eitaa logo
| تَبَتُّـل |
1.4هزار دنبال‌کننده
4.6هزار عکس
335 ویدیو
5 فایل
وَ "سلام" بَر‌اندوهی‌کھ‌ قلبمان ‌را ‌وطن‌ برگزید🖤🌱 • • تَبَتُّل←بُریدھ از "جہان" بُریدھ از "مردم"... •• میرسه به دستم https://harfeto.timefriend.net/17501091664522 +تافوروارد هست،زندگی ‌باید کرد‼️
مشاهده در ایتا
دانلود
نفس عمیق که می‌کشم جای دوست داشتنت تیر می‌کشد!
درد يعنى به اتفاق خودت سالها كنج خانه لم بدهى دست از هر چه هست بردارى دست ها را به دست غم بدهى درد يعنى كسى نباشد كه در كنارش از عشق دم بزنى دست خود را بگيرى و بروى زير باران كمى قدم بزنى درد يعنى در اين هواى تميز ريه هايم نفس نفس بزند درد يعنى گلوى باكره ام دود را ناشيانه پس بزند حق ندارم به او نگاه كنم حق ندارم به فكر او باشم آرزويم به باد رفته كه هيچ حق ندارم كه آرزو باشم باغ بودم كوير لوت شدم خانه ى تار عنكبوت شدم شاعر عاشقانه ها بودم واژه واژه پر از سكوت شدم دوستم دارى و نميدانم دوستت دارم و نميدانى عكس هاى تو را نمى بينم شعر هاى مرا نميخوانى به كجا مى بريم بى انصاف من كه در بين راه مى ميرم تو كه يك دل شكستى اما من به كدامين گناه مى ميرم سرزنش مى كنى مرا اما به گناهم دچار خواهى شد عشق وقتى تنيده شد به تنت سخت بى اختيار خواهى شد بعد ازين در سكوت هستم تا شعر از عمق باورم باشد ساده تر مى كنم بيانم را شايد اين شعر آخرم باشد
اگر تو برده ای از یادم من از خیال تو لبریزم اگر تو شعر نخوانی من، شبیه شعر غم انگیزم چگونه از تو بگویم نه! چگونه از تو نگویم من چگونه این همه مضمون را به بند شعر نیاویزم؟ دروغ بود فراموشی، تو پیش چشم منی دایم تو پیش چشم منی آخر چگونه از تو بپرهیزم نه اینکه جز تو نمی‌خواهم که من به جز تو نمیبینم چه چیز هست به غیر از تو؟ که بنده بنده ی آن چیزم چه ای تو؟ برگ غم انگیزی میان ماندن و افتادن و‌ من به حرمت دستانت هنوز عاشق پاییزم
روزى سه بار عكس تو را گريه مى كنم من در ميان خاطره هايت چه مى كنم؟ من را ببخش چون که دلم تنگ می شود گاهى تو را به چشم خودم وعده مى كنم شكى ولى به حد يقين دوست دارمت پیچیده ای، منم که تو را ساده مى كنم ‏
دو قلب داشتم اى كاش در زمان نديدن يكى براى تو مى‌شد يكى براى تپيدن اراده ام به رمیدن اگر چه هست ولیکن نه مانده پای دویدن،نه هست بال پریدن بریدی از من غمگین، صد آفرین به تو زیبا ولی بدان که مرا نیست تاب از تو بریدن چه داغ‌ها که ندیدم، چه درد‌ها نکشیدم تو هم بگو چه کشیدی به غیر دست کشیدن؟ عبور کردی و رفتی چنان که هیچ نبودی رسیدن است و جدایی، درود بر نرسیدن...
نه مثل كوه محكمم نه مثل رود جارى ام نه لايقم به دشمنى نه آن كه دوست دارى ام تو آن نگاه خيره اى در انتظار آمدن من آن دو پلك خسته كه به هم نمى گذارى ام تو خسته اى و خسته تر منم كه هرز مى روم تو از همه فرارى و من از خودم فرارى ام زمانه در پى تو بود و لو ندادمت ولى مرا به بند مى كشد به جرم راز دارى ام شناختند مردمان من و تو را به اين نشان تو را به صبر كردنت مرا به بى قرارى ام چقدر غصه مى خورم كه هستى و ندارمت مدام طعنه ميزند به بودنم ، ندارى ام
خدا هر آنچه كه با من كند سزاى من است اگر چه هم كه بسوزاندم خداى من است تو جزء خواستنى هاى نا بجاى منى اگر به من نرسى مشكل از دعاى من است اگر كه غم زده بر چهره ام خودم هستم اگر به چشم تو شادم كسى بجاى من است بياد خاطره هاى تو چاى مى نوشم تمام تلخى دنيا درون چاى من است ميان اين همه فرياد بى كسى تنها سكوت واژه غمگين روزهاى من است سكوت ، عطر خيابان خيس ، تنهايى بگو به فكر منى ، اين هوا هواى من است ‏
من وفادارم به غم، غم بی وفایی می کند هر چه با من می‌كند دست جدايى مى كند در نبود چشم های بی نظیرت نازنین چشمم از نامردمان شادی گدایی میکند درد دارم، درد، میدانی عزیزم درد چیست؟ درد بر دنیای من فرمان روایی میکند دست هایت دست هایم را نمی‌گیرد ولی چشم هایت چشم هایم را هوایی میکند سالها غير از خدا در قلب من چيزى نبود حاليا اما پرى رويى خدايى مى كند
و شب‌ها در من بیشتر میشوی و شدت میگیری!
غير تو خيرى نديدم از دعاى هيچ‌كس يا خدايى كه تو دارى يا خداى هيچ‌کس مرگ هم زیباست وقتی با خدا طی کرده ام من به‌جای تو بمیرم، تو به‌جای هیچ‌کس من حبابی کوچکم، از دار دنیا غیرِ تو در دل تنگم ندارم جا براى هيچ‌كس از تو می گویند دائم با زبان بوسه ها ماهیان از پشت شیشه با صداى هيچ‌كس گریه کن، دشنام ده، دلگیر شو، اما بمان هيچ كس اينجا نمى ماند به پاى هيچ‌كس
براى من كه پرم از فراق قصه نگو اگر كتاب تو باشى كتابخانه منم…
مثنوی «عقل عاشق» اگر داغم، اگر سوزم، اگر آهم، اگر دردم بر این آتش که میسوزاندم خود هیزم آوردم خودم تقدیر را تغییر دادم با دعاهایم زمین خوردم به سختی با تمام ادعاهایم اگرچه عاشقان در عشق از من ایده می گیرند ولی چشمان تو راحت مرا نادیده می گیرند نميدانم كه باز اين دو چه چيزى زير سر دارند به چشمانت بگو دست از سر دنیام بر دارند من از اين آسمان تيره بارانی نمى‌خواهم براى زندگى عشق فراوانى نمى‌خواهم سرم با زندگی گرم است اگر این زندگی باشد اگر این روزهای سرد غمگین زندگی باشد چرا شرحی به معنای فراموشی نمی‌بینم؟ تنم محتاج آغوش است و آغوشی نمی‌بینم چرا انقدر دلتنگم؟ چرا انقدر دلگیرم؟ چرا من زنده ام بی تو؟ چرا آخر نمی میرم؟ چرا؟ شاید دلیل کوچک بی منطقی دارم اگر چه عاقلم همواره عقل عاشقی دارم پس از شب های تلخ بی کسی صبح سپیدی هست مرا در اوج ناامید بودن ها امیدی هست امیدی هست و می‌گویم، ولی شاید فقط شاید اگر دنیا شود زیر و زِبَر، شاید فقط شاید تو هم شاید مرا در یاد می‌آری به دشواری و از من خاطرات مبهمی داری به دشواری تو شاید عاشقم هستی و مغروری، نمی‌گویی تو مغروی که از دلتنگی و دوری نمی‌گویی تو هم دلتنگی و هم بی‌قراری در خیالاتم تو من را دوست داری عاشق این احتمالاتم نمی گویم که چشمانت فقط دنبال من باشد ولى اى كاش می‌شد دست‌هايت مال من باشد پس از دست تو، دست دیگری هرگز نمی‌گیرم که مردم زنده از عشقند و من با عشق می‌میرم اگر چه من به یادت هستم و همواره می‌مانم ولیکن تو مرا از ياد خواهى برد، مى‌دانم...