یک روز معمولی برای ما با خبر های گرانی و ارزانی دلار و پراید شروع می شود .
اما هنوز به راحتی پا به خیابان می گذاریم از عطر یاس های اردیبهشتی سرمست می شویم ، به همسایه ی خود کاسه آش می دهیم و درقبالش برایمان کاسه را با سبزی معطر پر می کند . پیش هم شکوه و گلایه می کنیم اما...
هم را داریم ... هم وطنیم !
هم شهری هستیم!
هم محله ای!
و همه ی این "هم " ها مارا به هم مربوط می کند.
اما در سرزمینی دورتر یک روز معمولی شاید روزی است که صفیر گلوله ها کمتر شده باشد.
روزیست که مجبور نباشی تن بی جان "هم" سایه ات را بغل بگیری و کنار دیوار دست بر جای گلوله بگذاری تا جلوی خونریزی را بگیری.
روزیست که مجبور نباشی برای تردد از شهری به شهر دیگر در مملکت خودت، کارت اعتباری نشان دهی ... حقارت از این بدتر که در کشور خودت مثل یک خارجی باتو برخورد کنند.
* رزان النجار ۲۱ ساله که پرستار بود، در یک روز معمولی ، خیلی معمولی به هم شهری های زخمی شده ی خود بر می خورَد و خیلی معمولی مثل یک پرستار معمولی می خواهد که زخمی ها را کمک کند که گلوله ای خیلی معمولی که شاید اندازه اش به ۶ سانت هم نرسد به سینه ی او اصابت می کند ولی حرارتی که این گلوله با برخوردش به تن رزان، ایجاد کرد را هیچ قانون معمولی ترمودینامیکی نمی تواند تحلیل کند و در این لحظه اتفاقی "غیر معمولی " رقم می خورد؛
دخترک فرشته گون پرستاری، در بیست و یک سالگی در حین نجات جان یک انسان دیگر به شهادت می رسد.
#شهیده_رزان_النجار
#قدس
#دختران_شهید
#دختران_مقاومت
#خواهرانه_های_مقاومت
#القدس_عاصمه_الفلسطین
#چادرانه
بهناز بیاتلو
❤️❤️ @chadorane