eitaa logo
چادرےام♡°
2.7هزار دنبال‌کننده
11.8هزار عکس
4.8هزار ویدیو
231 فایل
°• ❀ ﷽ یادت نرودبانو هربارڪھ از خانه پابه بیرون...[🌱] میگذارےگوشه ےچـادرٺ رادر دست بگیر...   وآرام زیرلب بگو:  ✨هذه امانتڪ یا فاطمة الزهرا♥.• حرفےسخنے: 📬| @rivoluzionario کارشناس ومشاور مذهبی : ✉️| @rostami_313 . تبادلات⇩ 💭‌| @Khademha1
مشاهده در ایتا
دانلود
آقاي افخمی گفت: - همه آدمها توي زندگیشون اشتباه می کنن شما نباید سخت بگیرین! مرجان گفت: - زندگی از این قهر و آشتی ها زیاد داره، دعوا نمک زندگیه اما زیادش خوب نیست! هرکس چیزي می گفـت و سـعی مـی کـرد مـن را متقاعـد کنـد امـا کسی از دل مـن بـا خبـر نبـود . دلـم می خواست فریاد مـی زدم و مـی گفـتم : «شـما کـه از مـاجرا چیـزي نمـی دونـین بـی خـود بـر علیـه مـن حکـم صـادر نکنـین. ایـن آقـاي بـه ظـاهرمحترم، کـه ادعـا مـی کنـه عاشـق منـه، تـا حـالا چنـد بـار بـه نامزدش خیانت کـرده و نتونسـته فقـط چنـد مـاه بـه خـاطر عشـقش پـا رو ي هـوس سرکشـش بـذاره و رامش کنه! آخـه چـه طـوري مـی تـونم بـا مـرد ي کـه وجـودم ا ینقـدر بـراش بـی ارزشـه زنـدگی کـنم؟ » همـین روشـنک، مهـوش، لعیـا، زینـب همـه ایـن خـانم هـا کـه حسـرت همچـین مـردي را مـی خورنـد، آیــا حاضــر مــی شــن بــا مــرد ي کــه بارهــا آغوشــش را بــرا ي زن یــا زنــان متعــدد ي کــه فقــط خــدا تعدادشون را می دونه گشوده! حتی براي ثانیه اي کوتاه زندگی کنند؟ حرفهاي بچـه هـا تمـامی نداشـت و لحظـه لحظـه حـال مـرا بـدتر مـی کـرد تـا ا ینکـه المیـرا اختیـارش را از دست داد و گفت: - بس کنید بچه هـا ! بهتـره مـا این دو تـا را تنهـا بـذاریم تـا خودشـون بـا هـم حـرف بزننـد. مـن و شـما که نمی دونیم موضوع دعوا از چه قراره و مقصر کیه؟ سپس نگاه سرزنش باري به بهزاد کرد و با پوزخند گفت: - هرچند بعضی اشتباه ها آنقدر بزرگه که قابل بخشیدن نیست! مرجان رو به من کرد و گفت: - موافقی به این آقاي عاشق یه فرصت دیگه بدي؟ در وضعیت بدي قرار گرفتـه بـودم . همـه نگاهـا بـه سـو ي مـن بـود . چـاره ي نداشـتم و بـا خواسـته بچـه ها موافقت کردم. صداي سوت و کف زدن بچه ها بلند شد. پسرا رو به بهزاد می گفتند: - موفق باشی! دخترهـا هـم از مـن مـی خواسـتند اینقـدر نـاز نکـنم! سـپس همـه بـا خوشـحالی بـه خیـال اینکـه باعـث وصــال دو جـوان عاشــق شــده انــد، ســالن را تــرك کردنـد . ایــن وســط المیــرا، تنهــا کســی بـود کــه از ماجرا خبر داشت. المیرا موقع ترك سالن در زیر گوشم نجوا کرد: - کوتاه نیا! پچ پچ درگوشی المیـرا بـا مـن، از نگـاه بهـزاد دور نمانـد و بـا خشـم رفـتن المیـرا را نظـاره کـرد . سـالن کـاملاً خـالی شـد و هـیچ صـداي جـز صـداي نفـس هـاي مـن و بهـزاد شـنیده نمـی شـد مـدتی گذشـت. هــر دو ســاکت بــود یم. ســکوتش کلافــه ام کــرد امــا نمــی خواســتم شکســتن ســکوت از طــرف مــن باشـد، بـه همـین خـاطر صـبر کـردم. بـا کلافگـی از جـایش بلنـد شـد و سـیگاري روشـن کـرد و شـروع به راه رفتن کرد. بالاخره طاقتش را از دست داد و برگشت با خشم به چشمانم زل زد و گفت: - معنی این مسخره بازي ها چیه؟ خودم را براي هر سؤالی آماده کرده بودم. - معنی اش خیلی واضح بود. - نه براي من واضح نبود. می خوام از زبان خودت بشنوم؟! - من نمی خوام با تو ازدواج کنم. من به تو علاقه ندارم. - دروغ می گی! تـو ویلاي عمـوت یادتـه؟! بـا یـک اشـاره مـن، بـه طـرفم پـر کشـیدي؟ یادتـه چـه زود قرار ملاقاتم رو قبول کردي؟ اگه بـه مـن علاقـه نـدار ي معنی ایـن کـارات چـی بـود؟ معنـی ایـن حلقـه توي انگشتت چیه؟ - تــا اون روز نمــی دونســتم نــامزدم یـک مــرد هــوس بــاز و خائنــه . اشــتباه کــردم، غلــط کــردم، حــالا راضی شدي؟! - اینــا حرفــاي تــو نیســت فکـر کــردي نمــی دونــم اون دختــره چــادر چــاقچوري تــوي گوشــت وز وز می کنه؟ - به اون ربطی نداره، من خودم عاقل و بالغ ام، من با خیانت تو نمی تونم کنار بیام. - خیانت؟ کدوم خیانت؟ من یک غلطی کردم دو ساله که دارم تاوانش رو پس می دم. - مـن دلـم مـی خـواد همسـرم فقـط بـراي مـن باشـه نـه بـراي هـر زنـی، دسـتاش مـن رو نوازش کنه فقط من رو، این خواسته زیادیه؟ ** @chadooriyam 💞✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم... سوزان اسٺ @chadooriyam
#wall🍦 #پس_زمینه🍄🌈 eitaa.com/chadooriyam
#پروف‌طوری‌😎 #دخترونه‌تایم😌💙💜💛❤💚 @chadooriyam
~•✨🌹•~ 💞✨ گـفتم: بعضے کارا بعضے حرفا بدجور دلِ آدم رو آشوݕ میکنہ… گـفت:مثـلِ چـی؟! گـفتم : مـثلِ اینکہ میدونی دلم براټ بیقراره و کـاری نمـےکنی... eitaa.com/chadooriyam
😍 مـادربزرگ میگفت: خدا نگاه میکنه ببینه تو بـٰا بنده‌هـٰاش چه جورے تـا میکنے تـا همون‌ جورے بـاهـات تا کنه... خوب کنیم... eitaa.com/chadooriyam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤️به نام‌خدا❤️ نام رمان: دو روی سکه نام‌نویسنده:نامعلوم تعداد‌قسمتها:۱۳۴ برای سلامتی امام زمانمون و همچنین نویسنده رمان نفری 5 صلوات بفرستید🤗🌺🍃✨ @chadooriyam 💞✨
چادرےام♡°
#رمان_دو_روی_سکه #قسمت_پنجاه_و_یکم آقاي افخمی گفت: - همه آدمها توي زندگیشون اشتباه می کنن شما نب
✨✨✨✨✨✨ - اون نوازشها از روي هوس بود نه عشق، تو براي من با همه فرق داري! - من اینقدر برات بی ارزش بودم که نتونستی فقط چند ماه روي اون غریزه لعنتیت پا بذاري. - تو حال خودم نبودم، نمی فهمیدم دارم چیکار می کنم. - اون شـب مسـت بـودي نفهمیـدي چـه غلطـی مـی کنـی، روزهـاي بعـد چـی؟ خـودت گفتـی چنـد بـار دیگه هم ادامه اش دادي؟! - اشتباه کردم. هر جور بخواي جبران می کنم. - هرچی من بخوام؟ - آره هر شرطی بذاري قبول می کنم. - دست از سرم بردار، قصـه مـن و تـو همـون زمـان کـه مـن رو تـو بـدبختی هـام تنهـا گذاشـتی و رفتـی دنبال هوست تموم شد. آمــاده حرکــت شــدم کــه بــا دسـتها ي لــرزانش بــازویم راگرفــت و مــن را بــه ســمت خــودش کشــید. خشمگین نگاهم کرد. از فرط عصبانیت سرخ شده بود، با غیض گفت: - آدمی که عاشقه، معشوقش را همون جوري که هست قبول داره با هر عیب و نقصی! بــازویم را بــا خشــم از دســتش بیــرون کشــیدم و خیــره نگــاهش کــردم، پوزخنــد تمســخرآم یزي زدم و گفتم: - توجیـه خـوبی بـراي کثافتکـاري و هـرزه گریـه، پـس اگـه مـنم کارای تورو بکنم تو نباید ایرادي بگیري، چون عاشقمی و باید کارهاي غلطم را بپذیري؟! چنـان سـیلی محکمـی بـه صـورتم زد کـه پوسـتم گزگـز کـرد و اشـکم سـرازیر شـد بـا کـیفم بـه سـینه اش کوبیدم. - تو حق نداري روي من دست بلند کنی. دیگه نمی خوام ببینمت. در حـالی کـه دسـتم را روي گونـه ام گذاشـته بـودم و گریـه مـی کـردم بـه سـمت انتهـاي سـالن رفـتم که با صداي بلند داد زد: - ایـن یعنـی جــدایی دیگـه؟! آبــروت پـیش دوســتات رفتـه بـدبخت، همــه فکـر مــیکـنن مــا بـا هــم نامزدیم! حرصـم گرفـت. از اولـش هـم حـدس زدم نمایشـی کـه جلـوي بقیـه راه انـداخت فقـط بـه ایـن خـاطر بود که همکلاسیهایم فکرکنند من نامزد بهزاد هستم و من نتوانم جلوي جمع زیرش بزنم. با خشم گفتم: - کدوم بـی آبرویـی ؟ مـا بـدلیل عـدم تفـاهم از هـم جـدا شـدیم همـین، مـی خـوام صـد سـال بـی آبـرو باشم اما یک ساعت هم با تو زندگی نکنم! - نظــرت در مــورد خونــواده داییــتم همینــه؟ اونجــا کــه دیگــه دانشــگاه نیســت، هــر روز چشــمت بــه چشمشـون مـی افتـه، اون هـم خونـواده مـذهبی و سـنتی داییـت کـه ایـن مسـائل براشـون خیلـی مهمـه! می تونم یـه روز خـودم رو، خونـه دا یـی جونـت مهمـون کـنم و یـه قصـه پـر سـو ز و گـداز از بـی وفـا یی و سـنگدلی خـواهرزاده اش، براشـون سـرهم کـنم، مـثلاً بهشـون بگـم کـه تـو دور از چشـم اونـا بـا مـن نـامزد شـده بـود ي امـا بعـد از یـه مـدتی از مـن دل زده مـی شـی و نامزدیـت رو بهـم مـی زنـی! نگـران مـدرك و شـاهدم نبـاش ! همـش بـا پـول حـل مـی شـه، ورقـه ز یبـاي مالکیـت صـیغه را مـی شـه تنهـا بـا صد هزار تومن کمی بالا و پایین جعل کرد! البته این بهترین و آبرودارترین راه ممکنه! - بی خود زحمت نکش، اونا می دونن تو سابقاً نامزد من بودي! - باشــه قبــول، یــه جــور دیگــه داســتان رو مــی ســازیم، یــه روز زنــگ خونــه داییــت رو مــی زنــن، پسـردایی مـی ره در رو بـاز مـی کنـه یـه پسـتچی یـک بسـته مهـر و مـوم شـده رو تحویـل ایشـون مـیده و مــیره پســردایی بــا کنجکــاوي بســته رو بــاز مــی کنــه، قیافـه اش بــا دیــدن کلــی عکــس مبتــذل دخترعمه اش و یـک پسـر غریبـه بایـد خیلـی دیـدنی باشـه ! بـازم بگـم سـهیلا؟ تـو مـی دونـی ایـن کـارا از من برمیاد! با نابـاوري نگـاهش کـردم، آب دهـانم خشـک شـده بـود مغـزم از کـار افتـاده بـود، این مـرد ي کـه رو به رویم ایستاده بود و این حرفها را می زد آیا واقعاً زمانی نامزد من بود؟ من عاشق او بودم؟! نباید نشان می دادم تهدیدش کارساز شده و مرا ترسانده با شجاعت ساختگی گفتم: - به همین خیال باش اونا باور نمی کنن! - از کجــا مــی دونــی؟ بــا توجــه بــه آزادي کــه تــوي خونــه شـما وجــود داشــته و اونــا هــم ازش مطلــع بودند باورش کار مشکلی نیست! واقعاً ترسیده بودم با استیصال گفتم: - تو همچین کاري نمیکنی! ** @chadooriyam 💞✨
✨✨✨✨✨✨ بهزاد با لحن آرامتري که از خیانت دقایق پیش خبري نبود گفت: - من دوست دارم و براي بدست آوردنت هر کاري می کنم! نـزدیکم شـد و بـه چشـمانم خیـره شـد. نـوع نگـاهش رنـگ دیگـري گرفتـه بـود. چشـمانش غصـه دار شده بود. - باورم کن! بغض کردم و با صدایی لرزان گفتم: - بهزاد این عشق یک طرفه راه بجایی نداره ما به بن بست می رسیم! - یک طرفه نیست من می دونم تو هنوزم دوستم داري وگرنه تا حالا ازدواج میکردي؟! نمی دانم چه کاري درست بـود . از طرفـی خیـانتی کـه بـه مـن کـرده بـود و در بـی خبـري تـرکم کـرده بـود را نمـی تونسـتم بـه راحتـی بپـذیرم. از طرفـی وقتـی مـی دیـدم اینگونـه عاجزانـه بـه هـر دري مـیزند تـا رضـایتم را بـرا ي ازدواج جلـب کنـد و حاضـر بـود بـه خـاطر مـن هـر شـرطی را قبـول کنـد، دلـم بــرایش مــی ســوخت. شــاید بــا یــه فرصــت دوبــاره، زنــدگی روي خوشــش را بــار دیگــر بــه مــن و او نشـان مـی داد. دلـم را بـه دریـا زدم دیـدن اشـکهاي ایـن مـرد مغـرور بـرایم خیلـی سـخت بـود بایـد کنارش می ماندم. - باشه، یک بار دیگه بهت اعتماد می کنم. با ذوقی کودکانه اي گفت: - مرسی خانم خوشگل خودم. دیدي بـالاخره دلـت نـرم شـد . امشـب بـه مامـانم مـیگـم زنـگ بزنـه بـا داییت هماهنگ کنه. - چرا این همه عجله من هنوز آمادگی ندارم. به دایی هنوز چیزي نگفتم. - خب امروز که رفتی خونه بهشون بگو. - بهـزاد مـن سـهیلاي چهـار سـال پـیش نیسـتم. هیچـی نـدارم جـز یـه حسـاب بـانکی کـه اون هـم از صدقه سر عمه فروغمه، خودمم و لباس تنم، دیگه هیچی ندارم. - چـرا خـودت رو لـوس مـی کنـی، مـن از تـو جهزیـه و حسـاب بـانکی، ملـک و امـلاك خواسـتم؟ بابـام اینقــدر داره تــا آخــر عمــر در رفــاه کامــل زنــدگی کنــیم. مــن فقــط از تــو یــک دل عاشــق مــی خــوام. خوب دیگه چه بهانه اي داري؟ - بهزاد قول میدي به من وفادار باشی؟ - به خدا همون دو سال پیش بهت وفادار بود اگه... حرفهایش را ناتمام گذاشت. - بریم شیرینی بخریم بین همکلاسی هات پخش کنیم! - الان؟! به چه مناسبت؟ - به مناسبت جواب مثبت سهیلا جون به آقا بهزاد افروز! - نه بهزاد! من خجالت می کشم بذار بعد از عقدمون، هنوز که اتفاقی نیافتاده. - عزیزم من و تو از الان زن و شوهریم، حالا این ورا قنادي پیدا می شه؟ هرچه اصـرار کـردم بـی فایـده بـود . بهـزاد کـار خـودش را کـرد و شـیرینی گرفـت و بـا مـن بـه طـرف کـلاس راه افتـاد. بچــه هـا بـا دیـدن مــن و بهـزاد و شــیرینی در دسـتمان ســر و صـدا کردنــد و بـه مـا تبریک گفتند. امـا المیـرا بـا د یـدن مـا وارفـت و بهـت زده بـه مـا نگـاه کـرد . لبخنـد کـوچکی بـه او زدم اما او سرش را به حالت تأسف تکان داد و از کلاس خارج شد؛ به دنبالش دویدم. - المیرا، المیرا جان کجا میري؟ - میرم خونه. - کلاس داریم. - حالم خوب نیست تنهام بذار. سرعتم را بیشتر کردم و راهش را سد کردم. - از من ناراحتی؟ با دلخوري نگاهم کرد و گفت: - تو من ر و مسخره کردي سهیلا؟ - می دونم از دستم ناراحتی، اما بهزاد خیلی پشیمونه حاضره بخاطر من هر کاري بکنه. - تو خودتم نمی دونی چی می خوایی. ** @chadooriyam 💞✨