چادرےام♡°
ما بیݧ دوماه مختلف درگیریم...
بهتر ڪہ نپرسیم و نگویید آقا
هرماه🙃
برایتاݧ تولد گیریم😍🎉🎈🎁•°
#تولدتونمبارکحضرتماه ♥•°
مهربانتر از مادر.mp3
4.25M
🍃مهربانتر از مادر
🔆 من هر روز و شب هزار بار برای آمرزش گناهان شیعیانم به درگاه خدا دعا میکنم...
❤اَللّهُمَ عَجّل لِوَلیّکَ الفَرج
#صوت_مهدوی
تعجیل در فرج مولا #صلوات ♥•°
هدایت شده از 『 مُدرِّس نوین 』
💥 تلنگر
🚨 من فقط موهایم را پوشاندم.... #نه استعدادم را 🤔
❣ #حجابم ؛ نشانه بی سوادی نیست✋‼️
🔴 هیچ کس با بی حجابی به جایی نرسیده ...( یعنی لزوما بی حجابی باعث و علت رشد باشه )
ܓ✾☘✾☘✾☘✾☘✾☘✾
حرفم رو به اونایی هست👈
که فکر میکنند؛ چون #چادر سر میکنم ؛هیچی نمیفهمم😕 و عقب افتاده ام
یا دور از اجتماع و فرهنگم ...🤨
باید بگم🙂
دقیقا #اشتباه فکر میکنید 😠
که چیزی که نیازه رو میدونم و میفهمم...
ولی دونستن و فهم من چه ارتباطی با حجابم داره !؟
❣ #چادرم
به هیچ عنوان مانع #پیشرفت من نمیشود...✋⛔️
✅یه #نصیحت؛ به کسایی که این جوری فکر میکنند🤓
باید بگم کسی که تورو بخواد💞
نگاه به زیبایی #اندامت نمیکند 😱
نگاه به زیبایی #اندیشه ات میکند...😉👍
☑️بدون که هیچ کس با بی حجابی به جایی نرسیده این رو تاریخ ثابت کرده... #والسلام✋
_____________________
#دل_نوشته_طلبه
#استاد_عزیزی
🍃🌱↷
『 @modarese_novin 』
چادرےام♡°
بِسْمِ اللهِ الْرَّحْمٰنِ الْرَّحیمْ❤️•°
بِسمِ رَبِ نـٰآمَتْـ ڪِھ اِعجٰاز میڪُنَد...
یـٰااُمٰاهْ ••🍃
#سلامروزتونمعطربهنامپیامبـر"ص"❤️
چادرےام♡°
💖💐💕🔆 #داستــان_دنبــــاله_دار 📚داستان واقعی و بسیار جذاب #بنده_نفس_تا_بنده_شهدا #قسمت_ بیست و پنجم
💖💐💕🔆
#داستــان_دنبــــاله_دار
📚داستان واقعی و بسیار جذاب
#بنده_نفس_تا_بنده_شهدا
#قسمت_ بیست و ششم
وسطای مسابقه امتیازها طوری بود
که من برنده مسابقه بودم
اومدم با پا بکوبم به کتف حریف
که اون با نامردی با مشت کوبید به چشمم
فقط فهمیدم چشمم جایی را نمیبینه
وقتی به هوش اومدم دیدم یه سرم به دستمه
و چشمم بسته شده
زینب پیشم بود
دکتر وارد اتاق شد
دکتر: چه کردی با خودت خانم معروفی
مگه نگفتم ضربه مساوی نابینایی
-دکتر بهش گفتم ب چشمم ضربه نزن
اما نامردی کرد
-من باید برم جنوب
دکتر:دختر خوب گرد وخاک برات سمه
-اما من باید برم جنوب
دکتر: تو چقدر لجبازی دختر
برو بیا کور شدی دست من نیستا
اسممو نوشتم ۱۵روز دیگه میریم راهیان نور
کور بشم به درک
من باید برم جنوب ......
من منتظر رفتن به شلمچه بودم
اونجا محجبه شدم
اونجا حاج ابراهیم بهم نماز یاد
بالاحره رفتم شلمچه
با هق هق گفتم :کجایی داداش کجایی؟
خواهرت بهت احتیاج داره
یهو صدای حاج ابراهیم شنیدم
گفت : غصه چی رو میخوری ؟
نترس خواهرمن
سرمو به عقب برگردوندم واقعا خود حاجی بود
اومدم بلند بشم برم سمتش
بی هوش شدم
وقتی به هوش اومدم فقط مسئول کاروان کنارم بود
مسئول خواهران :حنانه جان خوبی؟
-نه
#ادامه_دارد
....................
✍با ادامه داستان همراه ما باشید ....
کپی فقط باذکر نویسنده وذکر صلوات مجاز است
نویسنده: بانو....ش
j๑ïท ➺
•♡| @chadooriyam |♡•
چادرےام♡°
💖💐💕🔆 #داستــان_دنبــــاله_دار 📚داستان واقعی و بسیار جذاب #بنده_نفس_تا_بنده_شهدا #قسمت_ بیست و ششم و
💖💐💕🔆
#داستــان_دنبــــاله_دار
📚داستان واقعی و بسیار جذاب
#بنده_نفس_تا_بنده_شهدا
#قسمت_ بیست و هفتم
من منتظر رفتن به شلمچه بودم
اونجا محجبه شدم
اونجا حاج ابراهیم بهم نماز یاد
با هق هق گفتم :کجایی داداش کجایی؟
خواهرت بهت احتیاج داره
یهو صدای حاج ابراهیم شنیدم
گفت : غصه چی رو میخوری ؟
نترس خواهرمن
سرمو به عقب برگردوندم واقعا خود حاجی بود
اومدم بلند بشم برم سمتش
بی هوش شدم
وقتی به هوش اومدم فقط مسئول کاروان کنارم بود
مسئول خواهران :حنانه جان خوبی؟
-نه
مسئول خواهران : دکتر اینجا گفت بخاطر
چشمت باید بریم اهواز بیمارستان
یه ذره که بهتر شدی بگو اطلاع بدم با ماشین
بیان دنبالمون
من فقط گریه میکردم
بعد از نیم ساعت با همون خانم و دوتا آقا منو
بردن یه بیمارستان تو اهواز که مخصوص چشم بود
دکترا چندین بار چشمم معاینه کردند
بعد از ۵-۶ساعت گفتن
چشمش صحیح و سالمه
توراه گریه میکردم منو ببرید شلمچه
بالاخره دلشون سوخت رفتیم شلمچه
با گریه و زاری صدا میزدم : کجایی فرمانده
کجایی حاج ابراهیم همت
دوباره بی هوش شدم
خبر شفا گرفتنم از حاج ابراهیم همت مثل بمب ترکید
حنانه حاج ابراهیم همت را دیده بود
بازگشت من از راه پرگناه
بزرگترین معجزه شهداست.
شهید زنده است که منو از خواب غفلت بلندم میکنه
سفرمون تموم شد
اما با خودم عهد کردم برگشتم تهران حتما
درمورد حاجی تحقیق کنم
#ادامه_دارد
....................
✍با ادامه داستان همراه ما باشید ....
کپی فقط باذکر نویسنده وذکر صلوات مجاز است
نویسنده: بانو....ش
j๑ïท ➺
•♡| @chadooriyam |♡•
چادرےام♡°
💖💐💕🔆 #داستــان_دنبــــاله_دار 📚داستان واقعی و بسیار جذاب #بنده_نفس_تا_بنده_شهدا #قسمت_ بیست و هفتم
💖💐💕🔆
#داستــان_دنبــــاله_دار
📚داستان واقعی و بسیار جذاب
#بنده_نفس_تا_بنده_شهدا
#قسمت_ بیست و هشتم
دلم میخاست درمورد مردی که کلا زندگیمو عوض کرده بدونم
تو گوگل درموردش سرچ کردم
زندگی نامه شهید همت💐🌹
به روز 12 فروردین 1334 ه.ش در شهرضا در خانواده ای مستضعف و متدین بدنیا آمد. او در رحم مادر بود كه پدر و مادرش عازم كربلای معلّی و زیارت قبرسالارشهیدان و دیگر شهدای آن دیار شدند و مادر با تنفس شمیم روح بخش كربلا، عطر عاشورایی را به این امانت الهی دمید. درحالی که به تشخیص پزشکان
در رحم مادرش فوت کرده بود به عنایت آقا امام حسین علیه السلام زنده شد .
محمد ابراهیم درسایه محبتهای پدر ومادر پاكدامن، وارسته و مهربانش دوران كودكی را پشت سر گذاشت و بعد وارد مدرسه شد. در دوران تحصیلش از هوش واستعداد فوق العاده ای برخوردار بود و با موفقیت تمام دوران دبستان و دبیرستان را پشت سر گذاشت.
هنگام فراغت از تحصیل بویژه در تعطیلات تابستانی با كار وتلاش فراوان مخارج شخصی خود را برای تحصیل بدست میآورد و از این راه به خانواده زحمتكش خود كمك قابل توجه ای میكرد. او با شور ونشاط و مهر و محبت و صمیمیتی كه داشت به محیط گرم خانواده صفا و صمیمیت دیگری میبخشید.
پدرش از دوران كودكی او چنین میگوید: « هنگامی كه خسته از كار روزانه به خانه برمیگشتم، دیدن فرزندم تمامی خستگیها و مرارتها را از وجودم پاك میكرد و اگر شبی او را نمیدیدم برایم بسیار تلخ و ناگوار بود. »
اشتیاق محمد ابراهیم به قرآن و فراگیری آن باعث میشد كه از مادرش با اصرار بخواهد كه به او قرآن یاد بدهد و او را در حفظ سوره ها كمك كند. این علاقه تا حدی بود كه از آغاز رفتن به دبیرستان توانست قرائت كتاب آسمانی قرآن را كاملاً فرا گیرد و برخی از سوره های كوچك را نیز حفظ كند.
دوران سربازی :
در سال 1352 مقطع دبیرستان را با موفقیت پشت سرگذاشت و پس از اخذ دیپلم با نمرات عالی در دانشسرای اصفهان به ادامه تحصیل پرداخت. پس از دریافت مدرك تحصیلی به سربازی رفت ـ به گفته خودش تلخ ترین دوران عمرش همان دوسال سربازی بود ـ در لشكر توپخانه اصفهان مسؤولیت آشپزخانه به عهده او گذاشته شده بود.
ماه مبارك رمضان فرا رسید، ابراهیم در میان برخی از سربازان همفكر خود به دیگر سربازان پیام فرستاد كه آنها هم اگر سعی كنند تمام روزه های رمضان را روزه بگیرند، میتوانند به هنگام سحری به آشپزخانه بیایند. «ناجی» معدوم فرمانده لشكر، وقتی كه از این توصیه ابراهیم و روزه گرفتن عده ای از سربازان مطلع شد، دستور داد همه سربازان به خط شوند و همگی بدون استثناء آب بنوشند و روزه خود را باطل كنند. پس از این جریان ابراهیم گفته بود: « اگر آن روز با چند تیر مغزم را متلاشی میكردند برایم گواراتر از این بود كه با چشمان خود ببینم كه چگونه این از خدا بیخبران فرمان میدهند تا حرمت مقدس ترین فریضه دینمان را بشكنیم و تكلیف الهی را زیرپا بگذاریم. »
امّا این دوسال برای شخصی چون ابراهیم چندان خالی از لطف هم نبود؛ زیرا در همین مدت توانست با برخی از جوانان روشنفكر و انقلابی مخالف رژیم ستم شاهی آشنا شود و به تعدادی از كتب ممنوعه (از نظر ساواك) دست یابد. مطالعه آن كتابها كه مخفیانه و توسط برخی از دوستان، برایش فراهم میشد تأثیر عمیق و سازندهای در روح و جان محمدابراهیم گذاشت و به روشنایی اندیشه و انتخاب راهش كمك شایانی كرد. مطالعه همان كتابها و برخورد و آشنایی با بعضی از دوستان، باعث شد كه ابراهیم فعالیتهای خود را علیه رژیم ستمشاهی آغاز كند
#ادامه_دارد
....................
✍با ادامه داستان همراه ما باشید ....
کپی فقط باذکر نویسنده وذکر صلوات مجاز است
نویسنده: بانو....ش
j๑ïท ➺
•♡| @chadooriyam |♡•
چادرےام♡°
💖💐💕🔆 #داستــان_دنبــــاله_دار 📚داستان واقعی و بسیار جذاب #بنده_نفس_تا_بنده_شهدا #قسمت_ بیست و هشتم
💖💐💕🔆
#داستــان_دنبــــاله_دار
📚داستان واقعی و بسیار جذاب
#بنده_نفس_تا_بنده_شهدا
#قسمت_ بیست ونهم
ادامه تحقیقم از زندگی نامه شهید همت شهیدی که از خواب غفلت بیدارم کرد
چشامو شفا داد
دوران معلمی:
پس از پایان دوران سربازی و بازگشت به زادگاهش شغل معلمی را برگزید. در روستاها مشغول تدریس شد و به تعلیم فرزندان این مرز و بوم همت گماشت. ابراهیم در این دوران نیز با تعدادی از روحانیون متعهد و انقلابی ارتباط پیدا كرد و در اثر مجالست با آنها با شخصیت حضرت امام (ره) بیشتر آشنا شد. به دنبال این آشنایی و شناخت، سعی میكرد تا در محیط مدرسه و كلاس درس، دانش آموزان را با معارف اسلامی و اندیشه های انقلابی حضرت امام (ره) و یارانش آشنا كند.
او در تشویق و ترغیب دانش آموزان به مطالعه و كسب بینش و آگاهی سعی وافری داشت و همین امور سبب شد كه چندین نوبت از طرف ساواك به او اخطار شود. لیكن روح بزرگ و بیباك او به همه آن اخطارها بی اعتنا بود و هدف و راهش را بدون اندك تزلزلی پی میگرفت و از تربیت شاگردان خود لحظه ای غفلت نمیورزید.
با گسترش تدریجی انقلاب اسلامی، ابراهیم پرچمداری جوانان مبارز شهرضا را برعهده گرفت. پس از انتقال وی به شهرضا برای تدریس در مدارس شهر، ارتباطش با حوزه علمیه قم برقرار شد و بطور مستمر برای گرفتن رهنمود، ملاقات با روحانیون و دریافت اعلامیه و نوار به قم رفت وآمد میكرد.
سخنرانیهای پرشور و آتشین او علیه رژیم كه بدون مصلحت اندیشی انجام میشد، مأمورین رژیم را به تعقیب وی واداشته بود، به گونه ای كه او شهربه شهر میگشت تا از دستگیری درامان باشد. نخست به شهر فیروزآباد رفت و مدتی در آنجا دست به تبلیغ و ارشاد مردم زد. پس از چندی به یاسوج رفت. موقعی كه درصدد دستگیری وی برآمدند به دوگنبدان عزیمت كرد و
سپس به اهواز رفت و در آنجا سكنی گزید. در این دوران اقشار مختلف در اعتراض به رژیم ستمشاهی و اعمال وحشیانه اش عكس العمل نشان میدادند و ابراهیم احساس كرد كه برای سازماندهی تظاهرات باید به شهرضا برگردد.
بعد از بازگشت به شهر خود در كشاندن مردم به خیابانها و انجام تظاهرات علیه رژیم، فعالیت و كوشش خود را افزایش داد تا اینكه در یكی از راهپیماییهای پرشورمردمی، قطعنامه مهمی كه یكی از بندهای آن انحلال ساواك بود، توسط شهید همت قرائت شد. به دنبال آن فرمان ترور و اعدام ایشان توسط فرماندار نظامی اصفهان، سرلشكر معدوم «ناجی»، صادر گردید.
مأموران رژیم در هرفرصتی در پی آن بودند كه این فرزند شجاع و رشید اسلام را از پای درآورند، ولی او با تغییر لباس وقیافه، مبارزات ضد دولتی خود را دنبال میكرد تا اینكه انقلاب اسلامی به رهبری حضرت امام خمینی(ره) به پیروزی رسید.
#ادامه_دارد
....................
✍با ادامه داستان همراه ما باشید ....
کپی فقط باذکر نویسنده وذکر صلوات مجاز است
نویسنده: بانو....ش
j๑ïท ➺
•♡| @chadooriyam |♡•