eitaa logo
🌷به یاد شهدا🌷
686 دنبال‌کننده
3.9هزار عکس
1.6هزار ویدیو
21 فایل
امروزفضیلت زنده نگهداشتن یادوخاطره ی #شهدا کمتراز #شهادت نیست. کپی مطالب با ذکر صلوات آزاد است. ارتباط باخادم الشهدا👇 @Mehrabani1364 🔽تبادل داریم
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم رب الشهداء و الصالحین به عمل کار برآید به سخندانی نیست سال حمایت از کالای ایرانی با حمایت از پیام رسان ایرانی
🇮🇷 سیره شهدا 🇮🇷 با قایق گشت می زدیم . چند روزی بود عراقی ها راه به راه کمین می زدند. بهمان. سر یک آب راه، قایق حسین پیچید رو به رویمان . ایستادیم و حال و احوال . پرسید « چه خبر؟ » - آره حسین آقا . چند روز بود قایق خراب شده بود. خیلی وضعیت ناجوری بود. حالا که درست شده، مجبوریم صبح تا عصر گشت بزنیم. مراقب بچه ها باشیم. عصر که می شه ، می پریم پایین ، صبحونه و ناهار و شام رو یک جا می خوریم. » پرسید « پس کی نماز می خونی؟ » گفتم « همون عصری.» گفت « بیخود.» بعد هم وادارمان کرد پیاده شویم. همان جا لب آب ایستادیم، نماز خواندیم. 🌷 @byadshohada 🌷
🇮🇷 کلام شهدا 🇮🇷 ڪاری که انجام میدهید،حتی نایستید ڪه ڪسی بگوید خسته نباشید! ازهمان در پشتی بیرون بروید. چون اگر تشڪر کنند،تو دیگر اجرت را گرفته و چیزی برای آن دنیایت باقے نمیماند 🌷 @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
در روز پدر فراموش نڪنیم ڪہ پدرانے در این سرزمین بودند ڪہ براے آسایش و امنیت امروز ما آسمانے شدند و فرزندانے هستند ڪہ با دلتنگے در روز پدر غم فراق را به خاطر ڪشورشان تحمل مے ‌ڪنند.✨ 🌷 @byadshohada 🌷
🌷تا حبّ علی و آل او یافته ایم 🌷کام دل خویش مو به مو یافته ایم 🌷وز دوستی علی و اولاد علی است 🌷در هر دو جهان گر آبرو یافته ایم 🌹ولادت باسعادت حضرت علی(ع) و روز مرد مبارک باد 🌷 @byadshohada
امروزفضیلت زنده نگهداشتن یادوخاطره ی کمتراز نیست امام خامنه ای @byadshohada
✍«جامانده» لقبی است كه عجیب برای برخی از شهدای مدافع حرم كاربرد دارد. مثل سردار شهید هدایت‌الله غلامی كه جامانده‌ای از كاروان شهدای دفاع مقدس بود. پسرش می‌گفت: پدر یك حسی را به اطرافیانش منتقل می‌كرد كه حكایت از دلتنگی‌های درونی او داشت. ✍جامانده نمی‌خواست در بستر مرگ بمیرد. مجاهدی بود كه شهادت در میادین جنگ آن هم بعد از سال‌ها رزمندگی، حق طبیعی او به نظر می‌رسید. عاقبت هم سیدالشهدا (ع) شفیع شد و حقش را در دفاع از حریم اهل‌بیت گرفت. داستان زندگی شهید غلامی قصه بیش از سه دهه مجاهدت است كه از سال 59 شروع شد و در بهمن ماه 94 اطراف شهرك‌های نبل و الزهرا با شهادت ختم به خیر شد. 🌹 @byadshohada 🌹
🇮🇷 کلام شهدا 🇮🇷 اي جوانان نكند در رختخواب ذلت بميريد كه حضرت علي عليه السلام در محراب عبادت شهيد شد. اي جوانان مبادا كه در غفلت بميريد كه امام حسين عليه السلام در ميدان نبرد شهيد شد. اي جوانان ، مبادا كه در حال بي تفاوتي بميريد كه علي اكبر در راه حسين عليه السلام و با هدف شهيد شد. 🌷 @byadshohada 🌷
🇮🇷 سیره شهدا 🇮🇷 💠اگر کمبودی در رفتار و گفتار من بوده عذر مرا بپذیرید ! صبح یک روز شهید رجائی (ره) که معمولاً از طریق اتاق من که دفتر ایشان بود وارد اتاق کار خود می شد پس از این که سلام کردم و ایشان جواب داد وارد اتاق خود شد. چند لحظه بعد آیفون زد و مرا خواست. خدمت شان رسیده گفتم: فرمایشی دارید؟ گفت: نه می خواستم از تو معذرت خواهی کنم. من که کمی از این حرف او جا خورده بودم ،پرسیدم مگر چی شده؟! گفت: به نظرم رسید امروز هنگام ورود به اتاق، خوب با شما صحبت و حال و احوال نکردم. چون از منزل که بیرون آمدم حواس من جای دیگری بود و به فکر بودجه کشور بودم . یادم هست شما با من سلام و احوال پرسی کردید ولی نمی دانم پاسخ من چقدر مثبت و مناسب حال شما بود. احساس می کنم مثل همیشه برخورد نکرده ام. لذا از شما می خواهم اگر کمبودی در رفتار و گفتار من بوده عذر مرا بپذیرید چون حواسم سر جای خودش نبود. 🌷 @byadshohada 🌷
😊 لبخند شهدایی 😊 حاجی، اکبرت کور شد! اکبر کاراته گفت: حاجی نمی‌شه. حاجی گفت: برو بالا. برو بازی در نیار ترسو! اکبر رفت بالای لودر. هردقیقه ده‌ها گلوله می‌خورد دوروبرمان. کمی کار کرد که گلوله‌ای خورد کنار لودرش. لودر ایستاد. اکبر با دست جلوی صورتشو گرفته بود و به خودش می‌پیچید. تند آوردیمش پایین و گذاشتیم‌اش داخل تویوتای حاج مهدی. حاجی به من گفت: سوار شو. سوار شدیم و با سرعت راه افتادیم. اکبر به خودش می‌پیچید و می‌گفت: حاجی کور شدم. حاجی حلالم کن! محسن، اکبر کاراته هم رفت. داشت جیغ‌وداد می‌کرد، که حاجی تویوتا را از جاده انداخت پایین و رفت طرف کانال آبی. گفتم حاجی کجا می‌ری؟ گفت: اورژانس. اکبر کاراته هنوز می‌نالید و می‌گفت: خدایا اکبر کاراته رو ببخش! حاجی، اکبر کاراته هم کور شد. دیدم حالاست که تویوتا بیفتد توی کانال آب. داد زدم: حاجی حالاست که بیفتیم توی کانال! هنوز حرفم تمام نشده بود که اکبر کاراته دستاشو عقب گرفت. تیز نگاهی به جلو کرد و گفت: حاجی راست می‌گه! حالا می‌افتیم توی کانال! هنوز حرفش تمام نشده بود که حاجی زد روی ترمز و گفت: بله! مگه تو کور نشده بودی؟ اکبر کاراته درِ تویوتا را باز کرد. هل‌ام داد پایین. پا گذاشت به‌‌فرار و گفت: برو کنار که حالا حاجی نابودم می‌کنه! 🌷 @byadshohada 🌷
. -چه است رسیدن به وقتی هنوز را ترجیح می دهیم... -و چه شگرفی دارد ، وقتی خوشیِ دنیا را همچنان بر مقدم می داریم -چه عجیبی ست ، امید به لحظه ... وقتی هنوز امامِ غائبمان هم نیستیم... -و چه غریبی دارد ، قدم نهادن بر خاکی که متصل به است اما کجا؟! معشوق کجا؟! یار کجا؟! همنشینی با کجا؟! . 🔻تا از دنیا دل نَبُریم دل ها را نمی بَرَند ... . ❗️تاریخ ولادت و تاریخ شهادت چه کسانی ثبت خواهد شد؟! . 🌷 @byadshohada 🌷
🇮🇷 سیره شهدا 🇮🇷 قلب رئوف و مهربان این شهید بزرگوار بر نوع مبارزاتش نیز تاثیر داشت به طوری که درباره یکی از خاطرات خود در عملیات منهدم کردن پل العماره این طور می گوید: «وقتی روی پل رسیدم حملات ضد هوایی دشمن به اوج خود رسید. اتومبیل های مختلف که مشخص بود شخصی است روی پل در حرکت بودند با قبول خطر دور زدم و بعد از عبور آن ها پل را منهدم کردم وقتی از من سوال شد که چرا چنین کردی؟ در پاسخ گفتم: فرزندی یکساله دارم. یک لحظه احساس کردم که ممکن است توی ماشین بچه ای مثل بچه من باشد. چطور قبول کنم که پدری بچه سوخته اش را در آغوش بگیرد...» 🌷 @byadshohada 🌷
🇮🇷 کلام شهدا 🇮🇷 خدایا! نمی‌دانم وقتی که مرگ به سراغم می‌آید، من در چه حالی هستم، اما خدایا!دوســت دارم در آن حــال، لبهایم به ذڪر یا زهرا «س»مشــغول باشـد و دلم از نور محــبت علـی و فــرزندان علــی «علیــهـم صلوات الله»لبریز باشـد. خــدایا! در دلـم تقاضـایی اســت کــه نمــی‌توانم آن را بـر زبان آورم و آن تمـنای شــهادت اســت. خدایا آیا من لایق شــهادت هســتم؟ 🌷 @byadshohada 🌷
🇮🇷 سیره شهدا 🇮🇷 از بهترين خاطراتي كه من از شهيد رضازاده دارم و هيچ وقت فراموش نمي كنم در طول مدت آشنايي كه با ايشان داشتيم روزهاي دوشنبه و پنج شنبه يك روز روزه مي گرفتند. من ياد ندارم كه يك شب نماز ايشان ترك شده باشد حتي شبهاي عمليات يادم هست در شب عمليات كربلاي 5 در شلمچه زمانيكه عمليات در حال شروع بود ايشان بالاي سنگر رفته بود در نزديكي هاي خط بر روي خود پتو كشيده بود و مشغول نماز خواندن بود و از همه مهمتر اينكه با زبان روزه در عمليات والفجر 10 به شهادت رسيدند. 🌷 @byadshohada 🌷
😊 لبخند شهدایی 😊 راننده‌ي تدارکات بود، امّا ما بهش می‌گفتیم آقای گازوئیلی. هروقت غذای بچه‌ها رو می‌آورد، بچه‌ها داد می‌زدند و می‌گفتند: آقای گازوئیلی آمد. او هم اخماشو می‌کشید تو هم و می‌گفت: نگویید آقای گازوئیلی. اکبر کاراته هم می‌گفت: چه فرقی می‌کنه آقای گازوئیلی؟ یک روز ظهر که همه از گرسنگی دور هم وُول می‌خوردیم و هی غرغر می‌کردیم که چرا آقای گازوئیلی نیومد و چرا غذا رو نیاورد، یک‌دفعه سروکله‌اش پیدا شد. اومد و یک دبّه از داخل ماشین آورد پایین. حاج مسلم گفت: اینا چیه؟ گفت: امروز غذا گازوئیله. حاج مسلم هم - که فکر می‌کرد آقای گازوئیلی راست می‌گه- سفره رو پهن کرد، کاسه‌ها رو چید دور سفره و پُرشان کرد از گازوئیل. همه هاج‌وواج نگاه می‌کردیم که گفت: چیه؟ مگه من آقای گازوئیلی نیستم؟ خب بخورید! و رفت. هم می‌خندیدیم و هم از گرسنگی به خودمون می‌پیچیدیم، که یک ساعت بعد سروکله‌اش پیدا شد. یک قابلمه‌ي کوکو دستش بود و گفت: این کارو کردم که دیگه... همه گفتیم: بگويیم آقای گازوئیلی! 🌷 @byadshohada 🌷
🇮🇷 کلام شهدا 🇮🇷 آرمان‌خواهي انسان مستلزم صبر بر رنج‌هاست.پس برادر خوبم، براي جان‌بازي در راه آرمان‌ها يادبگير كه در اين سيّاره‌ي رنج ، صبورترين انسان‌ها باشي. 🌷 @byadshohada 🌷 🇮🇷 سیره شهدا 🇮🇷 ای کاش با ما حرفی می‌زد. می‌گفت چه چیز در سر دارد. این فکرها مرا اذیت می‌کند. می‌گویند شهدا اسراری را در دلشان نگه می‌دارند و هیچکس از آن باخبر نمی‌شود مگر بعد از شهادتشان. شهید محسن مثل ما نبود که تا یک اتفاقی می‌افتد بیاید برای همه تعریف کند. هیچ وقت از اتفاقات نگران‌کننده حرف نمی‌زد. آرامش در کلامش جاری بود. ✍از مشقت و سختی‌های زندگی اش برای هیچکس چیزی نگفت و ما تازه الان فهمیده‌ایم. همه‌اش ناراحتم که چرا از سختی‌هایش حرف نزد. کاش می‌گفت و ما شریک سختی‌هایش می‌شدیم. وقتی به سپیدان وگردان ۱۱۰ می‌آمد آنقدر دلش برای منطقه تنگ می‌شد و برای بازگشت لحظه شماری می‌کرد فکر هم نمی‌کردیم آنجا شرایط سختی داشته باشد. 🌷 @byadshohada 🌷
😊 لبخند شهدایی 😊 عجب رازداری هستی! پاشو پاشو بریم! اینو اکبر کاراته گفت: راننده‌ی آمبولانس گفت: من از جام تکون نمی‌خورم. اکبر کاراته گفت: چرا؟ راننده گفت: خب دیگه. اکبر کاراته گفت: اگر نیایی، مجبورم به فرمانده بگم! - خب بگو! برو به هرکس دلت می‌خواد بگو. - اکبر کاراته گفت: خب بگو چه مرگته؟ چرا نمی‌آیی؟ راننده گفت: یه رازه. اکبر کاراته گفت: فقط به من بگو. راننده گفت: به کسی نمی‌گی؟ - اصلاً. مگه دیونه‌‌ام! من رازدار این مقرم و بچه‌هاش. راننده گفت: قول دادی باشه؟ اکبر کاراته گفت: من امینِ امینم. راننده گفت: پس نمی‌گویی؟ - نه که نمی‌گم. - حتی به فرمانده؟ - آره بابا، به هیچ‌کس. راننده مِن‌مِن‌کنان گفت: راستش من می‌ترسم! هنوز حرفش تموم نشده بود که فرمانده و بچه‌ها رفتند طرفشان و داد زدند: اکبر کاراته چرا نمی‌آیید؟ اکبر کاراته بلند گفت: آخه این راننده‌ی آمبولانس می‌ترسه. هنوز حرفش تموم نشده، راننده گفت: عجب رازداری هستی اکبر کاراته ! 🌷 @byadshohada 🌷
🇮🇷 کلام شهدا 🇮🇷 شهدا حجت را بر همہ تمام ڪردند و جاے هیچ گونہ عذر و بهانہ اے نیست. همه ما در قبال خون شهدا مسئول هستیم، پس بڪوشیم ڪہ دِین این شهدا را ادا ڪنیم تا فردا شرمنده ے آنها نباشیم. 🌷 @byadshohada 🌷
😊 لبخند شهدایی 😊 که دیگه سیگار نکشی! سنگر سوت‌وکور و خالی بود. فقط دو نفر آن ته سنگر آرام به‌خواب خرگوشی می‌رفتند. اکبر کاراته اومد و پرده را زد کنار. به بیرون نگاهی انداخت. دوروبرشو را نگاه کرد. برگشت داخل سنگر نشست. پر پتو رو زد کنار، تندتند گودالی درست کرد و چیزهایی شبیه ماکارونی -امّا کلفت‌تر- گذاشت داخل گودال. تند خاکو کشید روش. پتو رو برگردوند و رفت. حالا همه از کار برگشته بودند. سنگر شلوغ و پرسروصدا بود. اناری داخل سنگر شد. سلام کرد و نشست جای همیشگی‌اش. داد زد: یه جغله یه چایی برای من بیاره. سیگارش رو روشن کرد. اکبر کاراته یه لیوان چایی داد دستش. خیره‌خیره نگاهش کرد. اناری پکی به سیگار زد. سروصدای بچه‌ها سنگر رو پرکرده بود. پتو رو پس زد. سر سیگار رو گذاشت روی زمین و تهش رو گذاشت به دیوار سنگر. اکبر کاراته رفت عقب. اناری لیوانو که برداشت، یک‌دفعه خرجای خمپاره آتش گرفت. فش‌فش می‌کردند و آتششان تا سقف سنگر زبانه مي‌کشید. اناری ترسید، لیوان چایی رو پراند و جیغی زد و از سنگر دوید بیرون. اناری که جیغ زد، بچه‌ها هرکدام یک طرف می‌دویدند و جیغ‌ودادشان سنگر را پرکرده بود. اکبر کاراته گفت: تو باشی که دیگه سیگار نکشی! @byadshohada
مهدی جان؛ وسط جاذبه ی این همه رنگ... نوکرت تا به ابد رنگ شماست... بی خیال همه ی مردم شهر... دلم آقا به خدا تنگ شماست... تعجیل در ظهور فرج 10 صلوات 🌷 @byadshohada 🌷
🇮🇷 کلام شهدا 🇮🇷 نيتها را خالص کنيد ويقين بدانيد هراندازه که نيتها را پا ک کرده وآنچه درتوان داريم بکارگيريم به همان اندازه نصرت الهي نصيبمان خواهد گشت. 🌷 @byadshohada 🌷
🇮🇷 سیره شهدا 🇮🇷 ‌ پدرش می گفت :آخرین باری که آمده بود مرخصی خیلی حال عجیبی داشت . نیمه شب با صدای ناله اش از خواب پریدم . رفتم پشت در اتاقش .سر گذاشته بود به سجده و بلند بلند گریه میکرد .میگفت : خدایا اگرشهادت را نصیبم کردی.میخواهم مثل مولایم امام حسین (ع) سر نداشته باشم .مثل حضرت عباس (ع) بی دست شهید شوم .دعایش مستجاب شد .و یکجا سر و دستش را داد . راوی : پدر سردار بی سر 🌷 @byadshohada 🌷
😊 لبخند شهدایی 😊 اکبر کاراته پُکید اکبر کاراته پاشو کرد توی یه کفش که هرگروهی که مسابقه رو باخت، کولی بده. همه گفتند نه. گفت: چرا، باید کولی بده. گفتند: باشه. بازی شروع شد و همهمه‌ای به‌پا شد، اما از بخت بد اکبر کاراته گروهش مسابقه رو باختند. حالا باید کولی می‌دادند و بچه‌ها رو تا دم سنگر فرمان‌دهی می‌بردند و می‌اومدند. هرکس سوار گردن کسی شد تا رسید به اکبر کاراته. آقای رادی شد قسمت او. آقای رادی صد و بیست کیلو بود. اکبر گفت: آقا، من می‌ترکم! و خواست فرار کنه. رادی یقه‌اش را گرفت و گفت: خودت خواستی. و سوارش شد. اکبر هرچه زور زد نتوانست بلند شود. بچه‌ها کمکش کردند. صورتش سرخ شده بود و داشت منفجر می‌شد. خودشو به‌زور جلو برد و رفت طرف کانال آب. رادی جیغ زد و خواست چیزی بگوید که اکبر رفت و با سر افتاد توی باتلاقای کنار آب. اکبر افتاد و رادی هم افتاد روش. اکبر داشت خفه می‌شد که احمدی داد زد: آهای، اکبر پُکید، خفه شد، کمکش کنید! و بعد دویدند و رادی رو از روی اکبر بلند کردند، اما اکبر هنوز هم دراز به دراز افتاده بود توی باتلاقا 🌷 @byadshohada 🌷