eitaa logo
چند جرعه با من بخوان
85 دنبال‌کننده
135 عکس
22 ویدیو
0 فایل
@E_shokoohi اگه حرفی با من داشتی
مشاهده در ایتا
دانلود
صف محشر شروعش از دنیاست ای برادر تو در کدام صفی؟!!!
شب آخر دوباره رسیدیم به شب آخر اما من به دوهفته ی گذشته فکر می‌کنم توی این دو هفته خیلی چیز ها یاد گرفتم به نظرم این انتخابات فارغ از هر نتیجه ای یکی از نعمت های خدا به ما بود پر از تجربه و همدلی های بزرگ اولین تجربه من با تماس ها شروع شد تماس هایی با شهرها و روستاهای مختلف ایران اولین تماس ها خیلی برایم سخت بود و پر استرس و باز خوردها متفاوت کم کم یاد گرفتم اول باید درد مردم را بشنوم هرچند گویش ها متفاوت است اما همدلی از همزبانی خوش ترست
شیرین ترین تماس گفت: به چه حقی خودت را هم وطن من می‌دانی وقتی توی زن زندگی آزادی همه ی ما را کشتید. گوشی را که قطع کرد،فکر کردم دیگر تماس نگیرم. قلبم بد جوری می زد. علی هم از آن طرف اتاق می گفت:( ول کن مامان کار دست خودت می دی) چند تا تماس بعدی هم، یا با اصلا رای نمی دهم،یا وقت صحبت نداریم تمام شد. خودم را مشغول کارهای خانه کردم.اما دلم مثل کتری روی گاز قل قل می‌جوشید. روز آخر بود و فردا روز سرنوشت. دوباره دکمه دریافت شماره را زدم.اسم روستایی آمد که نمی‌‌دانستم کجاست.تماس که وصل شد، اجازه صحبت گرفتم.گفت سر کار است و وقت ندارد. ساعت کمی از هشت و نیم گذشته بود.توی شروع صحبت کمی راه افتاده بودم.اما دیگر وقت خوبی برای تماس گرفتن نبود. فکر کنم نزدیک ده تا تماس البته به ظاهر بی نتیجه گرفته بودم. گوشی توی دستم لرزید. :(سلام، ظهر زنگ زدین. کار داشتین؟) لبخند نشست روی لبهام. :(بله می‌خواستم اجازه بگیرم اگه وقت دارید کمی در مورد انتخابات باهم صحبت کنیم) :(خواهر من کشاورزم تا الان هم سرزمین بودم. حالا فردا می‌رم به هر کی گفتن رای می‌دم) می‌دانستم باید سریع توی یکی دو جمله حرفم را بزنم. :(خداقوت. می‌دونم الان خسته اید و وقت استراحتتونه فقط خواستم بدونم از اخبار جدید که آقای روحانی از آقای پزشکیان حمایت کرده خبر دارید؟) نمی‌خواهم دعایش کنم ولی دیگر دستم آمده بود تا اسمش به میان می آمد باب گفتگو باز می شد. پزشکیان و جلیلی را نمی شناخت اما فرق بین شهید رئیسی و حسن روحانی را خوب می‌دانست. قرار شد فردا به بقیه هم‌ولایتی هایش، هم خبر دهد. بالاخره موفق شدم و چند تا رای برای سر بلندی ایران جمع کردم. 🖊شکوهی
سلام و عرض ادب 👈اگر هنوز نمی خوای رای بدی یا می خوای به پزشکیان رای بدی، ضمن احترام به فهم و سلیقه شما اگر تمایل داشته باشی حاضرم با شما در مورد دکتر سعید جلیلی، برنامه هاش، سابقه ایشون، پاسخ به شایعات در مورد ایشون و... گفتگو کنم ❇️ای دی بنده در تلگرام و ایتا @fastaghem ❇️شماره موبایل بنده ۰۹۱۵۱۲۳۹۶۴۶ 👈اگر شما هم مثل بنده به دکتر سعید جلیلی را می دی لطفا این پیام رو برای پنج نفر دیگه بفرست تا در این آخرین ساعت های تعیین سرنوشت کشور و ملت مون آخرین تلاش ها رو کرده باشیم 🌹ما دو راه بیشتر نداریم، بازگشت به گذشته یا جهش به آینده ممنونم ❇️ @mostafasharif_ir
ساعت8 صبح تایک👈خانم صابری وحید بلوارپیروزی مشهد 09153597407‪ سید رضا موسوی ۰۹۱۵۲۶۱۲۴۲۹ رقیه معینی راد 09138914633 خانم فرقان (جناب صادقی) بلوار پیروزی مشهد 099‪33675016 ایوب ماروسی 👈13 تا18 بلوار پیروزی مشهد ۰۹۳۸۳۴۴۳۹۴۹ خانم تقوی فر بلوارپیروزی مشهد 989156564416 همسر خانم کیفی شماره 09308398215 آقای اصغریان مشهد قاسم اباد ترجیحا ساعت یک تا6 09154061375‪
مشهد محدوده خیابان توحید، سنایی و حتی دورتر سعیدی‌نجات 09155214413
۰۹۱۵۲۶۶۷۷۴۵ مشهد خواجه ربیع
مشهد 09150737875 فکور
مشهد منطقه راه‌‌آهن فلاح ۰۹۱۵ ۳۱۶ ۰۸۰۱
۰۹۱۵۸۰۴۰۴۸۲ تمام مناطق مشهد در خدمتم و روستاهای اطراف سرویس رفت و برگشت به حوزه ی انتخابی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از طریق هوش مصنوعی تماس با صدای شهید رئیسی .... روحشون شاد یادشون گرامی قشنگه گوش کنید😭😭😭😭 هنوز وقت داریم یک یاعلی بگید
اینم رای ما😊
تمام شد
فعلا اولین پیروزی برامون لبخند آقاست از مشارکت بالا
خدایا خیلی ها این دو هفته خانه به خانه ، کوچه به کوچه، روستا به روستا پی دعوت به حق قدم برداشتند. خدایا تمام این قدم ها به سوی تو بود. ما بنده ها قدم به سوی تو برداشتیم.
رفته بودیم منطقه همت آباد جایی که نه شهر بود نه روستا مانده بود بین این دو جمعیت زیاد، پر از مغازه، کوچه های خاکی و طویل با راه آبی وسط هر کوچه... با فاصله هر چند قدم، چندتا خانوم جلوی درب خانه ها نشسته بودند به صحبت، یا به پوست کندن لیمو های عمانی که انگار شغل خانگی آن منطقه بود. از صبح اما حرف پیرمردی توی گوشم می‌پیچد که کنار همسرش و دخترش جلوی خانه شان نشستم به صحبت و گوش کردن درد دل از توی حیاط حرف ها را شنیده بود. آمد دم درب. آخر حرفش گفت: (هرکسی که بیاید چه کاری برای ما بکند چه کاری نکند من و زن و بچه هایم مثل همیشه برای این انقلاب رای می‌دهیم )
نمی‌دانم کدامتان داغ دیده‌اید؟ بعضی غم‌ها تصور کردنشان هم سخت است! اما نمی‌شود تصور نکرد... مثل امشب.... شب دخترهای سه ساله! اصلا مگر می‌شود توی خانه، دختر سه ساله داشته باشی و مرغ خیالت پر‌ نکشد. وقتی با دست‌های کوچکش موهای سر بابا را نوازش کند... بوسه به پیشانی بابا بزند... با شیرین زبانی بگوید:(بابای من خوشگل ترین بابای دنیاست) نمی‌شود! نمی‌شود توی همین خانه ماند. 😭😭😭😭 🖊شکوهی https://eitaa.com/chand_jore_ba_man
گر دخترکی پیش پدر ناز کند گره‌ی کرب و بلای همه را باز کند
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴 فرشته‌ها برای رقیه گریه می‌کنند 🔻 روضه یتیمی و غربت حضرت رقیه (ع) از زبان مهدی رسولی حسینیه معلی @moallatv3
محرم‌نوشت هشتم محرم برای من همیشه یاد‌آور گل هایی‌ست که پدرم از توی باغچه می‌چید. بعد همه را توی یک سبد پرپر می‌کرد تا برای مراسم آماده باشد. سال‌های سال، صبح هشتم محرم، آفتاب نزده منزل پدرم روضه بود. وقتی مداح می‌خواند: ای گل پرپرم ..... ای علی اکبرم.... پدرم توی جمعیت راه می‌رفت و گل‌ها را روی سرشان می‌ریخت. عاشق این بودم که توی مجلس خدمت کنم.سنی نداشتم. از دور گرداندن قندان شروع کردم و با هزار التماس و خواهش به جمع کردن استکان‌های خالی رسیدم. بزرگترین ترسم این بود که صبح، برای مراسم بیدارم نکنند. تلخ‌ترین قسمتش مال وقتی بود که به سن مدرسه رسیدم. روضه تمام نشده، مجبور بودم با بغض بروم سر کلاس و درس. از همان سال‌ها، جور دیگری علیِ حسین را دوست داشتم. وقتی کربلا قستم شد هنوز صدام روی کار بود. آن موقع شبها درب حرم را می‌بستند. آخر شب بود. خادم‌ها جمعیت را از دور ضریح متفرق کردند تا از حرم خارج شوند. من هم، مثل بقیه مشتاق گره خوردن پنجه‌هایم با مشبک‌های ضریح بودم. اما دیگر کسی دور ضریح نمانده بود و اجازه زیارت تمام شده بود. توی جمعیتی که به سمت بیرون هدایت می‌شدند ایستادم.صورتم خیس بود. اشک امانم را بریده بود. زیر لب التماس آقا می‌کردم. دلم آغوش حضرت را می‌خواست. سینه ام سنگینی می‌کرد. یک دفعه یکی از خادم ها آمد سمتم. مچ دستم را گرفت و کشیدم بیرون. بقیه جمعیت را هل داد عقب. ترس با بهت آمد به جانم. رو کرد به ضریح :یاحسین به حق علی اکبر کشاندم پایین پا. توی کنج ضریح. دستم را چسباند به مشبک‌ها. پنجه زدم به ضریح. تنها زیر‌ قبه. باورم نمی‌شد. زبانم بند آمده بود. عطر تمام گلهای کودکی پیچید توی مشامم. حالا چند شب مانده به هشتم محرم. دلم بی تاب دل حسین است. حالا که علی لباس مشکی پوشیده. موها‌ را شانه زده و جلویم ایستاده. جوان داشتن حس شیرینی است‌. یک جور دیگری دلت برای قد و بالایش غنج می‌رود. انگار هرچه قد می کشد کوه وجودش برات محکم‌تر می‌شود. چشم روی هم می‌گذارم. پدرم گلهای پر‌پر شده را می‌ریزد. مداح دم گرفته: جوانان بنی هاشم بیایید علی را بر در خیمه رسانید خدا داند که من طاقت ندارم علی را بر در خیمه رسانم اشک را از گوشه‌ی چشم پاک می‌کنم: آقا‌جان جوانم فدای جوان شما 🖊شکوهی https://eitaa.com/chand_jore_ba_man
محرم‌نوشت بعضی از درد‌ها را باید مادر باشی تا بفهمی.... بعضی از درد‌ها را باید شیر خواره داشته باشی..... بعضی از دردها را باید کودک گرسنه و سینه بی شیر داشته باشی...... ولی یک درد را فقط کسی می‌فهمد که شیر به سینه‌اش آمده و اما شیر خواره اش...... رباب جان امروز هزاران هزار مادر برای علیِ کوچک تو اشک ریختند. ضجه زدند.حتی روی خراشیدند. می دانم، نمی‌شود درد تو را وقتی کودکشان را توی آغوش دارند درک کنند. اما بانو جان جایی نه نزدیک این‌جا بلکه هر روز دورتر و دورتر مادرانی ده ماه است این درد را خوب می‌فهمند. مادرانی که فقط تو حال آن‌ها را خوب درک می‌کنی! توی شهر ما رسم است، مادران شهدا به مادران تازه شهید از دست داده سر می زنند. راستی از کربلا تا غزه چقدر راه است؟ 🖊شکوهی https://eitaa.com/chand_jore_ba_man
شب ششم محرم با دینگ پیام چشمم پر آب می شود و اشکم سر می‌خورد روی گونه. دعوت شدم به مجلس روضه‌ای که قرار بود میزبان پرچم حرم آقایم حسین باشد. دل تنگ بودم به بوییدن عطر حرم. دوباره پیام و دوباره دعوت.... تا شب چند بار برنامه ی مراسم خودمان را بالا و پایین کردم اما وقتی قسمتت نباشد ..... نمی‌شود که نمی شود.... شب هشتم محرم مداح روضه علی اکبر می‌خواند. می‌دانم این روضه ی جان دادن حسین است. صدای ناله زن‌ها بلند می‌شود. یک دشت پر از علی اکبر شده.... بغضم می‌شکند. حسین از دور نظاره می‌کند. یک نفر با لب‌های ترک خورده زمزمه می‌کند: به زمین خورده انار من و صد دانه شده...‌ با دست می‌کوبم توی سینه. شانه هایم می‌لرزد. حسین عبایش را روی زمین پهن می‌کند. نمی‌توانم تصور کنم چطور حسین این همه اکبر را...... باید صورت بخراشم. باید بلند فریاد بزنم تا جوانان بنی هاشم بروند کمک حسین. اما راه نفسم بسته می‌شود وقتی مداح ارباً اربا را معنی می‌کند. مگر قرار این عالم نیست که پسر قد بکشد تا بشود عصای پدر.... دست ها بالا می‌رود برای فرج منتقم خون حسین. دوباره عطر گلهای کودکی‌ام پیچیده توی فضا... دل تنگم برای بوییدن عطر حرم. صاحبخانه توی دستم بسته ای می‌گذارد. چند گلبرگ متبرک به پرچم مولا زیرلب می‌گویم: وقتی ارباب حسین است.... 🖊شکوهی https://eitaa.com/chand_jore_ba_man