همه چی با تو قشنگتر از خودِ واقعیش بود؛
ولی خب ریش باد آن دل که با درد تو خواهد مرهمی.
اگر مردی را میشناسی که بیش از من دوستت دارد
او را به من نشان بده!
اول به او تبریک خواهم گفت
آنگاه:
میکشمش.
#نزار_قبانی
روزی عادت می کنیم
به نداشته هایمان،
من به تو ..
تو به دلتنگی هایم !
#نرجس_حسین_پور
أحب صوتك
ینسّینی التّعب
والنّاس
ـ
صدایت را دوست دارم
خستگی را از یاد میبرد
و آدمها را
بعضى عطرها را
نمیشود با بينى استشمام كرد
اما میتوان با قلب
بوى تلخشان را حس كرد
مثل عطر خاطراتِ تلختر از قهوه
كه ماندگارتريناند؛
بر روى لباسِ احساس
#سروش_کلهر
#رمان_آنلاین_مغرور_عاشق
#قسمت_24
_اه اه اه چرا باید همیشه برنامه های دانشگاه این طوری باشه
_آوا بسههههه دیگه دیوونم کردی بسه بیا اه اومدن
بلاخره این اتوبوس های لعنتی رسیدن همه وی آی پی پوفی از سر راحتی کشیدم برگشتم چیزی به سمانه بگم که دیدم نیست وا کجا رفت این ؟!
چشمم خورد بهش که کنار افشین ایستاده بود نرفتم پیششون بذار یه کم تو حال خودشون باشن ...
دیگه خسته شدم اونام دیگه خیلی داشتن می رفتن تو بحر همدیگه از پشت آروم رفتم پشت سر افشین دوتا انگشت اشاره امو محکم کردم توی پهلوشو بلند گفتم :
_پخخخخه
با ترس پرید هوا و عصبانی گفت:
_زهرمار دختره مغز شکرکی سکته کردم
نیشمو باز کردم و گفتم:
_مگه چیکار می کردید
_به تو چه پررو شد یه بار من با زنم تنها باشم تو عین بختک نپری وسط
_همینه که هست در ضمن نه که زنتم هست دو تا بچه هم دارین و تازه نه که شماها اصلا بعد دانشگاه نمی پیچونید برید دور دور؟
_تو آدم نمیشی نه؟
_نچ
_ای خدا یکی هم پیدا نمیشه تو رو بگیره ما راحت بشیم
_چی فکر کردی؟ خواستگار که صف کشیده
_تو یک نمونه فقط یک نمونه به من نشون بده من دیگه هیچی نمیگم
_نمونه....نمونه.....
توی حیاط و نگاه کردم چشمم افتاد به ارمیا یک گوشه ایستاده بود و با ناز خیره شده بود به من
خم شدم طرف افشین و در گوشش گفتم:
_اوناهاش یکی از عجایب هفتگانه ، کنه ترین موجود روی زمین