11.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴فرار دسته جمعی و یک شبه عوامل منوتو
میزان میهندوستی و پهلوی دوستی و تلاش برای براندازی رو مشاهده میکنید😂
࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐
به کانال کمیل بپیوندید
@chanel_komeil
بسم الله الرحمن الرحیم
🔥 #نه 🔥
✍️نویسنده: محمدرضا حدادپور جهرمی
💥 قسمت پانزدهم 💥
🔺باز هم به فکر پرواز باش! حتّی زمانی که دارند برای ذبح، به تو آب میدهند!
تمام این خاطرات مثل برق از جلوی چشمانم رد شد و تنها یک آه حسرت بهخاطر از دست رفتن آرزوهایم به دلم گذاشت!
این چیزها را به هم سلّولیهایم نگفتم، مخصوصاً اندیشههای پدرم که حاضرم برایش جانم را بدهم از بس قبولش دارم و یقین دارم که الکی چیزی نمیگوید؛ مخصوصاً مسائل منطقه، آموزش زبان سلیس فارسی ایرانی به دوستانم و... با اینکه زبان اصلی خودمان هم فارسی هست، امّا پدرم روی زبان فارسی سلیس ایرانی تأکید داشت.
این حرفها را نمیشد به بقیّه گفت؛ چون فوراً علّتش را از من میخواستند و من هم چیز زیادی از خطّ و فکر پدرم نداشتم و نمیدانستم چطور جوابشان را بدهم؛ ضمن اینکه آنجا دیوارش موش داشت، موشش هم گوش داشت!
بگذریم.
فقط گفتم: «منو یه شب از وسط کلاسم دزدیدن و به همه برنامههام گند زدن و الانم اینجا هستم! همین.»
نگاهم بهطرف ماهدخت رفت. گفتم: «تو چه خبر؟ شما کجا؟ اینجا کجا؟»
ماهدخت بغض کرد، بغضش شدید بود! نفسهای عمیقی میکشید که نزدیک است به یک گریه بلند دخترانه خانه خراب¬کن تبدیل بشود. تا اینکه فوراً دستش را روی صورتش گذاشت و شروع به گریه کرد. دلم خیلی برایش سوخت، امّا یواشیواش که گذشــت، دیـدم آرام نـشد. او را توی بـغـلم گـرفـتم و گـفتم: «تو هـمـیشه به من درس صبر و صبوری میدادی، چی شد دختر؟ حرفای خودتم یادت رفت؟»
امّا نه... این تو بمیری، از آن تو بمیریها نبود! گریههایش داشت از حالت عادّی خارج میشد؛ روی زمین افتاد، دستش را روی گوشش گذاشت، بلندبلند داد میزد، اشک میریخت و حتّی یکی دو بار هم خودش را زد. فوراً دست و پایش را گرفتیم تا به خودش لطمه و آسیب نزند.
راستش را بخواهید، ما هم با گریه و صحنههای داغدار ماهدخت، گریهمان گرفته بود و با او گریه میکردیم. هایده همینطوری که داشت نوازشش می¬کرد و قربان صدقهاش میشد، گفت: «ماهدخت! الهی دورت بگردم! آروم باش... الان میان، میان میبرنتا... آروم دختر، آروم!»
لیلما که فقط گریه میکرد و پاهای ماهدخت را توی بغلش گرفته بود که نتواند به خودش آسیبی بزند.
من هم که شوکّه شده بودم با یک دهان باز، دو تا چشم خیس و قرمز، دندانهای به هم فشرده و عصبانی و دستهایی که دست¬های دوستش را گرفته است تا اذیّت نشود، در دلم هزار تا سؤال، درد و گره و... وجود داشت.
ناگهان در همان لحظه، صدای باز شدن در سلّولمان آمد. همه ما تا مرز سکته و مرگ پیش رفتیم. بیشتر تلاش کردیم ماهدخت را آرام کنیم، امّا نشد.
از وقتی صدای در آمد تا وقتی در کاملاً باز شد و سه نفر هیکلی باتوم به دست و وحشی وارد طویله شدند، شاید 8-7 ثانیه شد.
در همان 8-7 ثانیه، صحنهای را دیدیم که از همه صحنه¬های تا آن موقع زندان، فشار و استرس بیشتری داشت. اینقدر که من و لیلما و هایده هم با دیدن آن صحنه، شروع به جیغ زدن کردیم!
تا صدای در آمد، دیدیم همان شخصـی که چشمانش خیلی ضعیف بود و به مرز کوری رسیده بود، بلند شد، نعره¬ای کشید و با جفت لگد روی شکم ماهدخت پـریـد و مـثـل یک افعی گرسـنه، دو تا دسـت گـنـده و سـفـتش را روی گـلـوی مـاهـدخـت گذاشت و شروع به فشار دادن کرد!
#نه
ادامه...👇
࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐
به کانال کمیل بپیوندید
@chanel_komeil
جفت لگدش که دقیقاً وسط بدن ماهدخت فرود آمده بود، سبب تنگی نفس و احتمال شکستگی در بدن ماهدخت شد. بهخاطر همین، وقتی دستش را روی گلوی ماهدخت گذاشت و شروع به خفه کردن ماهدخت کرد، ماهدخت فوراً قرمز و تیره شد و همه رگهای صورت، گردن و چشمانش بیرون زد!
واقعاً داشت ماهدخت را میکشت!
ماهدخت داشت میمُرد!
در باز شد. تا در باز شد و آن سه نفر آن صحنه را دیدند، خواستند به آن مرد کم بینا حمله کنند که... آن یکی مرد افغان جلوی آنها را گرفت و با آنها درگیر شد.
بهطور قطع میتوانم بگویم که آن سه نفر، حریف آن یک مرد تنهای افغان نبودند! با سه نفرشان درگیر شد، امّا آنها با باتوم هم نتوانستند حریفش بشوند از بس قوی بود، آنها را غافلگیر کرد و به قصد کُشت زد.
ما سه تا زنی که شاهد آن صحنهها بودیم، ماهدخت را یادمان رفته بود. یک گوشه کز کرده بودیم و از وحشت این همه درگیری میلرزیدیم و گریه میکردیم.
آن سه نفر به زمین افتادند، حالتی بین بیجانی و بیهوشی!
آن مرد افغان فوراً بالای سر رفیقش رفت و از پشتسر، دستش را گرفت و به او گفت: «ولش کن جلیل! ولش کن، کُشتیش! ولش کن، بذار به وقتش! اینجا نه! کارت خوب بود!»
بعداز اینکه این حرف را زد، رفیقش دستش را کمکم از روی صورت سرخ شده و لبهای کبود ماهدخت برداشت و وقتی میخواست از روی سینهاش بلند شود، همه آب دهانش را جمع کرد و محکم به زمین پرت کرد.
آن مرد سراغ ما آمد، به من نزدیک شد. من داشتم از او میترسیدم، امّا میدانستم کاری با من ندارد و آزارش به من نمیرسد.
خم شد و به چشمانم زل زد. با یک صدای کلفت و خشن، امّا مطمئن و مردانه گفت: «الان اینجا قیامت میشه دختر ! از زمین و آسمونش مأمور میریزه و ما رو میبرن، احتمالاً ما رو میبرن خضراء، امّا مهم نیست. ســـمن این تنها کاری بود که از دست ما برمیومد!»
صدای دویدن و بلندبلند داد زدن ده بیست تا مأمور میآمد، مشخّص بود که دارند بهطرف سلّول ما میدوند.
آن مرد سرعت کلامش را بیشتر کرد و گفت: «ببین سمن! تو دختر باهوشی هستی. برای مردن اینجا نیومدی، امّا برای برگشتن هم ممکنه زنده نمونی! به راهت ادامه بده!»
صدای دویدنها نزدیکتر میشد و تعداد افرادی که میدویدند، بیشتر و بیشتر میشد و استرس ناتمام ماندن کلام آن مرد به جانم افتاده بود. فقط به لبهای خشک و خونیاش نگاه می¬کردم که داشت کلمات را منقطع منقطع به من می-رساند: «سمن از اینجا برو بیرون، باید به افغانستان برگردی! امّا کلید نجات تو از اینجا ماهدخته، همین دختری که مثلاً داشتیم میکشتیمش، قدرشو بدون!»
دیگر صداها خیلی نزدیک شده بود، یکی دو قدمی ما بودند، سایه¬شان مشخّص بود. خیلی تند آخرین جملاتش این بود: «باز هم فکر پرواز باش! حتّی زمانی که دارن برای ذبح، بهت آب میدن!»
من که بهتزده بودم و حتّی توان تحلیل، پرسش و درک آن لحظات را نداشتم، فقط فرصت کردم تمام جانم را در لبانم جمع کنم و به آن مرد بگویم: «آقا اسم شما چیه؟!»
توی سلّول ریختند! هرکس با هر چه که در دستش بود به آن دو تا بیچاره حمله کرد و به سر و صورتشان میزدند.
دوباره با جیغ و فریاد گفتم: «تورو خدا اسمتو به من بگو!»
توحّش کامل بود از بس وحشیانه آن دو تا بنده خدا را میزدند.
وسط آن خون و خونریزی و کشت و کشتار، صدایش را شنیدم. آره صدای خودش بود، همانطور پر طنین و درشت! مثل شیری که در تله کفتارها افتاده است. شنیدم که گفت: «ماهر... ماهر عبدالله! برو... سمن، ماهدخت رو ول نکن!»
رمان #نه
ادامه دارد...
@Mohamadrezahadadpour
࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐
به کانال کمیل بپیوندید
@chanel_komeil
کانال سوریه که گزارشات دقیقی از وضعیت منطقه ارسال می کنه.. اگه مایلید مطالب دست اول رو دریافت کنید اینجا رو دنبال کنید👇
https://eitaa.com/joinchat/3390111754C13a483a00e
دولت سوریه خواستار خروج ایران از سوریه شد؟..جزییات خروج ایران از سوریه👇
https://eitaa.com/joinchat/3390111754C13a483a00e
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥#پوشش_زنده|شگفتی سازی تاجیکستان با حذف امارات
پ.ن
خداوکیلی بابت هر لحظه بازی با خدا مناجات میکردند ، مخصوصا موقع پنالتی ها
خداروشکر که پیروز شدند ، کیف کردیم
࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐
به کانال کمیل بپیوندید
@chanel_komeil
⚠️ تـلنـگـر
📢 نـگـذاریـد در قـیـامت قــــرآن از شـما شـکـایـت کـند...
اگـر شـده روزی یـک آیـه از قـرآن را بـخـوانـیـد ولـی بـی قـرآن روزتـان را سـپـری نـکـنـید
☺️💞بـرنـامـه امـروز آیـه ۱۵۴ سـوره مـبـارکـه آل عمران هـمـراه بـا تـرجـمـه تـصـویـری بـسـیـار زیـبـا🌼🌸
📖 ثُمَّ أَنْزَلَ عَلَيْكُمْ مِنْ بَعْدِ الْغَمِّ أَمَنَةً نُعاساً يَغْشى طائِفَةً مِنْكُمْ وَ طائِفَةٌ قَدْ أَهَمَّتْهُمْ أَنْفُسُهُمْ يَظُنُّونَ بِاللَّهِ غَيْرَ الْحَقِّ ظَنَّ الْجاهِلِيَّةِ يَقُولُونَ هَلْ لَنا مِنَ الْأَمْرِ مِنْ شَيْءٍ قُلْ إِنَّ الْأَمْرَ كُلَّهُ لِلَّهِ يُخْفُونَ فِي أَنْفُسِهِمْ ما لا يُبْدُونَ لَكَ يَقُولُونَ لَوْ كانَ لَنا مِنَ الْأَمْرِ شَيْءٌ ما قُتِلْنا هاهُنا قُلْ لَوْ كُنْتُمْ فِي بُيُوتِكُمْ لَبَرَزَ الَّذِينَ كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقَتْلُ إِلى مَضاجِعِهِمْ وَ لِيَبْتَلِيَ اللَّهُ ما فِي صُدُورِكُمْ وَ لِيُمَحِّصَ ما فِي قُلُوبِكُمْ وَ اللَّهُ عَلِيمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ «۱۵۴»
سپس (خداوند) به دنبال آن غم، آرامشى (به گونهى) خوابى سبك بر شما فروفرستاد كه گروهى از شما را فراگرفت (و با آن، خستگى و اضطراب از تن شما بيرون رفت. اين آرامش براى كسانى بود كه از فرار خود در احد ناراحت و تائب بودند)، ولى گروه ديگر كه همّتشان (حفظ) جان خودشان بود و به (وعدههاى) خدا همچون دوران جاهليّت گمان ناحق داشتند، (به طعنه) مىگفتند: آيا چيزى از امر (نصرت الهى) با ماست؟ بگو: براستى كه امر (پيروزى) همهاش به دست خداست. آنها در دلهاى خود چيزى را مخفى مىكنند كه براى تو آشكار نمىكنند، مىگويند: اگر در تصميمگيرى (براى شيوه جنگ،) حقّى براى ما بود، ما در اينجا كشته نمىشديم. (به آنان) بگو: اگر در خانههايتان نيز بوديد، آنهايى كه كشته شدن بر آنها مقرّر شده بود، به سوى قتلگاه خود روانه مىشدند و (حادثه احد) براى آن است كه آنچه را در سينههاى شماست، خدا بيازمايد و آنچه را در دل داريد، پاك وخالص گرداند وخداوند به آنچه در سينههاست داناست
#سلامامامزمانم💚
تعجیل کن ...
به خاطر ...
صدها هزار چشم
ای پاسخ گرامی ...
أمن یجیب ها
࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐
به کانال کمیل بپیوندید
@chanel_komeil
آورده صبا ازگذرٺ عطرخدا را
تاروزے مانیز ڪند ڪربوبلارا
انگارڪه فهمیده نسیمسحرے باز
صبحاسٺ ودلم لڪ زده ایوانطلا را
#صبحتوݩڪربلایی🍃
#ازدورسلام
࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐
به کانال کمیل بپیوندید
@chanel_komeil