🔴 سند|عصبانیت ساواک از کمکرسانی آیتالله خامنهای به سیلزدگان ایرانشهر در دوران پهلوی
♦️ بخشی از گزارش ساواک: کمکهای یک نفر از آخوندهای تبعیدی به نام خامنهای به مردم باعث رفع گرفتاری آنها شده است.
🌹سالروز تبعید حضرت آقا به ایرانشهر
♦️برشی ازکتاب شرح اسم:هوای تابستان ایرانشهر بسیار گرم بود اما عصر روز یکشنبه ۱۱تیرماه ۱۳۵۷ ابرهای تیره در آسمان ایرانشهر متراکم شد، مردم که برای جشن ۲۷رجب روز بعثت پیامبر در مسجد آلرسول در نماز عشاء به آقای خامنهای اقتدا کرده بودند که ناگهان صدای غرش عجیب رعدوبرق آمد، باران با شدت میبارید بقدری که سیل در ایرانشهر جاری شد
♦️آقای خامنهای مردم را به رویارویی با سیل فراخواند، فرشهای مسجد را جمع کردند، برق رفت، خانههای مردم یکی یکی فرو میریخت چراکه سطح آب بالا آمده بود و خانهها هم سست بود، همه جا تاریک بود، مردم وحشت زده بودند، به سید تبعیدی خود التجا میکردند، انسان در این لحظات هراسناک به هر وسیلهای متوسل میشود تا از بحران نجات پیدا کند
♦️ ناگهان سید علی به یاد تربت کربلا که همیشه باخود داشت افتاد، کمی از آنرا با توکل به خدا درون آب خروشان ریخت، دقایقی بعد سیل آرام گرفت.
🌹سلامتی مقام عظمای ولایت صلوات
⚪️✨ الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ
🕊✨ و عَجِّلْ فَرَجَهُمْ🤍🌷🍃
9.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔰ویژه باز نشر
📹ببینید| رهبرمعظم انقلاب: من همیشه به دوستان گفتهام، ایرانشهر را از خود و خود را از ایرانشهر میدانم
🗓سالروز تبعید رهبرمعظم انقلاب به ایرانشهر در دوران پهلوی؛ ۲۸آذر۵۶
🇮🇷سلامتی مقام عظمای ولایت صلوات
⚪️✨ الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ
🕊✨ و عَجِّلْ فَرَجَهُمْ🤍🌷🍃
9.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
براتون فیلم عتیقه آوردم.
بیایید ببینید تو این اوضاع احوال یه کم روحیه تون عوض بشه😊
✅خاطرات مقام معظم رهبری از دفاع مقدس
🌷سلامتیشون صلوات
🌷⚪️✨ الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ
🕊✨ و عَجِّلْ فَرَجَهُمْ🤍🌷🍃
سلام و احترام؛عملیات کربلای چهار، محور لشگر مقدس امام حسین علیه السلام؛ به روایت سید مرتضی موسوی:....قسمت اول:کار شناسائی منطقه ابوالخصیب تا پتروشیمی بصره و جاده فاو البهار؛ و رصد دشمن بعثی در منطقه از ماهها قبل شروع و لشگرها و تیپ های سپاه با توجه به محور عملیاتی؛ اقدام به آموزش نیروهای غواص و گردان های پیاده برای آماده شدن عملیات آبی و خاکی نموده بودند؛در اکثر عملیاتها حضرت آیت الله طاهری در مقر فرماندهی لشگر و در کنار شهید حاج حسین خرازی حضور پیدا میکرد،اطلاعاتی خدمت ایشان مبنی بر احتمال لُو رفتن عملیات داده شده بود و ایشان به عنوان تکلیف،از شهید خرازی خواسته بودند تا مراتب را شخصا به اطلاع آقا محسن فرمانده کل سپاه برساند،یک یا دوشب قبل از شروع عملیات؛ گشتی های یکی از تیپ های سپاه برای شناسایی به جلو رفته ولی آنها برنگشته وخبری از آنها نبود! طبق اطلاع آنها کالک و نقشه عملیات برای لحاظ آخرین تغییرات در منطقه دشمن؛ را بهمراه خود بُرده بودند!! بنابراین عراقی ها چندین شب در منطقه عملیاتی در حال آماده باش صددرصد بودند! در حالیکه تا شب عملیات هیچکدام از گردان های غواص و پیاده ما از این موضوع باخبر نبودند، تصور همه بر این بود که حفاظت عملیات کاملا رعایت شده است، با به آب زدن گردان غواص حضرت یونس و حرکت آنها در اروند برای گرفتن پنج سرپُل،سه سرپُل در ساحل بلجانیه و دو سر پُل در ساحل جزیره ام الرصاص؛ هواپيماهاي عراقي در آسمان منطقه و گمرگ خرمشهر ظاهر و درچندین نوبت، اقدام به ریختن منور در آسمان منطقه عملياتي نمودند و کل منطقه را مانند روز در آتشب تاریک و ظلمانی، روشن کردند، با این حرکت دشمن، بين همه بچه ها گردان زمزمه هائی صورت گرفت: نكنه عمليات لُو رفته باشد؟! اين گمان؛ با گذشت دقایق و ساعتی؛ به يقين تبديل شد؛نیروهای غواص لشگر موفق به گرفتن تمام پنج سرپُل در ساحل دشمن شده بودند و به گردان های پیاده با چراغ قوه های مخصوص علامت دادند؛ قایق ها با سرعت تمام از نهر عرایض خارج تا با عبور از اروند و مسافت ۴ تا ۵ کیلومتری خود را به سرپُل های گردان غواص برسانند؛اما در همان دقایق اولیه شروع عملیات،به دلیل آتش بسیار سنگين دشمن،و شلیک پی درپی کالیبرها و شلیکاها بر روی سطح آب رودخانه اروند اکثر قایق ها بر روی آب مورد اصابت گلوله های کالیبر و آتش سنگین دشمن قرار گرفته و منهدم شده بودند، مكالمات بي سيم هاي گردانهای درگیر و اعلام وضعیت لحظه به لحظه فرماندهان گردان؛ به فرماندهی لشگر، حکایت از آمادگی دشمن و انهدام قایق ها و شهادت و زخمی شدن نیروها؛ بر روي رودخانه اروند و گره خوردن عملیات داشت،آب خروشان اروند پیکر پاک شهدا و مجروحین را با خود همراه و بُرده بود!! تنها كاري كه بلا استثناء همه بچه ها در آن شرایط دشوار ميتوانستند انجام دهند، فقط توسل به خداوند متعال و دعا برای گردان های درگیربود! قایق های؛ گردان های امام حسین.ع. و حضرت ابوالفضل.ع. اکثرا مورد اصابت گلوله های دشمن بعثی قرار گرفته و فقط چند قایق از جمله قایق حاج محمود جانثاری فرمانده گردان حضرت ابوالفضل و قایق حاج علی شاهنظری از گردان امام رضا موفق شدند خود را به ساحل بلجانیه برسانند؛ قایق های دیگر گردان ها( امام محمد باقر.ع. و گردان حضرت امام رضا.ع.)نیروهای خود را در ساحل جزیره ام الرصاص پیاده و با دشمن در داخل جزیره درگیر شده بودند؛ در بین بچه ها مطرح شده بود که قایق حاج علی باقری فرمانده گردان امام حسین علیه السلام مورد اصابت قرار و همه آنها بشهادت رسیده اند، با ورود نیروها به داخل جزیره ام الرصاص؛ عراقيها در بین نيزارهای بلند جزیره ام الرصاص،خود را مخفی وبطرف بچه ها شليك ميكردند؛با این وضعیت؛ حاج حسین خرازی فرماندهی لشگر دستور داد تا سایر گردان های لشگر وارد عملیات نشوند و فعلا در ساحل اروند بمانند ،به دستور برادر عزیز حاج ناصر بابائی فرمانده گردان موسی ابن جعفر.ع. قرار شد، بچه های گردان در کانال های نفررو؛ کنار اروند مستقر شوند، در آن شب زمستانی و سرد،خواب از چشمان همه ربوده شده بود،همه مشغول خواندن قرآن ودعا بودند، لحظه ای ذکر از لبان نیروها قطع نمیشد؛ تعدادی از نیروها صورتهای خود را به دیوار سرد کانال گذاشته و در حال مناجات و کمک از خداوند قادر متعال بودند؛ علی رغم وضعیت منطقه و آتش سنگین دشمن،اما تعداد زیادی از بچه های گردان موسی ابن جعفر.ع. نماز شب خود را در حالت نشسته و در حالیکه به دیوار کانال تکیه داده بودند،به جا آوردند،آن نماز؛ با تمام نمازهای شبهای قبل، متفاوت و فرق داشت!!انگار در آن شب،توجه و حضورقلب بچه ها،بیشتر و به قول معروف،سیم ها کاملا وصل شده بود،شب در حال سپری شدن،و درگیری در آنسوی اروند،کماکان ادامه داشت، لحظات به کُندی و سختی سپری میشد،نگرانی در چهره تمام نیروها مشهود،اما همه راضی به رضای خداوند متعال بودند، كم كم به
وقت نماز صبح نزديك و حالا، بچه ها داخل سنگرها و كانال كنار اروند؛ خود را براي نمازصبح و خواندن دعا آماده ميكردند؛هر کس حال و هوای خودش را داشت،فرماندهان هم لحظه به لحظه، اتفاقات آنطرف آب و مکالمات بی سیم های گردان های درگیر را؛ رصد و منتظر فرمان و کسب تکلیف از جانب فرماندهی لشگر بودند، هوا كم كم رو به روشنی میرفت؛به غير از آتش سنگین دشمن؛ گوشهايمان به مكالمات بي سيم ها گرم و تیز شده بود......
ادامه خاطره عملیات کربلای چهار، قسمت دوم: ......... انگار همه منتظرخبري بودند؛لحظه موعود فرا رسيد؛از فرماندهي لشگر فرماني مبني بر آماده شدن يك گروهان از گردان حضرت موسي ابن جعفر.ع. صادر شد، گروهان ياسر؛گروهان اول بود وحالا حاج ناصر فرمانده گردان؛با نگاه پراز مهر و معنا دارش،تعمقی کرد وبه من، دستور داد بچه ها را آماده نمايم،شور و حال خاص و عجیبی در دل و چشمان همه نیروها دیده میشد،براستی آنها برای ادای تکلیف وارد میدان شده بودند،بچه های گروهان را با هزار زحمت داخل سوله ای کوچک، جمع کردم تا نسبت به ماموریت جدید، توجيه وآماده نمایم؛ به ناگاه چشمم به كنار نهر عرايض افتاد! علی حجازي معاون گردان غواص را دیدم که از آب بالا آمد به سرعت بطرفش دويدم و از او پيرامون اوضاع و احوال آنطرف اروند و وضعیت گردان ها و دشمن، سوْال كردم؟ حجازي گفت:سيد آنطرف غوغاست!! عراقيها از قبل،منتظر بچه ها بودند و...؛طولي نكشيد عليرضا ملكوتي خواه، از آب بالا آمد، بطرف او رفتم؛گفتم عليرضا؟ چه خبر؟!! گفت: در جزیره ام الرصاص عراقيها داخل نيزارها کمین کردند! خیلی مراقب باشید و..........
ادامه خاطره عملیات کربلای چهار، قسمت سوم:........... بطرف بچه هاي گروهان ياسر رفتم، همه يكجا جمع شده و منتظر خبر جدید بودند،انگار بچه های گروهان،با دفعات قبل فرق کرده بودند،علی رغم گره خوردن عملیات،اما آثار نگرانی و حتی ترس! در چهره آنها دیده نمیشد،همه مشتاق بودند،بدانند چه فرمان و ماموریتی از جانب فرماندهی لشگر برای گردان و گروهان صادر شده است،بعداز عرض سلام، بسم الله را گفتم؛بچه ها! مأموريت جديد ما، رفتن به جزیره ام الرصاص و كمك به بچه هاي گردانهاي امام رضا.ع.و امام محمدباقر.ع.، ه، از وضعیت عملیات و جزیره بصورت شفاف و روشن، و حتی اظهارات علی حجازی و علیرضا ملکوتی خواه، را برای نیروهای گروهان؛ گفتم،.....،بچه های گردان ها در جزیره در حال مقاومت در برابر دشمن هستند،ماهم باید به کمک آنها بشتابیم،ماموریت ما رفتن به جزیره ام الرصاص و گرفتن سرپل ام البابی ست،بعداز توضیحات لازم،ناخودآگاه، از دشت كربلا و حماسه سالار شهیدان حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام گفتم، از وفاداری علمدار کربلا،قمر بنی هاشم حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام گفتم؛اشک در چشمان همه بچه ها،نقش بسته و نفس ها،در سينه ها حبس شده بود، همه فقط گوش ميدادند!! بچه ها! آنطرف عاشوراست، جزيره كربلاست! هر كس؛ سوار بر قايقها شود ، فقط سه وضعيت و اتفاق براي او بیشتر متصور نیست..............
ادامه خاطره عملیات کربلای چهار، قسمت چهارم :.......به احتمال زياد راه برگشتي نخواهيم داشت؛يا شهيد ميشويد و در جزیره،برای همیشه ماندگار خواهید شد! يا زخمي ميشويد و ميمانيد! يا به دست دشمن بعثی اسير ميشويد و راه برگشتي نخواهيد داشت! بچه ها! هر كس ميخواهد بماند، و با ما همراه نشود! هنوز صحبتهای من تمام نشده بود،ناگهان، همه بچه های گروهان یاسر، يك صدا دست راست خود را به بالا بردند و سه بار فرياد زدند: هيهات من الذله؛ هيهات من الذله ؛ هيهات مِن الذله...........
ادامه خاطره عملیات کربلای چهار، قسمت پنجم :......... در همین لحظات، برادر ابوشهاب جانشین محترم لشگر و برادرگلچین با جیپ میول نزد ما آمدند، حاج ناصر فرمانده گردان،حاج عباس مطلبی، حاج سیدمهدی اعتصامی،همگی نزد ابوشهاب رفتیم، بعداز سلام علیک، ابوشهاب گفت: خب حاج ناصر بالاخره چکار کردی؟ بچه ها رو آماده کردی؟ حاج ناصر گفت: گروهان یاسر را برای حرکت آماده کردیم، سید قراره ان شاء الله راهی بشه، من به ابوشهاب گفتم: علی حجازی و ملکوتی از گردان یونس،از آب بالا آمدند و میگویند عراقی ها در نیزارهای جزیره ام الرصاص کمین کرده اند، هر کسی به آنطرف آب و جزیره برود به احتمال زیاد مشگل پیدا میکند تکلیف چیه؟این نیروها،امانت هستند مسئولیت این بچه ها را چه کسی قبول میکند؟ هنوز صحبتهای من تمام نشده بود، ابوشهاب......................... ، به برادر ابوشهاب جواب دادم،بحث ترس نیست،اگر فرمان به رفتن است ما خواهیم رفت،..........،ابوشهاب با ناراحتی از حرفهای من،گفت: گلچین ،اصلا نیازی نیست بچه های حاج ناصر به آنطرف آب و جزیره ام الرصاص بروند،به فرزانه خو فرمانده گردان امام حسن بگو، یک گروهان آماده حرکت کند، در این هنگام حاج ناصر با ابوشهاب صحبت کرد ،من مجدد جلو رفته و در حالیکه از صحبتهای برادر ابوشهاب ناراحت شده بودم، گفتم جناب آقای شهاب! اگر قراره نیرو برای کمک به جزیره برود من و بچه های گروهانم خواهیم رفت، شما منو از سال ۶۰ میشناسی ...........،آیا مسئولیت بچه ها را قبول میکنید؟ ابوشهاب گفت: من مسئولیت یک لشگر را قبول کرده ام اینها هم روی آن، بالاخره جناب ابوشهاب با صحبتهای حاج ناصر آرام و قرار شد گروهان یاسر برای گرفتن سرپل ام البابی به جزیره ام الرصاص برود،سکاندارها قایق ها را آماده و موتور قایق ها را روشن کرده بودند،صداي موتور قايقها براحتی شنيده ميشد، دود قایق ها، از نهر عرايض به هوا برخاسته بود و مسافران معراج! يكي يكي سوار قايق ها؛ميشدند!! انگار بچه ها در آنزمان ترس را خورده بودند آنها ميخواستند ثابت كنند اگر در كربلا هم بودند! مي ماندند! قبل از سوار شدن برادر ابوشهاب به حاج ناصر فرمانده گردان دستور داد تا همراه نیروهای گروهان یاسر به جزيره ام الرصاص نرود! بالاخره،قايق ها از نهر عرایض حركت و وارد رودخانه اروند شد با ظاهر شدن قایق ها، رگبار کالیبرهای دشمن بطرف ما شروع شد، سكاندارها با سرعت زیاد، بدون ترس و توجه به گلوله های دشمن، بطرف اسکله، که تقریبا مقابل و روبروی دهانه نهر عرایض بنا شده بود، حركت كردند آب جزر شده و نیروها بايد در گل و لاي حاشیه اروند پياده ميشدند، با هزار زحمت بچه ها با كمك به یکدیگر، خود را از لابلای خورشيدي ها و سيم خاردارها به بالا كشيدند تا به خاكريز و سیل بند، اطراف جزیره ام الرصاص رسيديم.........
ادامه خاطره عملیات کربلای چهار، قسمت ششم :........... از خاكريز بالا رفتیم!همه جاي جزيره را نيزارهاي بلند پوشانده بود،و فقط در مقابل ما، جاده خاكي بطول ۸۰۰ متر، قرار داشت كه عرض جزيره را قطع میکرد، خدايا! اينجا جزيره، ام الرصاص است؟ يا قطعه اي از بهشت؟! دهها و دهها شهيد كنار يال جاده به آرامی خوابيده بودند! من تا بحال؛ اين تعداد شهيد، يكجا نديده بودم!! يكه خوردم مات و مبهوت شده بودم خوب نگاه كردم حاج ناصر بابايي فرمانده گردان را وسط جاده خاکی ديدم، بيشتر تعجب كردم! خدايا قرار بود حاج ناصر آنطرف اروند بماند و به جزيره ام الرصاص نيايد!! اما حاجی، دلش تاب نياورده و زودتر از همه ما، وارد جزيره ام الرصاص شده بود! حسن آقايي فرمانده محور لشگر، در جزيره حضور داشت روی بیسیم با رمز پيام داد: وارد جاده خاکی شده ، عرض جزيره را طي كنيد، با تمام شدن جاده خاکی، به سمت راست حرکت خود را ادامه و با آنها دست دهیم. ستون گروهان با اتمام جاده خاکی،به آن طرف جزیره رسیده بود،حالا باید ستون نیروها را به سمت راست جاده خاکی هدایت میکردیم،تنها راه رسیدن ما به موقعیت حسن آقائی و رفتن بطرف سرپل ام البابی، عبور از وسط نیزارها بود، صدای تیربارهای دشمن لحظه ای قطع نمیشد،گلوله ها و فشنگ ها، مانند باران از كنارمان، وز وز كنان با سرعت عبور ميكردند، شرايط بسيار سختي در داخل جزیره حکمفرما شده بود،از هر طرف و از داخل نیزارهای بلند، بسوی ما شلیک میشد، شدت آتش به قدری سنگین بود كه صدا به صدا نميرسيد.........