#عاشقانه ❣
دوستت دارم
به اندازه ى تمامِ دانه هاى اسپندى كه از زمانى كه چشم گشودم برايم دود كردى
دود کردی،
که بلاگردان شود هرچه بلا هست از سرم
دوستت دارم،
به بزرگی همان آرزوهایی که از تمامشان گذشتی تا آرزوهایم برآورده شوند
واژه ها چگونه توصیفت کنند که این سینه از مهرت خالی شود؟
"دوستت دارم"حقیر است،
زمانی که حرفی از تو گفته میشود...
تو دستان خدایی بر روی زمین
جان میبخشی
شفا میدهی
برآورده میکنی
میبخشی و میگذری
اصلا بگذار بگویم
خدا در چشمان تو پنهان شده
تو را میبوسم،
بلکه حداقل یک آدم بر روی زمین گونه های خدا را بوسه زده باشد
"مادر"
پیامبرِ پُر اعجاز دنیایم بمان ،
تا برآورده شود تمام رویاهای محال من ...
#عاشقانه ❣
کارآفرینان بزرگ ایران....
ماجرایی شنیدنی از شهر کرج
جهانشهر منطقه ای زیبا و سرسبز در مرکز شهر کرج که از مناطق عیان نشین کرج است...
محمد صادق فاتح یزدی متولد ۱۲۷۷برای تحصیل در رشته مهندسی کشاورزی به کشور هندوستان می رود...
در حالیکه نامزد یا به قول ما نشون شده اش خانم رقیه غضنفر که جهان صدایش می کردند در یزد منتظر برگشت او بود...
اما خانم جهان به دلیل بیماری همگیر آبله بینایی خود را از دست می دهد...
به آقای فاتح بعد از برگشت از هند توصیه میشود از ازدواج با خانم جهان صرفنظر کند...
اما ایشان به دلیل عشق و علاقه به مهربانو جهان با او ازدواج می کند و این اتفاق مانع عشق آن دو نمی شود...
به دلیل بروز خشکسالی وقحطی در یزد آقای فاتح و بستگانش کرج را برای زندگی انتخاب می کنند...
با توجه به مکنت مالی و خانوادگی شروع میکند به کشاورزی و تاسیس کارخانه های مختلف در کرج روغن نباتی جهان،چای جهان ،جهان چیت ،یخ سازی جهان،پتو بافی جهان،صابون جهان،روغن موتور جهان و ...
بله به دلیل عشق به همسر نام کارخانه هاو باغات خود را جهان نامید
#عاشقانه ❣
یه وقتایی هست که یه نفسِ عمیقِ پُر حسرت میکشی، دلت میخواد از همه دور بشی، دوست داری زیر بارون قدم بزنی و آهنگ گوش بدی،
کاش اون لحظه کسی که دوسِش داری از پشت محکم بغلت کنه و درِ گوشت زمزمه کنه؛ وقتی من مُردم اینجوری تنها تنها غصه بخور، الان که من هستم با هم غصه میخوریم.
#عاشقانه
حکم زندان ابد داده به من چشمانت...
کاش عفوم نکند حضرت آقا شب عید!
"عاصی"
☺️☺️☺️
ایآرزوترینبهار1.mp3
764.8K
دوستـداٰرمتاٰتودرخودمحووحیـراٰنمکنے
قطرهاٰم، واٰصـلبهدریاٰیخروشـاٰنمکنے...
دوستـداٰرمذرّهباٰشمتاٰڪہدرامواٰجنـور،
دربغلگیریوخورشیـدفروزاٰنمکنے...♥️🌱
#سلامصاحبدلم🌺...
#عاشقانه
#عاشقانه ❣
طوبا خانم که فوت کرد، «همه» گفتند چهلم نشده حسین آقا میرود یک زن دیگر میگیرد.
سه ماه گذشت و حسین آقا به جای اینکه برود یک زن دیگر بگیرد، هر پنجشنبه میرفت سر خاک.
ماه چهارم خواهرش آستین زد بالا که داداش تنهاست و خواهر برادرها سرگرم زندگی خودشان هستند، خیلی نمیرسند که به او برسند.
طلعت خانم را نشان کرد و توی یک مهمانی نشان حسین آقا داد.
حسین آقا که برآشفت، «همه» گفتند یکی دیگر که بیاید جای خالی زنش پُر میشود. حسین آقا داد زد جای خالی زنم را هیچ زنی نمیتواند پر کند. توی اتاقش رفت و در را به هم کوبید.
«همه» گفتند یک مدتی تنها باشد مجبور میشود جای خالی زنش را پر کند. مرد زن میخواهد. حسین آقا ولی هر پنجشنبه میرفت سر خاک.
سال زنش هم گذشت و حسین آقا زن نگرفت. «همه» گفتند امسال دیگر حسین آقا زن میگیرد. سال دوم و سوم هم گذشت و حسین آقا زن نگرفت.
هر وقت یکی پیشنهاد میداد حسین آقا زن بگیرد، حسین آقا میگفت آنموقع که بچهها احتیاج داشتند اینکار را نکردم، حالا دیگر از آب و گل درآمدند. حرفی از احتیاج خودش نمیزد، دخترها را شوهر داد و به پسرها هم زن، اما وعده پنجشنبهها سر جایش بود.
«همه» گفتند دیگر کسی توی خانه نمانده، بچهها هم رفتهاند، دیگر وقتش است، امسال جای خالی طوبا خانم را پر میکند. حسین آقا ولی سمعک لازم شده بود، دیگر گوشهایش حرفهای «همه» را نمیشنید.
دیروز حسین آقا مُرد. توی وسایلش دنبال چیزی میگشتند چشمشان افتاد به کتاب خطی قدیمی روی طاقچه، دخترش گفت خط باباست، اول صفحه نوشته بود:
«هر چیز که مال تو باشد خوب است، حتی اگر جای خالی «تو» باشد، آخر جای خالی توی دل مثل سوراخ توی دیوار نیست که با یک مُشت کاهگل پر شود. هزار نفر هم بروند و بیایند آن دل دیگر هیچوقت دل نمیشود.»
سبز ترین خاطرات
ازآن کسانیست که ...
در ذهنمان #عاشقانه
دوستشان داریم ...
#شهیدعبدالرحیم_فیروزابادی
#سالروز_ولادت
#یادش_باصلوات
#عاشقانه ❣
🔷وقتی شهریار معشوقهاش را در سیزده بدر دید!
🔹وقتى كه در كشاكش ميدان عشق مغلوب شدم و اطرافيان نامرد معشوقهام را به نامردى ربودند و حُسن و جوانى و آزادگى و عشق و هنرم همه در برابر قدرت زر و سیم تسليم شدند در خويشتن شكستم، گويى كه لاشه خشکیدهام را بر شانههای منجمدم انداخته و به هر سو میکشاندم. بهارم در لگدکوب خزان، تاراج طوفان ناكامى شده بود و نيشخند دشمنانم، چونان خنجر زهرآلود دلم را پارهپاره میکرد.
🔹روزگار طاقت سوزى داشتم، آواره شهرها شده بودم، از ادامه تحصيل در دانشگاه طب وامانده بودم و از عشق شورآفرینم هيچ خبرى نداشتم، ازدواج كرده بود نمیدانستم خوشبخت است يا نه؟
🔹تقریباً سه سال پس از اين شكست سنگين به تهران سفر كرده بودم، روز سيزده بدر دوستان مرا براى گردش به باغى واقع در كرج بردند تا باهم انبساط خاطرى شود. در حلقه دوستان بودم اما اضطرابى جانكاه مرا میفرسود، تشويشى بنيان كن به سینهام چنگ انداخته و قلبم را میفشرد، از ياران فاصله گرفتم، رفتم در كنج خلوتى زير درختى، تنها نشستم و به ياد گذشتههای شورآفرین تهران اشك ريختم، پر از اشتياق سرودن بودم.
🔹ناگهان توپ پلاستيكى صورتى رنگى به پهلويم خورد و رشته افكارم را پاره كرد، دختركى بسيار زيبا و شیرین با لباسهای رنگين در برابرم ايستاده بود و با ترديد به من و توپ مینگریست، نمیتوانست جلو بيايد و توپش را بردارد، شايد از ظاهر ژولیدهام میترسید، توپ را برداشتم و با مهربانى صدايش كردم، لبخند شيرينى زد، جلو آمد دستى به موهایش كشيدم، توپ را از من گرفت و به سرعت دويد.
🔹با نگاه تعقيبش كردم تا به نزديك پدر و مادرش رسيد و خود را سراسيمه در آغوش مادر انداخت. واى... ناگهان سرم گيج رفت، احساس كردم بين زمين و آسمان ديگر فاصلهای نيست... او بود... عشق از دست رفته من... همراه با شوهر و فرزندش... آرى... او بود... كسى كه سنگ عشق بر بركه احساسم افكند و امواج حسرت آلود ناكاميش، مرزهاى شكيباييم را ويران ساخت و اين غزل را در آن روز در باغ سرودم:
يارو همسر نگرفتم که گرو بود سرم
تو شدی مادر و من با همه پیری پسرم
تو جگر گوشه هم از شیر بریدی و هنوز
من بیچاره همان عاشق خونین جگرم
خون دل میخورم و چشم نظر بازم جام
جرمم این است که صاحبدل و صاحبنظرم
منکه با عشق نراندم به جوانی هوسی
هوس عشق و جوانیست به پیرانه سرم
پدرت گوهر خود تا به زر و سیم فروخت
پدر عشق بسوزد که در آمد پدرم
عشق و آزادگی و حسن و جوانی و هنر
عجبا هیچ نیرزید که بی سیم و زرم
هنرم کاش گره بند زر و سیمم بود
که به بازار تو کاری نگشود از هنرم
سیزده را همه عالم به در امروز از شهر
من خود آن سیزدهم کز همه عالم به درم
تا به دیوار و درش تازه کنم عهد قدیم
گاهی از کوچه معشوقه خود می گذرم
تو از آن دگری رو که مرا یاد تو بس
خود تو دانی که من از کان جهانی دگرم
از شکار دگران چشم و دلی دارم سیر
شیرم و جوی شغالان نبود آبخورم
خون دل موج زند در جگرم چون یاقوت
شهریارا چه کنم لعلم و والا گهرم...
#عاشقانه ❣
براى اينكه خانه اى، خانه باشد
بايد كسى مدام در آن راه برود. بايد يكى باشد كه
ظرفهاى كثيف را بگذارد توى سينك.
تميزها را بچيند سر جايش.
تختها را مرتب كند.
زنگ بزند سوپر
رب گوجه فرنگى و ماكارونى سفارش بدهد.
ميوه ها را بشورد.
قبضها را پرداخت كند.
به گلدانها آب بدهد.
ملافه ها را عوض كند.
لباسها را مرتب كند.
به ناهار فردا و شام شب فكر كند. جارو بزند و گردگيرى كند.
براى اينكه خانه، خانه باشد
يك عالمه قدمهاى خاموش
از تراس تا آشپزخانه،
از آشپزخانه تا اتاق خواب،
از اتاق خواب تا حمام،
از حمام تا دم در
بارها و بارها بايد تكرار شود.
تازه آن موقع مى شود
نشست و خيره شد
به خانه اى كه آرام
و در صلح به نظر مى رسد.
انگار نه انگار كه براى رسيدن
به اين ثبات و سكون
كسى ساعتها راه رفته
و به هيچ جا نرسيده.
آرامش و ثبات
جايزه ى كسى است كه
راه مى رود.
بقيه اما فكر مى كنند
خانه خود به خود اداره مى شود. فكر مى كنند
داشتن غذايى آماده روى ميز و يخچال و فريزرى پر ،
طبيعى و عادى است.
تا وقتى كه خود خانه اى داشته باشند و بفهمند كه
معجزه اى اتفاق نمى افتد
مگر با راه رفتن.
آرام... ممتد و بى پايان.
از اين طرف به آن طرف
و براى ساعتهاى متمادى.
اين همه راه رفتن
فقط براى اينكه خانه
همين سكون را حفظ كند.
اين همه راه رفتن،
فقط براى حفظ يك سكون.
یک نفر باید عاشقانه
در خانه راه برود
و الا راه رفتن
از هر کسی بر میاید🌹تقدیم به تمام مادران و خانمها🍃
نمیشناسیم
اهالی خانه را اما
حرف زیاد دارند
و درد هم
از صبرِ جانباز
#مهرِ_مادر
#اشکِ_خواهر
شاید هم همراهی
#عاشقانهٔ_همسر
هر چه هست
#درد است و عشق
دردی که #عاشقانه میخرند...
#جانبازان رافراموش نکنیم🌷
فراموش نڪنیم ڪہ ،
از #شهدا شرمندہ ایم
🍃🌸الّلهُمَّ صَلِّ عَلے مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌸
#عاشقانه 💕
قدیمی ها رها کردن بلد نبودند...
میماندند
میساختند
چینی هایشان را بند میزدند
قالی هایشان را رُفو میکردند
کفش هایشان را دوباره دوز
و آدم ها و خاطره ها را،
نمیدانم چطور اما،
رها نمیکردند!!
یا رها کردن بلد نبودند،
یا اعتقاد به "ساختن"
در رگ و ریشه شان بود،
حتی به قيمتِ "سوختن"!
و شاید من تنها باقیمانده ی،
همان "نسلِ ماندن"م
که محکم،
پای دوست داشتنت مانده...