eitaa logo
🌷به یاد شهدا🌷
687 دنبال‌کننده
4هزار عکس
1.6هزار ویدیو
21 فایل
امروزفضیلت زنده نگهداشتن یادوخاطره ی #شهدا کمتراز #شهادت نیست. کپی مطالب با ذکر صلوات آزاد است. ارتباط باخادم الشهدا👇 @Mehrabani1364 🔽تبادل داریم
مشاهده در ایتا
دانلود
مداحی آنلاین - ریشه خوبی ها - حجت الاسلام عالی.mp3
2.13M
♨️ریشه خوبی ها بسیار شنیدنی👌 🎤حجت الاسلام 🌷  @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🔔 زنگ حکایت 🔔 📚نمک و آب روزی شاگرد یک راهب پیر هندو از او خواست که به او درسی به یاد ماندنی دهد. راهب از شاگردش خواست کیسه نمک را نزد او بیاورد. سپس مشتی از نمک را داخل لیوان نیمه پری ریخت و از او خواست همه آن آب را بخورد. شاگرد فقط توانست یک جرعه کوچک از آب داخل لیوان را بخورد، آن هم به سختی. استاد پرسید: «مزه اش چطور بود؟» شاگرد پاسخ داد: «خیلی شور و تند است، اصلاً نمی شود آن را خورد.» پیر هندو از شاگردش خواست یک مشت از نمک بردارد و او را همراهی کند. رفتند تا رسیدند کنار دریاچه. استاد از او خواست تا نمکها را داخل دریاچه بریزد. سپس یک لیوان آب از دریاچه برداشت و به شاگرد داد و از او خواست آن را بنوشد. شاگرد براحتی تمام آب داخل لیوان رو سر کشید. استاد این بارهم از او مزه آب داخل لیوان را پرسید. شاگرد پاسخ داد: «کاملا معمولی بود.» پیر هندو گفت: «رنجها و سختیهائی که انسان در طول زندگی با آنها روبرو می شود همچون مشتی نمک است و اما این روح و قدرت پذیرش انسان است که هر چه بزرگتر و وسیعتر می شود، می تواند بار آن همه رنج و اندوه را براحتی تحمل کند. بنابراین سعی کن یک دریا باشی تا یک لیوان آب.» 🌷  @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🇮🇷 خاطرات شهدا 🇮🇷 درخواست حاج اسماعیل از 🍃خانه ساده حاج اسماعیل دولابی در حوالی میدان خراسان سال‌ها محل آمد و رفت اهالی محل و طلبه‌ها بود، می‌آمدند و از کلام ساده اما پر مغز او درس اخلاق و عرفان می‌گرفتند. یکی از این افراد، شهید جاویدالاثر «ابراهیم هادی» بود. وی پهلوان کشتی ایران و از بنیانگذاران گروه چریکی شهید اندرزگو در جبهه گیلانغرب بود. امیر منجر همرزم شهید هادی در کتاب «سلام بر ابراهیم» خاطره دیدار وی با مرحوم حاج اسماعیل دولابی را چنین نقل کرده است: 📍سال اول جنگ بود. به مرخصی آمده بودیم. با موتور از سمت میدان سرآسیاب به سمت میدان خراسان در حرکت بودیم. ابراهیم عقب موتور نشسته بود. از خیابانی رد شدیم. ابراهیم ناگهان زد به پشتم و گفت: امیر نگهدار. من هم سریع آمدم کنار خیابان. با تعجب گفتم: چی شده؟! گفت:اگر وقت داری برویم دیدن یک بنده خدا!‌ من هم گفتم: باشه، کار خاصی ندارم. با ابراهیم وارد یک خانه شدیم. چند بار یاالله گفت. وارد اتاق شدیم. چند نفری نشسته بودند. پیرمردی با عبای مشکی و کلاهی کوچک بر سر بالای مجلس بود. به همراه ابراهیم سلام کردیم و در گوشه اتاق نشستیم. صحبت حاج آقا با یکی از جوان‌ها تمام شد. ایشان رو کرد به ما و با چهره‌ای خندان گفت: آقا ابراهیم راه گم کردی؟ چه عجب از این طرف‌ها! ابراهیم سر به زیر نشسته بود. با ادب گفت: شرمنده حاج آقا، وقت نمی‌کنیم خدمت برسیم. همین طور که صحبت می‌کردند فهمیدم ایشان، ابراهیم را خوب می‌شناسد. حاج آقا کمی با دیگران صحبت کرد. وقتی اتاق خالی شد رو کرد به ابراهیم و با لحنی متواضعانه گفت: آقا ابراهیم ما را یک کم نصیحت کن! ابراهیم از خجالت سرخ شده بود. سرش را بلند کرد و گفت: حاج آقا تو رو خدا ما رو شرمنده نکنید، خواهش می‌کنم اینطوری حرف نزنید! بعد گفت: ما آمده بودیم شما را زیارت کنیم. ان‌شاء‌الله در جلسه هفتگی خدمت می‌رسیم. بعد بلند شدیم، خداحافظی کردیم و از اتاق بیرون رفتیم. بین راه گفتم: ابراهیم! این بنده خدا را کمی نصیحت می‌کردی. سرخ و زرد شدن نداشت! با عصبانیت پرید تو حرفم و گفت: چه می‌گویی، تو اصلا این آقا رو شناختی!؟ گفتم: نه، راستی کی بود!؟ جواب داد: این آقا یکی از اولیاء خداست. اما خیلی‌ها نمی‌دانند. ایشان حاج میرزا اسماعیل دولابی بود. سال ها گذشت تا مردم حاج آقای را شناختند. تازه با خواندن کتاب «طوبی محبت» فهمیدم که جمله ایشان به ابراهیم چه حرف بزرگی بوده است. 🌷  @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🇮🇷 🇮🇷 ✍نویسنده: طلبه آزاده رحمان سلطانی 💢قسمت صد و شانزدهم: مرگ با شکوه یک غواص(۲) از نحوه شهادت خیلی اطلاعاتی نداشتیم و پیکر پاک این شهید رو هم به بچه ها نشون ندادن. چن روز پیاپی محمد رو برده بودن و شکنجه میدادن و ازش خواسته بودن اعتراف کنه و اطلاعاتی رو از جبهه و مسائل اونو که میدونه لو بده ، اما محمد مقاومت کرده بود و هر بار انکار می کرد که نیروی اطلاعات هستش. اونام جری تر می شدن و بیشتر اذیتش می کنن. تا اینکه منجر به شهادت ایشون با یه وضع بسیار فجیع و استثنایی میشه. که در ادامه نحوه دقیق شهادتشو خدمتتون عرض می کنم. با توجه به جوِ سنگین و خفقان داخل اردوگاه ، اطلاعات دقیقی از نحوه شهادت محمد در دست نبود و روایتهای مختلفی وجود داشت و منم چون خیلی کنجکاو بودم و دوست داشتم وقایع رو همانگونه که بوده بدونم و احیانا اگه برگشتیم به ایران بدون کم و زیاد روایت کنم در پی کسی بودم که از نزدیک شاهد ماجرا بوده و از زبون اون فرد اصل قضیه رو بشنوم . تقریبا یه سال بعد که آبها از آسیاب افتاد و شرایط تا حدودی بهتر شده بود، یه روز عباس عرب که بچه ها می گفتن مترجم صحنه شکنجه و شهادت محمد رضایی بوده رو دیدم. از شهادت رضایی خیلی گذشته بود و اوضاع تا حدودی عادی شده بود، رفتم پیش ایشون و ازش خواستم نحوه شهادت شهید رضایی رو برام توضیح بده. اولش می ترسید و طفره می رفت، چون ازش خواسته بودن چیزی به کسی نگه و اگه حرفی از این ماجرا با کسی در میون بزاره اونو زنده نمی زارن، اما با اصرار من و اطمینان از اینکه تا زمانی که در اسارت هستیم پیش هیچ کسی حرفی نمی زنم و با توجه به اینکه به صداقت من اطمینان داشت زبون باز کرد و چیزهایی رو گفت که همونجا مو بر بدنم سیخ شد. گر چه خودم بارها شکنجه شده بودم و شاهد شکنجه های طاقت فرسای دوستانم بودم ، ولی این مورد خیلی ویژه بود. ادامه ماجرا رو از زبان عباس عرب بشنوید. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 🌷  @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
بسم رب الشهدا سلام ✋ ببخشید بدون اجازه وارد پیویتون شدم میشه خواهش کنم وارد کانالمون بشین ☺️♥️این کانال به عشق شهدا ساخته شد🤩😍 ضرر نمیکنید ی نگاه بندازین🌱😍ان شاء الله اجرتون با شهدا💜💕 توی کانال ، خاطرات ، حدیث ها و نکات قرآنی و داستانش رو خودمون تایپ میکنیم و مینویسیم. آدرسش پایینه😍👇 https://eitaa.com/joinchat/3917348909C00f27f271f دستمون رو رد نکنید🙏
✍گرد و غباری ڪہ بر چھره های نورانے شما نشستہ بود ڪجا.. و گرد و غباری ڪہ اکنون از گناه بر دل ما نشستہ ڪجا... 🌷  @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
زینب، دختری که بخاطر ، منافقین با خفه اش کرده و به شهادت رسوندنش😔 مادر این شهیده 14 ساله درباره دفتر زینب📖 این گونه روایت می‌کند: 📒زینب در خود جدولی کشیده بود که بیست مورد داشت؛ از نماز به موقع، یاد مرگ، همیشه با وضو بودن،  خواندن ، نماز غفیله و نماز امام زمان(عج)♥️ ورزش صبحگاهی،  خواندن بعد از نماز صبح، حفظ کردن سوره‌های قرآن کریم، دعا کردن🤲 در صبح و ظهر و شب، کمتر کردن تا کم‌خوردن صبحانه، ناهار و شام. 📒دخترم جلوی این موارد ستون‌هایی کشیده بود و هر شب بعد از کارهایش جدول را علامت می‌زد؛ من وقتی جدول را دیدم به یاد سادگی در پوشیدن و خوردن افتادم به یاد آن اندام لاغر و که چند تکه استخوان بود افتادم. 📒به یاد آن روزه‌های مداوم و افطارهای ساده، به یاد نماز شب‌های طولانی و ، به یاد گریه‌های او😭 در سجده‌هایش و دعاهایی که در حق (ره) داشت. 🔰زینب در عمل، تک‌تک موارد آن جدولِ و خیلی از چیزهایی که در آن جدول نیامده بود❌ را رعایت می‌کرد. 🌷  @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 🔰 تصاویر کمتر دیده شده از غبار روبی مضجع مطهر رضوی ، توسط سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی 🌷 🌷  @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🔔 زنگ حکایت 🔔 📚اجازه ندارم بپرسم؛ خدایا چرا من! آرتور اش قهرمان افسانه ای تنیس هنگامی که تحت عمل جراحی قلب قرار گرفت، با تزریق خون آلوده، به بیماری ایدز مبتلا شد. طرفداران آرتور از سر تا سر جهان نامه هایی محبت آمیز برایش فرستادند. یکی از دوستداران وی در نامه خویش نوشته بود: "چرا خدا تو را برای ابتلا به چنین بیماری خطرناکی انتخاب کرده؟" آرتور اش، در پاسخ این نامه چنین نوشت: در تمام دنیا هر سال بیش از پنجاه میلیون کودک به انجام بازی تنیس علاقه مند شده و شروع به آموزش می کنند. حدود پنج میلیون از آن ها بازی را به خوبی فرا می گیرند. از آن میان قریب پانصد هزار نفر تنیس حرفه ای را می آموزند و شاید پنجاه هزار نفر در مسابقات شرکت می‌کنند پنج هزار نفر به مسابقات تخصصی تر راه می یابند. پنجاه نفر اجازه شرکت در مسابقات بین المللی ویمبلدون را می یابند. چهار نفر به مسابقات نیمه نهایی راه می یابند. و دو نفر به مسابقات نهایی. وقتی که من جام جهانی تنیس را در دست هایم می فشردم هرگز نپرسیدم که "خدایا چرا من؟" و امروز وقتی که درد می کشم، باز هم اجازه ندارم که از خدا بپرسم :"چرا من؟" 🌷  @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
● سیدجاسم انسانی متواضع و خنده‌رو بود، ایشان خیلی روی اعتقاداتش حساسیت داشت، خیلی هم اجتماعی بود همیشه کارگشای دوستان بود و در عوض از آنها می‌خواست که برای شهادتش دعا کنند، تقریباً همه هم‌دوره‌ای‌هایش در زمان جنگ شهید شده بودند و ایشان از قافله شهدا جا مانده بود بغض دوستان شهیدش را داشت.  ●شجاعت و بی‌باکی‌اش مثال زدنی بود شهرتش ضدگلوله بود، پاک و دوست داشتنی بود، سید جاسم پسرعموی دو شهید بود، شهید ناصر و شهید فرج. هر سه با هم در قرارگاه سری نصرت سمت اطلاعاتی و عملیاتی بالایی داشتند. ● بنیانگذار اطلاعات برون‌مرزی بودند آنها در جنگ تحمیلی عراق علیه ایران وارد پادگان‌ها و مقرهای نظامی عراق می‌شدند و بعد از کسب اطلاعات دقیق و جامع بر می‌گشتند. سید جاسم همه زیرو بم منطقه عملیاتی جنوب را مثل کف دست می‌شناخت شهید ناصر، شهید فرج و شهید جاسم در عملیات فتح فاو نقش کلیدی و اساسی‌ای ایفا کردند. ●سید ناصر در جنگ یک اسطوره بود، هر سه چون برادر بودند که بارها در زمان جنگ تحمیلی برای زیارت به نجف وکربلا رفته بودند و تا عمق خاک عراق پیشروی داشتند، سید ناصر در خیبر و سید فرج در عملیات کربلای 5 به شهادت رسید. ✍راوی: همرزم شهید 📎پ ن: شهیدی که به پاس مشاوره وی در آزادسازیِ شهر دجیل لقب "سبع الدجیل" شیرمرد دجیل را به خود اختصاص داد . ●ولادت: ۱۳٤٦ حمیدیه، خوزستان ●شهادت: ۱۳۹٤ سامرا، عراق ●رزمنده دیروز مدافع امروز   🌷  @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🇮🇷 🇮🇷 ✍نویسنده: طلبه آزاده رحمان سلطانی 💢قسمت صد و هفدهم: مرگ با شکوه یک غواص(۳) 🔞 این قسمت دلخراش است🔞 تعدادی از خشن ترین شکنجه گرای بعثی که شاخص ترینشون علی پلنگی و عدنان بودن رضایی رو بردن داخل راهروی حموما، قبلش دیوترم حموم رو روشن کرده بودن و آب به حد جوش رسیده بود. پیراهن و زیرپوششو دراوردن و مقداری با کابل بهش زدن و بعد از اینکه بی حال شد انداختنش زیر دوش آبِ جوش. هر چی سعی می کرد از زیر دوش بیاید کنار اونا اجازه نمی دادن تا اینکه پوست بدنش سوخت و تاول زد. بعد مقداری شیشه کف راهرو خُرد کردن و رضایی را روی شیشه ها با بدن برهنه می غلتوندن و با کابل می زدن که شیشه ها توی بدنش فرو بره. به اینم اکتفا نکردن و اونقد با کابل زدن که تکه های پوست تاول زده با ضربات کابل جدا می شد وشیشه ها بیشتر فرو می رفت. از همه جای پیکر شهید خون زده بود بیرون و بدن بریان شده بود. این میزان از شکنجه ارضاشون نکرد و آب نمک آوردن و روی زخمها و بدن سوخته و پاره پاره شده می ریختن. عباس گفت: دیگه طاقتش طاق شد و از شدّت درد ناله می کرد که یکی از نگهبانا یه قالب صابون از اون صابونایی که به اندازه یه پاره آجر بودن رو به زور توی دهان رضایی فرو کرد. شدت جراحات و وارد شدن کف صابون داخل حلق و ریه ی محمد به او امان نداد و خفگی مزید بر علت شد و همونجا کف راهروی حموم در نهایت مظلومیت جان داد و آن مجاهد صابر و جوان مقاوم به دیدار اربابش امام حسین علیه السلام رفت و چه رفتن باشکوه و با عظمتی ! محمد متولد سال ۱۳۴۶ بود و زمان شهادتش فقط بیست بهار از عمرش سپری شده بود که یکی از اونا در اسارت بود. اون حاضر نشده بود کوچکترین اطلاعاتی به دشمن بده جان شیرینشو تقدیم اسلام عزیز و وطن پرافتخارش ایران کرد. خداوند هم این شهید گرانقدر رو بی مزد و پاداش نگذاشت. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 🌷  @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
◾هشتم شوال 1344 قمری یا 31 فروردین 1305 شمسی از تلخ‌ترین روزهای تاریخ شیعیان است... ✍️ سالروز تخریب قبور مطهر ائمه بقیع بر همگان تسلیت باد. 🔹 پ.ن: ۱. بیت‌الاحزان ۲. آرامگاه امامان ۳. دختران پیامبر ۴. همسران پیامبر ۵. عقیل و عبدالله بن جعفر ۶. مالک و نافع ۷. ابراهیم فرزند پیامبر ۸. حلیمه سعدیه/ 🌷  @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
خوشا بہ حال آنان ڪہ پروازشان اسیر هیچ قفسے نشد،خوشا بہ حال آنان ڪہ از رهایے رهیدند و بال وبالِ جانشان نشد. خوشابہ حال ما، اگر شهید شویم 🌷  @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 که خودش را به دخترش معرفی کرد..ماجرای خیلی عجیبی هست..شهدا زنده اند..😭 📎پ ن: هم دیدن کلیپ واجب هست ، هم نشر کلیپ🌷 🌷  @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🔔 زنگ حکایت 🔔 مردی قوی هیکل در چوب بری استخدام شد و تصمیم گرفت خوب کار کند. روز اول در جنگل, 18 درخت را قطع کرد. رئیسش به او تبریک گفت و او را به ادامه کار تشویق کرد. روز یعد با انگیزه بیشتری کار کرد, ولی 15 درخت را قطع کرد. روز سوم بیشتر کار کرد, اما نتوانست بیشتر از 10 درخت را ببرد. به نظرش  آمد که ضعیف شده است. پیش رئیسش رفت و عذر خواست و گفت: «نمی دانم چرا هر چه بیشتر تلاش می کنم, درخت کمتری می برم!!!». رئیسش پرسید: «آخرین بار کی تبرت را تیز کردی؟» او گفت: «برای این کار وقت نداشتم. تمام مدت مشغول بریدن درختان بودم.» (چیزی که نقطه ضعف او بود.) براستی اخرین باری که تبر های ذهنت را تیز کردی کی بوده؟؟؟ 🌷  @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 به موقع و برکتی عمل کردن! 🎙 به روایت حاج حسین یکتا 🌷  @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 انگلیس|رشد جمعیت زنان مسلمان دو برابر مردان 🔹دولت انگلیس با تمام رسانه‌هایش سعی در جلوگیری از افزایش جمعیت مسلمانان دارد، درحالی که اسلام با سرعت بسیار بالایی مخصوصاً به خاطر تز «حجاب» در حال فتح انگلیس است 🔹بسیاری از زنان مسلمان انگلیسی در مصاحبه با رسانه‌های این کشور علت مسلمان شدن خود را "امنیت" بیان می‌کنند؛ زنان مسلمان اظهار می‌دارند زمانی که حجاب برسر دارند نسبت به خشونت‌های جنسی و بی‌اخلاقی‌ها درامان هستند؛ آنان حجاب را ممانعتی برای متعرضین می‌دانند که از تعرض مصون بمانند. https://tn.ai/2083476 #پویش_حجاب_فاطمے
🇮🇷 🇮🇷 ✍نویسنده: طلبه آزاده رحمان سلطانی 💢قسمت صد و هجدهم: مرگ با شکوه یک غواص(۴) رجعت باشکوه پیکر سالمِ شهید رضایی بعد از ۱۵ سال* در مرداد ماه سال ۱۳۸۱ پیکر ۲۲ شهید در مشهد مقدس تشییع شد. پیکر رضایی یکی از اونا بود. به گفته شاهدان عینی و یکی از همرزمان شهید پیکر محمد رضایی بعد از آنکه ۱۵ سال در خاک غربت دفن شده بود و قاعدتا باید فقط اسکلت و استخونا برمی گشت ، اما در نهایت شگفتی، به اندازه ای تازه و سالم بود که تا آماده شدن برای مراسم تشییع و خداحافظی در سردخانه نگهداری شد. تمامی آثار شکنجه و سوختگی بر روی پیکرش مشخص بود. انگار همین امروز شهید شده. حاج رمضانعلی پدر بزرگوار شهید ، پیرمردی با چهره ای شکسته و سیمایی نورانی و جذاب بعد از پانزده سال چشم انتظاری شنیده بود که پیکر فرزند دلاورش به وطن برگشته بود. طی این پانزده سال داستانهای زیادی از رشادت ها و مقاومت بی نظیر محمدش رو از زبان همرزماش شنیده بود. حالا لحظه شماری می کرد تا پیکر فرزندشو در آغوش بکشه و ببینه از اون قامت رشید چی باقی مونده. تصورش این بود که یه مشت استخون توی یه تابوت گذاشتن و می رفت تا استخونای فرزند رو بغل کنه. آمده بود معراج شهدا و سراغ پیکر فرزندشو می گرفت و می پرسید محمد رضایی کجاست؟ گفتن پدرجان پیکر محمدت سالمه و گذاشتیم سردخانه. حسین محمدی منفرد از غواصان لشکر ۵ نصر و از همرزمای شهید در اسارت میگه: در روز تشییع پیکر شهید که در شهر فاروج در هوای گرم مرداد ماه انجام شد ، قطرات تازه خونابه از داخل تابوت بر روی شانه های کسانی ریخته بود که زیر تابوت قرار داشتن. شهید رضایی با این وضعیت بی تردید از اولیای الهی بود و در بهشتی بودن و همنشینی با اباعبدالله و شهدای کربلا شک و شبهه ای باقی نمی مونه. این مجاهدت بی نظیر و مرگ و جان دادن سخت و سکوت کردن و ذرّه ای اطلاعات به دشمن ندادن رو مقایسه کنید با یه مشت وطن فروشی که در ناز و نعمت هستن و بر سر سفره رنگین انقلاب نشسته و از تمام مواهب مادی و رفاه بالا برخوردارن ، اما اطلاعات حساس و سری ایران رو در مسئله انرژی هسته ای یا توان موشکی و دفاعی به دشمن دادن و باعث شدن این همه مشکلات و تحریمای ظالمانه علیه ملت ایران شکل بگیره . این از خدا بی خبرها چگونه میخان روز قیامت پاسخگویی خون و مجاهدت امثال محمد باشن؟ ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 🌷  @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
از قافلہ هاے شهدا رفتنـد رفیقان وچـہ تنها ماندیم.. افسـوس ڪہ در زمانہ ے دلتنگے شدیم اسیر دنیا ماندیم.. 🌷  @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
: ‌‌●امروز قرارگاه حسین بن علی، ایران است. بدانید جمهوری اسلامی حرم است و این حرم اگر ماند، دیگر حرم‌ها می‌مانند. ●اگر دشمن، این حرم را از بین برد، حرمی باقی نمی‌ماند، نه حرم ابراهیمی و نه حرم محمّدی (ص). 📎فرازی از وصیت شهید حاج قاسم سلیمانی 🌷 🌷  @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 💐🎙 💢موضوع: به خدا... 🌹 بسیار زیباست 👌👌 🌷  @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🔔 زنگ حکایت 🔔 عیسی مسيح از مسيري مي‌گذشت، يك نفر با او برخورد نمود. به محض ديدن مسيح به او فحاشی كرد و گفت: اي پسر حرامزادۀ بی اصل و نسب! مسيح در پاسخ گفت: سلام ای انسان باشرافت و ارزشمند! اطرافيان تعجب کردند و از مسيح پرسيدند: او به تو فحاشي كرد، چه طور شما به او اين قدر احترام مي‌گذاريد؟ مسيح پاسخ داد: هر كسی آنچه را دارد خرج ميكند. چون سرمايه او اين بود به من بد گفت، و چون در ضمير من جز نيكويی نبود از من جز نيكويی بیرون نمی‌آيد... ما فقط آنچه را كه در درون داريم ميتوانيم از خود نشان دهيم.. 🌷  @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨جمله زیبایی که شهید مدافع حرم در خواب به دخترش گفت... دختر شهید سعید انصاری از خوابی می‌گوید که پدر شهیدش در آن بوده و جمله‌ای هم به او گفته که موجب آرامشش شده است. او از اولین دیدار با پیکر مطهر پدرش هم خاطره دارد، دیداری برای آخرین بار ... 💔 🌷  @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
°•|🍃🌸 ◽️نصیحت‌های ابراهیم به مردی که همسرش برایش مهم نبود: ◽️دوست عزیز! همسر شما برای خود شماست، نه برای نمایش دادن جلوی دیگران! می‌دانی چقدر از جوانان با دیدن همسر بی‌حجاب شما به گناه می‌افتند؟ 📝 🌷  @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🇮🇷 🇮🇷 ✍نویسنده: طلبه آزاده رحمان سلطانی 💢قسمت صد و نوزدهم: حماسه جاودان ۱۲ تیر ۶۶ (۱) اجازه بدید اولش یه بازاری ۳۳ ساله ؛ مردمی و با انصاف رو بهتون معرفی کنم از شهر همدان که همسر؛ چهار دختر و پسرشو به امان خدا رها کرده بود و برای دفاع از دین و آب و خاکش و به امر امامش سالها در خطوط مقدم جبهه مجاهدت کرده و در آخرین اعزامش به اسارت دشمن دراومده بود. سمبل رشادت بود و مقاومت. رک گو و بی باک. با توجه به سن و سال نسبتا بالاترش نسبت به بقیه نوعی احساس پدرانه نسبت به بچه ها داشت و از اینکه به بهانه های مختلف مثل قوم مغول می ریزن تو آسایشگاها و بچه ها رو تا سر حد مرگ می زنن اعصابش به هم می ریخت. کم کم کاسه صبرش لبریز شد و تصمیم گرفت یه کاری انجام بده و غرور دشمن رو در هم بشکنه حفظ جان در اولویت براش نبود. دوازده تیر ماه برای اردوگاه یازده تکریت، یادآور حماسه ای جاودان و خونین شهید قاسمی بود. علی اکبر بخاطر انتقام گیری از رفتار وحشیانه بعثیا که بارها سعی داشتن بچه ها رو تحقیر کنن در فرصتی مناسب بلند شد و مثل یه شیر شروع کرد به غرش. همه سرجامون از ترس میخکوب شده بودیم. با صدای بلند شروع کرد به شعار مرگ بر آمریکا. مرگ بر اسرائیل. بچه ها سعی کردند مانعش بشن اما حریف نشدن و عراقیا شاهد شعار دادنای حماسی او بودن. بی معطلی به فرمانده اردوگاه خبر دادن. قاسمی رو بردن و همراه او دلِ همه ما رفت. اونا اسرائیل رو از خودشون و آمریکا را ارباب و حامیشون تو جنگ می دونستن و براشون قابل قبول نبود اسیری علیه اربابای اونا شعار بده. همه بچه ها مضطرب و نگران بودن. همه زیر لب برای سلامتی و نجاتش دعا می کردند و دعای «امن یجیب» می خوندند. این تنها کاری بود که از دست ما برمیومد ، اما تقدیر و مشیت الهی طوری دیگه رقم خورده بود. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 🌷  @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆