eitaa logo
کانال چتـرعشــღــق
2.8هزار دنبال‌کننده
125هزار عکس
92.3هزار ویدیو
267 فایل
سلام وعرض ادب واحترام خدمت شما سروران وبزرگواران کانال چتـر عشــღــق بهترین جملات زیبا, مذهبی , واشعار وبهترین جملات ناب لینک کانال @chatrelove1389 آیدی مالک کانال @Manavio69
مشاهده در ایتا
دانلود
چهار اصل در زندگي: ۱.صادق باش هنگامي که فقيري.🍂🌸 ۲.ساده باش وقتي که ثروتمندي. ۳.مودب باش وقتي که قدرتمندي. ۴.سکوت کن هنگامي که عصباني هستی.
فقط آن چیزی را در ذهنتان راه بدهید که دوست دارید اتفاق بیافتد …
❖ "هيچ وقت" نگو 🍀🌷 رسيدم ته خط اگه هم احساس كردی رسيدی "ته خط" .... يادت بيار كه معلم كلاس اولت هميشه می گفت: "نقطه سر خط"......🍀🌷
به خداوند اعتمادکن گاهی بهترین ها را بعد از تلخ ترین تجربه ها به تو می دهد ...! تا قدر زیباترین چیزهایی که به دست آوردی را بدانی
افکار منفی نَشت میکنن ،🍂🌸 بزرگ میشن غرقت میکنن ، پس همیشه مثبت فکر کن!!!
❖ اگه خواستی تکیه بدی🍂🍃 نه "به چهره ها اعتماد کن" نه به زبون ها به دو تا چیز؛ اما میشه تکیه کرد.... یکی"مرام و مردونگی" دومی ایمان و خداباوری بامرام؛ نمک میشناسه و با ایمان "ظلم نمیکنه"...🍂🍃
❖ دار قالی این جهان را 🍁🌺 که خدا برپا کرده ما آدمها می بافیم! هر کسی آمد "گره ای تازه زد" و رنگی و طرحی نو.. گره ها و طرح و نقشت بر این قالی خواهد ماند کاش گوشه ای که سهم ماست زیباتر ببافیم..🍁🌺
❣میگفت: وقتی‌ همه‌چی‌ واست ‌ تیره‌ و‌ تار‌ میشه خدا‌ رو‌ با‌ این‌ اسم صدا‌ بزن: "یا نورَ‌ کلِّ‌ نور"✨ خدایا شکرت 🍃🍃🍃
از چیزهای کوچک در زندگیتان لذت ببرید! چون روزی به گذشته نگاه می‌کنید و متوجه میشوید آنها چیزهای بزرگی بودند...
❣ بچه که بودم خیلی لواشک آلو دوست داشتم، برای همین تابستون که می شد مادرم لواشک آلو واسم درست می‌کرد, منم همیشه یه گوشه وایمیستادم و نگاه می کردم... سخت ترین مرحله ،‌ مرحله ی خشک شدن لواشک بود... لواشک رو می ریختیم تو‌ سینی و می ذاشتیم رو بالکن، زیر آفتاب تا خشک بشه ... خیلی انتظار سختی بود، همش وسوسه می شدم ناخنک‌ بزنم ولی چاره ای نبود بعضی وقتا برای خواسته ی دلت باید صبر کنی... صبر کردم تا اینکه بالاخره لواشک آماده شد و یه تیکه کوچیکش رو گذاشتم گوشه ی لپم تا آب بشه...لواشک اون سال بی نهایت خوشمزه شده بود... نمی‌دونم‌برای آلو قرمز های گوشتی و خوش‌طعمش بود یا نمک و گلپرش اندازه بود، هر‌چی‌بود انقدر فوق العاده ‌بود که دلم نمی خواست تموم بشه...برای همین برعکس همیشه حیفم‌میومد لواشک بخورم ، می ترسیدم زود تموم بشه ...تا اینکه یه روز واسمون مهمون اومد، تو اون شلوغی تا به خودم اومدم دیدم بچه های مهمونمون رفتن سراغ لواشکای من...لواشکی که خودم حیفم میومد بخورم حالا گوشه ی لپ اونا بود و صدای ملچ ملوچشون تو گوشم می پیچید... هیچی از اون لواشکا باقی نموند ، دیگه فصل آلو قرمز هم گذشته بود و آلویی نبود که بشه باهاش لواشک درست کرد...من لواشک خیلی دوست داشتم ولی سهمم از این دوست داشتن دیدنش گوشه ی لپ یکی دیگه بود... تو زندگی وقتی دلت چیزی رو می خواد نباید دست دست کنی باید از دوست داشتنت لذت ببری چون درست وقتی که حواست نیست کسی میره سراغش و همه ی سهم تو میشه تماشا کردن و حسرت خوردن..
چی فکر میکردیم و چی شد!!