eitaa logo
🌷 🌱 کانال کمیل 🌱🌷
27.3هزار دنبال‌کننده
21.3هزار عکس
15.7هزار ویدیو
490 فایل
فی الواقع خداوند اِند لطافت اِند بخشش اند بیخیال شدن اند چشم پوشی و اِند رفاقت است فقط کافی است بخواهی به سمت او حرکت کنی تبادل و تبلیغ @tabligh_tabadol رفع ایرادات احتمالی در تبلیغ @Mahzarehkhoda ارتباط با خودم ✍️ @seyedkomeil
مشاهده در ایتا
دانلود
1⃣ به‌شخصه از اینکه در خراسان جنوبی ۴ نفر از کاندیدای مجلس خبرگان صلاحیتشون احراز نشد و فقط آقای رئیسی تأیید صلاحیت شد، فهمیدم که رد صلاحیت‌ها کاملا دقیق و حساب‌شده بوده چرا؟ چون اگه همشون هم تأیید صلاحیت میشدن، ده‌تای دیگه هم اضافه میشدن، آراء شهرهای همسایه‌ش هم میگرفتن بازم آقای رئیسی با اختلاف بالا انتخاب می‌شد و عملا رقیب اونجا براش معنایی نداشت و شورای نگهبان میتونست با یه اقدام عوام‌فریبانه همشون رو تایید کنه و به‌راحتی تو انتخابات رأی نیارن و حذف شن و کسی هم نتونه حرفی بزنه. ولی شورای نگهبان طبق اصول و قوانین تایید صلاحیت میکنه. دلیل رد تمام کاندیداهم مشخصه و به خودشون ابلاغ شده ولی خود شورا گفته شرعا نمیتونیم اعلام کنیم. 🔻کما اینکه افراد چهره و سرشناس جبهه انقلابی و حزب‌اللهی هم سالهای اخیر و همین امسال رد صلاحیت شدن، از مرتضی آقا تهرانی نماینده مجلس گرفته تا حاج آقا صدیقی امام جمعه تهران. چرا؟ چون اجتهادشون محرز نشد و در آزمون علمی کتبی و شفاهی که برای تاییدیه مجلس خبرگان میگیرن نمره کافی رو کسب نکردن. تو بیرجند هم همینطور، اون چهارنفر به دلایل مشخص و موجه تأیید نشدن. 👈 عدم احراز شرایط به گرایش افراد ربطی نداره 2⃣ دقت کنید رد صلاحیت نداریم عدم احراز شرایط داریم و این بمعنای بد بودن فلان آدم که تایید نشده، نیست. 3⃣ اگه جایی برای خبرگان کاندیدا کمه معنیش عملکرد شورای نگهبان نیست بلکه اساسا خبرگان به دلیل جایگاه خاصش شرایطی داره که هرکسی نمیتونه قبول بشه پس مشکل شورای نگهبان نیست. مثل سازمان نظام مهندسی که هرکسی نمی‌تونه عضوش بشه. 4⃣ جالبه بدونید چند نفر از کسانی که شرایطشون برای خبرگان رهبری احراز نشد، درس خارج فقه دارن همین الان. ولی اجتهادشون ثابت نشد. شرط اجتهاد خیلی مهمه 4⃣ از همه مهم‌تر مگه رئیسی اولین باره کاندیدای خبرگان میشه. دو دوره نماینده خبرگان از خراسان جنوبی بوده. هر دو دوره هم مربوط به قبل از مسئولیت ریاست جمهوریش هست ࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐ به کانال کمیل بپیوندید @chanel_komeil
🚨سه سرباز آمریکایی در پی یک حمله پهپادی شبانه به یک پایگاه کوچک در اردن در نزدیکی مرز سوریه کشته شدند. حداقل بیست نفر دیگر نیز مجروح شدند/cnn ـــــــــــــــــــــــ ࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐ به کانال کمیل بپیوندید @chanel_komeil
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 لحظه انهدام بلدوزر صهیونیست‌ها ࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐ به کانال کمیل بپیوندید @chanel_komeil
هدایت شده از کانال اتحاد
🇮🇷🔥⚔️کانال نظامیان ایران در ایتا تاسیس شد⚔🔥🇮🇷 🔹بررسی آخرین تحولات جهان و 🔸بررسی جدیدترین تجهیزات ایران و جهان 🔹بررسی ارگان‌های نظامی و جهان 🔸تحلیل مسائل نظامی و جهان و منطقه 🔹مقاله بررسی مستقیم ایران و رژیم صهیونیستی 🔸ماجرای حمله مستقیم ایران به جولان در شب حمله به اربیل ادلب چیست؟ 🔹برنامه تسلیحات ایران تحت عنوان عماد ‼️همگی اینها در کانال نظامیان ایران!🔥🇮🇷 ↯ باما هـمـراه باشـیـد ↯ https://eitaa.com/joinchat/2439184436C6fce28257f
28.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
پاسخ دکتر محمد بهادری جهرمی(حقوقدان) درباره رقابت در انتخابات مجلس خبرگان در استان خراسان جنوبی، قزوین، گیلان‌، مازندران... آیا رئیسی در خراسان جنوبی با خودش رقابت می کند؟ از نظر قانون امکان برگزاری انتخابات در حوزه انتخابیه بدون رقیب وجود ندارد ࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐ به کانال کمیل بپیوندید @chanel_komeil
11.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴فرار دسته جمعی و یک شبه عوامل منوتو میزان میهن‌دوستی و پهلوی دوستی و تلاش برای براندازی رو مشاهده می‌کنید😂 ࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐ به کانال کمیل بپیوندید @chanel_komeil
بریم برای رمان امنیتی
بسم الله الرحمن الرحیم 🔥 🔥 ✍️نویسنده: محمدرضا حدادپور جهرمی 💥 قسمت پانزدهم 💥 🔺باز هم به فکر پرواز باش! حتّی زمانی که دارند برای ذبح، به تو آب می‌دهند! تمام این خاطرات مثل برق از جلوی چشمانم رد شد و تنها یک آه حسرت به‌خاطر از دست رفتن آرزوهایم به دلم گذاشت! این چیزها را به هم سلّولی‌هایم نگفتم، مخصوصاً اندیشه‌های پدرم که حاضرم برایش جانم را بدهم از بس قبولش دارم و یقین دارم که الکی چیزی نمی‌گوید؛ مخصوصاً مسائل منطقه، آموزش زبان سلیس فارسی ایرانی به دوستانم و... با اینکه زبان اصلی خودمان هم فارسی هست، امّا پدرم روی زبان فارسی سلیس ایرانی تأکید داشت. این حرف‌ها را نمی‌شد به بقیّه گفت؛ چون فوراً علّتش را از من می‌خواستند و من هم چیز زیادی از خطّ و فکر پدرم نداشتم و نمی‌دانستم چطور جوابشان را بدهم؛ ضمن اینکه آنجا دیوارش موش داشت، موشش هم گوش داشت! بگذریم. فقط گفتم: «منو یه شب از وسط کلاسم دزدیدن و به همه برنامه‌هام گند زدن و الانم اینجا هستم! همین.» نگاهم به‌طرف ماهدخت رفت. گفتم: «تو چه خبر؟ شما کجا؟ اینجا کجا؟» ماهدخت بغض کرد، بغضش شدید بود! نفسهای عمیقی می‌کشید که نزدیک است به یک گریه بلند دخترانه خانه خراب¬کن تبدیل بشود. تا اینکه فوراً دستش را روی صورتش گذاشت و شروع به گریه کرد. دلم خیلی برایش سوخت، امّا یواش‌یواش که گذشــت، دیـدم آرام نـشد. او را توی بـغـلم گـرفـتم و گـفتم: «تو هـمـیشه به من درس صبر و صبوری می‌دادی، چی شد دختر؟ حرفای خودتم یادت رفت؟» امّا نه... این تو بمیری، از آن تو بمیری‌ها نبود! گریه‌هایش داشت از حالت عادّی خارج می‌شد؛ روی زمین افتاد، دستش را روی گوشش گذاشت، بلند‌بلند داد می‌زد، اشک می‌ریخت و حتّی یکی دو بار هم خودش را زد. فوراً دست و پایش را گرفتیم تا به خودش لطمه و آسیب نزند. راستش را بخواهید، ما هم با گریه و صحنه‌های داغدار ماهدخت، گریه‌مان گرفته بود و با او گریه می‌کردیم. هایده همین‌طوری که داشت نوازشش می¬کرد و قربان صدقه‌اش می‌شد، گفت: «ماهدخت! الهی دورت بگردم! آروم باش... الان میان، میان می‌برنتا... آروم دختر، آروم!» لیلما که فقط گریه می‌کرد و پاهای ماهدخت را توی بغلش گرفته بود که نتواند به خودش آسیبی بزند. من هم که شوکّه شده بودم با یک دهان باز، دو تا چشم خیس و قرمز، دندان‌های به هم فشرده و عصبانی و دست‌هایی که دست¬های دوستش را گرفته است تا اذیّت نشود، در دلم هزار تا سؤال، درد و گره و... وجود داشت. ناگهان در همان لحظه، صدای باز شدن در سلّولمان آمد. همه ما تا مرز سکته و مرگ پیش رفتیم. بیش‌تر تلاش کردیم ماهدخت را آرام کنیم، امّا نشد. از وقتی صدای در آمد تا وقتی در کاملاً باز شد و سه نفر هیکلی باتوم به دست و وحشی وارد طویله شدند، شاید 8-7 ثانیه شد. در همان 8-7 ثانیه، صحنه‌ای را دیدیم که از همه صحنه¬های تا آن موقع زندان، فشار و استرس بیش‌تری داشت. این‌قدر که من و لیلما و هایده هم با دیدن آن صحنه، شروع به جیغ زدن کردیم! تا صدای در آمد، دیدیم همان شخصـی که چشمانش خیلی ضعیف بود و به مرز کوری رسیده بود، بلند شد، نعره¬ای کشید و با جفت لگد روی شکم ماهدخت پـریـد و مـثـل یک افعی گرسـنه، دو تا دسـت گـنـده و سـفـتش را روی گـلـوی مـاهـدخـت گذاشت و شروع به فشار دادن کرد! ادامه...👇 ࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐ به کانال کمیل بپیوندید @chanel_komeil
جفت لگدش که دقیقاً وسط بدن ماهدخت فرود آمده بود، سبب تنگی نفس و احتمال شکستگی در بدن ماهدخت شد. به‌خاطر همین، وقتی دستش را روی گلوی ماهدخت گذاشت و شروع به خفه کردن ماهدخت کرد، ماهدخت فوراً قرمز و تیره شد و همه رگ‌های صورت، گردن و چشمانش بیرون زد! واقعاً داشت ماهدخت را می‌کشت! ماهدخت داشت می‌مُرد! در باز شد. تا در باز شد و آن سه نفر آن صحنه را دیدند، خواستند به آن مرد کم بینا حمله کنند که... آن یکی مرد افغان جلوی آن‌ها را گرفت و با آن‌ها درگیر شد. به‌طور قطع می‌توانم بگویم که آن سه نفر، حریف آن یک مرد تنهای افغان نبودند! با سه نفرشان درگیر شد، امّا آن‌ها با باتوم هم نتوانستند حریفش بشوند از بس قوی بود، آن‌ها را غافلگیر کرد و به قصد کُشت زد. ما سه تا زنی که شاهد آن صحنه‌ها بودیم، ماهدخت را یادمان رفته بود. یک گوشه کز کرده بودیم و از وحشت این همه درگیری می‌لرزیدیم و گریه می‌کردیم. آن سه نفر به زمین افتادند، حالتی بین بی‌جانی و بی‌هوشی! آن مرد افغان فوراً بالای سر رفیقش رفت و از پشت‌سر، دستش را گرفت و به او گفت: «ولش کن جلیل! ولش کن، کُشتیش! ولش کن، بذار به وقتش! اینجا نه! کارت خوب بود!» بعداز اینکه این حرف را زد، رفیقش دستش را کم‌کم از روی صورت سرخ شده و لب‌های کبود ماهدخت برداشت و وقتی می‌خواست از روی سینه‌اش بلند شود، همه آب دهانش را جمع کرد و محکم به زمین پرت کرد. آن مرد سراغ ما آمد، به من نزدیک شد. من داشتم از او می‌ترسیدم، امّا می‌دانستم کاری با من ندارد و آزارش به من نمی‌رسد. خم شد و به چشمانم زل زد. با یک صدای کلفت و خشن، امّا مطمئن و مردانه گفت: «الان اینجا قیامت می‌شه دختر ! از زمین و آسمونش مأمور می‌ریزه و ما رو می‌برن، احتمالاً ما رو می‌برن خضراء، امّا مهم نیست. ســـمن این تنها کاری بود که از دست ما برمیومد!» صدای دویدن و بلند‌بلند داد زدن ده بیست تا مأمور می‌آمد، مشخّص بود که دارند به‌طرف سلّول ما می‌دوند. آن مرد سرعت کلامش را بیش‌تر کرد و گفت: «ببین سمن! تو دختر باهوشی هستی. برای مردن اینجا نیومدی، امّا برای برگشتن هم ممکنه زنده نمونی! به راهت ادامه بده!» صدای دویدن‌ها نزدیک‌تر می‌شد و تعداد افرادی که می‌دویدند، بیش‌تر و بیش‌تر می‌شد و استرس ناتمام ماندن کلام آن مرد به جانم افتاده بود. فقط به لب‌های خشک و خونی‌اش نگاه می¬کردم که داشت کلمات را منقطع منقطع به من می-رساند: «سمن از اینجا برو بیرون، باید به افغانستان برگردی! امّا کلید نجات تو از اینجا ماهدخته، همین دختری که مثلاً داشتیم می‌کشتیمش، قدرشو بدون!» دیگر صداها خیلی نزدیک شده بود، یکی دو قدمی ما بودند، سایه¬شان مشخّص بود. خیلی تند آخرین جملاتش این بود: «باز هم فکر پرواز باش! حتّی زمانی که دارن برای ذبح، بهت آب میدن!» من که بهت‌زده بودم و حتّی توان تحلیل، پرسش و درک آن لحظات را نداشتم، فقط فرصت کردم تمام جانم را در لبانم جمع کنم و به آن مرد بگویم: «آقا اسم شما چیه؟!» توی سلّول ریختند! هرکس با هر چه که در دستش بود به آن دو تا بیچاره حمله کرد و به سر و صورتشان می‌زدند. دوباره با جیغ و فریاد گفتم: «تورو خدا اسمتو به من بگو!» توحّش کامل بود از بس وحشیانه آن دو تا بنده خدا را می‌زدند. وسط آن خون و خونریزی و کشت و کشتار، صدایش را شنیدم. آره صدای خودش بود، همان‌طور پر طنین و درشت! مثل شیری که در تله کفتارها افتاده است. شنیدم که گفت: «ماهر... ماهر عبدالله! برو... سمن، ماهدخت رو ول نکن!» رمان ادامه دارد... @Mohamadrezahadadpour ࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐ به کانال کمیل بپیوندید @chanel_komeil
کانال سوریه که گزارشات دقیقی از وضعیت منطقه ارسال می کنه.. اگه مایلید مطالب دست اول رو دریافت کنید اینجا رو دنبال کنید👇 https://eitaa.com/joinchat/3390111754C13a483a00e
دولت سوریه خواستار خروج ایران از سوریه شد؟..جزییات خروج ایران از سوریه👇 https://eitaa.com/joinchat/3390111754C13a483a00e