eitaa logo
🇵🇸 کانال رسمی فهالنج 🇮🇷
1.4هزار دنبال‌کننده
6.9هزار عکس
5.1هزار ویدیو
101 فایل
به کانال رسمی فهالنج خوش آمدید💛 تاسیس:۱۶ فروردین ۱۳۹۷ شروع فعالیت: ۱۴۰۱/۰۷/۰۳ #ارتباط‌بامدیر👇 (‌ نظر ، پیشنهاد، انتقاد) @aliazarcheh_1 تبادلات 👇👇👇 @aliazarcheh_1
مشاهده در ایتا
دانلود
زن فقیری که خانواده کوچکی داشت ،با یک برنامه رادیویی تماس گرفت و از خدا درخواست کمک کرد مرد بی ایمانی که داشت به این برنامه گوش می داد،تصمیم گرفت سر به سر این زن بگذارد.آدرس او را بدست آورد و به منشی اش دستور داد مقدار زیادی خوراکی بخرد و برای زن ببرد.ضمنا به او گفت: وقتی آن زن از تو پرسید چه کسی این غذا ها را فرستاده،بگو کار شیطان است. وقتی منشی به خانه زن رسید،زن خیلی خوشحال و شکرگزار شد و غذاها را به داخل خانه کوچکش برد. منشی از او پرسید: نمیخواهی بدانی چه کسی غذا را فرستاده؟؟ زن جواب داد: نه، مهم نیست ! وقتی خدا امر کند ، حتی شیطان هم فرمان می برد…!!!😉👌 عجب جواب نابی بهش داده، احسنت 👏👏 @c_r_fahalonj
"نسیه و وجه دستی داده میشود ٬ به قدر قوه" در ضلع شرقی مسجد جامع بازار تهران، دکان غذاخوری بود که بالای پیشخوان دکانش نوشته بود : نسیه و پول نقد داده میشود، بقدر قوه... هر وقت کودکانی که برای بردن غذا برای صاحبکارشان می آمدند لقمه ای چرب و لذیذ از گوشت و کباب و ته دیگ زعفرانی درست میکرد و خود با دستانش بر دهان آنها میگذاشت و میگفت مبادا صاحبکارش به او از این غذا ندهد و او چشمش به این غذا بماند و من شرمنده خدا بشم... این کاسب نمونه حاج میرزا عابد نهاوندی بود معروف به "مرشدچلویی" پیر مردی بلند قامت با چهره ای بسیار نورانی و خوشرو و با محاسنی سفید... خدا رحمتش کنه... 🔺این روزها چقدر جای خالی این مرشدها حس می شه..😔💔 @c_r_fahalonj
🌸🍃🌸🍃 حكايتي بلند اما ارزش صدبارخوندن داره علی نامی که در محله فعلی که مصلای همدان نام دارد و در گذشته به آن گنداب میگفتند زندگی می کرد! به همین دلیل او را علی گندابی صدا می کردند. علی گندابی چهره ای زیبا بهمراه چشمهای زاغ و موهای بور داشت که یک کلاه پشمی خیلی زیبایی هم سرش میکرد. لات بود اما یکجور مرام و معرفت ته دلش بود،برای مثال یکروز که تو قهوه خانه نشسته بود و یک تازه عروس به او نگاه میکرد، به خودش گفت علی پس غیرت کجارفته که زن مردم به تو نگاه میکنه؟ بعد کلاهش را درآورد و بعد از ژولیده کردن موهاش از قهوه خونه بیرون رفت. یک روز آقای شیخ حسنی که از روضه خوان های همدان بود، برای روضه خوانی به یک روستا رفته بود. او تعریف کرده که: رفتم روضه را خواندم آمدم بیام که دیر وقت بود و دروازه های شهر رو بسته بودند و هنگامیکه خواستم به روستا برگردم، یادم افتاد که فردا در نماز جمعه سخنرانی دارم و گفتم اگر بمونم از دست حیوان های درنده در امان نخواهم ماند. زمانیکه خواستم در بزنم، دیدم علی گندابی با رفقاش عرق خورده و داره اربده کشی میکنه. دیگه گفتم خدایا توکل به تو و در زدم که دیدم علی گندابی درو باز کرد، اربده می کشید و قمه دست داشت. گوشه عبای منو گرفت و کشون کشون برد و گفت: آق شیخ حسن این موقع شب اینجا چیکار میکنی ؟ گفتم: رفته بودم یه چند شبی یه جایی روضه بخونم که گفت: بابا شما هم نوبرشو آوردید، هر 12 ماه سال هی روضه هی روضه. گفتم: علی فرق میکنه و امشب، شب اول محرمه اما تا این رو بهش گفتم علی عرق خورده قمه به دست جا خورد، بطوریکه سرش را به دروازه می زد با خودش می گفت: علی این همه گناه توی ماه محرمم گناه. به شیخ حسن گفت شیخ به خدا تیکه تیکت میکنم اگه برام همینجا روضه نخونی که شیخ میگه: آخه حسن روضه منبر میخواد . روضه چایی میخواد، مستمع میخواد. گفت: من این حرفاحالیم نیست منبر میخوای باشه من خودم میشم منبرت. چهار دست و پا نشست تو خاک ها بشین رو شونه من روضه بخون، اومدم نشستم رو شونه های علی شروع کردم به روضه خوندن که علی گفت: آهای شیخ این تجهیزات رو بزار زمین منو معطل نکن صاف منو ببر سر خونه آقا ابولفضل عباس و بهش بگو آقا علیت اومده. من هم روضه رو شروع کردم: "ای اهل حرم پیر علمدار نیامد/ سقای حسین نیامد" دیدم یک دفعه دارم بالا و پایین میرم و دیدم علی گندابی از شدت گریه یک گوشه صورتش را گذاشته رو زمینو اشک میریزه. روضه که تموم شد، علی گندابی گفت: شیخ ازت ممنونم میشم یک کار دیگه هم برام انجام بدی؟ رویت رو بکنی به سمت نجف امیر المومنین به آقا بگی علی قول میده دیگه عرق نخوره. گفتم باشه و رفتیم خونه. فردا که در مسجد بالای منبر رفتم، گفتم : آهای مردم به گوش باشید که علی گندابی توبه کرده. روضه که تموم شد مستقیم به در خونه علی گندابی رفتیم، در که زدیم زنش در رو باز کرد، گفتیم با علی گندابی کار داریم که زنش گفت علی گندابی رفت، دیشب که اومد خونه حال عجیبی داشت گفت باید برم، جایی جز کربلا ندارم یا علی آدم میشه بر میگرده یا دیگه بر نمیگرده. علی گندابی رفت مدتی مقیم کربلا شد و کم کم که دیگه خالی شده بود رفت نجف اشرف. میرزای شیرازی که به مسجد میومد تا علی رو نمی دید نماز نمیخوند، تاعلی هم خودش رو برسونه. یک روز که با هم تو مسجد نشسته بودن و علی داشته نماز میخونده به میرزای شیرازی خبر میدن که فلان عالم در نجف به رحمت خدا رفته، گفت: باشه همینجا یه قبری بکنید نمازشو میخونم بعد خاکش میکنیم. خبر اومد که قبر حاضره اما مرده زنده شد و قلبش به کار افتاده که میرزا گفت: قبر رو نپوشونید که حتما حکمتی در کاره. نماز دوم شروع کردن تموم که شد گفتن میرزا هر کاری میکنیم علی از سجده بلند نمیشه، اومدن دیدن علی رفته، علی تموم کرده بود . میرزا گفت: میدونید علی تو سجده چی گفته؟ خدا رو به حق امام علی قسم داد و گفت: خدایا یک قبر زیر قدم زائرای امام علی(ع) خالیه میزاری برم اونجا... ‎@c_r_fahalonj 🔻🔻
🌱 📌از فرزندت مهدی بخواه مرحوم حضرت آیت‌الله العظمی میلانی می‌فرمودند: دو برادر تبریزی که سیّد بودند و یکی از آنها روحانی و دیگری بازاری بود، هر دو مُستطیع شده و امکان تشرّف به مکّه و زیارت خانۀ خدا برایشان فراهم گردید. برادر کاسب و بازاری به برادر روحانی خود پیشنهاد داد و گفت: به خواستِ خداوند، باید امسال به زیارت خانۀ خدا برویم و حج بگزاریم! برادر روحانی در پاسخ گفت: من امسال آمادگی و فرصت ندارم، از سوی دیگر مُحرّم نزدیک است و به مجالس متعدّدی دعوت شده‌ام، شما امسال خود به تنهایی برو، من ان‌شاءالله سال دیگر مشرّف خواهم شد. برادر بازاری هر چه اصرار کرد، سودی نبخشید. به ناچار خود به تنهایی عازم زیارت شد و اعمال و مناسکش را انجام داد و بازگشت. امّا از برادر روحانی بشنوید، او متأسّفانه پس از چند ماه به دلیل حادثه‌ای از دنیا رفت و فریضۀ حج به گردن او ماند. برادر بازاری از این پیشامد و از سستی و اهمال برادر خود خیلی ناراحت و نگران بود و همواره در این اندیشه بود که آیا او به واسطۀ برخی از کارهای نیکش مورد بخشایش قرار گرفته یا اینکه اکنون در برزخ گرفتار است؟! تا اینکه شبی برادر متوفّای خود را در خواب دید که در باغی زیبا، وضعیّتی دلخواه و فضایی دلگشا زندگی می‌کند و پیش از آنکه از او چیزی بپرسد، برادر روحانی گفت: نگران من نباش، من از نجات‌یافتگانم! برادرِ بازاری می‌پرسد: چگونه نجات یافتی و مورد لطف واقع شدی؟! و او پاسخ می‌دهد: پس از مرگ، مرا به پای حساب بُرده و به جُرم ترکِ فریضۀ حج در مکانی مُتعفّن و تاریک زندانی کردند. در آن فضایِ وحشتناک، زیر فشار عذاب‌های دردآوری بودم تا اینکه دستِ توسّل به دامان مادرم، حضرت زهرا سلام الله علیها ، زدم و ناامیدانه عرضه داشتم: مادر جان! درست است که من فریضۀ حج را ـ غیر عمدی ـ ترک کرده‌ام، امّا عمری از حسین عزیزت سخن گفته‌ام. شما از خدا بخواه که مرا ببخشاید و از این گرفتاری نجات دهد! این توسّل، کارساز افتاد و پس از آن بود که درِ زندان گشوده شد و گفتند: آماده شو! مادرت، حضرت زهرا سلام الله علیها تو را خواسته است! مرا نزد مادرم بردند و آن حضرت، از امیرمؤمنان صلوات الله علیه درخواست کرد که مرا ببخشاید و نجاتم را از خدا بخواهد. امیرمؤمنان سلام الله علیه در پاسخ فرمودند:‌ «دختر گرامی پیامبر صلی الله علیه و آله ! این شخص بارها روی منبر به مردم می‌گفت: در روایت آمده: اگر کسی فریضۀ حج را در صورت امکان و توان، ترک کند، هنگام مرگ به او گفته می‌شود: یهودی یا نصرانی بمیر! و اینک خودش این فریضه را ترک کرده است، من چه کنم؟!» مادرم فرمود: «او به من توسّل جسته، راهی برای نجات او بیابید!» در این هنگام امیرمؤمنان علیه السلام فرمود: «تنها یک راه به نظر می‌رسد و آن اینکه از فرزندت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف بخواه که امسال به نیابتِ او حج کند!» مادرم از فرزند عزیزش، حضرت مهدی صلوات الله علیه خواست و آن بزرگوار پذیرفت و من نجات یافتم و اکنون در این باغ زیبا که می‌بینی، هستم! 📚 کرامات الصّالحین، محمّد شریف رازی، صص ۲۵۷ ـ ۲۵۸. ♥️اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج♥️ @c_r_fahalonj 🔻🔻
💫 🌸بانوی محجبه ای در یکی از سوپر مارکت های زنجیره ای فرانسه خرید می کرد. خرید که تموم شد برای پرداخت پول به سمت صندوق رفت🛒💶💵 صندوق دار یک خانم بی حجاب و اصالتا ایرانی بود... (از اون عده افرادی که فکر می کرد روشن فکره بود) صندوق دار نگاهی از روی تمسخر به او انداخت و همانطور که داشت بارکد اجناس رو با تکبر به گوشه ی میز می انداخت... اما خانم محجبه که رو بند به چهره داشت خونسرد بودو چیزی نمیگفت صندوق دار هم بیشتر عصبانی شد و گفت : اینجا توی فرانسه خودمون هزار تا مشکل داریم این نقابی که تو زدی خودش یه مشکله که تو و امثال تو عاملش هستید😡 ما اینجا اومدیم برای زندگیو کار نه برای به نمایش گذاشتن دین و تاریخ😐 اگه می خوای دینت رو به نمایش بگذاری برو کشور خودت🤭👊🏻 🌸خانم محجبه اجناسی که خریده بود رو داخل نایلون گذاشت و نگاهی به صندوق دار کرد رو بند رو از چهره برداشت و در پاسخ به خانم صندوقدار ( که از دیدن چهره اروپایی و چشمان سبز او جا خورده بود) گفت: خانم عزیز من فرانسوی هستم😲 اسلام دین من است...🌹 اینجا هم وطنم تو دینت را فروختی و من خریدم 😌 @c_r_fahalonj 🔻🔻
✔️موضوع: مقیم لندن بود. تعریف می کرد که یک روز سوار تاکسی می شود و کرایه را می پردازد. راننده بقیه پول را که بر می گرداند 20 پنی اضافه تر می دهد! می گفت: «چند دقیقه ای با خودم کلنجار رفتم که بیست پنی اضافه را برگردانم یا نه؟ آخر سر بر خودم پیروز شدم و بیست پنی را پس دادم و گفتم آقا این را زیاد دادی.» گذشت و به مقصد رسیدیم. موقع پیاده شدن راننده سرش را بیرون آورد و گفت: «آقا از شما ممنونم.» پرسیدم: «بابت چی؟» گفت: «می خواستم فردا بیایم مرکز شما مسلمانان و مسلمان شوم اما هنوز کمی مردد بودم. وقتی دیدم سوار ماشینم شدید خواستم شما را امتحان کنم. با خودم شرط کردم اگر بیست پنی را پس دادید بیایم. فردا خدمت می رسیم!» تعریف می کرد: «تمام وجودم دگرگون شد. حالی شبیه غش به من دست داد. من مشغول خودم بودم در حالی که داشتم تمام اسلام را به بیست پنی می فروختم!» ما همیشه در محضر خداوند متعال در حال امتحان شدن هستیم.... @c_r_fahalonj 🔻🔻
🌸🍃🌸🍃 این داستان درباره شخصی به نام مونتی روبرتز است... وقتی که یک بچه بود، پدرش به عنوان یک مربی اسب برای تربیت اسبها از یک اصطبل به اصطبل دیگر و از یک مزرعه به مزرعه دیگر در گردش بود. به همین خاطر مدرسه‌اش در طول سال چند بار عوض می‌شد. یک روز، وقتی که شاگرد دبیرستان بود، معلم از شاگردان خواست که بنویسند وقتی که بزرگ شدند می‌خواهند چه کاره شوند. او یک دقیقه هم صبر نکرد و هفت صفحه کاغذ درباره هدفش که می‌خواست مالک یک مزرعه اسب باشد نوشت، او همه چیز را با جزئیات کامل نوشت و حتی طرحی از آن مکان با اصطبلها و ویلایش کشید. دو روز بعد او نوشته‌اش را با یک نمره F (پائین‌ترین نمره) در صفحه اول دریافت کرد. بعد از کلاس، نزد معلم رفت و پرسید، «چرا من پائین‌ترین نمره را گرفتم؟» معلم پاسخ داد: «این آرزو برای بچه‌ای مثل تو که نه پول دارد، نه امکانات و از یک خانواده دوره‌گرد است خیلی غیرواقعی است. به هیچ وجه ممکن نیست روزی به این آرزوی بزرگ دست پیدا کنی.» سپس پیشنهاد کرد دوباره بنویسد و آرزوی واقعی‌تری داشته باشد. پسر به منزل رفت و از پدرش پرسید که چکار باید بکند. پدر پاسخ داد:«این تصمیم خیلی برای تو مهم است. پس خودت باید به آن فکر کنی.» پس از چند روز، پسر همان نوشته را برای معلمش برد. هیچ تغییری در آن نداد و گفت: «شما نمره F را نگهدار و من آرزویم را نگه می‌دارم.» اکنون مونتی رابرتز مالک خانه‌ای با زیربنای 400 متر مربع در وسط یک مزرعه اسب به مساحت 8 هکتار می‌باشد و هنوز آن نوشته را با خودش دارد و آن را قاب گرفته و بالای شومینه‌اش نصب کرده است. بخاطر داشته باشید، باید به حرف دل خود گوش کنید و اجازه ندهید هیچکس رویای‌تان را از شما بگیرد. @c_r_fahalonj 🔻🔻
🌸🍃🌸🍃 : 1⃣: ✍یکی از مسائل و نکات بسیار مهم در تاریخ فرقه های باستانی این است که انسان ها در ابتدا چگونه با جنیان ارتباط گرفتند؟ 🔮هرچند در عهد باستان بین جهان آدمیان و جنیان فاصله بود و برای ارتباط با یکدیگر توسط خداوند محدود شده بودند،اما این محدودیت ها اندک بود و شیاطین برای تاثیرگزاری در عالم خلقت و مقابله با آدمیان دست بازتری داشتند، لذا کافی بود فردی از انسان ها به حدی از پلیدی و لجاجت رسیده باشد که شرایط ارتباط با اجنه را پیداکند،آنگاه شیاطین بر او نازل شده و او را مبهوت و مقهور قدرت خویش می ساختند.این شروع پیدایش کهانت و جادوگری در عهد باستان است. 🗿جنیان اولین کاهنان و جادوگران را دقیقا در میان افرادی چون قابیل و کنعان جستجو می کردند،انسان هایی که سودای پادشاهی و سروری در میان قبیله خود را داشته باشند،سپس به او وعده قدرت و شوکت داده و او را به پیروی از خود وا می داشتند. ⚱فرد کاهن پس از پذیرش بندگی شیاطین و اثبات ارادت خود به ایشان به میان قوم خود میرفت و مردم را وادار به پیروی از خود می ساخت. ✴️او با کمک شیاطین دست به اعمال خارق العاده میزد،مثلا اشیا را جا به جا می کرد، انسان ها را دچار توهم ساخته، به آن ها آسیب میزد و گاهی نیز با استفاده از علم شیاطین،برخی بیماری ها را درمان می کرد.این همان عملی است که به آن جادوگری می گوییم. 💢جنیان از فرد کاهن میخواستند که ایشان را به عنوان خدایان و الهه های پدیده های گوناگون به قبیله خویش معرفی کند.از همین جهت است که در تمدن های باستانی شاهد حضور خدایان متعدد هستیم.خدای خورشید،خدای ستارگان، خدای باران،خدای باروری،خدای مرگ و... کار به جایی میرسد که هرودت مورخ یونانی می گوید در کشوری مانند مصر تعداد خدایان از انسان ها بیشتر است. ادامه دارد.... @c_r_fahalonj 🔻🔻
🇵🇸 کانال رسمی فهالنج 🇮🇷
🌸🍃🌸🍃 #داستانک #حکایت #تاریخ_جادوگری: 1⃣#قسمت_اول: ✍یکی از مسائل و نکات بسیار مهم در تاریخ فرقه های
🌸🍃🌸🍃 : 2⃣: ❇️: ✍در قسمت قبل گفتیم که توانمندی های محدودی که کاهنان با توسل به شیاطین بدست می آوردند،موجب شد که مردم ساده لوح بی توجه به اندرز های پیامبران،در برابر کاهنان سر تعظیم فرود آورند و کشور هایی پدید آید که جادوگران بر آنها حکومت میکردند.در کتب تاریخ و تمدن این حاکمان را کاهن_شاه می نامند. 🔮این حاکمانِ جادوگر دست به تاسیس تمدن هایی زدند که بر اساس شیطان پرستی بنا شده بود.در این تمدن های شیطانی خاندان نبوت در وحشتناک ترین شرایط ممکن به سر می بردند و بنی آدم خود را به اعمال و رفتاری آلوده ساخته بود که شان و منزلت بشر تا پست ترین درجات ممکن نزول پیدا کرده و از آدم و آدمیت جز نامی باقی نمانده بود.اینک به بررسی مهمترین تمدن های عصر باستان که بر اساس جنگیری و جادوگری بنا شدند می پردازیم تا ببینیم پس از نوح(ع) چه بر سر انسان آمد: 🔅بابل: 🌀تمدن بابل یکی از مهمترین تمدن های عصر باستان است.که در 1800سال پیش از میلاد در بین النهرین به وجود آمد.بزرگترین پادشاه بابل کاهنی بود به نام حمورابی.حمورابی قانون مشهوری دارد که آن را بر روی ستونی سیاه حکاکی کرده.بندهای زیادی از این قانون از شریعت نوح(ع) کپی برداری شده است چرا که همچنان خاطره آن پانصد سال حکومت پس از طوفانِ حضرت نوح، در فرهنگ اقوام آن دوران باقی مانده بود،هرچند ریشه های آن فراموش گشته بود.بند های بسیاری نیز حاوی فرامین شیطانی و باطل است.بر بالای ستون نقش  مردوخ خدای بابلیان حکاکی شده که بر تخت نشسته و حمورابی در حال تعظیم،قانون را از او دریافت می کند.حمورابی خود در ابتدای قانونش ادعا می کند در دیداری که با مردوخ خدای خود داشته،شخصا قانون را از او دریافت کرده است.حال مسئله این است که اگر حمورابی راست میگوید،این چگونه خدایی است که می توان با او دیدار کرد و شخصا قانون را از او دریافت کرد⁉️⁉️🤨🧐 ادامه دارد ... @c_r_fahalonj 🔻🔻
🇵🇸 کانال رسمی فهالنج 🇮🇷
🌸🍃🌸🍃 #داستانک #حکایت #تاریخ_جادوگری: 2⃣#قسمت_دوم: ❇️#تمدن_بابل: ✍در قسمت قبل گفتیم که توانمندی
: 3⃣: ❇️مردوخ،خدای بابلیان: ✍در قسمت قبل یک پرسش مطرح شد: مردوخ خدای بابلیان،که حمورابی ادعا می کند قانون مشهور خود را از او دریافت کرده کیست؟! در این مورد سه احتمال بیشتر نمیتوان داد: ۱.هیچ خدایی وجود نداشته و حمورابی با سواستفاده از جهل مردم ادعا می کند با مردوخ در ارتباط است تا بتواند برای خود مشروعیت بدست آورده.مورخانی چون ویل دورانت و لوکاس که اساسا ماتریالیست هستند و حتی وجود خداوند را انکار می کنند تا چه رسد به اجنه و شیاطین، از طرفداران این نظریه هستند.آنها با اینکه به کاهنت و جادوگری پادشاهان بابل اذعان دارند،اما جادوگری را صرفا نوعی چشم بندی از طرف کاهنان و پادشاهان دانسته اند برای حکومت بر مردم. ۲.حمورابی یک پیامبر است.این احتمال مردود است چون اولا خود حمورابی چنین ادعایی ندارد،دوما هیچ یک از پیامبران الهی خداوند را چون آدمیان بر تخت سلطنت با ریش و موی بلند حکاکی نمی کنند،سوما اعمال و رفتار حمورابی در تعارض با تعالیم پیامبران است. ۳.مردوخ خدای بابلیان یک جن است که واقعا حمورابی با او دیدار کرده و قانون را از او دریافت کرده است.برای اثبات این ادعا به یکی از معجزات قرآن رجوع می کنیم.خداوند در آیه ۱۰۲ سوره بقره می فرماید گروهی از یهودیان سحر و جادو را از مردم بابل آموخته بودند.  داستان از این قرار است که در کشور بابل جن گیری و جادوگری به حدی می رسد که خداوند برای مقابله با آن دو فرشته به نام های هاروت و ماروت را بر مردم نازل می کند تا راه رهایی از دست اجنه و شیاطین را به ایشان آموزش دهند.اما مردم منحرف بابل که شیفته قدرت کاهنان و شیاطین شده اند،به جای استفاده از این علم برای مبارزه با سحر،از آن در جهت ارتباط بیشتر با اجنه و شیاطین استفاده می کنند.این آیه اثبات می کند که جن گیری و جادوگری در تمدن بابل به حدی از انفجار رسیده بود که حتی ارسال ملائک به سوی این مردم نه تنها از شرک و کفرشان کم نکرد بلکه حتی تعالیم ایشان را در راستای اهداف پلید خود بکار بستند.پس اینگونه مشخص می شود مردوخ کیست و این قوم به چه خدایی سجده می کردند.🤭 ادامه دارد ... @c_r_fahalonj 🔻🔻
🇵🇸 کانال رسمی فهالنج 🇮🇷
#داستانک #حکایت #تاریخ_جادوگری: 3⃣#قسمت_سوم: ❇️مردوخ،خدای بابلیان: ✍در قسمت قبل یک پرسش مطرح شد:
🌸🍃🌸🍃 : 4⃣: ❇️اعمال مذهبی بابلیان(فساد و فحشای موجود در اعمال مذهبی) ✍شیطان پرستی در تمام شئون تمدن بابل ظهور و بروز دارد و شواهد بسیاری در متون تاریخی از رفتار و عقاید بابلیان گزارش شده که این مدعا را اثبات می کند. یکی از این اعتقادات شنیع فساد و فحشای مذهبی(مربوط به آیین آن زمان) است. ویل دورانت از قول هرودوت می گوید: زنان بابلی خود را در اختیار اعمال معابد قرار می‌دادند و بابت آن سیم و نقره می‌گرفتند 👈⭕️دقت داشته باشید که نقره ای که زنان بابلی می ستاندند به خود ایشان تعلق داشت نه به معبد، یعنی معبد هیچ سود مادی از این عمل نمی برد، پس چرا کاهنان معبد مردوخ پیروان خود را به این اعمال وادار می ساختند؟! این چه خدایی بود که همه ی زنان پیرو خود را فاسد و بی آبرو می خواست؟! ادامه دارد ... 📚منابع: ۱)ویل دورانت،جلد۱،ص۲۸۹ ۲)ویل دورانت،جلد۱،ص۲۹۰ @c_r_fahalonj 🔻🔻
🌸🍃🌸🍃 : 6⃣ : 🌟 ؟! ✍ می گوید: علم نجوم، علم مختص به بابلیان بود و در تمام عالم قدیم به آن اشتهار داشتند. در این مورد نیز باید گفت که سحر و جادو منشاء پیدایش این علم بوده است بابلیان از آن جهت در ستارگان مطالعه نمی‌کردند که نقشه هایی برای خط سیر کاروان ها و کشتی‌ها رسم کنند،بلکه بیشتر مطالعات نجومی برای آن بود که از آینده مردم و سرنوشت ایشان آگاه شوند. 💫این همان علم نجومیست که در دین اسلام حرام اعلام شده است و با نجوم به معنای امروزی خود متفاوت است. امیرالمومنین ع در سخنی اعجاب انگیز یازده قرن پیش از ویل دورانت،تفاوت این دو علم را مشخص کرده و از پشت پرده نجومی که ریشه در جادوگری دارد سخن می گوید. ایشان در پاسخ به فردی که بر اساس مشاهده وضعیت ستارگان او را از رفتن به جنگ بر حذر می داشت می فرمایند: «آیا تصور میکنى به ساعتى راهنمایى می‏نمایى که هر کس در آن ساعت حرکت کند زیان و ضرر از او دور میشود؟و بر حذر می ‏دارى از ساعتى که هر کس در آن حرکت نماید زیان و ضرر وى را احاطه میکند؟آن‌کس که تو را در این گفتار تصدیق کند قرآن را تکذیب کرده،و به گمان خود از طلب یارى خدا در به دست آوردن مطلوب و دفع مکروه بی‏نیاز شده. بنابر گفتار تو سزاوار است،کسى که به گفته تو عمل میکند تو را ستایش کند نه خدای را؛ زیرا به خیال تو،آن که او را به ساعتى راهنمایى کرده که در آن منفعت برده و از زیان در امان مانده، تویى». ⭐️سپس رو به مردم کرده و می فرمایند:اى مردم،از آموختن علم نجوم بپرهیزید مگر به عنوان ابزارى براى جهت یابى در خشکى یا دریا؛ زیرا نتیجه آموختن نجوم کهانت و پیش‌گویى است،و منجم چون کاهن،و کاهن همانند ساحر،و ساحر همچون کافر است،و کافر در جهنّم است. به نام خدا حرکت کنید.2 ادامه دارد ... 📚منابع: 1)ویل دورانت،جلد1،ص301 2)شریف الرضی، محمد بن حسین،نهج البلاغة،محقق،صبحی صالح،خطبه79، ص 105،قم،هجرت،چاپ اول،1414ق @c_r_fahalonj 🔻🔻