eitaa logo
کانال چتـرعشــღــق
2.9هزار دنبال‌کننده
123.6هزار عکس
90.4هزار ویدیو
267 فایل
سلام وعرض ادب واحترام خدمت شما سروران وبزرگواران کانال چتـر عشــღــق بهترین جملات زیبا, مذهبی , واشعار وبهترین جملات ناب لینک کانال @chatrelove1389 آیدی مالک کانال @Manavio69
مشاهده در ایتا
دانلود
🔺گرامیداشت یاد شهدای حادثه تروریستی شیراز در برلین 🔹جمعی از ایرانیان و آلمانی‌های مقیم برلین با حضور مقابل سفارت جمهوری اسلامی ایران در این شهر ضمن برافروختن شمع و نثار گل، یاد قربانیان این حادثه تروریستی را گرامی داشتند.
💚 🤔 می‌دونی رفیق؛ حقیقتش‌ اینه که هممون‌ یه روزی پیر میشیم‌... نه چهره‌ای که الان داریم برامون می‌مونه نه این بر و بازو‌ و هیکلی‌ که احیاناً به هم زدیم! ☝️اون روزی که این سرمایه‌ها از دست بره، دیگه فقط خاطره‌هایی که باهاشون‌ ساختیم مهمه‌...🗯 👈 اینکه‌ هیکل و قیافه و از همه مهم‌تر دلمون رو برای چی گذاشتیم وسط ؟؟ ❌برای رابطه‌های نادرست؟ ❌برای آدمای نادرست؟ ❌برای کارای‌ نادرست؟ 💭چند ثانیه خودِ پیر‌ و از رنگ و رو افتاده‌‌مون رو تصور‌ کنیم؛ چی از دست دادیم تو این‌ سال‌ها...؟؟
• چھ روضـھ‌ۍ آشنایــے . . .💔 عاشق همیشہ همچون معشوقش می‌شود ؛ عاشورائیانِ دوران ما ↶ همچون حبیب‌ها و حاج‌قاسم‌ها و از تبار حججی‌ها و علی‌اکبرها ... در مسیر انقلاب‌ حسینی ایستادند و ما هم امروز در امتداد مسیرشان پاۍ آرمان‌هاۍ شھدا ایستاده‌ایم✌️🏽🥀!" - تصویری‌از‌انگشتر‌شڪستہ‌و‌آغشتھ‌بہ‌خون طـلـبـھ‌بسیجۍ‌مدافع‌امـنـیـت‌ ؛ وردی
💢‍ قصه‌ی غصه 🔹🔸روایت قاسم رحمانی، خبرنگار روزنامه فرهیختگان، از مردی که فرزندش مقابل چشمانش شهید شد: ♦️بخش کودکان بود، وارد اتاق شدم، این مرد رو دیدم، تعجب کردم. از روبالشتی زیر سرش هم مشخصه. روی تخت بغلی هم بچه سه ساله‌ای دراز کشیده بود (علم غیب ندارم، پدرش گفت) بچه همین آقایی بود که این‌جا با تیر تو بدن و وضعیت روانی نامطلوب، حتی از خالی شدن اتاق هم ترس داشت. ماجراش رو، مثل قبلی‌ها، بی کم و کاست از زبون خودش می‌نویسم: ♦️« موقع اذان مغرب بود، دور ضریح خلوت‌تر از باقی اوقات، فرصت مناسب بود برای عکس گرفتن. از سیرجون اومدیم با خونواده، بچه‌ها رو جلو ضریح گذاشتم، گفتم دست‌تون رو بذارید رو پنجره‌های ضریح آقا، به گوشی نگاه کنید من عکس بگیرم. داشتم آماده می‌شدم که ازشون عکس بگیرم، یک‌دفعه صدای جیغ و داد همه‌جا رو برداشت. فقط جیغ و این‌که می‌شنیدم فرار کنید. گیج شدم، نمی‌دونستم چی‌شده تا این‌که صدای تیراندازی نزدیک‌تر شد. بچه بزرگم ۸ سالش بود، دستشو گرفتم و این کوچیکه رو هم بغل کردم دویدیم. رفتیم پشت یکی از این کولرگازی‌های ایستاده، پناه بگیریم. بچه‌ها رو خوابوندم زمین و خودمو انداختم روشون که تیر نخورن. اون نامرد ما رو دید و شروع کرد تیراندازی، هی داد می‌زدم نزن بچه‌ست، نزن، ولی کارشو کرد. پسر بزرگم یک لحظه سرشو از زیر بدن من اورد بالا ببینه چیشده که تیر خورد بهش و ...» ♦️بعد از گریه مفصلش گفت زنش رو هم از دست داد و حالا خودش مونده و این بچه سه ساله‌ش که هردو مجروحن. پسرش حرف نمی‌زد، ترس و تنهایی همه وجودش رو گرفته بود. پرسیدم تونستی آخرین عکس رو از پسرت بگیری یا نه که بغض هردومون ترکید
دلانہ✨ از یڪ محله به یڪ مدرسه می‌رفتند اما با دو مسیرِ متفاوت.. هرچه‌ دوستش اصرار می‌کرد ڪه‌ بیا از همین کوچه برویم قبول‌ نمی‌کرد.. می‌گفت: این‌‌ کوچه پُر از دختره من نمیام معلوم‌ نیست این کوچه به کجا ختم ‌میشه.. ،،
8.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
پاسخ رحیم پور ازغدی به کسی که میگه بدن خودمه ،به بقیه مربوط نیست چجوری لباس بپوشم،اصلا میخوام لخت بیام بیرون ارشاد 🌴🇮🇷🌴🇮🇷🌴