eitaa logo
🇵🇸 کانال رسمی فهالنج 🇮🇷
1.5هزار دنبال‌کننده
5.1هزار عکس
3.8هزار ویدیو
93 فایل
به کانال رسمی فهالنج خوش آمدید💛 تاسیس:۱۶ فروردین ۱۳۹۷ شروع فعالیت: ۱۴۰۱/۰۷/۰۳ #ارتباط‌بامدیر👇 (‌ نظر ، پیشنهاد، انتقاد) @aliazarcheh_1 تبادلات 👇👇👇 @aliazarcheh_1
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌱با گریه و زاری کردن و تنهایی دست به کار شدن کاری از پیش نخواهی برد. خداوند کمکت می کند به عقل پیران اعتماد کن. خودت نیز همتی کن تا هرچه زودتر به نیتت برسی . به خدا توکل کن صبح امید نزدیک است. 🌾🌿 ---------- نماز شام غريبان چو گريه آغازم به مويه هاي غريبانه قصه پردازم به ياد يار و ديار آن چنان بگريم زار که از جهان ره و رسم سفر براندازم من از ديار حبيبم نه از بلاد غريب مهيمنا به رفيقان خود رسان بازم خداي را مددي اي رفيق ره تا من به کوي ميکده ديگر علم برافرازم خرد ز پيري من کي حساب برگيرد که باز با صنمي طفل عشق مي بازم بجز صبا و شمالم نمي شناسد کس عزيز من که بجز باد نيست دمسازم هواي منزل يار آب زندگاني ماست صبا بيار نسيمي ز خاک شيرازم سرشکم آمد و عيبم بگفت روي به روي شکايت از که کنم خانگيست غمازم ز چنگ زهره شنيدم که صبحدم مي گفت غلام حافظ خوش لهجه خوش آوازم 8 آذرماه https://eitaa.com/joinchat/1950416898C581df0f7f1
داستان واقعی 😍 پیغام دوست 📜 قسمت 7⃣ ... اما به جای آن روشنایی زمان حضور آن جوان، تاریکی دوباره بر کوچه سایه انداخته بود 🌘🌑 هیچ نشانی از آن جوان نبود✨ اثری از جای پاهم نبود☝️ کسی که این همه مدت روی برف ایستاده باشد باید آثار پايش روی برف دیده می شد ❄️🦶 اما انگار که برف نبود وجلوی در مدرسه سنگ فرش بود که ردپا و رفت و آمدی بر آن نقش نبسته بود.🍁🍂🍃 پدر که دید حیدر دير کرده با وحشت و اضطراب صدا زد:حیدر!بیا تو یخ می زنی.❄️🌨 هر کی می خواد باشه ... بیا تو... ⚡️ حیدر نا امید از دیدن دوباره آن جوان در را بست🚪 و بی آن که دیگر احساس سرما کند، باآرامش به‌ حجره برگشت. 🪟✨🌿 پیرمرد لب به اعتراض گشود:🗯 تو این هوای برفی که زبون به لب و دهن یخ میزنه، با کی انقدر حرف میزدی⁉️⁉️ حیدر بدون اینکه احساس سرما کند و یا حرفی بزند،به سراغ طاقچه رفت 🚶‍♂🚶‍♂ شمع گچی را دید🪔🕯 یادش آمد دو سال قبل،آن را آنجا گذاشته بود 🪔💡 و به کلی فراموشش کرده بود ⏳ آن را آورد و روشن کرد 🕯 نور شمع به حجره روشنی داد 🎆🎇 پیرمرد متعجب نیمخیز شد 👳‍♂ و وقتی حیدر یک مشت سکه‌ی نو را روی کرسی ریخت ... 💰💰 ... چشمان کم فروغ پیرمرد برقی زد: اینها چیه ⁉️ این شمع تا حالا کجا بود⁉️ کی دم د بود ⁉️⁉️⁉️ حیدر به آرامی همه‌ی قصه را به پدرش گفت💬 در حالیکه اشک تمام صورتش را خیس کرده بود 💧💧 پیرمرد متعجب به حیدر خیره شد: اسمت رو میدونست ⁉️👳‍♂ از حال ما خبر داشت ⁉️⁉️ جای شمعی که دوسال قبل گذاشته بودی ‼️‼️ حیدر ... اون جوون ...💔💔 در خودش احساس نشاط و گرما کرد ❤️‍🔥❤️‍🔥 به شتاب بلند شد و به طرف در حیاط مدرسه دوید 🌾🌿🌾 جای پای حیدر را اینطرف در دید،ولی ... در آن طرف در،در کوچه ، هیچ رد پایی نبود 🥀🍂🍁💔 به حجره برگشت.او هم با وجود همان شعله‌ی کوچک شمع🪔 احساس گرما میکرد ❤️‍🔥 هر دو تا صبح بیدار بودند و مجذوب آنچه پیش آمده بود ... 💕💕 هنوز با همان حال خوشی که داشتند، در پرتو نور شمع به تعقیب نماز صبح مشغول بودند که دوباره در زدند 🚪 اینبار جوان دیگری برای همه طلاب مدرسه و تمام زمستان،خاکه زغال آورده بود 🪵☄ زغالی که تا پایان زمستان برای تمام مدرسه کافی بود 🌾🌾 جوان که رفت،حیدر بلند بلند گریه کرد و صدایی در گوشش طنین انداخت:🍀🌿 به پدرتان بگویید ... ما بی صاحب نیستیم ...❤️‍🔥❤️‍🔥❤️‍🔥 ❤️‍🔥اللهم عجل لولیک الفرج اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم❤️‍🔥 ✅ پایان با نگاهی به کتاب العبقری الحسان، شیخ علی اکبر نهاوندی 🌺 کپی آزاد 🍎با یک صلوات جهت تعجیل ، بفرستید برای دیگر دوستانتان ... 🕋هدیه‌ به پیشگاه مقدس آقا صاحب الزمان عج 💕🧡💕💜💕❤️💕💙💕
🦋پيامبر اکرم صلى الله عليه و آله: 📌كسى كه با معصيت خدا به دنبال كارى باشد، از مطلوب خود دورتر و به آنچه از آن مى ترسيده است نزديكتر گردد 📚بحارالأنوار، ج77، ص178 https://eitaa.com/joinchat/1950416898C581df0f7f1
⭕️این بزرگواران قراره خانوادگی تشریف بیارن ایران ان‌شاءالله چرخاشون بچرخه🤲😁😁 چقدم فانتزی و لاکچرین😁 بله دیگه زبون دنیا رو بلد بودن این مزیتا رو هم داره 😉😎😎 🇮🇷💪💪 🍎اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم https://eitaa.com/joinchat/1950416898C581df0f7f1
⭕️ خودمم فهمیدم😏😏😏 ✅ منظور روحانی از خبر داشتن از پشت پرده ها چیست⁉️😡😡 https://eitaa.com/joinchat/1950416898C581df0f7f1