از لحظه های 'همین الانی' زندگیمون
لذت ببریم.
ما از پس زمان برنمیایم.
پس ازش درست استفاده کنیم
تا روزهای خوبمونو نبرده !
https://eitaa.com/joinchat/3282239691C07ee3a0439
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥استندآپ کمدی یک روحانی از ماجراهای خندهداری که در یک مجلس ختم اتفاق میافتد
https://eitaa.com/joinchat/3282239691C07ee3a0439
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دوخت کیسه سبزیجات
از متفاوت بودن نترس
سبک زندگی خودت را داشته باش
و حتی اگر نتیجه اش تنهایی بود
بدان که تنهایی ، بهتراز بودن درمیان کسانی ست که تو را در صورتی
دوست دارند که مانند آنها رفتار کنی!
https://eitaa.com/joinchat/3282239691C07ee3a0439
#داستان_زیبا📚
در شهر خوی زن ثروتمند و تیزفکری به نام «شوڪت» در زمان ڪریم خان زند زندگی می ڪرد.
انگشتر الماس بسیار گران قیمتی ارث پدر داشت، ڪه نیاز به فروش آن پیدا کرد.
در شهر جار زدند ولی ڪسی را سرمایه خرید آن نبود. بعد از مدتی داستان به گوش خدادادخان حاڪم و نماینده ڪریم خان در تبریز رسید.
آن زن را خدادادخان احضار کرد و الماس را دید و گفت: من قیمت این الماس نمی دانم ، چون حلال وحرام برای من مهم است، رخصت بفرما، الماس نزد من بماند ، فردا قیمت کنم و مبلغ آن نقد به تو بپردازم. شوڪت خوشحال شد و از دربار برگشت.
خدادادخان، ڪه مرد شیاد و روباهی بود، شبانه دستور داد نگین انگشتر الماس را با شیشه بدلی، ماهرانه تراشیده و جای ڪرده و عوض نمودند.
شوڪت چون صبح به دربار استاندار رسید، خدادادخان ، انگشتر را داد و گفت: بیا خواهر انگشتر الماس خود را بردار به دیگری بفروش مرا ڪار نمی آید.
شوڪت، وقتی انگشتر الماس خود را دید، فهمید ڪه نگین آن عوض شده است. چون می دانست ڪه از والی نمی تواند حق خود بستاند، سڪوت ڪرد. به شیراز نزد، ڪریم خان آمده و داستان و شڪایت خود تسلیم کرد.
ڪریم خان گفت: ای شوڪت، خواهرم، مدتی در شیراز بمان مهمان من هستی، خداداد خان، آن انگشتر الماس را نزد من به عنوان مالیات آذربایجان خواهد فرستاد، من مال تو را مسترد می کنم.
بعد از مدتی چنین شد، ڪریم خان وقتی انگشتر ، نگین الماس را دید، نگین شیشه را از شوڪت گرفته و در آن جای ڪرد و نگین الماس را در دوباره جای خود قرار داد، انگشتر الماس را به شوڪت برگرداند و دستور داد ، انگشتر نگین شیشه ای را ، به خدادادخان برگردانند و بگویند، ڪریم خان مالیات نقد می خواهد نه جواهر.
شوڪت از این عدالت ڪریم خان بسیار خرسند شد و انگشتر نگین الماس را خواست پیش ڪش کند، ولی ڪریم خان قبول نڪرد و شوڪت را با صله و خلعت های زیادی به همراه چند سواره، به شهر خوی فرستاد.
دست بالای دست بسیار است،
گاهی باید صبر داشت و در برابر ظلمے سڪوت ڪرد و شڪایت به مقام بالاتر برد، و چه بالاتری جز خدا برای شڪایت برتر است؟
https://eitaa.com/joinchat/3282239691C07ee3a0439
احمد شفیعی:
🖤🥀🖤
🌹فضیلت صلوات فرستادن بر حضرت فاطمه سلام الله علیها
دلیل دیگری که «ولیة الله» بودن حضرت صدیقه زهرا سلام الله علیها را اثبات میکند،
استقلال اوست در موضوع صلوات فرستادن بر آن حضرت
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم خطاب به آنحضرت میفرماید:
«من صلی علیک یا فاطمة غفر الله له والحقه بی حیث کنت من الجنة». [۱] .
«یا فاطمه هر کس بر تو صلوات فرستد، خدای تعالی از او درگذرد،
و او را در بهشت به من ملحق گرداند».
🖤🥀🖤🥀🖤
[۱]: ۳۵۶. بحارالانوار ج ۴۳/ ۵۵، ج ۹۷/ ۱۹۴.
https://eitaa.com/joinchat/3282239691C07ee3a0439
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
از امام سجاد علیه السلام روایت شده است که فرمود:
مردی به حضور حضرت خاتم الانبیاء صلی الله علیه و آله شرفیاب شده و اظهار داشت:
ای رسول خدا! من مردی گنه کار و آلوده به معصیت هستم و از انجام هیچ گناهی فروگذاری نکرده ام، آیا امید آمرزش برایم هست؟
رسول خدا صلی الله علیه و آله پرسید: آیا پدر و مادرت زنده هستند؟ مرد گفت: فقط پدرم زنده است .
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود: برو با او خوشرفتاری کن . آن مرد رفت و پیامبر صلی الله علیه و آله بعد از رفتن او زیر لب زمزمه می کرد که:
ای کاش مادرش زنده بود!
https://eitaa.com/joinchat/3282239691C07ee3a0439
چکاوک
آدم های کوچیک زندگیتون رو انقدر بزرگ نکنید که تو روتون وایستن
https://eitaa.com/joinchat/3282239691C07ee3a0439
از دنـیـا مـیـشـه گــذشــت
از یـــار مـیـشـه گــذشـــت
از مــال مـیـشـه گــذشــت
امـا هـیچوقـت از مـادر نـمیشه گـذشـت.
مــادر یـعـنی عـشـق ابـدی و جـاودان
https://eitaa.com/joinchat/3282239691C07ee3a0439
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥حجتالاسلام عالی
🔸🔶خواب عجیب آیت الله نایینی درباره از بین رفتن ایران .......
#ایران_قوی
#امام_زمان
https://eitaa.com/joinchat/3282239691C07ee3a0439
#ضرب_المثل
🔺️ حساب منفعتهایش را میکند
در گذشته بازرگانی ثروتمند زندگی میکرد که دوستانی داشت که برای او مشکل ساز بودند و جلوی پایش سنگ میانداختند. روزی از روزها بازرگان با شنیدن صدایی بلند از جایش برخاست و از پنجره بیرون را نگاه کرد و دید مردانی به در و دیوار خانهاش سنگ پرتاب میکنند و آن افراد همان دوستانش بودند. پس بازرگان به فکر فرو رفت و دنبال راه چارهای برای رهایی از دست این گونه مشکلاتش بود. بنابراین کیسهای پر از سکههای طلا بیرون آورد که دست رنج زحماتش بود و به سمت پنجره رفت و نیمی از آن سکهها را بر سر و روی ان مردان ریخت. آن عده نیز همه آن سکهها را برداشتند و با خنده و شادی از آن جا دور شدند. روزی از روزها بازرگان باید به سفری مهم میرفت، پس غلام ویژه خویش را در حجره به جای خویش گذاشت. پس از چند روز همان عدهی بیسر و پا که از سفر بازرگان و نادانی غلام آگاه شده بودند نقشهای کشیدند و همانند خریدارانی محترم وارد مغازه.ی بازرگان شدند و کالای دکان را با قیمتهای گزاف و بیش از قیمت واقعی آنها از غلام به نسیه بردند و به همین ترتیب غلام تمام کالاها را به نسیه به آن عده داد. پس از یک ماه بازرگان از سفر بازگشت چیزی از کالا در دکان خود ندید. از غلام پرسید که اجناس کو؟ غلام گفت:
«همه آنها را به بهای گران به نسیه فروختهام».
بازرگان از نام و نشان خریداران پرسید.
غلام گفت:
«آنان را نمیشناختم اما هر کدام قبایی زرین داشتند».
بازرگان کاسهای مسی که در کنارش بود را برداشت و بر سر غلام زد. خون بر رخسار غلام نشست. اما درون کاسه مسی اندکی ماست بود و سفیدی ماست و سرخی خون با سیاهی چهره غلام با هم آمیخته شد و از دیدن این منظره بازرگان شروع به خندیدن کرد. غلام که خنده بازرگان را دید او نیز به خنده افتاد و گفت:
«چرا نخندی؟حساب منفعتهایت را میکنی»
https://eitaa.com/joinchat/3282239691C07ee3a0439
📔داستان_کوتاه
مـردی نـزد عالمی از پــدرش شکایت کرد.
گفت: پدرم مرا بسیار آزار میدهد.
پیــر شده است و از من میخواهد یک روز در مزرعه گندم بکارم روز دیگر میگوید پنبه بکار و خودش هم نمیداند دنبال چیست؟
مرا با این بهانهگیریهایش خسته کرده است...
بگو چه کنم؟
عالم گفت: با او بساز
گفت: نمیتوانم
عالم پـرسید: آیا فرزنـد کوچکی در خانه داری؟
گفت: بلی
گفت: اگر روزی این فرزند دیوار خانه را خراب کند آیا او را میزنی؟
گفت: نه، چون اقتضای سن اوست
آیا او را نصیحت میکنی؟
گفت: نه چون مغزش نمیرود و ...
گفت؛ میدانی چرا با فــرزندت چنین برخورد میکنی؟!
گفت: نه
گفت: چون تو دوران کودکی را طی کرده ای و میدانی کودکی چیست، اما چون به سن پیری نرسیدهای و تجربهاش نکردهای، هرگز نمیتوانی اقتضای یک پیر را بفهمی!!
"در پـیـری انـســان زود رنــج میشــود، گوشهگیر میشود، عصبی میشود، احساس ناتوانی میکند و ...
"پس ای فرزند برو و با پدرت مدارا کن اقتضای سن پیری جز این نیست."
https://eitaa.com/joinchat/3282239691C07ee3a0439
صبح شد، آی نمیباید خفت
چشم بگشای که خورشید شکفت
باز کن پنجره را با دم صبح
باید از خانهی دل، گَرد پریشانی رُفت
سلااااام صبحتون بخیر
امروزتون سرشار از امید و انرژی مثبت
✨✨https://eitaa.com/joinchat/3282239691C07ee3a0439
الهه فعلهکری:
.
زمانی برسد که محتاج گفتن یک لاالهالاالله
و محتاج گفتن یک استعفر الله میشویم
و دیگر به ما فرصت نمیدهند
مواظب از دست رفتن فرصت ها باشیم❤️🌱
«آیت الله قاضی»
.
https://eitaa.com/joinchat/3282239691C07ee3a0439