eitaa logo
🌷به یاد شهدا🌷
679 دنبال‌کننده
4هزار عکس
1.6هزار ویدیو
21 فایل
امروزفضیلت زنده نگهداشتن یادوخاطره ی #شهدا کمتراز #شهادت نیست. کپی مطالب با ذکر صلوات آزاد است. ارتباط باخادم الشهدا👇 @Mehrabani1364 🔽تبادل داریم
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴 از قرآن پند بگیر 📍وَلَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ فَهَلْ مِن مُّدَّكِرٍ (سوره قمر آیه ۱۷) 📍ﻭ ﻳﻘﻴﻨﺎً ﻣﺎ ﻗﺮﺁﻥ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﻱ ﭘﻨﺪ ﮔﺮﻓﺘﻦ ﺁﺳﺎﻥ ﻛﺮﺩﻳﻢ ، ﭘﺲ ﺁﻳﺎ ﭘﻨﺪ ﮔﻴﺮﻧﺪﻩ ﺍﻱ ﻫﺴﺖ ؟✳✳✳ 📍ﺁﺭﻯ ﺍﻳﻦ ﻗﺮﺁﻥ، ﻫﻴﭻ ﭘﻴﭽﻴﺪﮔﻰ ﻧﺪﺍﺭﺩ، ﻭ ﺷﺮﺍﺋﻂ ﺗﺎﺛﻴﺮ، ﺩﺭ ﺁﻥ ﺟﻤﻊ ﺍﺳﺖ، ﺍﻟﻔﺎﻇﺶ ﺷﻴﺮﻳﻦ ﻭ ﺟﺬﺍﺏ ﺗﻌﺒﻴﺮﺍﺗﺶ ﺯﻧﺪﻩ ﻭ ﭘﺮ ﻣﻌﻨﻰ، ﺍﻧﺬﺍﺭﻫﺎ ﻭ ﺑﺸﺎﺭﺗﻬﺎﻳﺶ ﺻﺮﻳﺢ ﻭ ﮔﻮﻳﺎ، ﺩﺍﺳﺘﺎﻧﻬﺎﻳﺶ ﻭﺍﻗﻌﻰ ﻭ ﭘﺮ ﻣﺤﺘﻮﺍ، ﺩﻟﺎﺋﻠﺶ ﻗﻮﻯ ﻭ ﻣﺤﻜﻢ، ﻣﻨﻄﻘﺶ ﺷﻴﻮﺍ ﻭ ﻣﺘﻴﻦ، ﺧﻠﺎﺻﻪ ﺁﻧﭽﻪ ﻟﺎﺯﻣﻪ ﺗﺎﺛﻴﺮ ﮔﺬﺍﺭﺩﻥ ﻳﻚ ﺳﺨﻦ ﺍﺳﺖ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺟﻤﻊ ﺍﺳﺖ، ﻭ ﺑﻪ ﻫﻤﻴﻦ ﺩﻟﻴﻞ ﻫﺮ ﺯﻣﺎﻥ ﺩﻟﻬﺎﻯ ﺁﻣﺎﺩﻩ ﺑﺎ ﺁﻥ ﺗﻤﺎﺱ ﻳﺎﺑﺪ، ﻣﺠﺬﻭﺏ ﺁﻥ ﻣﻰ ﺷﻮﺩ ﻭ ﺩﺭ ﻃﻮﻝ ﺗﺎﺭﻳﺦ ﺍﺳﻠﺎم ﻧﻤﻮﻧﻪ ﻫﺎﻯ ﻋﺠﻴﺐ ﻭ ﺷﮕﻔﺖ ﺍﻧﮕﻴﺰﻯ ﺍﺯ ﺗﺎﺛﻴﺮ ﻋﻤﻴﻖ ﻗﺮﺁﻥ ﺩﺭ ﺩﻟﻬﺎﻯ ﺁﻣﺎﺩﻩ ﺩﻳﺪﻩ ﻣﻰ ﺷﻮﺩ، ﻛﻪ ﺷﺎﻫﺪ ﮔﻮﻳﺎﻯ ﺍﻳﻦ ﺍﻣﺮ ﺍﺳﺖ. 🌷  @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
13990629_40489_192k.mp3
3.53M
🎙مربع‌های قرمز 🔷بخش اول 🔹خاطرات مرصاد 🔰«مربع‌های قرمز»، روایتی ازخاطرات شفاهی در دوران دفاع مقدس و به قلم سرکار خانم زینب عرفانیان است. 🌷  @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅مقام انسانی یا مقام حیوانی؛مساله این است؟ 🤓🤓🤓 🔆🔆مجموعه تحقیقات صورت گرفته در دانشگاه پرینستون آمریکا در یک جمله: به نظر می رسد مردان در مقابل زنان نیمه برهنه چنان واکنش نشان می دهند که گویا با یک انسان به تمامی مواجه نیستند😱 ⭕️خواهر مسلمان مراقب باش اون کسی که در غرب نشسته و شما رو تشویق به بی حجابی می کنه می خواد مقام شما رو از انسان به حیوان تقلیل بده😡😡😡 😱چگونه صاحبان سرمایه و رسانه زنان اروپا را برهنه کردند😱 #پویش_حجاب_فاطمے
🇮🇷 🇮🇷 ✍خاطرات شهید فرهاد شاهچراغی ‌● ●نویسنده :مجیدخادم یکی دو روز بعد توی مقر حال و هوای خداحافظی است بچه ها یکی یکی یا گروه گروه دارند برمیگردند شیراز. چند تا از رفقای نزدیک تر فرهاد دورش را گرفته اند و دارند بلند بلند می خندند. «عامو نترس نمی آییم خونتون» جوان بسیجی کم سن و سالی از بچه های بوشهری گردان به فرهاد گیر داده بود که آدرس خانه تان را بده می خواهم شیراز بیایم دیدنت. فرهاد طفره رفته و بقیه هم پا پیچ شده‌اند. عبدالحمید باز با خنده می‌گوید:« بچه پولدار می‌ترسی هممون با هم بیاییم؟» فرهاد سرش را خم کرده و نگاهش روی زمین است به جوان بسیجی می گوید :«خب پس بنویس» جوان خودکار و کاغذ را آماده می کند _شیراز را که بلدی؟ همه باز می زنند زیر خنده _حالا بلد نباشم میپرسم یاد میگیرم _خوب وقتی رسیدی اول بگو فلکه قصرالدشت. فرهاد مکثی می‌کند _«بعدش؟!» سرش را بلند می کند چشم هایش برق می زنند ادامه می دهد :«از اونجا یه ماشین بگیرم مستقیم بگو دارالرحمه.» خنده ها شدیدتر می‌شود جوان بسیجی با دقت می نویسد. _بعد میگی قطعه ۳۰ پلاک ۱۸ نشون میدن» جوان بسیجی فرهاد را می‌بوسد و قول می‌دهد هر وقت آمد شیراز سر بزند. با چند بوشهری دیگر کیسه هایشان را برمی‌دارند و می‌روند تا حرکت کنند به سمت سنندج. خنده هایی که فروکش می‌کند مصیب نیکبخت می‌گوید: _آقا فرهاد تو که اهل شوخی و دادن دست ملت نبودی !این زبون بسته رو گذاشتی سرکار؟!! _نه اُس مصیب، سرکاری نیست. _خوب مرد حسابی قطعه فلان پلاک فلان آدرس دارم بهش دادی! این بدبخت فکر کرد آدرس درست و حسابیه.! _آدرس درسته .یه وقتی خودت هم میای سر میزنی حالا چهار تا قطعه پلاتین وریا اونورتر. بچه ها که جدیت فرهاد را در پشت آن لبخند ملایم همیشگی می‌بینند همه دمق می‌شوند و چهره هاشان توی هم میرود. تا چند روز بعد بیشتر بچه ها رفته بودند عبدالحمید داشت با فرهاد کلنجار می رفت که بماند تا با هم بروند.فرهاد کوتاه نمی‌آمد می گوید تو باید بروی من هم بعدش می‌آید نامه و بسته را هم می‌دهد که عبدالحمید ببرد در خانه شان. عبدالحمید باقری از اتاق بیرون می‌رود و همان موقع ابیاتی برای خداحافظی می آید. _آبیاتی اگه میتونی نرو. کاکو پشیمون میشیا... _آقای شاهچراغی من باید برم. زن و بچه هام رو خیلی وقته ندیدم. _از ما گفتن حالا اگه نهایتاً رفتنی شدی سلام ما را هم به خانوادت برسان _نه دیگه من همین امروز دارم میرم خبردادم که می آیم ۲۰ نفری بیشتر باقی نمانده بودند آنها که انتخابشان کرده بود برای عملیاتی محرمانه .مقرر سپاه را هم که تحویل نیروهای جدید دادند همه حرکت کردند به سقز. ادامه دارد..✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 🌷  @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
« همه‌ شرایط را بسنجید امّا بدانید آنکه به کار ما نتیجه می‌دهد عنایتِ خداست.» 🌷 🌷  @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌🎥 استاد رجبی دوانی: برخی میگویند چرا دوران پیامبر و امامان را با قیاس میکنید!☝️ 🌷 @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🔴 هر روز در کاری است 📍يَسْأَلُهُ مَن فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ (سوره الرحمن آیه ۲۷) 📍ﻫﺮ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﻫﺎ ﻭ ﺯﻣﻴﻦ ﺍﺳﺖ ﺍﺯ ﺍﻭ ﺩﺭﺧﻮﺍﺳﺖ [ ﺣﺎﺟﺖ ]ﻣﻰ ﻛﻨﺪ ، ﺍﻭ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﺩﺭ ﻛﺎﺭﻱ ﺍﺳﺖ .✳✳✳ 📍ﺁﺭﻯ ﺧﻠﻘﺖ ﺍﻭ ﺩﺍﺋﻢ ﻭ ﻣﺴﺘﻤﺮ ﺍﺳﺖ، ﻭ ﭘﺎﺳﺨﮕﻮﻳﻰ ﺍﻭ ﺑﻪ ﻧﻴﺎﺯﻫﺎﻯ ﺳﺎﺋﻠﺎﻥ ﻭ ﻧﻴﺎﺯﻣﻨﺪﺍﻥ ﻧﻴﺰ ﭼﻨﻴﻦ ﺍﺳﺖ، ﻭ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﻃﺮﺡ ﺗﺎﺯﻩ ﺍﻯ ﺍﺑﺪﺍﻉ ﻣﻰ ﻛﻨﺪ. ﻳﻚ ﺭﻭﺯ ﺍﻗﻮﺍﻣﻰ ﺭﺍ ﻗﺪﺭﺕ ﻣﻰ ﺩﻫﺪ، ﺭﻭﺯ ﺩﻳﮕﺮﻯ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺑﺮ ﺧﺎﻙ ﺳﻴﺎﻩ ﻣﻰ ﻧﺸﺎﻧﺪ، ﻳﻚ ﺭﻭﺯ ﺳﻠﺎﻣﺖ ﻭ ﺟﻮﺍﻧﻰ ﻣﻰ ﺑﺨﺸﺪ، ﺭﻭﺯ ﺩﻳﮕﺮ ﺿﻌﻒ ﻭ ﻧﺎﺗﻮﺍﻧﻰ ﻣﻰ ﺩﻫﺪ، ﻳﻚ ﺭﻭﺯ ﻏﻢ ﻭ ﺍﻧﺪﻭﻩ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﻝ ﻣﻰ ﺯﺩﺍﻳﺪ، ﺭﻭﺯ ﺩﻳﮕﺮ ﻣﺎﻳﻪ ﺍﻧﺪﻭﻫﻰ ﻣﻰ ﺁﻓﺮﻳﻨﺪ، ﺧﻠﺎﺻﻪ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﻃﺒﻖ ﺣﻜﻤﺖ ﻭ ﻧﻈﺎم ﺍﺣﺴﻦ، ﭘﺪﻳﺪﻩ ﺗﺎﺯﻩ ﻭ ﺧﻠﻖ ﻭ ﺣﺎﺩﺛﻪ ﺟﺪﻳﺪﻯ ﺩﺍﺭﺩ. 🌷  @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
حاج حسین یکتا.mp3
7.28M
🔊 #پادکست | برای امام زمان(عج) لوتی وار زندگی کن 🎙به روایت حاج حسین یکتا 🌷 @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
خواهرم... حجاب؛ مانند اولین خاڪریز جبهه اسٺ ڪه؛ دشمݧ براے تصرف سرزمینے؛ حتماً باید اوݪ آݧ را بگیرد… مواظب این سنگر باشید!✌️ 🌷  @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🇮🇷🇮🇷 ✍خاطرات شهید فرهاد شاهچراغی ‌● ●نویسنده :مجیدخادم . _اس مصیب !حالشو داری یه سر بریم شهر؟ می خوام یه تلفنی به خونه بزنم! مخابرات کوچکی است که فقط همه یک کابین را دارد مسی بیرون نشسته روی صندلی فرهاد در کابینه را باز گذاشته و صدایش می آید بیرون صدای مادرش هم کمی به گوش می‌رسد. مادر که گوشی را برداشت با سلام فرهاد بغضش ترکید. «مامان اینجا هوا خیلی خنک یادته میگفتی توی گرمای آبادان لاغر شدم .حالا اگر ببینیم شدم عین قبل» _مادرتو درس و مدرسه را ول کردی رفتی به امون خدا !!تو هنوز بیست سال تمام نشده !میتونی به امید خدا یک دکتر خوب بشی؟ _دکتر وقتی خوبه که یک ایران باشه که من توش بشم دکتر! الان همه دنیا هجوم آوردن به ایران... _عمود خیلی احوال تو میپرسه .خیلی ناراحته. _وقتی برگشتم از دلش در میارم فقط مامان به بچه ها بگین به عمو چیزی نگن یک وقت اگه شوخی کرد,متلکی گفت. _لااقل یک سر بیا مادر .دوباره بعد برگرد برو. _میام مامان دارم میام یه پنج شش روز دیگه کارم اینجا تمام بعدش میام راستی یه نامه هم با چند تا چیز دیگه، فرستادم یکی از بچه‌ها بیاره دم در. _بیاد مادر قدمش روی چشم _اسمش عبدالحمید حسینیه، فقط اگه یک وقت باهاش حرف زدین گفت مثلاً نمیدونم میخوان اینجا فرهاد را زنش بدن، از این حرف‌ها باور نکنید آ. _خب مگه چه اشکالی داره؟ _نام مادر! یک بحث شوخیه بین خودمون. گفتن می خوایم بریم به مادرت بگیم قراره همون کردستان براش زن بگیریم. باورتون نشه یه وقت. _خب اگه دختر خوبی باشه، منم میام! چه عیبی داره. هرچی تو بخوای منم راضیم بابات هم راضیه. _میخوان اینجوری بگن که یعنی ما می‌خواهیم فرهاد مجبور کنیم اینجا بمونه من که بی نظر و اجازه شما... فرهاد این حرف‌ها را چگونه و با صورت سرخ شده از شرم می‌گوید در کابین را هم می بندد. گوشی را قطع می کند و می آید بیرون .مصیب می گوید: _«فرهاد چرا مادرت رو گذاشتی توی انتظار؟!» _انتظار چی؟ _قول الکی نباید میدادی !ما تازه فردا پس فردا داریم میریم عملیات. _تموم میشه تا چند روز دیگه. _تو از کجا میدونی؟ تمام هم بشه مگه معلوم کی برمیگردیم؟ _خیالت جمع تا ۵ روز دیگه حتماً برمیگردیم .حالا عمودی یا افقی !فرقی میکنه؟! با ۱۲ تن باقیمانده از گردان ثارالله به سقز می‌روند آن جا باید با نیروهای تکاور و ارتشی تیپ ذوالفقار عملیات کنند برای آزادسازی جاده بانه به سردشت که نزدیک دو سال است دسته گروه‌ها و بسته است. تا آن روز چند گردان ارتش و سپاه عملیات کرده بودند آن جا که یا به کل منهدم شده یا تعداد زیادی اسیر و شهید داده و برگشته بودند. سه روز بود که آموزش‌ها و تمرین‌های گروه شروع شده بود. آموزش های تکاوری و به ویژه پرش از هلی‌کوپتر. قرار بر این بود که هلی‌برن کنند روی ارتفاعات مشرف به جاده و از آنجا پاکسازی کنند تا پایین و روستاهای اطراف جاده را هم فتح کنند. همه جا برف سنگینی نشسته ساعت ۴ صبح باید پرواز کند همه آماده توی مقر نشسته بودند .ساعت از چهار هم میگذرد هلی‌کوپتری حرکت نمی‌کند ،می‌گویند منطقه را چنان برف و مه گرفته که امکان پرواز و فرود نیست. فرهاد اصرار دارد که عملیات بشود، کمابیش باقی فرمانده ها هم .بچه ها فقط منتظر دستور اند که هرچه پیش آید. صبح با هماهنگی حرکت می کنند به سمت بانه با اتوبوس و اسکورت. یک روز طول می‌کشد تا راهی شود راهی پیدا کنند. قرار می‌شود گردان فرهاد پیاده حرکت کند، شبانه به منطقه و تا روشن شدن هوا ارتفاعات اول را بگیرند و اول صبح ،نیروهای تکاور ارتش به آنها ملحق شود. جمعه ۱۱ شب حرکت کرده بودند از کوره راه ها ۴ صبح شنبه به پایین اولین تپه می‌رسند با شلیک اولین گلوله از میان تاریکی به سمتشان، درگیری خیلی زودتر از موعد شروع می شود .اما زیاد طول نمی کشد. سنگر کوچک است که بچه ها محاصره شان می کنند تمام شان کشته می‌شوند و جا که مشغول پاکسازی سنگرها می شوند.از همه طرف نیروهای گروه‌کها می‌آیند آرام آرام به سمت تپه. تویی کمین می‌افتند بی آنکه بدانند .تا بچه ها به بالای تپه برسند و هوا روشن شود و ببینند، دیگر کاملا محاصره شده اند. فرهاد بچه ها را از چند جهت مختلف هدایت می کند به بالای تپه .خودش جلوتر از بقیه است. با همان کلاش تاشو آویزان به گردنش ،همراه جلیل صدق گو و تیر بارش. هوا هنوز تاریک و روشن است که اولین گروه از گروهک ها تیراندازی می‌کنند . تقریباً بالای تپّه رسیدند چیزی از آن پایین نمی بینند. اولین خمپاره که می خورد روی تپه هرکس پشت صخره یا توی شیاری پناه می گیرد.گاهی هم به سمت پایین تک تیری شلیک می‌شود بی هدف برای ترساندن . هوا که روشن می شود توی مه رقیق روستای کوچکی روبروی آنها نمایان می شود. ادامه دارد..✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 🌷  @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
. هرکسی خواهد رَود در مکتب حسین ... ثبت نامش را فقط عباس امضا می‌کند ... ●سال ۱۳۶۲ ●عملیات خیبر ●منطقه مجنون ●عکاس : سعید صادقی 🌷  @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🇮🇷 🇮🇷 : اگرمن در این عملیات شهید نشدم به مسلمونی من شک کنید 🎙 راوی: شاید جزو معدود افرادی بودیم که تا آخرین دقایق در کنار ایشون بوديم خب ایشون آدمی نبود که فلسفه خونده باشه عرفان خونده باشه فقه وتفسیرو اصول..اینا باشه نبود یه آدم عالیه خاکی ..بنا , کارگر یک مقدار طلبگی خونده بود حکمت بود در معرف بود ولو تحصیلات و مدرک نبود .ولی حکمت داشت قرآن که میخوند حقیقتامیخوند ایمان داشت و مکاشفاتی که داشت که سه چهارنمومنش رو همون زمان جنگ شنیدم که قبل از ایشون گفت : اونجا که به من قول داده که من می شم و تو بچه های دیگه مشهور بود که گفته : اگه من تو این عملیات نشم تو مسلمونی خودم شک می کنم. 🌷 🌷  @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆