eitaa logo
چادرےام♡°
2.7هزار دنبال‌کننده
11.8هزار عکس
4.8هزار ویدیو
231 فایل
°• ❀ ﷽ یادت نرودبانو هربارڪھ از خانه پابه بیرون...[🌱] میگذارےگوشه ےچـادرٺ رادر دست بگیر...   وآرام زیرلب بگو:  ✨هذه امانتڪ یا فاطمة الزهرا♥.• حرفےسخنے: 📬| @rivoluzionario کارشناس ومشاور مذهبی : ✉️| @rostami_313 . تبادلات⇩ 💭‌| @Khademha1
مشاهده در ایتا
دانلود
😍 مـادربزرگ میگفت: خدا نگاه میکنه ببینه تو بـٰا بنده‌هـٰاش چه جورے تـا میکنے تـا همون‌ جورے بـاهـات تا کنه... خوب کنیم... eitaa.com/chadooriyam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤️به نام‌خدا❤️ نام رمان: دو روی سکه نام‌نویسنده:نامعلوم تعداد‌قسمتها:۱۳۴ برای سلامتی امام زمانمون و همچنین نویسنده رمان نفری 5 صلوات بفرستید🤗🌺🍃✨ @chadooriyam 💞✨
چادرےام♡°
#رمان_دو_روی_سکه #قسمت_پنجاه_و_یکم آقاي افخمی گفت: - همه آدمها توي زندگیشون اشتباه می کنن شما نب
✨✨✨✨✨✨ - اون نوازشها از روي هوس بود نه عشق، تو براي من با همه فرق داري! - من اینقدر برات بی ارزش بودم که نتونستی فقط چند ماه روي اون غریزه لعنتیت پا بذاري. - تو حال خودم نبودم، نمی فهمیدم دارم چیکار می کنم. - اون شـب مسـت بـودي نفهمیـدي چـه غلطـی مـی کنـی، روزهـاي بعـد چـی؟ خـودت گفتـی چنـد بـار دیگه هم ادامه اش دادي؟! - اشتباه کردم. هر جور بخواي جبران می کنم. - هرچی من بخوام؟ - آره هر شرطی بذاري قبول می کنم. - دست از سرم بردار، قصـه مـن و تـو همـون زمـان کـه مـن رو تـو بـدبختی هـام تنهـا گذاشـتی و رفتـی دنبال هوست تموم شد. آمــاده حرکــت شــدم کــه بــا دسـتها ي لــرزانش بــازویم راگرفــت و مــن را بــه ســمت خــودش کشــید. خشمگین نگاهم کرد. از فرط عصبانیت سرخ شده بود، با غیض گفت: - آدمی که عاشقه، معشوقش را همون جوري که هست قبول داره با هر عیب و نقصی! بــازویم را بــا خشــم از دســتش بیــرون کشــیدم و خیــره نگــاهش کــردم، پوزخنــد تمســخرآم یزي زدم و گفتم: - توجیـه خـوبی بـراي کثافتکـاري و هـرزه گریـه، پـس اگـه مـنم کارای تورو بکنم تو نباید ایرادي بگیري، چون عاشقمی و باید کارهاي غلطم را بپذیري؟! چنـان سـیلی محکمـی بـه صـورتم زد کـه پوسـتم گزگـز کـرد و اشـکم سـرازیر شـد بـا کـیفم بـه سـینه اش کوبیدم. - تو حق نداري روي من دست بلند کنی. دیگه نمی خوام ببینمت. در حـالی کـه دسـتم را روي گونـه ام گذاشـته بـودم و گریـه مـی کـردم بـه سـمت انتهـاي سـالن رفـتم که با صداي بلند داد زد: - ایـن یعنـی جــدایی دیگـه؟! آبــروت پـیش دوســتات رفتـه بـدبخت، همــه فکـر مــیکـنن مــا بـا هــم نامزدیم! حرصـم گرفـت. از اولـش هـم حـدس زدم نمایشـی کـه جلـوي بقیـه راه انـداخت فقـط بـه ایـن خـاطر بود که همکلاسیهایم فکرکنند من نامزد بهزاد هستم و من نتوانم جلوي جمع زیرش بزنم. با خشم گفتم: - کدوم بـی آبرویـی ؟ مـا بـدلیل عـدم تفـاهم از هـم جـدا شـدیم همـین، مـی خـوام صـد سـال بـی آبـرو باشم اما یک ساعت هم با تو زندگی نکنم! - نظــرت در مــورد خونــواده داییــتم همینــه؟ اونجــا کــه دیگــه دانشــگاه نیســت، هــر روز چشــمت بــه چشمشـون مـی افتـه، اون هـم خونـواده مـذهبی و سـنتی داییـت کـه ایـن مسـائل براشـون خیلـی مهمـه! می تونم یـه روز خـودم رو، خونـه دا یـی جونـت مهمـون کـنم و یـه قصـه پـر سـو ز و گـداز از بـی وفـا یی و سـنگدلی خـواهرزاده اش، براشـون سـرهم کـنم، مـثلاً بهشـون بگـم کـه تـو دور از چشـم اونـا بـا مـن نـامزد شـده بـود ي امـا بعـد از یـه مـدتی از مـن دل زده مـی شـی و نامزدیـت رو بهـم مـی زنـی! نگـران مـدرك و شـاهدم نبـاش ! همـش بـا پـول حـل مـی شـه، ورقـه ز یبـاي مالکیـت صـیغه را مـی شـه تنهـا بـا صد هزار تومن کمی بالا و پایین جعل کرد! البته این بهترین و آبرودارترین راه ممکنه! - بی خود زحمت نکش، اونا می دونن تو سابقاً نامزد من بودي! - باشــه قبــول، یــه جــور دیگــه داســتان رو مــی ســازیم، یــه روز زنــگ خونــه داییــت رو مــی زنــن، پسـردایی مـی ره در رو بـاز مـی کنـه یـه پسـتچی یـک بسـته مهـر و مـوم شـده رو تحویـل ایشـون مـیده و مــیره پســردایی بــا کنجکــاوي بســته رو بــاز مــی کنــه، قیافـه اش بــا دیــدن کلــی عکــس مبتــذل دخترعمه اش و یـک پسـر غریبـه بایـد خیلـی دیـدنی باشـه ! بـازم بگـم سـهیلا؟ تـو مـی دونـی ایـن کـارا از من برمیاد! با نابـاوري نگـاهش کـردم، آب دهـانم خشـک شـده بـود مغـزم از کـار افتـاده بـود، این مـرد ي کـه رو به رویم ایستاده بود و این حرفها را می زد آیا واقعاً زمانی نامزد من بود؟ من عاشق او بودم؟! نباید نشان می دادم تهدیدش کارساز شده و مرا ترسانده با شجاعت ساختگی گفتم: - به همین خیال باش اونا باور نمی کنن! - از کجــا مــی دونــی؟ بــا توجــه بــه آزادي کــه تــوي خونــه شـما وجــود داشــته و اونــا هــم ازش مطلــع بودند باورش کار مشکلی نیست! واقعاً ترسیده بودم با استیصال گفتم: - تو همچین کاري نمیکنی! ** @chadooriyam 💞✨
✨✨✨✨✨✨ بهزاد با لحن آرامتري که از خیانت دقایق پیش خبري نبود گفت: - من دوست دارم و براي بدست آوردنت هر کاري می کنم! نـزدیکم شـد و بـه چشـمانم خیـره شـد. نـوع نگـاهش رنـگ دیگـري گرفتـه بـود. چشـمانش غصـه دار شده بود. - باورم کن! بغض کردم و با صدایی لرزان گفتم: - بهزاد این عشق یک طرفه راه بجایی نداره ما به بن بست می رسیم! - یک طرفه نیست من می دونم تو هنوزم دوستم داري وگرنه تا حالا ازدواج میکردي؟! نمی دانم چه کاري درست بـود . از طرفـی خیـانتی کـه بـه مـن کـرده بـود و در بـی خبـري تـرکم کـرده بـود را نمـی تونسـتم بـه راحتـی بپـذیرم. از طرفـی وقتـی مـی دیـدم اینگونـه عاجزانـه بـه هـر دري مـیزند تـا رضـایتم را بـرا ي ازدواج جلـب کنـد و حاضـر بـود بـه خـاطر مـن هـر شـرطی را قبـول کنـد، دلـم بــرایش مــی ســوخت. شــاید بــا یــه فرصــت دوبــاره، زنــدگی روي خوشــش را بــار دیگــر بــه مــن و او نشـان مـی داد. دلـم را بـه دریـا زدم دیـدن اشـکهاي ایـن مـرد مغـرور بـرایم خیلـی سـخت بـود بایـد کنارش می ماندم. - باشه، یک بار دیگه بهت اعتماد می کنم. با ذوقی کودکانه اي گفت: - مرسی خانم خوشگل خودم. دیدي بـالاخره دلـت نـرم شـد . امشـب بـه مامـانم مـیگـم زنـگ بزنـه بـا داییت هماهنگ کنه. - چرا این همه عجله من هنوز آمادگی ندارم. به دایی هنوز چیزي نگفتم. - خب امروز که رفتی خونه بهشون بگو. - بهـزاد مـن سـهیلاي چهـار سـال پـیش نیسـتم. هیچـی نـدارم جـز یـه حسـاب بـانکی کـه اون هـم از صدقه سر عمه فروغمه، خودمم و لباس تنم، دیگه هیچی ندارم. - چـرا خـودت رو لـوس مـی کنـی، مـن از تـو جهزیـه و حسـاب بـانکی، ملـک و امـلاك خواسـتم؟ بابـام اینقــدر داره تــا آخــر عمــر در رفــاه کامــل زنــدگی کنــیم. مــن فقــط از تــو یــک دل عاشــق مــی خــوام. خوب دیگه چه بهانه اي داري؟ - بهزاد قول میدي به من وفادار باشی؟ - به خدا همون دو سال پیش بهت وفادار بود اگه... حرفهایش را ناتمام گذاشت. - بریم شیرینی بخریم بین همکلاسی هات پخش کنیم! - الان؟! به چه مناسبت؟ - به مناسبت جواب مثبت سهیلا جون به آقا بهزاد افروز! - نه بهزاد! من خجالت می کشم بذار بعد از عقدمون، هنوز که اتفاقی نیافتاده. - عزیزم من و تو از الان زن و شوهریم، حالا این ورا قنادي پیدا می شه؟ هرچه اصـرار کـردم بـی فایـده بـود . بهـزاد کـار خـودش را کـرد و شـیرینی گرفـت و بـا مـن بـه طـرف کـلاس راه افتـاد. بچــه هـا بـا دیـدن مــن و بهـزاد و شــیرینی در دسـتمان ســر و صـدا کردنــد و بـه مـا تبریک گفتند. امـا المیـرا بـا د یـدن مـا وارفـت و بهـت زده بـه مـا نگـاه کـرد . لبخنـد کـوچکی بـه او زدم اما او سرش را به حالت تأسف تکان داد و از کلاس خارج شد؛ به دنبالش دویدم. - المیرا، المیرا جان کجا میري؟ - میرم خونه. - کلاس داریم. - حالم خوب نیست تنهام بذار. سرعتم را بیشتر کردم و راهش را سد کردم. - از من ناراحتی؟ با دلخوري نگاهم کرد و گفت: - تو من ر و مسخره کردي سهیلا؟ - می دونم از دستم ناراحتی، اما بهزاد خیلی پشیمونه حاضره بخاطر من هر کاري بکنه. - تو خودتم نمی دونی چی می خوایی. ** @chadooriyam 💞✨
✨✨✨✨✨✨ - من نمی تونم اینقدر سنگدل باشم باید کنارش بمونم اون به من نیاز داره! - تو چرا باید فداکاري کنی؟ پس خودت چی می شی؟ - منم دوستش دارم این علاقه دو طرفه اس. ما می خوایم با هم ازدواج کنیم. - ظاهراً همه حرفاتون را زدید و فقط اسم بچه تون را نذاشتین؟! - المیرا می شه اینقدر نیش و کنایه نزنی؟ - نه نمی تونم! چون دلم بدجوري سوخته. - تو بهترین دوست منی، باید از ازدواج من خیلی خوشحال باشی. - دیگه نیستم. مـن نمـی تـونم بـا آدم دمـدمی مزاجـی مثـل تـو کـه هـر لحظـه یـک تصـمیم جدیـد مـیگیره دوست باشم. - تو وضعیت من رو درك نمی کنی. - راست می گی یادم نبود عاشق نیستم و نمی تونم تو رو درك کنم. - المیرا، من... - بسه سهیلا، تو با من بازي کردي. - نه به خدا! مگه نشنیدي می گن لذت بخشش خیلی بیشتر از انتقامه. چهره المیرا غمگین شد از عصبانیت چند لحظه قبل خبري نبود. با صداي گرفته اي گفت: - سـهیلا تـو مـی خـوای یـک عمـر بـا این مـرد زنـدگی کنـی؟! بهـزاد یـک بـار امتحـانش را پـس داده، این آدم مشکوکه تو حتـی نمـیدونـی ایـن مـدت تـو ي آمریکـا چیکـار مـی کـرده ! اگـه واقعـاً این قـدر عاشقته چرا زودتر برنگشته و دنبالت نیامده؟ - تو که می دونی به خاطر اون رسوایی مجبور شده بمونه! - اصلاً من قبول کردم اون پشیمونه و می خواد یک مرد خانواده دوست باشه. - خب پس مشکل کجاست؟ - تو خیلی وقتـه کـه عـوض شـدي سـهیلا، تـو دیگـه اون دختـر سـابق نیسـتی، زنـدگی در کنـار خـانواده داییت روي افکـار و عقایـدت تـأثیر گذاشـته، مگـه خـودت نمـی گفتـی دیگـه نمـی تـونی تـوي مهمـونی هــاي مخــتلط حضــور داشــته باشــی، جلــوي نــامحرم بایــد حجــاب رو رعایــت کنــی. بــه ســر و لباســت نگــاه کــن. مانتوهــاي مناســب مــی پوشــی موهـاي چتـري روي پیشــونیت نمــی ریــزي، مــدل زنــدگیت عوض شده، سهیلا دیگه نمی تونی با مردي با ویژگی هاي بهزاد و خانواده اش کنار بیاي! - بهزاد آدم متمدنیه به عقایدم احترام می ذاره و آزادي کامل به من می ده! - مطمئنی؟ - البته! - مگه تو نمی خواي یه زندگی پاك و سالم داشته باشی؟ همون طورکه خدا دوست داره! - مسلماً همین طوره، تو که می دونی من مدتی سعی کردم به همین شیوه زندگی کنم. - بـه نظـر تـو، تـوي خونــه اي کـه مشـروب، قمـار، رسـیور، اخــتلاط محـرم و نـامحرم وجـود داره مــیشه این مدلی زندگی کرد؟ - به طور حتم رفتار من روي کارهاي اونا هم تأثیر داره! - و شـاید هــم بلعکــس رفتـار اونهــا رو ي تـو تـأثیر بگــذاره؟ فاصــله تـو و بهــزاد آنقــدر زیـاده کــه بـا عشق و علاقه این فاصله پر نمی شه مگر اینکه که تو هم بخواهی مدل اونها بشی! - اما من زندگی جدیدم را همین جوري دوست دارم دیگه نمی خوام مثل گذشته زندگی کنم. - با انتخاب بهزاد نمی شه، فکرات را خوب بکن و بهترین تصمیمت رو بگیر، خدانگهدار. حرفهاي المیـرا افکـارم را مغشـوش کـرده بـود . واقعـاً خواسـته مـن چـه بـود؟ مثـل خـانواده دایـی اسـد زندگی کنم یا مثل خانواده عمو فرخ و بقیه؟ کدام زندگی بهتر بود؟ - چه عجب این خانم دست از موعظه برداشت. با صداي بهزاد به طرفش برگشتم. - تو کی اومدي اینجا؟ - همین الان، من دارم میرم سهیلا، باید یک سر به شرکت پدرم بزنم با من کاري نداري؟ - نه، همه پذیرایی شدن؟ ** @chadooriyam 💞✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم... سوزان اسٺ @chadooriyam
✨🌟 📢 به توصیه آیت‌الله بهجت قدس‌سره 🔷آیت‌الله بهجت قدس‌سره اطرافیان و شاگردان خود را بسیار به خواندن نماز روز پنجشنبه توصیه می‌کردند و می‌فرمودند: «آیت‌الله سید مرتضی کشمیری هر وقت این نماز را می‌خواند، هدیه‌ای برای او می‌رسید». 📃شیوه خواندن نماز از کتاب جمال‌الاسبوع سیدبن‌طاووس چهار رکعت (دو نماز ) 1⃣ در رکعت اول بعد از حمد ۱۱بار سورۀ توحید 2⃣ در رکعت دوم بعد از حمد ۲۱بار سورۀ توحید 3⃣ در رکعت سوم بعد از حمد ۳۱بار سورۀ توحید 4⃣ در رکعت چهارم بعد از حمد ۴۱بار سورۀ توحید 5⃣ بعد از سلام نماز دوم ۵۱بار سورۀ توحید 6⃣و ۵۱بار «اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّد» را بخواند 7⃣ و سپس به سجده برود و ۱۰۰بار «یاالله» بگوید و هرچه می‌خواهد از خدا درخواست کند. ✅ پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله فرمود: اگر از خدا بخواهد که کوهی را نابود کند کوه نابود می‌شود؛ نزول باران را بخواهد به‌یقین باران نازل می‌شود؛ همانا هیچ‌چیز مانع میان او و خداوند نیست؛ خداوند متعال بر کسی که این نماز را بخواند و حاجتش را از خدا نخواهد غضب می‌کند. برگرفته از کتاب ، ص٣٨٠ـ٣٨١
#پروف‌طوری‌😎 #دخترونه‌تایم😌💙💜💛❤💚 @chadooriyam
#پروف‌طوری‌😎 #پسرونه‌تایم😌💙💜💛❤️💚 @chadooriyam
#wall🍦 #پس_زمینه🍄🌈 eitaa.com/chadooriyam