eitaa logo
| تَبَتُّـل |
1.5هزار دنبال‌کننده
4.6هزار عکس
332 ویدیو
5 فایل
وَ "سلام" بَر‌اندوهی‌کھ‌ قلبمان ‌را ‌وطن‌ برگزید🖤🌱 • • تَبَتُّل←بُریدھ از "جہان" بُریدھ از "مردم"... •• میرسد به دستم ↓ https://harfeto.timefriend.net/16655774622952 +تافوروارد هست،زندگی ‌باید کرد‼️
مشاهده در ایتا
دانلود
جدی دوست داشتن خیلی حس عجیبیه؛ هرجا میری هرکاری میکنی با هرکی حرف میزنی به صورت مجزا یه جایی تو بدنت حضور داره. یه چیز تو مایه های نفس کشیدن، از یه جایی به بعد یه بخش اضافه نیست، یه قسمت همیشگی از خودته!
[در بر]
ما آدم های حرف زدن ها و تصمیم های نیمه شبیم با فکر های بسیار که همه را با طلوع افتاب صبح از یاد میبریم ... چیه این آدمیزاد؟!
آن‌قدر گریه نکردی میان بغض، تا چشم اشک سرانجام‌ تر شود امشب کنار غزل‌های من بخواب شاید جهان تو آرام‌تر شود
هیچ‌کس نیست.
من جُز برای تو، نمی‌خواهم خودم را ای از همه من‌های من بهتر، منِ تو
دوستت دارد و از دور کنارش هستی روی دیوار اتاق و سر کارش هستی آخرین شاعر دیوانه تبارش هستی دل من! ساده کنم، دار و ندارش هستی دوستش داری و از عاقبتش با خبری دوستش داری و باید که دل از او نبری دوستش داری و از خیر و شرش میگُذری دل من! از تو چه پنهان که تو بسیار خری دوستت دارد و یک بند تو را می خواهد دوستت دارد و در بند تو را می خواهد همه ی زندگی ات چند؟ تو را می خواهد دل من! گند زدی...گند...تو را می خواهد شعر را صرفِ همین عشقِ پریشان کردی همه ی زندگی‌ات را سپرِ آن کردی دوستش داری و پیداست که پنهان کردی دل من! هر چه غلط بود فراوان کردی دوستت دارد و از این همه دوری غمگین دوستت دارد و توجیه ندارد در دین دوستت دارد و دیوانگیِ محض است این دل من! لطف بفرما سر جایت بنشین مست از رایحه ی کوچه ی نارنجستان دوستش داری و مبهوت شدی در باران دوستش داری و سرگیجه ای و سرگردان دل من! آن دلِ آرامِ مرا برگردان لب تو از لب او شهد و عسل می خواهد لب او از تو فقط شعر و غزل می خواهد دوستت دارد و از دور بغل می خواهد دل من! این همه خوان رستمِ یل می‌خواهد دوستش داری و رویای تو جان خواهد داد همه ی زندگی ات را به فلان خواهد داد فکر کردی به تو یک لحظه امان خواهد داد؟ دل من عشق به تو شست نشان خواهد داد!
کافکا در نامه‌ای به میلنا می‌نویسد: «شاید این نیز واقعا عشق نباشد که من بگویم تو برایم از همه چیز محبوب‌تری؛ عشق در نظر من آن است که تو خنجری هستی که من در درون خویش می‌چرخانم!»
| زِ غوغای جهان فارغ
خواب دیدم ما را بُریدند و به کارخانه‌ی چوب‌بری بردند آنکه عاشق بود، پنجره شد آنکه بی‌رحم بود، چوبه‌ی دار از من اما دری ساختند برای گذشتن..
اگرچه مست و خرابم، تو نیز لطفی کن نظر بر این دل سرگشته‌ی خراب انداز.