eitaa logo
🌷به یاد شهدا🌷
680 دنبال‌کننده
4هزار عکس
1.6هزار ویدیو
21 فایل
امروزفضیلت زنده نگهداشتن یادوخاطره ی #شهدا کمتراز #شهادت نیست. کپی مطالب با ذکر صلوات آزاد است. ارتباط باخادم الشهدا👇 @Mehrabani1364 🔽تبادل داریم
مشاهده در ایتا
دانلود
13.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🛍مهریه خودفروشی زنان در اسلام❗️❗️❗️ 📽 | ناصحیان 🌷  @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🇮🇷 🇮🇷 ✫⇠قسمت :9⃣7⃣1⃣ اما چون شیری نمی آمد، گریه می کرد.» از این حرفش خیلی ناراحت شدم. گفت: «حالا ببین تو چه آسوده بچه ات را شیر می دهی. باید خدا را هزار مرتبه شکر کنی.» گفتم: «خدا را شکر که تو پیش منی. سایه ات بالای سر من و بچه هاست.» کاسه انار را گرفت دستش و قاشق قاشق خودش گذاشت دهانم و گفت: «قدم! الهی اجرت با حضرت زهرا. الهی اجرت با امام حسین. کاری که تو می کنی، از جنگیدن من سخت تر است. می دانم. حلالم کن.» هنوز انارها توی دهانم بود که صدای بوق ماشینی از توی کوچه آمد. بعد هم صدای زنگ توی راهرو پیچید. بلند شد. لباس هایش را پوشید، گفت: «دنبال من آمده اند، باید بروم.» انارها توی گلویم گیر کرده بود. هر کاری می کردم، پایین نمی رفت. آمد پیشانی ام را بوسید و گفت: «زود برمی گردم. نگران نباش.» صبح زود با صدای سمیه از خواب بیدار شدم. گرسنه اش بود. باید شیرش می دادم. تا بلند شدم و توی رختخواب نشستم، سمیه خوابش برد. از پشت پنجره آسمان را می دیدم که هنوز تاریک است. به ساعت نگاه کردم، پنج و نیم بود. بلند شدم، وضو گرفتم که دوباره صدای گریه سمیه بلند شد. ادامه دارد...✒️ قسمت :0⃣8⃣1⃣ بغلش کردم و شیرش دادم. مهدی کنارم خوابیده بود و خدیجه و معصومه هم کمی آن طرف تر کنار هم خوابیده بودند. دلم برایشان سوخت. چه معصومانه و مظلومانه خوابیده بودند. طفلی ها بچه های خوب و ساکتی بودند. از صبح تا شب توی خانه بودند. بازی و سرگرمی شان این بود که از این اتاق به آن اتاق بروند. دنبال هم بدوند. بازی کنند و تلویزیون نگاه کنند. روزها و شب ها را این طور می گذراندند. یک لحظه دلم خواست زودتر هوا روشن شود. دست بچه ها را بگیرم و تا سر خیابان ببرمشان، چیزی برایشان بخرم، بلکه دلشان باز شود. اما سمیه را چه کار می کردم. بچه چهل روزه را که نمی شد توی این سرما بیرون برد. سمیه به سینه ام مک می زد و با ولع شیر می خورد. دستی روی سرش کشیدم و گفتم: «طفلک معصوم من، چقدر گرسنه ای.» صدای در آمد. انگار کسی پشت در اتاق بود. سینه ام را به زور از دهان سمیه بیرون کشیدم. سمیه زد زیر گریه. با ترس و لرز و بی سر و صدا رفتم توی راه پله. گفتم: «کیه... کیه؟!» صدایی نیامد. فکر کردم شاید گربه است. سمیه با گریه اش خانه را روی سرش گذاشته بود. پشت در، میزی گذاشته بودم. رفتم پشت در و گفتم: «کیه؟!» کسی داشت کلید را توی قفل می چرخاند. صمد بود، گفت: «منم. باز کن.» با خوشحالی میز را کنار کشیدم و در را باز کردم. ادامه دارد...🖋 🌷  @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🇮🇷 کلام شهدا 🇮🇷 خدایا ، آنان که به من بدی کردند مرا هوشیار کردند ، آنان که از من انتقاد کردند به من راه و رسم زندگی آموختند ، آنان که به من بی اعتنایی کردند به من صبر و تحمل آموختند ، آنان که به من خوبی کردند به من مهر و وفا آموختند. پس خدایا ، به همه اینان که باعث تعالی دنیا و آخرت من شدند ، خیر و نیکی برسان. 🌷 @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
﷽ ⛔️شبهه: کلیپ تقطیع شده: رهبر انقلاب:فقر مردم گناه فرمانروایان است، آنها هستند که موجب فقر مردم می‌شوند، چون آنچه را که از ثروت و منافع به دست می‌آید برای خودشان میخواهند، این موجب فقر مردم می‌شود. ❇️پاسخ: رهبر معظم انقلاب در این سخنرانی که در تاریخ ۱۳۸۳/۰۸/۲۰در دیدار رئیس‌جمهور و اعضای هیأت دولت‌‌ وقت انجام شده است به تشریح نامه امیرالمؤمنین به مالک اشتر می‌پردازند، که بصورت مغرضانه ای تقطیع شده است. اصل سخنان ایشان در این زمینه که در سایتشان هم موجود است این بوده نامه ی حضرت به مالک اشتر خیلی عجیب است. واقعاً حِکَمی که در این نامه هست، «لا تُعدّ و لاتُحصی» است. گفت: هرچه گویم عشق را شرح و بیان چون به عشق آیم خجل باشم از آن وقتی انسان به اعماق این نامه باز می گردد، واقعاً در مقابل عظمتی که در هر فراز و جمله بندی آن وجود دارد، احساس حقارت می کند. می فرماید: «و انّما یؤتی خراب الأرض من اعواز اهلها»؛ ویرانی زمین از تنگدستی مردم زمین حاصل می شود؛ یعنی وقتی مردم تنگدست بودند، زمین ویران می شود. حضرت این را به عنوان یک نکته ی فلسفی بیان نمی کنند؛ به عنوان یک واقعیت بیان می کنند. «ارض»ی هم که این جا می گویند، همان سرزمین مصر است که مالک اشتر دارد می رود. البته آن وقت شام و عراق و ایران و مدینه و هر نقطه ی دیگر دنیا که حاکمی دارد، با مصر قابل مقایسه است. می گویند سرزمینی که تو داری به آن جا می روی، اگر توانستی مردمش را ثروتمند کنی، آباد خواهد شد؛ اما اگر مردم را فقیر نگه داشتی یا فقیر کردی و نتوانستی، این سرزمین هم آباد نخواهد شد؛ ویرانه خواهد ماند. مردم هستند که باید با نشاطِ خودشان و با توانایی هایی که پیدا می کنند، سرزمین شان را آباد کنند. ابتکار آحاد مردم است که همه جای زمین را آباد می کند. بعد می فرمایند: «و انّما یعوز اهلها». اعواز، باب افعال است؛ اما لازم است: مردم تنگدست می شوند. حضرت با لامِ تعلیل می فرمایند: «لاشراف انفس الوُلاة علی الجمع»؛ فقر مردم، تقصیر فرمانروایان است؛ آنها هستند که موجب فقر مردم می شوند؛ چون آنچه را که از ثروت و منافع به دست می آید، برای خودشان می خواهند؛ این موجب فقر مردم می شود. البته یک وقت فرمانروایان مثل مستبدهای قدیم هستند؛ مانند رضاخان که همه چیز را می خواست و به حدی قانع نبود. یک عده هم از بغل او استفاده می کردند؛ آنها هم می بردند. اول، سهم پادشاه بود و بعد هم بتدریج آنهایی که در حاشیه ی پادشاه قرار داشتند، هر کدام به قدر خودشان می بردند. استبدادهای قدیم این طور بود. البته شکل مدرن ترش در حکومت پهلوی بود؛ شکل قدیمی ترش را هم در کتابها، از قاجاریه و دوره ی ناصرالدین شاه و بقیه خوانده ایم. یک شکل هم روش مدرن است؛ یعنی روش حکومتهای بظاهر دمکرات که باطن استبدادی دارند؛ امروز زمام این حکومتها به دست کمپانی های اقتصادی است؛ اینها طراح سیاستها هستند. بظاهر کاره یی نیستند، اما در باطن نماینده ی مجلس را اینها می فرستند؛ رئیس جمهور را اینها روی کار می آورند. رئیس جمهور اعوان و انصاری دارد، سفرایی دارد، وزرایی دارد، مدیران گوناگونی در رده های مختلف دارد؛ در واقع این مجموعه حاکمند. https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=3259 🌷 @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
: دنبال این باشید که یه دوست خوب پیدا کنید که شمارو به خدا برسونه... توی وصیت نامش نوشت خدایا تو شاهد باش که من تمامی مظاهر مادی دنیا را بخاطر تو به سویی افکنده ام تو مرا بخر تو مرا ببر... میدونید لذت های دنیای شهید صنعتی چی بود؟؟؟ باباش مولتی میلیاردر بود... 🌷 🌷  @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
وارد مطب که شدم از وضع چهره و غلیظش مبهوت موندم چی‌ بگم‌! 😟 متخصص قلب و عروق بود. بعدِ معاینه، حالا وقت توصیه‌های پزشکی شده بود ♻️ 👈 گفت: فعلا یک قرص نوشتم، هر روز نصفِ این قرص رو بخور، اگه تا سه روز دیگه بهتر نشدی دوباره بیا تا معاینه کنم... ❓پرسیدم: خانم دکتر، نمیشه روزی یک قرص کامل بخورم؛ تا زود خوب بشم؟!! 👩‍⚕ لبخندی زد و گفت: پس من اینجا چه کاره‌ام؛ اگه می‌دونستم با یک قرص کامل خوب میشی، حتما کامل می‌نوشتم. ✅ منم سریع در جوابش گفتم: به نظر شما تو این عالم چکاره است⁉️ اگه قرار بود که خانم‌ها باشن، می‌گفت دیگه! چرا گفته خانم‌ها باید موهاشون رو از بپوشونن‌؟ مگه خدایی که ما رو آفریده از خودمون به خودمون آگاه‌تر نیست؟؟ خانم دکتر غافلگیر منو نگاه می‌کرد و مونده بود چی بگه که خداحافظی‌ کردم‌ و از اتاقش‌ بیرون رفتم... ╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮ ╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯ 🌷  @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🇮🇷 🇮🇷 ✫⇠قسمت :1⃣8⃣1⃣ خندید و گفت: «پس چه کار کرده ای؟! چرا در باز نمی شود.» چشمش که به میز افتاد، گفت: «ای ترسو!» دستش را دراز کرد طرفم و گفت: «سلام. خوبی؟!» صورتش را آورد نزدیک که یک دفعه مهدی و خدیجه و معصومه که از سر و صدای سمیه از خواب بیدار شده بودند، دویدند جلوی در. هر دو چند قدم عقب رفتیم. بچه ها با شادی از سر و کول صمد بالا می رفتند. صمد همان طور که بچه ها را می بوسید به من نگاه می کرد، می گفت: «تو خوبی؟! بهتری؟! حالت خوب شده؟!» خندیدم و گفتم: «خوبِ خوبم. تو چطوری؟!» مهدی بغلش بود و معصومه هم از یونیفرمش بالا می کشید. گفت: «زود باشید. باید برویم. ماشین آورده ام.» با تعجب پرسیدم: «کجا؟!» مهدی را گذاشت زمین و معصومه را بغل کرد: «می خواهم ببرمتان منطقه. دیشب اعلام کردند فرمانده ها می توانند خانواده هایشان را مدتی بیاورند پادگان. شبانه حرکت کردم، آمدم دنبالتان.» بچه ها با خوشحالی دویدند. صورتشان را شستند. لباس پوشیدند. صمد هم تلویزیون را از گوشه اتاق برداشت و گفت: «همین کافی است. همه چیز آنجا هست. فقط تا می توانی برای بچه ها لباس بردار.» ✫⇠قسمت :2⃣8⃣1⃣ گفتم: «اقلاً بگذار رختخواب ها را جمع کنم. صبحانه بچه ها را بدهم.» گفت: «صبحانه توی راه می خوریم. فقط عجله کن باید تا عصر سر پل ذهاب باشیم.» سمیه را تمیز کردم. تا توانستم برای بچه ها و خودم لباس برداشتم. مهدی را آماده کردم و دستش را دادم به دست خدیجه و معصومه و گفتم: «شما بروید سوار شوید.» پتویی دور سمیه پیچیدم. دی ماه بود و هوا سرد و گزنده. سمیه را دادم بغل صمد. در را قفل کردم و رفتم در خانه گُل گز خانم و با همسایه دیوار به دیوارمان خداحافظی کردم و سپردم مواظب خانه ما باشد. توی ماشین که نشستم، دیدم گل گز خانم گوشه پرده را کنار زده و نگاهمان می کند و با خوشحالی برایمان دست تکان می دهد. ماشین که حرکت کرد، بچه ها شروع کردند به داد و هوار و بازی کردن. طفلی ها خوشحال بودند. خیلی وقت بود از خانه بیرون نیامده بودند. صمد همان طور که رانندگی می کرد، گاهی مهدی را روی پایش می نشاند و فرمان را می داد دستش، گاهی معصومه را بین من و خودش می نشاند و می گفت: «برای بابا شعر بخوان.» گاهی هم خم می شد و سربه سر خدیجه می گذاشت و موهایش را توی صورتش پخش می کرد و صدایش را درمی آورد. ادامه دارد...✒️ 🌷  @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
…خانم فاطمه انوری، معلم ایرانی در استان کبک کانادا، بخاطر داشتن حجاب از تدریس منع شد!!! منظور غرب از آزادی اینه که فقط باید در جهت سیاست‌های ما یعنی برهنه شدن حرکت کنید، وگرنه آزادی کیلویی چند! 🌷  @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🇮🇷 🇮🇷 ✫⇠قسمت :3⃣8⃣1⃣ به صحنه که رسیدیم، ماشین را نگه داشت. رفتیم توی قهوه خانه لب جاده که بر خلاف ظاهرش صبحانه تمیز و خوبی برایمان آورد. هنوز صبحانه ام را نخورده بودم که سمیه از خواب بیدار شد. آمدم توی ماشین نشستم و شیرش دادم و جایش را عوض کردم. همان وقت ماشین های بزرگ نظامی را دیدم که از جاده عبور می کردند؛ کامیون های کمک های مردمی با پرچم ایران. پرچم ها توی باد به شدت تکان می خوردند. صمد که برگشت، یک لقمه بزرگ نان و کره و مربا داد دستم و گفت: «تو صبحانه نخوردی. بخور.» بچه ها دوباره بابا بابا می کردند و صمد برایشان شعر می خواند، قصه تعریف می کرد و با آن ها حرف می زد. سمیه بغلم بود و هنوز شیر می خورد. به جاده نگاه می کردم. کوه های پربرف، ماشین های نظامی، قهوه خانه ها، درخت های لخت و جاده ای که هر چه جلو می رفتیم، تمام نمی شد. ماشین توی دست انداز افتاده بود که از خواب بیدار شدم. ماشین های نظامی علاوه بر اینکه در جاده حرکت می کردند، توی شانه های خاکی هم بودند. چندتایی هم تانک خارج از جاده در حرکت بودند، برگشتم و پشت ماشین را نگاه کردم. معصومه با دهان باز خوابش برده بود. مهدی سرش را گذاشته بود روی پای معصومه و خوابیده بود. ✫⇠قسمت :4⃣8⃣1⃣ خدیجه هم سمیه را بغل کرده بود. صمد فرمان را دودستی گرفته بود و گاز می داد و جلو می رفت. گفتم: «سمیه را تو دادی بغل خدیجه؟» گفت: «آره. انگار خیلی خسته بودی. حتماً دیشب سمیه نگذاشته بود بخوابی. دلم سوخت، گفتم راحت بخوابی.» خم شدم و سمیه را آرام از بغل خدیجه گرفتم و گفتم: «بچه را بده، خسته می شوی مادر جان.» صمد برگشت و نگاهم کرد و گفت: «ای مادر! چقدر مهربانی تو.» خندیدم و گفتم: «چی شده. شعر می خوانی؟!» گفت: «راست می گویم. توی همین چند ساعت فهمیدم چقدر بچه داری سخت است. چقدر حوصله داری تو. خیلی خسته می شوی، نه؟! همین سمیه کافی است تا آدم را از پا دربیاورد. حالا سؤال های جورواجور و روده درازی مهدی و دعواهای خدیجه و معصومه به کنار.» همان طور که به جاده نگاه می کرد، دستش را گذاشت روی دنده و آن را عوض کرد و گفت: «کم مانده برسیم. ای کاش می شد باز بخوابی. می دانم خیلی خسته می شوی. احتیاج به استراحت داری. حالا چند وقتی اینجا برای خودت، بخور و بخواب و خستگی درکن. به جان خودم قدم، اگر این جنگ تمام شود، اگر زنده بمانم، می دانم چه کار کنم. نمی گذارم آب توی دلت تکان بخورد.» ادامه دارد...✒️ 🌷  @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
هدایت شده از 🌷به یاد شهدا🌷
7.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🏴 دیوار دم میداد در بر سینه میزد شعر خوانی بسیار زیبا در بیان مصائب حضرت زهرا سلام الله علیها اشک های مداوم رهبر انقلاب حتما گوش کنید 🌷 @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
اگر از دست کسی ناراحت هستید ، دو رکعت نماز بخوانید و بگویید : خدایا ، این بنده ی تو حواسش نبود ، من از او گذشتم ، تو هم بگذر ... 🌷  @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
.خࡊߊ‌‌‌ نـــت ‌ خـیـــلـ̸ی از خـیـانـتـــــ هـا از چـهـرهًٍَِ ها̸ًٍَِی سًٍَِا̶خ̶تڪی ۆ ܢߺ߭ܧߺߊ ﺑﻬایٖ ܧߺ̈̇ࡄܢߺ߭ࡏަ ̈̇ࡄﺮ၄‌؏ ߋߺܢߺ࡙̈̇ࡄﻬ ۰۰۰ ♡━━━━━━━━ - ━━━━━━━♡ 🌷  @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆