eitaa logo
چکاوک
150 دنبال‌کننده
2.4هزار عکس
3.1هزار ویدیو
11 فایل
یا صاحب الزمان أغثنی یا صاحب الزمان ادرکنی❤
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹چکاوک🌹 🛑تفاوت نگاه عارفان به خداوند! ✳️در یکی از شبها عارف و عالم مرحوم علامه طباطبائی (رضوان الله تعالی علیه) را به یک میهمانی دعوت می کنند. در آن زمان کوچه ها تاریک بوده است. 🔰در نتیجه راه رفتن برای ایشان در چنین وضعی سخت بود. 💠یکی از آقایان پیشنهاد می کند که آقا اگر چنین مراسمی در منزل خودتان باشد بهتر است. ♦️وقتی که شما را به منزل دیگران دعوت می کنند، تشریف نبرید، الان شب است و تاریکی همه جا را فرا گرفته است. ممکن است حضرتعالی در این سن وسال زمین بخورید.. ✨ حالا توحید را ببینید... 🔆فورا آقا می فرمایند: مگر در روز، روشنائی روز است که مرا نگه می دارد؟! و این آیه مبارکه را تلاوت می فرمایند: ✨ «قُلْ مَنْ يَكْلَؤُكُمْ بِاللَّيْلِ وَ النَّهارِ مِنَ الرَّحْمنِ بَلْ هُمْ عَنْ ذِكْرِ رَبِّهِمْ مُعْرِضُون( انبیاء 42)» "چه کسی شبها و روزها شما را از آسیب هایی که می خواهد به شما برسد، حفظ می کند. آیا روشنایی است که شما را نگه می دارد...؟ https://eitaa.com/joinchat/3282239691C07ee3a0439 ❄️🌷❄️🌷❄️🌷❄️🌷❄️🌷❄️ 📚سخنرانی های دکتر سید حسن عاملی
🌺چکاوک🌺 🛑 داستان ! 🌸پیامبر اکرم قبل از  با اینکه در محیط بت پرستی بود ولی به بت ها تعظیم نکرد و پیوسته خدای یگانه را می پرستید. 🍀 او در طول سال یک ماه را به غار حرا می رفت و با خدای یکتا راز و نیاز می نمود تا این که در 27 رجب المرجب و هنگامی که چهل سال داشت در غار حراء به پیامبری رسید. ❤️یک روز که پیامبر در غار حراء مشغول عبادت بود، جبرئیل آمد و گفت؛ ای بخوان! پیامبر در جواب فرمود:چه بخوانم؟ جبرئیل او را در آغوش گرفت و فشرد. بار دیگر جبرئیل گفت؛ بخوان! پیامبر صلی الله علیه و آله همان جواب را تکرار کرد و باز نیز جبرئیل او را در آغوش گرفت.در بار سوم گفت: «إقرأ باسم ربک الذی خلق» این جمله را گفت و از دیده پیامبر صلی الله علیه و آله پنهان شد. ❤️رسول خدا که با دریافت نخستین اشعه وحی سخت خسته شده بود به سراغ حضرت خدیجه آمد و فرمود: مرا بپوشان و جامه ای بر روی من بینداز تا استراحت کنم. 🍀بعد از آنکه کمی استراحت کرد، ماجرا را برای خدیجه همسرش تعریف نمود. همسر با وفای پیامبر با شنیدن این سخنان رو به پیامبر کرد و گفت؛ بشارت باد تو را و دل خوش دار و ثابت قدم باش، سوگند به کسی که جان خدیجه در دست اوست، من ایمان و باور راسخ دارم که تو پیامبر این امت هستی... https://eitaa.com/joinchat/3282239691C07ee3a0439 🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟 📕منتهی الامال، شیخ عباس قمی، ص 69؛ قصه های قرآن، رضوی، ص 555 و 556.1 - الغدیر، ج 3، ص 237؛ قصه های قرآن، رضوی، ص 557
☀️صبح‌ها... مسیری روشن آغاز می‌شود به ‌سوی مقصدی و هدفی؛ پس با همهٔ توانت قدم بردار و یادت باشد🌼🍃 همه‌ٔ آنچه زیباست در همین مسیر و در بین راهِ رسیدن نهفته است. روز "خوب" رو خودت می‌سازی روز "بد" رو ديگران🌼🍃 پس سعی کن یه سازنده عالی باشی👌 صبحتون عالی و بینظیر🌼🍃 https://eitaa.com/joinchat/3282239691C07ee3a0439
💥 *۵ داستان از شهید حسین یوسف الهی* 🔹 *شهید محمد حسین یوسف الهی، فرمانده واحد اطلاعات عملیات لشگر ۴۱ ثارالله کرمان بود و حاج قاسم وصیت کرده بود که در کنار او دفن شود.* 1⃣ همرزم شهید: حسین به من گفته بود در کنار اروند بمان و درجه جذر و مدّ آب که روی میله ثبت می‌شود را بنویس. بعد هم خودش برای مأموریّت دیگری حرکت کرد. نیمه های شب خوابم برد. آن هم فقط 25 دقیقه. بعداً برای این فاصله زمانی، از پیش خودم عددهایی را نوشتم تا کسی کسی متوجه خوابیدن من نشود. وقتی حسین و دوستش برگشتند، بی مقدّمه به من خیره شد و گفت: "تو شهید نمی‌شوی". با تعجّب به او نگاه کردم! مکثی کرد و باز به من گفت: چرا آن 25 دقیقه را از پیش خودت نوشتی؟ اگر می‌نوشتی که خوابم برد، بهتر از دروغ نوشتن بود. خدا گواه است که در آن شب و در آن جا، هیچ کس جز خدا همراه من نبود!!! او از کجا میدانست!؟ 2⃣مادر شهید: با مجروح شدن پسرم محمّدحسین برای ملاقاتش به بیمارستان رفته بودم؛ نمی دانستم در کدام اتاق بستری است. در حال عبور از سالن بودم که یک دفعه صدایم کرد: مادر! بیا اینجا. وارد اتاق شدم. خودش بود؛ محمّدحسین من! امّا به خاطر مجروح شدن، هر دو چشمش را بسته بودند! بعد از کمی صحبت گفتم: مادر! چطور مرا دیدی؟! مگر چشمانت بسته نبود؟ امّا هر چه اصرار کردم، بحث را عوض کرد! 3⃣برادر شهید: برای پنجمین بار که مجروح و شیمیایی شد سال 62 بود. او را به بیمارستان شهید لبّافی نژاد تهران آوردند. من و برادر دیگرم با اتوبوس راهی تهران شدیم.از کرمان. ساعت 10:00 شب به بیمارستان رسیدیم. با اِصرار وارد ساختمان بیمارستان شدیم. نمی‌دانستیم کجا برویم. جوانی جلو آمد و گفت: شما برادران محمّدحسین یوسف الهی هستید؟ با تعجّب گفتیم: بله! جوان ادامه داد: حسین گفته: برادران من الآن وارد بیمارستان شدند. برو آنها را بیاور اینجا! وارد اتاق که شدیم، دیدیم بدن حسین تمام سوخته ولی می‌تواند صحبت کند. اوّلین سؤال ما این بود: از کجا میدانستی که ما آمدیم؟ لبخندی زد و گفت: چیزی نپرسید؛ من از همان لحظه که از کرمان راه افتادید، شما را می دیدم! محمّدحسین حتّی رنگ ماشین و ساعت حرکت و... را گفت! 4⃣همرزم شهید: دو تا از بچّه های واحد شناسایی از ما جدا شدند. آنهم با لباس غوّاصی در آبها فرو رفتند. هر چه معطّل شدیم باز نگشتند. به ناچار قبل از روشن شدن هوا به مقرّ برگشتیم. محمّدحسین که مسؤول اطّلاعات لشکر41 ثارالله کرمان بود، موضوع را با شهید حاج قاسم سلیمانی- فرمانده لشکر ـ در میان گذاشت. حاج قاسم گفت: باید به قرارگاه خبر بدهم. اگر اسیر شده باشند، حتماً دشمن از عملیّات ما با خبر می‌شود. امّا حسین گفت: تا فردا صبر کنید. من امشب تکلیف این دو نفر را مشخّص می‌کنم. صبح روز بعد حسین را دیدم. خوشحال بود. گفتم: چه شده؟ به قرارگاه خبر دادید؟ گفت: نه. پرسیدم: چرا؟! حسین مکثی کرد و گفت: دیشب هر دوی آنها را دیدم. هم اکبر موسایی پور هم حسین صادقی را. با خوشحالی گفتم: الآن کجا هستند؟ گفت: در خواب آنها را دیدم. اکبر جلو بود و حسین پشت سرش. چهره اکبر نور بود! خیلی نورانی بود. می دانی چرا؟ اکبر اگر درون آب هم بود، نماز شبش ترک نمی‌شد. در ثانی اکبر نامزد هم داشت. او تکلیفش را که نصف دینش بود انجام داده بود، امّا صادقی مجرّد بود. اکبر در خواب گفت: که ناراحت نباشید؛ عراقی ها ما را نگرفته اند، ما بر می‌گردیم. پرسیدم: چه طور؟!  گفت: شهید شده اند. جنازه های شان را امشب آب می آورد لب ساحل. من به حرف حسین مطمئنّ بودم. شب نزدیک ساحل ماندم. آخر شب نگهبان ساحل از کمی جلوتر تماس گرفت و گفت: یک چیزی روی آب پیداست. وقتی رفتم، دیدم پیکر شهید صادقی به کنار ساحل آمده! بعد هم پیکر اکبر پیدا شد! 5⃣همرزم شهید: زمستان سال 64 بود. با بچّه های واحد اطّلاعات در سنگر بودیم. حسین وارد سنگر شد و بعد از کلّی خنده و شوخی گفت: در این عملیّات یک راکت شیمیایی به سنگر شما اصابت می کند. بعد با دست اشاره کرد و گفت: شما چند نفر شهید می شوید. من هم شیمیایی می شوم. حسین به همه اشاره کرد به جز من!  چند روز بعد تمام شهودهای حسین، در عملیّات والفجر 8 محقّق شد! از این ماجراها در سینه بچّه های اطّلاعات لشکر ثارالله بسیار نهفته است. خداداندچه رابطه ای بین شهیدقاسم سلیمانی وشهیدیوسف الهی بوده خدایا تورابه امام حسین (ع)راه شهدارانشان مابده تاازقافله عقب نمانیم یاد کنیم شهدا را با ذکر صلوات https://eitaa.com/joinchat/3282239691C07ee3a0439
💚 تو را می‌جویم فراتر از انتظار و آنچنان دوستت دارم که نمی دانم کدامیک از ما غایب است... ولی در آخر به این نتیجه میرسم؛ که غایب من هستم! زیرا تو همیشه بوده ای؛ ولی چشمان من تو را نمی بینند!!! https://eitaa.com/joinchat/3282239691C07ee3a0439
دل ربودن از تمام خلق عالم کار توست ای طبیب درد مندان! عالمی بیمار توست از همان اول که پا در عرصه دنیا زدی حامل وحی خدا همراه و خدمتکار توست https://eitaa.com/joinchat/3282239691C07ee3a0439
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا