🇮🇷 #رمان_عاشقانه_دو_مدافع 🇮🇷
#قسمت_پنجم
در اتاق به صدا در اومد...
مامان بود...
اسماء جان❓
ساعت و نگاه کردم اصلا حواسمون بہ ساعت نبود یڪ ساعت گذشتہ بود 😱
بلند شدم و درو اتاق و باز کردم😕
جانم مامان😑
حالتون خوبہ عزیزم آقاے سجادے خوب هستید چیزے احتیاج ندارید 🙄
از جاش بلند شد و خجالت زده گفت 🙈
بلہ بلہ خیلے ممنون دیگہ داشتیم میومدیم بیرون🙊
ایـن و گفت و از اتاق رفت بیرون🚶
به مامان یه نگاهے کردم و تو دلم گفتم اخہ الان وقت اومدن بود❓😖
چرا اونطورے نگاه میکنے اسماء❓😐
هیچے آخہ حرفامون تموم نشده بود 😔
نه به ایـن کہ قبول نمیکردے بیان نه به ایـن که دلت نمیخواد برن😏
اخمے کردم و گفتم واااااا مامان من کے گفتم...☹️
صداے یا اللہ مهمونارو شنیدیم 😣
رفتیم تا بدرقشون کنیم 🏃
مادر سجادے صورتمو بوسید و گفت چی شد عروس گلم پسندیدے پسر مارو😊
با تعجب نگاهش کردم 😳 نمیدونستم چی باید بگم 🙈 که مامان به دادم رسید حاج خانم با یہ بار حرف زدن که نمیشہ انشااللہ چند بار همو ببینن حرف بزنـن بعد☺️
سجادے سرشو انداختہ بود پاییـن 😔
اصـلا انگار آدم دیگہاے شده بود
قــرار شد که ما بهشون خبر بدیم که دفہے بعد کے بیان🤔
بعد از رفتنشون نفس راحتے کشیدم و رفتم سمت اتاق که بوے گل یاس و احساس کردم🌾
نگاهم افتاد به دستہ گلے که با گل یاس سفید و رز قرمز تزئین شده بود 💐 عجب سلیقہاے
من و باش دستہ گل شب خواستگاریمم ندیده بودم...😢
شب سختے بود انقد خستہ بودم که حتے به اتفاقات پیش اومده فکر نکردم و خوابیدم😴
صبح که داشتم میرفتم دانشگاه🛣
خدا خدا میکردم امروز کلاسے که با هم داشتیم کنسل بشہ یا اینکہ نیاد نمیتونستم باهاش رو در رو بشم 😅
داشتم وارد دانشگاه میشدم ک یہ نفر صدام کرد سجادے بود بدنم یخ کرد 😰 فقط تو خونہ خودمون شیر بودم
خانم محمدی......❓
سرمو برگردوندم 😳
ازم فاصلہ داشت دویید طرفم🏃
نفس راحتے کشید. 😥 سرشو انداخت پاییـݧ و گفت 😞
سلام خانم محمدے صبحتوݧ بخیر 😊
موقعے که باهام حرف میزد سرش پاییـݧ بود
اصـݧ فک نکنم تاحالا چهرهے منو دیده باشہ پس چطورے اومده خواستگارے الله و اعلم😶
_سلام صبح شما هم بخیر
ایـݧ و گفتم و برگشتم که به راهم ادامہ بدم 🚶
صدام کرد ببخشید خانم محمدے صبر کنید 😑
میخواستم حرف ناتموم دیشب و تموم کنم
راستش...من...😑
انقد لفتش داد کہ دوستش از راه رسید
(آقای محسنی) پسر پر شر و شور دانشگاه، رفیق صمیمیے سجادے بود اما هر چے سجادے آروم و سر بہ زیر بود محسنی شیطون و حاضر جواب اما در کل پسر خوبے بود
رو کرد سمت مـݧ و گفت بہ بہ خانم محمدے روزتون بخیر
سجادے چشم غرهاے براش رفت😠 و از مـݧ عذرخواهے کرد و دست محسنے و گرفت و رفت🚶
خلاصہ که تو دلم کلے به سجادے بدو بیراه گفتم😖
اوݧ از مراسم خواستگارے دیشب که تشریف آورده بود واسہ بازدید از اتاق اینم از الان ☹️
داشتم زیر لب غر میزدم ک دوستم مریم اومد سمتم و گفت بہ بہ عروس خانم چیه چرا باز دارے غر غر میکنے مثل پیر زنها❓😆
اخمے بهش کردم 😠گفتم علیک سلام بیا بریم بابا کلاسموݧ دیر شد😣
خندید و گفت: اوه اوه اینطور که معلومه دیشب یه اتفاقاتی افتاده. 😂
یارو کچل بود❓زشت بود❓
نکنه چایے رو ریختی رو بنده خدا❓بگو مـݧ طاقت شنیدنشو دارم😂
دستشو گرفتم و گفتم بیا کم حرف بزن تو حالا حالاها احتیاج داری به ایـݧ فکر. تازه اول جوونیتہ 😜
تو راه کلاس قضیہ دیشب و تعریف کردم اونم مثل مـݧ جا خورد 😳
تو کلاس یه نگاه به من میکرد یہ نگاه به سجادے بعد میزد زیر خنده. 😂😂
نفهمیدم کلاس چطورے تموم شد کلا تو فکر دیشب و سجادے و....بودم
خدا بگم چیکارت کنه مارو از درس و زندگے انداختے....😒
📝 #ادامـــــهدارد ...
#نویسنـــــده⇩↯⇩
✍ خانم علیآبـــــادی
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🇮🇷 فرازی از وصیتنامه🇮🇷
◽️همه خواهران دینی خود را سفارش به رعایت #حجـــاب و عفـــاف و حیاء مینمایم که اگر این امـــر در جامعـــــه رعایت شود بسیاری از مشکلات معنوی جامعـه حل خواهد شد و در اثر رعایت این امر الهـــــی موجبات خوشنــودی و رضـــای #امـــام_زمـــان(عج) فراهـم و موجبات خشم شیاطین فراهم میشود و نتیجه آن رحمت و برکــــات الهــی بر جامعه اسلامی خواهد بود.
مدافع حـــــرم
#شهید_ابراهیم_خلیلـــــی
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
اشتیاق امام برای رسیدن مردم به او.mp3
4.8M
🔊فایل صوتی #کوتاه
#امام_زمان_عجل_الله_تعالی_فرجه_الشریف
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎙صوت ماندگار | وقتی شهیدباقری قسم جلاله میخورد
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
#خاطرات_شهید
ﭼﻨﺪ ﻧﻔﺮ بـےﻫﻮﺵ بودﻧﺪ ﻭ ﻣﻦ هم ﺗﺮڪﺶ ﺗﻮے ﭘﺎم ﺧﻮﺭﺩﻩ ﺑﻮﺩ و خونریزے داشت ؛ ﺣـﺎﺝ ﺣﺴﯿﻦ مےﺧﻮﺍﺳﺖ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺑﺒﺮﺩ داخل
ماشین . هے ﺩﺳﺖ مےﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ﺯﯾﺮ ﺑﺪﻥ بچہ ﻫﺎ ، ﺳﻨﮕﯿﻦ ﺑﻮﺩﻧﺪ ، مےﺍﻓﺘﺎﺩﻧﺪ ...
ﺩﺳﺘﺸﺎﻥ ﺭﺍ مےﮔﺮﻓﺖ مےڪﺸﯿﺪ ،
ﺑﺎﺯ ﻫﻢ نمےﺷﺪ ...
با غصّہ ﺯﻝ ﺯﺩ ﺑﻪ ﻣﺎ ڪہ ﺯخمے ﺍﻓﺘﺎﻩ
ﺑﻮﺩﯾﻢ ﺭﻭے ﺯﻣﯿﻦ ... ﺩﻭ ﻧﻔﺮ ﻣﻮﺗﻮﺭ ﺳﻮﺍﺭ ﺭﺩ مےﺷﺪﻧﺪ ﺩﻭﯾﺪ ﻃﺮﻓﺸﺎﻥ ...
ﮔﻔﺖ : «ﺑﺎﺑﺎ .....! ﻣﻦ ﯾﻪ ﺩﺳﺖ ﺑﯿﺶ ﺗﺮ ﻧﺪﺍﺭﻡ ؛ نمےﺗﻮﻧﻢ ﺍینها ﺭﻭ ﺟﺎبہﺟﺎ ڪﻨﻢ . ﺍﻻﻥ میمیرند ؛ ﺷﻤﺎ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﺑﯿﺎﯾﻦ . »
ﭘﺸﺖ ﺗﻮﯾﻮﺗﺎ یڪے یڪے ﺳﺮﻫﺎﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﻠﻨﺪ مےڪﺮﺩ ، ﺩﺳﺖ مےڪﺸﯿﺪ ﺭﻭے ﺳﺮﻣﺎﻥ و مےگفت : ﻧﮕﺎﻩ ڪﻦ .... ﺻﺪﺍﻣﻮ مےﺷﻨﻮے .....؟ ﻣﻨﻢ ، ﺣﺴﯿﻦ ﺧﺮﺍﺯے .... مےگفت و ﮔﺮیہ مےڪﺮﺩ .....
سردار عشق و علمدار خمینے (ره) فرمانده لشگر امام حسین (ع)
#سردار_شهید_حاج_حسین_خرازی
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
برهنگےبیمارےقرن
نامه یکی از هنرپیشگان معروف جهان به دخترش🔻
"... برهنگی بیماری عصر ماست. من پیرمردم و شاید حرفهای خندهآور بزنم. اما به گمان من، تن عریان تو باید از آنِ کسی باشد که روح عریانش را دوست میداری. بد نیست اگر اندیشهی تو در این باره مال ده سال پیش باشد، مال دوران پوشیدگی. نترس این ده سال تو را پیرتر نخواهد کرد. به هر حال امیدوارم تو آخرین کسی باشی که تبعهی جزیرهی لُختیها بشوی..."
📚مسئله حجاب، شهید مطهری، ص13
#پویش_حجاب_فاطمے
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🇮🇷#رمان_عاشقانه_دو_مدافع 🇮🇷
#قسمت_ششم
بعد دانشگاه منتظر بودم ڪه سجادے بیاد و حرفشو تموم کنه اما نیومد...😢
پکر و بی حوصلہ رفتم خونہ😩
تارسیدم مامان صدام کرد...🗣
اسماااااا❓
سلام جانم مامان❓
سلام دخترم خستہ نباشے 😘
سلامت باشے ایـن و گفتم رفتم طرف اتاقم
مامان دستم و گرفٺ و گفت:
کجا؟ چرا لب و لوچت آویزونہ؟
هیچے خستم 😖
آهان اسماء جان مادر سجادے زنگ
برگشتم سمتش و گفتم خب❓خب❓😳
مامان با تعجب گفت:چیہ؟ چرا انقد هولے
کلے خجالت کشیدم و سرمو انداختم پاییـن 🙈
اخہ مامان که خبر نداشت از حرف ناتموم سجادے...🙊
گفت ڪه پسرش خیلے اصرار داره دوباره با هم حرف بزنید 😊
مظلومانہ داشتم نگاهش میکردم 😕
گفت اونطورے نگاه نکن😄
گفتم که باید با پدرش حرف بزنم😄
إ مامان پس نظر من چے❓
خوب نظرتو رو با همون خب اولے که گفتے فهمیدم دیگہ😉
خندیدم و گونشو بوسیدم 😂😘
و گفتم میشہ قرار بعدیمون بیرون از خونہ باشه؟
چپ چپ نگاهم کرد و گفت:😊
خوبہ والا جوونهاے الان دیگہ حیا و خجالت نمیدونـن چیہ ما تا اسم خواستگار و جلوموݧ میاوردن نمیدونستیم کجا قایم بشیم😅
دیگہ چیزے نگفتم ورفتم تو اتاق🚶
شب که بابا اومد مامان باهاش حرف زد👥
مامان اومد اتاقم چهرش ناراحت بود و گفت 😔
اسماء بابات اصـلن راضے به قرار دوباره نیست گفت خوشم نیومده ازشون...😔
از جام بلند شدم و گفتم چے؟ چرااااااا❓
مامان چشماش و گرد کرد و با تعجب گفت❓
شوخے کردم دختر چہ خبرتہ😂
تازه به خودم اومدم لپام قرمز شده بود....🙈
مامان خندید و رفت بہ مادر سجادے خبر بده مثل ایـن ڪه سجادے هم نظرش رو بیرون از خونہ بود🙊
خلاصہ قرارمون شد پنجشنبہ 👌
کلے به مامان غر زدم که پنجشنبہ مـن باید برم بهشت زهرا ...☹️
اما مامان گفت اونا گفتـݧ و نتونستہ چیزے بگہ...😓
خلاصہ که کلے غر زدم و تو دلم به سجادے بد و بیراه گفتم...😖
دیگہ تا اخر هفتہ تو دانشگاه سجادے دور و ورم نیومد
فقط چهارشنبہ که قصد داشتم بعد دانشگاه برم بهشت زهرا بهم گفت اگہ میشہ نرم ...😟
ایـن از کجا میدونست خدا میدونہ هرچے که میگذشت کنجکاوتر میشدم😨
بالاخره پنج شنبہ از راه رسید.....
قرار شد سجادے ساعت ۱۰ بیاد دنبالم
ساعت ۹/۳۰ بود
وایسادم جلوے آینہ خودمو نگاه کردم 😊
اوووووم خوب چے بپوشم حالااااااا🤔
از کارم خندم گرفت😂
نمیتونستم تصمیم بگیرم همش در کمد و باز و بستہ میکردم 😑
داشت دیر میشد کلافہ شدم و یه مانتو کرمی👗 با یہ روسرے همرنگ مانتوم برداشتم و پوشیدم 👜
ساعت ۹:۵۵ دیقہ شد 😃
۵ دیقہ بعد سجادے میومد اما مـݧ هنوز مشغول درست کردݧ لبہے روسریم بودم کہ بازے در میورد😣
از طرفے هم نمیخواستم دیر کنم
ساعت ۱۰:۰۰ شد زنگ خونہ بہ صدا دراومد 😱
وااااااے اومد مـݧ هنوز روسریم درست نشده
گفتم بیخیال چادرمو سرکردم و با سرعت رفتم جلو در 🏃
تا من و دید اومد جلو با لبخند سلام کرد و در ماشیـݧ و برام باز کرد 🚗
اولیـݧ بار بود کہ لبخندش و میدیدم🙈
سرم و انداختم پاییـݧ و سلامے کردم و نشستم داخل ماشیـݧ🚗
تو ماشیـݧ هر دوموݧ ساکت بودیم
من مشغول ور رفتـݧ با روسریم بودم
سجادے هم مشغول رانندگے 🚗
اصـلݧ نمیدونستم کجا داره میره
بالاخره روسریم درست شد یہ نفس راحت کشیدم کہ باعث شد خندش بگیره😂
با اخم نگاش کردم 😑
نگام افتاد بہ یہ پلاک کہ از آیینہ ماشیـݧ آویزوݧ کرده بود 🤔
اما نتونستم روشو بخونم
بالاخره به حرف اومد
نمیپرسید کجا میریم❓
😊منتظر بودم خودتوݧ بگید
بسیار خوب پس باز هم صبر کنید
حرصم داشت درمیومد اما چیزے نگفتم
جلوے یہ گل فروشے نگہ داشت و از ماشیـݧ پیاده شد 🌷
از فرصت استفاده کردم
پلاک و گرفتم دستم و سعے کردم روشو بخونم یہ سرے اعداد روش نوشتہ اما سر در نمیاوردم
تا اومدم ازش عکس بگیرم ..
از گل فروشے اومد بیروݧ...💐
هل شدم و گوشے از دستم افتاد...😰😰
📝 #ادامـــــهدارد ...
#نویسنـــــده⇩↯⇩
✍ خانم علیآبـــــادی
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🇮🇷 #دلنوشته_شهید 🇮🇷
◽️انسان برای دنیـا آفریده نشده است، بلکه دنیا برای انسان آفریده شده است، حیف است که انسان به دام پــــر زرق و برق آن گرفتار شود.
◽️تنها رمـــــز پیـــروزی ما این است که خودمــان را با خـــــدا پیونـــــد دهیم به سخنان گهــــــربار امامان (علیهمالسلام) جامهی عمــل بپوشانیم، با گریه و ناله و عجز و اشک به درگاه خدا خودمان را از ناخالصیها پاک سازیم.
🔻فرمانده تیپ الحدید لشکر ۲۵ کربلا
°•{ســـــردار والامقام
#شهید_سیدصادق_شفیعی
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ستارههای خدمت | خاطرات رهبر انقلاب از شهدای دولت
🔹قسمت ششم | شهید محمدجواد تندگویان
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
واکنش تند #استاد_پناهیان به تقطیع صحبتهایش توسط رسانه دولتی ایرنا به سبک بیبیسی!
🔸️ رئیس دولتشون هم با همین دروغها رای آورد
پ.ن: این کلیپ را برای تمام مخاطبان خود بفرستید/آری مردم، اینها اینگونه شمارا فریب میدهند برای دروغ #مذاکره
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 چشم چرانی بد اخلاقی میآورد و نظام خانواده را متزلزل می کند.
حجت الاسلام قرائتی
#پویش_حجاب_فاطمے
🇮🇷 #رمان_عاشقانه_دو_مدافع 🇮🇷
#قسمت_هفتم
تعریف گذشته...
رامین پشتش چیزے قایم کرده بود...
اومد طرف مـن و با لبخند سلام کرده یہ دستہ گل💐 و گرفت سمت مـن
_با تعجب بہ بچہها نگاه کردم😳 زیر زیرکے نگاهمون میکردن و میخندیدن
جواب سلامشو دادم و گفتم: بابت؟؟
چند قدم🚶 رفت عقب و گفت بابت امروز ک قراره چهرهے منو بکشید
اما...
_دیگہ اما نداره اسماء خانم لطفا قبول کنید ایـن گلها رو هم بگیرید اگہ قبول نکنید ناراحت میشم😔
_گل هارو ازش گرفتم
یہ دستہ گل قرمز بزرگ💐
گل و گذاشتم رو صندلے و کاغذ و تختہ شاسے و برداشتم
رامیـن کلے ذوق کرد و پشت سرهم ازم تشکر میکرد🙏
_خندم گرفتہ بود😄
بچہها ازمون دور شدن و هر کس به کارے مشغول بود فقط من و رامین موندیم
به صندلے روبروم که ۵-۶ متر با صندلے مـن فاصلہ داشت اشاره کردم و ازش خواستم اونجا بشینہ و در سکوت شروع کردم ب کشیدن✍
رامیـن شروع کرد بہ حرف زدن اسماء خانم میدونید گل رز قرمز🌹 نشانہے علاقست❓❓
_با سر حرفشو تایید کردم
وقتے بہ یہ نفر میدے ینے بهش علاقہ دارے
بہ روے خودم نیوردم و خودمو زدم ب اون راه
مـن دانشجوے عکاسے📸 هستم
و ۲۳سالمہ وقتے مینا گفت یکے از دوستاش استعداد فوقالعادهاے تو طراحے داره مشتاق شدم ک ببینمتون شما خیلے میتونید به مـن کمک کنید
_حرفشو قطع کردم و گفتم:
ببخشید میشہ حرف نزنید شما نباید تکون بخورید وگرنہ من نمیتونم بکشم.😐
بلہ بلہ چشم. معذرت میخوام
نیم ساعت بعد کارم تموم شد
رامیـن هم تو ایـن مدت چیزے نگفت
به نقاشے یہ نگاهے کردم خیلے خوب شده بود
از جاش بلند شد و اومد سمتم تختہ شاسے و ازم گرفت و با اخم نگاهش کرد 😖
بعد تو چشام نگاه کرد و گفت:ایـن منم الان❓❓
_با تعجب گفتم بله شبیهتون نشده؟؟
خوب نشده؟
خندید و گفت:
ینے قیافہ ے مـن انقد خوبه😅
واے عالیہ کارت اسماء
مینا الکے ازت تعریف نمیکرد
تشکر کردم🙏 و گفتم محمدے هستم
خندید و گفت نه همون اسماء خوبہ
انقد سروصدا کرد که بچہها دورمون جم شدن و کلے سر و صدا کردن و از نقاشے تعریف میکردن👌
_و در گوش هم یہ چیزایے میگفتـن
کلے ذوق کردم و از همشون تشکر کردم🙏
هوا کم کم داشت تاریک میشد
وسایلمو از روے صندلے برداشتم و از همہ خدافظے کردم
_مخصوصا گلها💐 رو بر نداشتم
تو اون شلوغے دیگہ رامیـن و ندیدم مینا هم نبود که ازش خدافظے کنم
منتظر تاکسے🚕 بودم که یہ ماشیـن مدل بالا که اسمشم نمیدونستم جلوم نگہ داشت😳
توجهے نکردم
ولے دست بردار نبود
با صداے مینا ک داخل ماشیـن بود به خودم اومد
اسماء بیا بالا
_إ شمایید مینا جون ببخشید فکر کردم مزاحمہ
پیداتون نکردم خدافظے کنم ازتون
ایرادے نداره بیا بالا رامیـن میرسونتت
ممنون با تاکسے🚕 میرم زحمت نمیدم به شما
بیا بالا چرا تعارف میکنے مسیرامون یکیہ
اخہ....
رامیـن حرفمو قطع کرد و با خنده گفت😁 بیا بالا خانم محمدے
_سوار ماشیـن شدم🚙
وسطاے راه مینا ب بهانہ ے خرید پیاده شد کلے تو دلم بهش بدو بیراه گفتم کہ مـن و تنها گذاشتہ
استرس گرفتہ بودم .یاد حرفهاے امروز رامیـن هم کہ میوفتادم استرسم بیشتر میشد
رامیـن برگشت سمتم و گفت بیا جلو بشیـن
در برابرش مقاومت کردم و همون پشت نشستم
نزدیک خونہ بودیم ترجیح دادم سر خیابون پیاده شم که داداشم اردلان نبینتم
ازش تشکر کردم🙏 داشتم پیاده میشدم که صدام کرد
اسماء ؟؟؟؟
📝 #ادامـــــهدارد ...
#نویسنـــــده⇩↯⇩
✍ خانم علیآبـــــادی
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🇮🇷 #فرازی_از_وصیتنامه 🇮🇷
◽️خـــــودفروختگــــــــــان منطقـــــه و ابرجنايتكاران شرق و غرب بدانند مـا از خـــــون دادن و فدايــــــــی دادن در راه آرمانمـــــان در راه اســـــلام و قـــــــرآن نمیهراسيم.
◽️اين شيوه رهبر شهيـــدان حسين بن علـی است، که ما اين ايثـــــار و از خود گذشتگـــــــی در راه حق را از او به ارث بردهايم.
◽️قدر اين انقلاب اسلامی را بدانيد كه پشتوانه آن خون دهها هزار شهيد است.
#شهید_رضـــا_ملکیـــــان
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
4_750708911236972631.mp3
3.74M
🔊فایل صوتی #کوتاه
🔰صراط و گذر از صراط
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
#خاطرات_شهید
هميشه پارچه سياه كوچکی
بالای جيب لباس سبز پاسداری اش دوخته شده بود؛ دقيقا روي قلبش...
روی پارچه حک شده بود "السلام عليك يا فاطمة الزهرا".
همه میدانستند حاج محسن ارادت دور از تصوری به حضرت زهرا دارد... هر وقت پارچه سياه كم رنگ ميشد
از تبليغات، پارچه نو ميگرفت و به لباسش مي دوخت....
كل محرم را در اوج گرمای جنوب با پيراهن مشكی ميگذراند.
در گردان تخريب هم هميشه توی عزاداری و خواندن دعا پيشقدم بود.
حاج محسن بين عزاداريها بارها و بارها دم "يا زهرا(س)" ميداد و هميشه عزاداريها رو با ذكر حضرت زهرا(سلام الله عليها) به پايان مي برد.
پ.ن:
#معبرهای ما فرق میکند
با معبرهای شما!!
نوع ِ #سیم_خاردارهایش ... #مین_هایش ...
#فرمـــانده!
تخریبچی هایت را بفرست ...
اینجـا، گرفتار ِمعبر ِ#نفسیم ...
#گناه احاطه کرده تمام خاکریزهایمان را ..
#فرمانده_ی_گردان_تخریب
#شهید_محسن_دین_شعاری
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
هدایت شده از 🌷به یاد شهدا🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💕تشنه ی دیدار 💕:
وقت آن است کمی تشنه لب آب شویم
روبه خورشید نماییم و چومهتاب شویم
دست بر سینه گذارید سلامی بدهیم
تا شب جمعه همه زائر ارباب شویم
السلام علیک یااباعبدالله الحسین
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
هدایت شده از 🌷به یاد شهدا🌷
🔸شهید مهدی زین الدین :
🌹هر گاه شب جمعه #شهدا را یاد کردید، آنها شما را نزد "اباعبدالله" (ع) یاد میکنند.
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
◇♡◇
شرافت زن اقتضا می کند که : هنگامی که از خانه بیرون می رود، متین و سنگین و باوقار باشد.
در طرز رفتار و لباس پوشیدنش هیچ گونه عمدی که باعث تحریک شود به کار نبرد،
زباندار لباس نپوشد،
زباندار راه نرود،
زباندار و معنی دار به صدای خود آهنگ ندهد،
گاهی اوقات ژست ها، سخن می گویند
راه رفتن سخن می گوید؛
چنین چیزی در حجاب های غیر اسلام بوده است.
«استاد شهید مرتضی مطهری»
#یاد__یاران
🍀صحبتش را با این #شروع کرد↵ " اللهم انی اجدد له فی صبیحه یومی هذا ... "
🍀به معنایش که دقت می کردی معلوم بود دارد از #خدا می خواهد آن ها که دعا 📖را میخوانند از یاران، انصار و حمایت کنندگان #حضرت_حجت(عج) قرار بدهد و آخر کارشان شهادت🌹 باشد.
🍀حاج حسین #خرازی بعد از عملیات 💥توی پادگان ۷ تیر سنندج سخنرانی اش را این طور ادامه داد :
" این دعایی که اول صحبتم خواندم 🎤قسمتی از #دعای_عهد بود.ما با خواندن هرروز🌤 آن، عهد #عبد بودن و #بیعت خودمان را با مولا و سرورمان ❤️ فرمانده ی عزیز و گران قدرمان، #حضرت_مهدی 🌺تجدید می کنیم."
#سردارشهید_حاجحسین_خرازی
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🍃از آیت الله بهجت پرسيدند:
آيا آدم #گناهکار هم می تواند امام زمانش را ببينند؟
جواب دادند:
شمر هم امام زمانش را ديد اما..‼️
#اللّهم_عرّفنی_حُجتک..
#یاایهاالعزیز
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆