن جنگ خوشحال بود.گفت: «من نمیدانم شما بسیجیها هشت سال چطوری در مقابل ارتش عراق مقاومت کردید،صدام خواب بدی برای شما دیده بود.سال ۱۳۵۹ عراق فقط شش لشکر پیاده و زرهی و مکانیزه داشت.در صورتی که سال ۱۳۶۳ به چهل و چهار لشکر رسید.شما در برابر این همه لشکر زرهی،مکانیزه و پیاده چه جوری مقاومت کردید!؟» گفتم: «با توکل به خدا و اهل بیت»
بعد از ظهر، ما را در حیاط بیمارستان جمع کردند.گفتند میخواهند ما را اردوگاه ببرند.گویا آن بخش از بیمارستان برای همیشه از وجود مجروحان ایرانی خالی میشد.از اینکه میخواستند ما را به اردوگاه ببرند،خوشحال بودم. لطیف دهقان گفته بود: «اردوگاه بهتر از زندان و بیمارستان الرشید است!»ماشین فولکس استیشن کرمرنگی کنار درِ ورودی منتظرمان بود.
امروز شنبه پنجم شهریور ۱۳۶۷- مقصد بعدی را نمیدانستیم.هشت نفر بودیم.از فولکس استیشن پیاده شدیم.پارچه روی چشمهایمان را باز کردند.تا چشمم به زندان الرشید افتاد،تعجب کردم! با خودم گفتم: «دوباره زندان الرشید؟!» زندانی که در و دیوارش خاطراتی تلخ برای بچههای پد خندق داشت.زندانی که از دژبانهایش بیذار بودیم. ما را به زندان شماره یک بردند.دفعه قبل زندان شماره دو بودم! بچههای پدخندق را به اردوگاه ۱۳ رمادیه برده بودند.دیگر هیچوقت آنها را ندیدم.یکی دو بار که بچههای پدخندق از جمله اللهبخش حافظی، در نامههایی که به خانوادههایشان نوشتند،وضعیت مرا هم نوشته بودند،بخش سانسور اداره استخبارات عراق،از ارسال آن نامهها به ایران جلوگیری کرده بود.
با صدای نکره یکی از نگهبانها که گفت: «یالا ابسرعه،یالا ادخل، یالا سریع داخل شید» وارد سلولها شدیم. بیشتر اسرای زندان شماره یک ارتشی بودند.تعدادی از بچههای سپاه و بسیج که دو ماه قبل، در شلمچه اسیر شده بودند،هنوز آنجا بودند.قیافههایشان به هم ریخته بود.عراقیها روزی چهار،پنج ساعت آنها را در حیاط زندان جلوی آفتاب سوزان نگه میداشتند.
شب بچهها روی موزائیک میخوابیدند.به ما تازه واردها پتو نمیدادند.عباس پتوی خودش را به ما داد.پتو را برای متکا لوله کردیم.شبهای الرشید خیلی گرم بود،اما محبت و همدلی بچهها گرمتر.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🔷🔹🔹
#معـــــرفے_شهیـــــد
●نام⇦ خلیــــل فاتـــــح آقبلاغ
●تولد⇦ ۱۳۴۲
●شهادت⇦ ۱۳۶۲/۲/۲۱
●محل تولد⇦ تبریز
●مزار شهیـــد⇦ اردوگاه موصل ۲ عراق
🔻محل شهادت: عراق - اردوگاه موصل
🔺براثر شکنجه های سربازان بعثی عراقی در زندان موصل عراق
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🌷به یاد شهدا🌷
🔷🔹🔹 #معـــــرفے_شهیـــــد ●نام⇦ خلیــــل فاتـــــح آقبلاغ ●تولد⇦ ۱۳۴۲ ●شهادت⇦ ۱۳۶۲/۲/۲۱ ●محل تول
🇮🇷فرازےازوصیتـــــنامہ🇮🇷
🔹انسان برای ماندن و زندگی کردن دائمی در دنیا آفریده نشده است، انسان باید از فراز و نشیبها عبور کند و سرانجام خدا را ملاقات کند.
🔹اینجا نه جای ماندن است و نه ارزش ماندن را دارد؛ آن هم زمانی که اسلام مورد تجاوز و هجوم جهانخواران و ایادیشان قرار گرفته است.
🔹باید شهادت و مرگ سرخ را برگزید تا برای همیشه از مرگ سیاه رهایی یافت.
🔹برادران تنها قرآن و خط امام خمینی است که می تواند ما را از انحرافات فکری رهایی داده و به سوی اللّه رهنمون گردد.
🔹مادر اگر شهادت نصیبم گردید در درب بهشت منتظرت هستم.
🔹من خواهر ندارم به خواهران حزب اللهی یک پیام دارم؛ زینبی باشید وحجاب خود را حفظ نمایید.
🔻 فرمانده گردان شهید مدنی لشکر مکانیزه 31عاشورا (سپاه پاسداران انقلاب اسلامی)
#شهیـد_خلیــــل_فاتـــــح_آقبلاغ
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 فیلم | ویدئوی منتشر نشده از عملیات بیت المقدس (آزادسازی خرمشهر)
🌴 اردیبهشت ماه ۱۳۶۱
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🇮🇷ماه رمضان در جبهه ها🇮🇷
🔹بچه شهرستان بود. انگار از استانهای جنوبی آمده بود و حسابی لهجه غلیظ داشت و کمتر با کسی همکلام میشد.
🔸آرام میآمد و آرام میرفت. وقت سحر و افطار که میشد گوشهای مینشست و به بقیه نگاه میکرد. غذایش را نصفه میخورد و نیمه دیگرش را دست نخورده در سفره می گذاشت برای بچههای کرمانشاهی که میتوانسنتد روزه بگیرند تا سحر چیزی برای خوردن داشته باشند.
▪️ یک روز کتاب قرآنی که همواره به همره داشت اتفاقی دست ما افتاد ، کاغذی وسطش بود، بَر روی آن نوشته شده بود:
" خدایا من که مسافرم، مسافر راه نجات خاک تو، خودت روزه را بر مسافر واجب نکردی، دلم سخت برای روزه گرفتن تنگ میشود. تنها میتوانم غذایم را با همرزمانم تقسیم کنم. در ثوابشان شریکم کن اگر شهید شدم..."
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
پیامدهای اختلاط با نامحرم
منبع: دختران و مزاحمت ها، ص 53
تألیف محمود اکبری
#پویش_حجاب_فاطمے
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🇮🇷 #پایی_که_جا_ماند 🇮🇷
✫⇠قسمت :3⃣3⃣
✍ به روایت سید ناصرحسینی پور
خیلی گرم بود،بازداشتگاه پنکه سقفی نداشت.عراقیها از جای حلقه پنکه سقفی سلول آخری که ابعادش از دیگر سلولها بزرگتر بود،برای آویزان کردن اسرایی که در بازجویی هجقیقت را نمیگفتند،استفاده میکردند.جیره بندی که کردند،سهمیه آب امشب من یک لیوان شد.آب لیوانم را با قاسم فقیه نصف کردم.از قاسم خواستم سهمیه آبش را زیر پایمان بریزد،تا جای خوابمان خنک باشد.هرچند خنکی زودگذری بود،اما در آن گرما دلچسب بود.
سرنگهبان وارد بازداشتگاه شد و اسم مرا خواند.فرمانده بازداشتگاه انگشت شصت دستش را به فانوسقهاش قلاب کرده بود و دود سیگارش را از بیرون میداد.
- انت ناصر سلیمان منصور؟!
-نعم سیدی !
- تو استخبارات کار میکردی؟!
بند دلم ناگهان پاره شد.سرنگهبان بیرون درِ زندان مرا تحویل دژبان دیگری داد.دو دژبان کلاه قرمز مرا بردند.مرا از سالنی طولانی به عرض دو متر عبور دادند.طول آن بیشتر از پنجاه متر میشد.از درهای آهنی که هرکدام کمتر از نیم متر با دیگری فاصله داشت،فهمیدم زندان انفرادی است.وارد یک سلول مانده به آخر شدم،سلول فقط جای خواب یک نفر را داشت.بیش از شش، هفت ساعت کسی سراغم نیامد.گرسنه بودم و تشنه،بیشتر تشنه بودم.فک میکنم یکی،دو ساعتی از اذان ظهر گذشته بود.جهت قبله را نمیدانستم.با تیمم و بدون مهر نمازم را رو به چهارطرف سلول خواندم.بعد از نماز، خوابم برد.با باز شدن در سلول از خواب پریدم.نمیدانم چقدر زمان گذشته بود با اشاره و صحبت زندانبان فهمیدم میگوید باید با او بروم.مرا به اتاق بزرگی که در همان قسمت ورودی راهرو بود،بردند.وارد اتاق که شدم،سه نفر بودند.افسرعراقی که درجه نظامی نداشت،پرسید: «انت ناصر سلیمان منصور؟!»
- نعم سیدی !
- شما در المیمونه گفتید،تو واحد اطلاعات یگانتون کار میکردید،درسته؟!
- بله درسته!
با خود گفتم: «جنگ تمام شده،یه نیروی اطلاعات و عملیات که اطلاعاتش به درد عراقیها نمیخوره.» افسر بازجو شروع به مقدمه چینی کرد و گفت: «جنگ دیگه تموم شده.اطلاعات نظامی مناطق جنگی سوخته.اون چیزی که برای ما مهمه اطلاعات آدمهای شما تو خاک عراقه! اون اطلاعات سوخته نیس!نیروهای اطلاعات و شناسایی شما تو ایام جنگ بری شناسایی میومدن تو خاک عراق،وارد خاک ما که میشدند بعضی وقتها روزها و ماهها تو خاک ما میموندن.بیشتر اونا عوامل و بستگان مجاهدین عراقی لشکر ۹ بدر هستند.نیروهای اطلاعات یگان شما توی روستاهای سلف ،الحمدان، سلفالدین ،حمیدان و . . . هم آدم داشتند.اونا این جاهایی که اسم بردم خونهی کیا میرفتند،ما اسم اونایی که به شما جا میدادند رو میخوایم.همینطور نام دقیق روستاهاشون رو!»
مانده بودم چه بگویم، که ادامه داد: «به سوالمون جواب بده،دروغ هم نگو.نمیتونی بگی نمیدونی!»
وقتی این صحبتها را از زبان بازجوها شنیدم.فهمیدم استخبارات عراق بعد از جنگ فراغتی پیدا کرده تا با مجاهدین عراقی،بستگان و دوستان آنها که در سالهای جنگ با ایران همکاری میکردند تسویه حساب کنند. افسر بازجو درست میگفت.اینکه بچههای اطلاعات و عملیات یگانهای سپاه،با کمک مجاهدین عراقی لشکر ۹ بدر به شناسایی اماکن نظامی دشمن میرفتند و در عراق روزها و ماهها پناه داده میشدند،درست بود.
به افسر بازجو گفتم: . . .
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🇮🇷 دلنــوشتــــــــــہ 🇮🇷
🔴 #دلنوشته_تخریبچی_شهید
💠 میخواستم بزرگ بشم، درس بخونم و مهندس بشم، خاک رو آباد کنم
زن بگیرم، مادر و پدرم و ببرم کربلا
دخترم و بزرگ کنم ببرمش پارک، تو راه مدرسه با هم حرف بزنیم...
خیلی کارا دوست داشتم انجام بدم..
💠 خب نشد، باید میرفتم از مادرم ، پدرم، خاکم، ناموسم، دفاع میکردم !!
🔹رفتم که دروغ نباشه
احترام کم نشه
همدیگر رو درک کنیم
ریا از بین بره
دیگه توهین نباشه
محتاج کسی نباشیم
الان اوضاع چطوره؟؟؟
●تخریبچی نوجوان
#شهیـد_کاظـــــم_مهدیـــــزاده🌷
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🌷به یاد شهدا🌷
🔷🔹🔹 #معـــــرفے_شهیـــــد ●نام⇦ مسعـــــود پیشبهـــــار ●تولد⇦ ۱۳۴۱ ●شهادت⇦ ۱۳۶۱/۲/۲۱ ●محل تولد⇦
🔴 توانگری نه به مال است پیش اهل کمال...
🔶 یک بار ندیدم که از من لباس نو بخواهد، میگفتم: عزیزم، تو پدر نداری این لباسها را میپوشی، در و همسایه دلشان به حالت میسوزد.
🔸میگفت: من از دوستانم خجالت میکشم که لباس نو و گران قیمت بپوشم.
🔸همه دوستانش بچههایی فقیر بودند. همیشه با ندارها دوست میشد، همیشه غصه دوستان فقیرش را میخورد، لباسش را میداد به آنها و میآمد خانه.
🔸میگفتم: مادر لباست کو؟ میخندید. میدانستم که باز به یکی از بچههای فقیر داده است.
راوی 👈 مادر شهید
🔻جوانترین سردار سرلشڪــــر
#شهیــد_مسعـــــود_پیشبهـــــار
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
💠نکات کوتاه ماه مبارك رمضان در کلام استاد #عالی
✅بهترین عمل در ماه مبارک رمضان توصیه به #تقوا بود. عرض کردیم تقوا در واقع یک سیستم #محافظت و ایمنی است که روح پیدا میکند و میتواند در مقابل تهدیدها و خطرهایی که روح را مریض میکند، #روح را میمیراند، خود را نگه دارد. تقوا #واکسینه کردن روح است که صرفاً با گوشهگیری به دست نمیآید، انسان باید کارهایی را انجام دهد تا بتواند آن سیستم حفاظتی خود را به دست بیاورد، یک دستور العملهایی را باید در روح خود ایجاد کند.
🌷در توضیح اینکه چطور تقوا به دست میآید، انسان باید #ملتزم به دستورات خدا باشد. آن مقداری که از امر و نهیهای خدا میداند واقعاً پایبند باشد، سعی کند به آن پایبند باشد. ممکن است یک جا اشتباه کند، خدایی ناکرده بعضی از دستورات الهی، اوامر و نواهی خدا… ممکن است یک جا اشتباه کند، امّا #سعی او بر این است که انجام دهد.
🌙 #رمضان_الکریم
📝 #نکات_عالی
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🇮🇷 آیه های خودمانی 🇮🇷
حمله شیطون
شما تصمیم بگیر خوب باش، مطمئن باش راه برات باز میشه. اما یادت باشه تا میای خوب بشی شیطون دست به کار میشه و بهت حمله میکنه. یهو میبینی از چپ و راست از بالا و پایین شرایط برات طوری جور میشه که بد بشی. شیطان دوست نداره آدمها خوب بشن، واسه همین تا تصمیم میگیرن خوب بشن هزار تا راه گناه میذاره جلوشون. همون روز اول که خدا شیطونو طرد کرد شیطون گفت برای گمراه کردن آدمها:
لَآتِیَنَّهُمْ مِنْ بَیْنِ أَیْدیهِمْ وَ مِنْ خَلْفِهِمْ وَ عَنْ أَیْمانِهِمْ وَ عَنْ شَمائِلِهِمْ
از جلو و عقب و راست و چپ سراغ آنها میروم
(بخشی از آیه 17 اعراف)
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠🔹🔹
#ڪلیپ
📌به یاد تمامی شهدای ۸ سال دفاع مقدس و به یاد مدافعان حرم بیبی زینب و به یاد تمام شهدای امنیت و امربهمعروف و نهیازمنکر و ....
#شهدا_شرمندهایم
#یـادشون_بـا_ذڪـر_صـلـوات
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
💐💐💐
غروب ماه رمضان بود ابراهیم آمد در خانه ما و بعد از سلام و احوالپرسی یک قابلمه از من گرفت، بعد داخل کله پزی رفت...
به دنبالش آمدم و گفتم: "ابرام جون کله پاچه براى افطاری! عجب حالی می ده؟!" گفت: "راست می گی، ولی براى من نیست"
یک دست کامل کله پاچه و چند تا نان سنگک گرفت وقتی بیرون آمد ایرج با موتور رسید ابراهیم هم سوار شد و خداحافظی کرد...
با خودم گفتم لابد چند تا رفیق جمع شدند و باهم افطاری می خورند از اینکه به من تعارف هم نکرد ناراحت شدم فردای آن روز ایرج را دیدم و پرسیدم: دیروز کجا رفتید؟
گفت: "پشت پارک چهل تن، انتهای کوچه، منزل کوچکی بود که در زدیم و کله پاچه را به آن ها دادیم چند تا بچه و پیرمردی که دم در آمدند خیلی تشکر کردند ابراهیم را کامل می شناختند آن ها خانواده ای بسیار مستحق بودند بعد هم ابراهیم را رساندم خانه شان..."
برگرفته از کتاب سلام بر ابراهیم
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
سبک زندگی
✍تمرین برای مقابله با هوای نفس:
🔸عفت تنها برای زنان نیست و مردان نیز وظیفه دارند این مسأله مهم دینی را رعایت کنند. کسی که عفیف و پاکدامن است، لذت عفت خود را بیش از آنکه از چشم و گوش بچشد، از دل خود خواهد چشید.
💠 وأَمَّا مَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ وَنَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوَى . فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِيَ الْمَأْوَى 📚سوره نازعات 40-41
🔅و امّا آن كس كه از جاه و مقام پروردگار خود ترسيده باشد و نفس را از هوي و هوس بازداشته باشد، قطعاً بهشت جايگاه ( او) است.
🔹بهشت با سختی ها و جهنم با شهوات پوشیده شده
🔸انسان با رعایت عفت تمرین می کند که برده ی هوای نفس خود نشده و قدرت مقابله با وسوسه های نفسانی و شیطانی را در خود پرورش می دهد.
#پویش_حجاب_فاطمے
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🇮🇷 #پایی_که_جا_ماند 🇮🇷
✫⇠قسمت :4⃣3⃣
✍ به روایت سید ناصرحسینی پور
به افسر بازجو گفتم: «من نمیدونم اونهایی که مییومدن توی خاک عراق،کجا میرفتن، این اطلاعات اسرار محرمانه و طبقهبندی شده جنگ بود،من نمیدونم!» با چشمان از حدقه درآمدهاش نگاهم کرد،بلند شد به طرفم آمد و یقهام را گرفت،از روی صندلی بلندم کرد و کشیدهای محکم خواباند توی گوشم.
- چطور ممکنه کسی تو اطلاعات و عملیات یگانش کار کنه،ولی ندونه دوستان و همکارانش تو خاک عراق کجا میرفتن.شبها خونه کیا میخوابیدن و . . .
- من تو اطلاعات،دیدهبان بودم.همیشه بالای دکل بودم،کار دیدهبان مشخصه!
- قرار شد با ما روراست باشی و دروغ نگی؟!
- دروغ نمیگم، به خدا قسم من دیدهبان بودم.
- فرمانده اطلاعات یگانتون کی بود؟!
- ولی عزت اللهی!
وقتی نام ولی عزت اللهی را بردم،افسر بازجو چوبدستیاش را به صرتم کوبید.از روی صندلیاش بلند شد، به طرفم آمد، یقهام را گرفت و چند سیلی آبدار توی صورتم زد.چنان با لگد به پهلویم کوبید که نفسم بند آمد.حرف نزده حدی میزدم چرا عصبانی شد.یقین پیدا کردم فهمید دروغ گفتهام.برایم روشن بود او نام اصلی فرمانده اطلاعات و عملیات تیپ ۴۸ فتح را میداند که اینگونه برآشفته و عصبانی شد.افسربازجو گفت: «پدرسوخته مجوس،راست میگی؟» ساکت ماندم.
- یکبار دیگه بگو فرماندهات کیه؟
مجبور بودم روی همان دروغی که گفته بودم، بمانم و حرفم را پس نگیرم.
- ولی عزت اللهی.
- دروغ نمیگی؟!
- شاید اسم مستعارش بوده و من نمیدونم!
دیگر افسر عراقی از پشت میز بلند شد،به طرفم آمد.سیلی آبداری تو صورتم زد.دستش سنگین بود.اینبار نتوانستم با یک پا خودم را روی عصایم نگه دارم.پرت شدم و افتادم زمین.میخواستم بلند شوم که با لگد به کتفم کوبید و رفت پشت میز نشست.افسر بازجو به زندانبانی که مرا آنجا آورده بود، دستور داد مرا بیرون ببرند.وقتی از اتاق بیرون رفتم، با کابل برق به جانم افتاد.آدم بیرحمی بود، سی و چند ضربه به کمرم زد.بعد از این پذیرایی مفصل،زندانبان مرا به سلول انفرادی منتقل کرد.
ساعت حدود شش صبح بود.مرا به اتاقی بردند که یک صندلی الکتریکی داخل آن بود.توی کف اتاق خون و خونابه ریخته بود.دو دست و یک پایم را با طناب بستند و به حلقه سقفی آویزان کردند.وقتی با طناب کشیدنم بالا یکی از دژبانها با کابل افتاد به جانم.چنان با کابل به کمر و سرم کوبیدند که ناله ام بلند شد.حدود دو سه ساعتی اینطوری به حلقه سقفی نگهم داشتند.مرا پایین کشیدند.افسری که دستور میداد اذیتم کنند، بهم گفت: «حالا حاضری بگی نیروهای اطلاعات و عملیات ایران،تو عراق با کیا ارتباط داشتند.» گفتم: «من که دیروز گفتم!» به دستور افسر استخباراتی مرا روی صندلی الکتریکی قراردادند.ترسیدم. از خدا میخواستم بهم تحمل و صبر دهد.روی صندلی الکتریکی، مثل بستن کمربند ایمنی خودرو، سیمهایی را روی سینه و دورگردن و پشت گوشم بستند. . .
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆