eitaa logo
🇪🇬🇵🇸🇮🇷🇮🇶🇱🇧 کانال کمیل
28.4هزار دنبال‌کننده
20.3هزار عکس
14.8هزار ویدیو
483 فایل
فی الواقع خداوند اِند لطافت اِند بخشش اند بیخیال شدن اند چشم پوشی و اِند رفاقت است فقط کافی است بخواهی به سمت او حرکت کنی ادمین اصلی تبادل و تبلیغ @tabligh_tabadol ادمین دوم تبادل و تبلیغ @Admincahanel ارتباط با خودم ✍️ @seyedkomeil
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 من یکی از جنگ متنفرم، ولی الان نه! الان باید وایسی دفاع کنی... سکانسی دیدنی از شهید شیرودی در فیلم سینمایی «آسمان غرب» که این روزها در سینما در حال اکران است. ‌‎‌‌࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐ به کانال کمیل بپیوندید @chanel_komeil
🔴 پیام تشکر فعال یمنی، 🔻 از رهبر انقلاب اسلامی ایران ✅ عبدالغنی علی الزبیدی فعال یمنی در پستی در صفحه خود نوشت: ▪️ممنون از جناب سید علی خامنه ای.. ▪️ممنون از سپاه پاسداران در ایران.. ▪️شما قلب ما را گرم کردید.. ▪️شما از ما هستید و ما از شما.. ▪️و هر که از مردم غزه حمایت کند، چه در گفتار یا در عمل هر جا که باشد به احترامش کلاهمان را بر میداریم... ‌‎‌‌࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐ به کانال کمیل بپیوندید @chanel_komeil
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 تصاویر هوایی از راهپیمایی بزرگ خودرویی مردم قم 🔻مردم قم در حمایت از اقدام سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در تنبیه رژیم صهیونسیتی و حمله موشکی و پهبادی به سرزمین های اشغالی با برپایی راهپیمایی خورویی سنگ تمام گذاشتند
محبوبیت بیش از پیش رهبر معظم انقلاب در افکار عمومی دنیا، بعد از تنبیه اسرائیل ‌‎‌‌࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐ به کانال کمیل بپیوندید @chanel_komeil
‏مردانه جنگیدیم! نه بیمارستان زدیم نه کودک! نه اماکن اقتصادی نه دِیر! نه کنیسه ! مواضع نظامی صهیون ها را نشانه رفتیم! نوش جانمان این همه افتخار... ‌‎‌‌࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐ به کانال کمیل بپیوندید @chanel_komeil
و ما هم بمومنین... ‌‎‌‌࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐ به کانال کمیل بپیوندید @chanel_komeil
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کارشناس BBC خبیث چقدر خوب جواب داد به مجری که می‌گفت ۹۹درصد موشک‌ها رهگیری شده اصل ماجرا که دنیارو ترکونده رو ول کردید چسبیدید به حواشی؟ ‌‎‌‌࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐ به کانال کمیل بپیوندید @chanel_komeil
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 گزارش بی بی سی از وضعیت صهیونیستها بعد از ضرب شست ایران اینا که میگفتن موشکا رو تو هوا زدن!! 😂😂😂 ‌‎‌‌࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐ به کانال کمیل بپیوندید @chanel_komeil
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌لحظه حمله سنگین پدافند پادشاهی خائن اردن به موشک‌ها و پهپادهای شلیک شده ایران اکثر موشک‌ها و پهپادها به سلامت از پدافند آمریکایی اردن عبور کردند ‌‎‌‌࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐ به کانال کمیل بپیوندید @chanel_komeil
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وقتی نتانیابو میگه هیچ موشکی به ما نخورد🤣 ‌‎‌‌࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐ به کانال کمیل بپیوندید @chanel_komeil
🌷امام على عليه السلام: هنگامى كه نزد دانشمندى می‌نشينى، براى شنيدن حريص‏‌تر از گفتن باش و خوب گوش دادن را مانند خوب گفتن، ياد بگير و سخن كسى را قطع مكن. 📗المحاسن جلد۱ صفحه۳۶۴ ‌‎‌‌࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐ به کانال کمیل بپیوندید @chanel_komeil
❤️ علاقه امام زمان علیه‎السلام به شیعیان 👤از ابى حمزه از ابى خالد كابلى از على بن الحسین علیه‎السلام حدیثى روایت كرده كه در آن مى‎فرمایند: 🌤 به درستى كه اهل زمان غیبت حضرت مهدى عجل الله تعالى فرجه كه قائل به امامت او و منتظر ظهور او هستند بهترین اهل هر زمانى مى‎باشند. براى این كه خداى تعالى از عقل و فهم و معرفت به اندازه‎اى به آنها اعطاء فرموده كه غیبت نزد آن ها به منزله حضور و مشاهده شده است 🌸 و آنان را در این زمان به منزله مجاهدین با شمشیر در جلو رسول خدا صلى الله علیه و آله قرار داده است 🌼 اینان بندگان خالص خدا و به راستى شیعیان ما و دعوت كنندگان به دین خدا در نهان و آشكار هستند. 📗تفسیر اطیب البیان، ج ۱، ص ۱۵۰‌‎‌‌࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐ به کانال کمیل بپیوندید @chanel_komeil
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️به وقت بی‌شرفی و بی‌وطنی اپوزوسیون! ارتش اسرائیل، ارتش ما براندازان است؛ از اسرائیل می‌خواهیم به ایران بمب اتم و همه‌ جای آن را شخم بزند! ࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐ به کانال کمیل بپیوندید @chanel_komeil
هدایت شده از کانال اتحاد
وقت رو به پایان است شیاطین جنی و انسی به شدت در تلاش هستند که حتی یک نفر هم به ظهور نرسد. و همه چیز آماده برای اتفاقات بزرگی است که جهان را متحیر خواهد نمود. آیا آماده ای؟؟ چطور سفیانی منطقه خاورمیانه را از دست جبهه مقاومت درمیآورد؟ هدف تخریب مسجد الاقصی و ساخت هیکل سلیمان چیست؟ https://eitaa.com/joinchat/3936092358C70b5431ca7 ⇠توسلات و کلیپ های ناب مهدوی ⇠گزارش و تحلیل اخبار آخر الزمانی ⇠ بررسی روایت های دوران ظهورتحلیل فیلم های برتر روز با موضوع حوادث آخرالزمانی
دستور نتانیاهو به کابینه‌اش: در مورد ایران حرف نزنید 🔹رسانه‌های صهیونیستی خبر دادند که نتانیاهو به وزرای کابینۀ خود دستور داده تا در مورد ایران هیچ‌گونه اظهارنظر و مصاحبه‌ای انجام ندهند ‌‎‌‌࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐ به کانال کمیل بپیوندید @chanel_komeil
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️شعار نوشته شده روی یکی از موشک‌های ایرانی که به اسرائیل شلیک شد: پشیمانتان‌ می‌کنیم ‌‎‌‌࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐ به کانال کمیل بپیوندید @chanel_komeil
وضعیتِ اتاق جنگِ اسرائیل 😁🤣 🗣 حآجی محبی 🇮🇷 𓂆 ‌‎‌‌࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐ به کانال کمیل بپیوندید @chanel_komeil
☑️ فراموش نکنیم ایران اولین کشور جهان است که آمریکا و اسرائیل را گوشمالی داد ‌‎‌‌࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐ به کانال کمیل بپیوندید @chanel_komeil
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم 💞 💞 ✍️ محمد رضا حدادپور جهرمی 💥 «قسمت بیست و یکم» بیات وِل کن ماجرا نبود. باید به این مسئله پایان میداد. بخاطر همین، با روابطی که داشت، اسامی و رد و نشان همه کسانی که موتور بزرگ و باصدای بلند و آن مدلی که مهربان گفته بود را درآوردند. در آن شهر، حدودا 31 تا از آن موتور وجود داشت که چهار نفرش متعلق به محله صفا بود. از بین آن چهار نفر، دو نفرش بچه‌های خوب و کاسب و زحمتکش محله بودند که با اندک تحقیقی که بیات درباره آن دو نفر کرد، متقاعد شد که کار آنها نیست. ماند دو نفر دیگر. بیات ماموریت گرفت و با دو نفر از همکارانش رفت سروقت آن دو نفر. -چیه آقا؟ -سلام. ببخشید مزاحم شدیم. دیدیم موتور خوبی دارین. گفتیم چند تا سوال ازتون بپرسیم. -بفرما. -شما چند وقته که این موتورو دارین؟ -دو سال نمیشه. مال داداشمه. -داداشتون کجاست؟ منظورم اینه که معمولا موتور دستِ داداشِتونه؟ -نه. دست خودمه. داداشم عسلویه کار میکنه. -آهان. بسیار خوب. شما این یکی دو ماهه کلا اینجا بودین؟ -این سوالا برای چیه؟ شما چه کاره این؟ -داریم تحقیق میکنیم برای یه مسابقه بزرگ. دنبال موتور سوارای خوش استایل و حرفه ای میگردیم. -من اهل این چیزا نیستم. زن و بچه دارم. صبح تا شب دنبال دو تا لقمه حلال میگردم ببرم سر سفره. از ما بکشن بیرون! -قصد جسارت نداریم. باشه. اگر خودتون مایل نیستین مشکلی نیست. فقط ... کسی سراغ ندارین که هم بیکار باشه و هم بتونیم روش حساب کنیم. -نه. حتما باید موتور بزرگ داشته باشه؟ -آره. البته موتور شما اگزوزش خیلی معمولیه. دنبال اگزوز قوی تر میگردیم. -آهان. پس اومدی دنبال داستان. گرفتم. من که نمیتونم اما یکی هست که همین دور و بر میچرخه. چند بار جلوی مدرسه دخترونه دیدمش. فکر کنم جدیدا اگزوز موتورش هم تقویت کرده. -ای ول. همون. اسمش چیه؟ کجا میتونیم پیداش کنیم؟ -نمیدونم دقیقا پاتوقش کجاس؟ اما ... فکر کنم ... بذار ی لحظه ... آهان ... غلط نکنم دو سه بار تو مغازه این پسره ساندویچیه دیدمش. -کدوم ساندویچی؟ اینجا ماشالله کلی ساندویچی هست. -همین پسره. کی بود اسمش. آهان ... سروش که فلافل میزنه. -آهان اونو میگی؟ اونو میشناسم. پسر بدی نیست. درسته؟ -خوب و بدش خدا عالِمه. من اون موتوری رو اونجا دیدم. -آقا دمت گرم. -دم شما هم گرم. فقط راستی ی چیزی! -جانم داداش؟ -فقط نگو من فروختمش. من زن و بچه دارم. -فروختمش چیه داداش؟! این چه حرفیه؟ -ما گوشامون دراز نیست داداش. زَت زیاد. -زَت زیاد. ادامه👇 ‌‎‌‌࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐ به کانال کمیل بپیوندید @chanel_komeil
🔰ساندویچی سروش سروش در حال قالب زدن فلافل بود که بیات وارد مغازه شد. سروش بدون این که به او نگاه کند گفت: «داداش درو ببند. اماکن ببینه داستان میشه. میگه دارن روزه خوری میکنن.» -سلام آقا سروش. خوبی؟ سروش سرش را با تعجب بلند کرد و دید بیات است. خیلی سال پیش، همسایه دور بودند. -سلام آقا بیات. چطوری داداش؟ -قربانت. تو خوبی؟ خانواده خوبن؟ -فدات شم. شما کجا اینجا کجا؟ -مزاحم شدم. یه موتوری هست که میاد اینجا و باهاش رفیقی. چی بود اسمش؟ -کیو میگی؟ خیلیا میان اینجا! -همین که موتور بزرگ داره و صدااگزوزش خط دار شده و جلوی مدرسه دخترونه ویراژ میده. -آهان. آرشو میگی؟ -آی باریک الله. آره. همین آرش. کی میاد اینجا؟ یه کاری باهاش داشتم. سروش که دید انگار کار بیخ دارد، دستش را تمیز کرد و جلوتر آمد. همان لحظه یک بنده خدا میخواست وارد مغازه بشود که سروش گفت: «داداش تعطیله. ایشالله شب بعد از افطار. ببخشید.» این را گفت و بیرونش کرد. سپس رو به بیات کرد و گفت: «شنیدم شما ماشالله گنده شدی و وَصلی. چاکرتم هستم. فقط یه سوال بپرسم؟» -جونم! -پاش خیلی گیره؟ -دهنت قُرصه؟ -خاطر جمع! -آره. -در چه حد؟ -اگه اثبات بشه، پوستش کنده است. سروش که عرق کرده بود و چشمش چهارتا شده بود، آب دهانش را قورت داد و گفت: «سیاسی میاسی یا خانم بازی و این چیزا؟» -دیگه بماند. اینم اگه جایی درز کنه، میام بالا سَرِتا! -نه جون مادرم. گفتم خاطر جمع باش. -خب؟ چیکار میتونی بکنی برام؟ سروش که مشخص بود مثل بلانسبت ترسیده، به چشمان بیات زل زد و ... 🔰مسجد صفا داود بعد از نمازعصر رو به بچه‌ها نشسته بود و ادامه قصه‌اش را تعریف میکرد: [اون پسره که باباش تاجر و کارخونه دار بود و برند فراری و چند تا ماشین آسِ دیگه مال اونا بود، رفت دانشگاه و با چند تا جوون مسلمون آشنا شد و کم کم با اونا بُر خورد تا این که یه روز شنید بین اونا پِچ‌پِچ هست. رفت و باهاشون حرف زد. اونا از یک کسی حرف میزدند که مرجع تقیلید شیعه ها هست و آدم خاصی هست و داره یه کار بزرگ میکنه. اولش خیلی نمیدونست چی به چیه؟ تا این که بیشتر با اون مرجع تقلید آشنا شد و نوارها و کتاباش را مطالعه کرد. گشت و گشت تا این که اسم دقیق اون مرجع را پیدا کرد. فهمید که اسمش آیت الله خمینی هست و در پاریس زندگی و محله نوفل لوشاتو زندگی میکنه. خیلی تلاش کرد که امام را در پاریس ملاقات کنه. اما بخاطر بعضی مشکلاتی که پیش اومد، دو سه بار به تاخیر افتاد تا این که بالاخره موفق شد و رفت و همونجا مسلمون شد. یعنی به دست خود امام مسلمون شد. ادامه👇 ‌‎‌‌࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐ به کانال کمیل بپیوندید @chanel_komeil
خب مسلمون شدن واسه من و شما که هیچ تلاش و مطالعه ای براش نکردیم خیلی راحته و مثل آب خوردن میمونه. واسه اونا که از یه خانواده متعصب و پولدار و قدرتمند هستند، اصلا کار راحتی نیست و خدا میدونه که چه سختی هایی تحمل میکنند. خلاصه... خیلی نگذشت که بحث انقلاب اسلامی جدی‌تر شد و شاه از ایران فرار کرده بود و امام تصمیم گرفتند که به ایران برگردند... راستی بچه ها همین جا یه نکته بهتون بگم؛ ممکنه بشنوین که بعضیا بگن انقلاب 57 . شما عادت کنید که از این کلمه استفاده نکنید. کار دشمنه که بگه انقلاب 57 . ینی میخواد بهش تاریخ و زمان و این چیزا بده. ما باید بگیم انقلاب اسلامی. از لفظ انقلاب 57 نباید استفاده کنیم. حضرت آقا هم همیشه میگن انقلاب اسلامی. یا میگن انقلاب شکوهمند اسلامی. تا حالا آقا از کلمه 57 برای انقلاب استفاده نکردند. این کلمه کار یه شبکه ماهواره‌ای بهایی بود که یه ویژه برنامه ساخت و این کلمه را انداخت سر زبونا...] وقتی زمان قصه گفتن تمام شد، داود و تیمش تشکیل جلسه دادند. آقافرشاد مسئول کل برنامه لیالی قدر شد. قرار شد همه کارها با آقافرشاد هماهنگ بشود. فرشاد تقسیم کار کرد و قرار شد که داود اسامی سخنرانان را تعیین کند و با آنها تماس بگیرد و دعوتشان کند. داود هم گشت و دو سه تا طلبه‌ معممی که اصالتا مال همان محله صفا بودند اما... اجازه بدید علتش را از زبان خودشان بشنوید: -سلام علیکم -سلام. حاج آقای عدالت؟ -بله. بفرمایید. -بنده داود هستم. امام جماعت جدید مسجد صفا. مسجد محله زندگی مادرتون. -به به. سلام. احوال شما؟ خوبین الحمدلله؟ -تشکر. بنده پایه اول شاگردتون بودم. نحو مقدماتی را خدمت خودتون خوندم. -ماشالله. یادم نیست. اما تعریف یه طلبه ای که تازه اومده تو محله صفا و حتی مراسم عقدش هم اونجا برگزار کرده از مادرم شنیدم. -خدا مادر بزرگوارتون حفظ کنه. تا حالا خدمتشون نرسیدم. سلام بنده را خدمتشون برسونید. -چشم. بزرگوارید. جانم؟ درخدمتم. -زنده باشید. میخواستم سخنرانی شب قدرِ نوزدهم را به شما زحمت بدیم. البته شرمندم که دیر تماس گرفتم. باید حداقل دو سه ماه جلوتر زنگ میزدم. -بزرگوارید. چرا من؟ هستند بقیه آقایون که از من بهتر هستن و منبری تر هستند. -لطف دارین. میخواستیم اگر قابل بدونین از شما بهره مند بشیم. علتش هم اینه که من گشتم و دیدم این محله سه چهار تا آخوند باسواد و عالی داره که از اینجا رفتن. گفتم کی بهتر از اونا که بتونیم استفاده کنیم. -من خیلی وقته از اونجا بریدم. فقط به احترام مادرم گاهی که از قم میام، بدون لباس روحانیت میرم خونه مادرم و به ایشون سر میزنم و برمیگردم. -نمیدونم چرا این احساس به شما دست داده و رفتید اما لطفا روی منو زمین نندازید. بالاخره بچه محله های شما هم حقی دارند. لطفا تشریف بیارین. -چه عرض کنم. پس بذار لااقل استخاره کنم. -ینی ممکنه استخاره کنید و بد بیاد و بخواید درخواست برادر مومن رو رد کنید؟ اینم واسه کار خیر و منبر مراسم عزای امام علی! ممکنه استخاره بد بیاد و دل مادرتون هم شاد بشه از نیومدن شما؟! -چی بگم! باشه. یه چیزی گفتی که دیگه نمیتونم قبول نکنم. -خدا خیرتون بده! ضمنا مراسم تکریم قرآن هم لطفا با خودتون باشه. منبر و مراسم تکریم قرآن حداکثر به مدت یک ساعت. -بسیار خوب. کسی میاد؟ منظورم اینه که مخاطب دارین؟ -مگه از مادرتون نپرسیدین؟ -چطور؟ -خیلی عالی شده. خدا را شکر دیگه جای خودم نیست تو مسجد. -جدی میگی؟ باریک الله. مشتاق شدم بیام. -حتما تشریف بیارین. قدمتون بر چشم. امری نیست؟ -عرضی نیست. خدا حفظت کنه. خدا این اخلاص و ادبت رو ازت نگیره برادر! -بزرگوارید. التماس دعا -زنده باشی. یاعلی ادامه👇 ‌‎‌‌࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐ به کانال کمیل بپیوندید @chanel_komeil
آن دو نفر دیگر هم همین طور! یعنی وقتی داود برایشان تمام گرفت و باادبیات خاص خودش اکرام و به منبر دعوتشان کرد اولش جا خوردند اما سپس قبول کردند. در همان گیر و دارِ شب قدر بودند که آقافرشاد داود را کشاند کنار و گفت: «حاجی اگه قابل بدونین، میخواستیم فرداشب دعوتتون کنیم افطار منزل.» داود جواب داد: «دستتون درد نکنه. من احتمالا خونه مادرخانمم باشم. احمد و صالح هم همین جا یه چیزی میخورن. دستت درد نکنه.» فرشاد لبخند زد و گفت: «منظورم شما و حاج خانمتون هست.» داود که انتظار چنین دعوتی را نداشت، لبخند زد و با شنیدن این کلمه ذوق کرد و گفت: «مزاحم نمیشیم.» -نه بابا! چه مزاحمتی. شب قدر هم هست. بگید از افطار بیان اینجا. بعدشم میریم مراسم احیا و خوش میگذره انشاءالله. -پیشنهاد خیلی خوبیه. باشه. مزاحم میشیم. البته بذار اول هماهنگ کنم. خبر قطعی را تا یک ساعت دیگه میگم. آن روز غروب شد و نماز خواندند. همه رفتند برای افطار اما داود همان طور که سر سجاده بود، تلگرامش را باز کرد و برای الهام نامه ای بدین شرح نوشت: [بسم رب العشق... اسباب لبخند و حیات و مماتم سلام یا الهام! با عرض فراوان احترام، ایام عزت مستدام، لبخند عالی بی ابهام، عزت و شوکتتان بی آلام، رخ و صورت بی مانندتان سرخ فام. گفتم دو کلمه ای عرض حاجت ببرم در تلگرام. به محضر آن زیباکلامی که وجودش زرین فام. طَبَق طَبَق واژگان مهر آورده ام سواره نظام. باشد که از شما دلی ببرم بی سرسام. و عاقبتِ دلخوری و بدعهدی ایام را کنیم خوش سرانجام. به حق شاخه نبات حافظ خوش مرام. الهه من! عذر تقصیر به خاطر آن شب ابهام آفرین. که به خدای احد و ارحم الراحمین، بسی رنج بردم در این سرزمین. بلکم یافت شود آن پسر لجوج و به نام افشین. پسر آن هم‌ردیف هیتلر و استالین. آخر سر با توسل بر حضرت ام البنین، و نذر هزاران صلوات از یسار و یَمین، و به یُمن رسمی اعجازآفرین، پیدا شد به برکت امیرالمومین. بانوی من! اگر قابل میدانید و به این عاشق خسته دلتان نظر مرحمتی دارید چرا که «ان الله یحب الراحمین و یحب المترحمین.» مستدعی است که اجازه بدهید که فرداعصر جهت عرض مراتب عاشقانگی، خدمت آن یگانه دهر رسیده و مرکبی هموار فراهم نموده و حضرت علیّه را به ضیافت افطار منزل آقافرشاد و عاطفه خانم همراهی نموده تا از تنعم در زیر گیسِ خوش عطرتان، و از حضور در زیر سایه پر محبتتان، شبی سپری کنم به مِهر و مناجاتی کنیم پر الهام. و در آخر؛ از هِجر، روزم قیر شد ... دل چون کمان بد تیر شد یعقوب مسکین پیر شد ... ای یوسف بُرنا بیام؟ ] حال نداشت که از سر جا بلند شود و به بچه‌ها بپیوندد و افطار کند. همین جا لحظاتی نشست. تا این که با صدای پیام تلگرام به خودش آمد. الهام بود. گفته بودم که بلاست. و خدا هیچ کسی را بدون آنگونه بلا به خود واگذار نکند. [درود بر شاهنشاهِ دلِ الهامکی غمگین و تنها پس از عرض سلام و دعاگویی و تعریف و تمجید و تملق وافره و خالصانه به درگاهتان، به استحضار عالی می‌رساند که دیگر دلی نمانده که تنگ بشود و جانی نمانده که به جنگِ آرایه‌های مسجّع جنابتان صف بکشد. چهارتا دون و آبی بود که به زمین لم یزرع وجودمان پاشیدیم و منتظر ابربهار و خضر ایامِ داود خان بودیم که دیدیم دریغ از قطره ای توجه و ذره ای عنایت به این گوشه نشینِ دربار همایونی‌تان. اگر از حال این کمترین جویایید، ملالی نیست به جز مهنت ایام و فراق یار. اما اعلی حضرت به تدبیر امور مهمه و تمشیت عیال الله متمحض باشند و بی توجه به این بلاد خشک و رنجور، ایام پادشاهی را سپری کنند. چرا که هر چند برای این قطعه بایر میگذرد روزگار تلخ تر از زهر، اما دلخوشم به آن قول سعدیِ علیه الرحمه که فرمود: آسوده خاطرم که تو در خاطر منی ... گر تاج می‌فرستی و گر تیغ می‌زنی. ضمنا ... ما را چه به اجازه و استجازه؟ نه تنها فرداشب و لیله القدر که البته در جوار شما خیرٌ من الفِ شهر است، بلکه هر زمان و مکان دیگر که جناب عشق امر فرمود در رکابیم. چرا که رشته ای بر گردنم افکنده دوست ... میکشد هر جا که خاطرخواه اوست. سایه عالی مستدام و سوت و ساز عزت و لذت به راه. کَمینه؛ الهامک!] ملاحظه فرمودید؟ همین. الان دل داود باید چگونه باشد با این ناز و عشوه کلمات و حس و حال ترقص برانگیز جملات؟ داود تا صبح صد بار دیگر از روی آن نامه خواند و دلش برای الهامک غَنج رفت و همین طور غنج رفت و غنج رفت و غنج رفت. رمان ادامه دارد... @Mohamadrezahadadpour 🔺قسمت‌ ۲۰
آن دو نفر دیگر هم همین طور! یعنی وقتی داود برایشان تمام گرفت و باادبیات خاص خودش اکرام و به منبر دعوتشان کرد اولش جا خوردند اما سپس قبول کردند. در همان گیر و دارِ شب قدر بودند که آقافرشاد داود را کشاند کنار و گفت: «حاجی اگه قابل بدونین، میخواستیم فرداشب دعوتتون کنیم افطار منزل.» داود جواب داد: «دستتون درد نکنه. من احتمالا خونه مادرخانمم باشم. احمد و صالح هم همین جا یه چیزی میخورن. دستت درد نکنه.» فرشاد لبخند زد و گفت: «منظورم شما و حاج خانمتون هست.» داود که انتظار چنین دعوتی را نداشت، لبخند زد و با شنیدن این کلمه ذوق کرد و گفت: «مزاحم نمیشیم.» -نه بابا! چه مزاحمتی. شب قدر هم هست. بگید از افطار بیان اینجا. بعدشم میریم مراسم احیا و خوش میگذره انشاءالله. -پیشنهاد خیلی خوبیه. باشه. مزاحم میشیم. البته بذار اول هماهنگ کنم. خبر قطعی را تا یک ساعت دیگه میگم. آن روز غروب شد و نماز خواندند. همه رفتند برای افطار اما داود همان طور که سر سجاده بود، تلگرامش را باز کرد و برای الهام نامه ای بدین شرح نوشت: [بسم رب العشق... اسباب لبخند و حیات و مماتم سلام یا الهام! با عرض فراوان احترام، ایام عزت مستدام، لبخند عالی بی ابهام، عزت و شوکتتان بی آلام، رخ و صورت بی مانندتان سرخ فام. گفتم دو کلمه ای عرض حاجت ببرم در تلگرام. به محضر آن زیباکلامی که وجودش زرین فام. طَبَق طَبَق واژگان مهر آورده ام سواره نظام. باشد که از شما دلی ببرم بی سرسام. و عاقبتِ دلخوری و بدعهدی ایام را کنیم خوش سرانجام. به حق شاخه نبات حافظ خوش مرام. الهه من! عذر تقصیر به خاطر آن شب ابهام آفرین. که به خدای احد و ارحم الراحمین، بسی رنج بردم در این سرزمین. بلکم یافت شود آن پسر لجوج و به نام افشین. پسر آن هم‌ردیف هیتلر و استالین. آخر سر با توسل بر حضرت ام البنین، و نذر هزاران صلوات از یسار و یَمین، و به یُمن رسمی اعجازآفرین، پیدا شد به برکت امیرالمومین. بانوی من! اگر قابل میدانید و به این عاشق خسته دلتان نظر مرحمتی دارید چرا که «ان الله یحب الراحمین و یحب المترحمین.» مستدعی است که اجازه بدهید که فرداعصر جهت عرض مراتب عاشقانگی، خدمت آن یگانه دهر رسیده و مرکبی هموار فراهم نموده و حضرت علیّه را به ضیافت افطار منزل آقافرشاد و عاطفه خانم همراهی نموده تا از تنعم در زیر گیسِ خوش عطرتان، و از حضور در زیر سایه پر محبتتان، شبی سپری کنم به مِهر و مناجاتی کنیم پر الهام. و در آخر؛ از هِجر، روزم قیر شد ... دل چون کمان بد تیر شد یعقوب مسکین پیر شد ... ای یوسف بُرنا بیام؟ ] حال نداشت که از سر جا بلند شود و به بچه‌ها بپیوندد و افطار کند. همین جا لحظاتی نشست. تا این که با صدای پیام تلگرام به خودش آمد. الهام بود. گفته بودم که بلاست. و خدا هیچ کسی را بدون آنگونه بلا به خود واگذار نکند. [درود بر شاهنشاهِ دلِ الهامکی غمگین و تنها پس از عرض سلام و دعاگویی و تعریف و تمجید و تملق وافره و خالصانه به درگاهتان، به استحضار عالی می‌رساند که دیگر دلی نمانده که تنگ بشود و جانی نمانده که به جنگِ آرایه‌های مسجّع جنابتان صف بکشد. چهارتا دون و آبی بود که به زمین لم یزرع وجودمان پاشیدیم و منتظر ابربهار و خضر ایامِ داود خان بودیم که دیدیم دریغ از قطره ای توجه و ذره ای عنایت به این گوشه نشینِ دربار همایونی‌تان. اگر از حال این کمترین جویایید، ملالی نیست به جز مهنت ایام و فراق یار. اما اعلی حضرت به تدبیر امور مهمه و تمشیت عیال الله متمحض باشند و بی توجه به این بلاد خشک و رنجور، ایام پادشاهی را سپری کنند. چرا که هر چند برای این قطعه بایر میگذرد روزگار تلخ تر از زهر، اما دلخوشم به آن قول سعدیِ علیه الرحمه که فرمود: آسوده خاطرم که تو در خاطر منی ... گر تاج می‌فرستی و گر تیغ می‌زنی. ضمنا ... ما را چه به اجازه و استجازه؟ نه تنها فرداشب و لیله القدر که البته در جوار شما خیرٌ من الفِ شهر است، بلکه هر زمان و مکان دیگر که جناب عشق امر فرمود در رکابیم. چرا که رشته ای بر گردنم افکنده دوست ... میکشد هر جا که خاطرخواه اوست. سایه عالی مستدام و سوت و ساز عزت و لذت به راه. کَمینه؛ الهامک!] ملاحظه فرمودید؟ همین. الان دل داود باید چگونه باشد با این ناز و عشوه کلمات و حس و حال ترقص برانگیز جملات؟ داود تا صبح صد بار دیگر از روی آن نامه خواند و دلش برای الهامک غَنج رفت و همین طور غنج رفت و غنج رفت و غنج رفت. رمان ادامه دارد... @Mohamadrezahadadpour ‌‎‌‌࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐ به کانال کمیل بپیوندید @chanel_komeil