فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💌
*نامه ای ازمهربانترین پدر به تنها امیدشان(شیعیان)🥺*
*⏳ _یک دقیقه به درد دلش گوش بدهید_😔*
─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─
🌠 *یا الله یا رَحمٰنُ یا رَحیم، یا مُقلّب القُلوب، ثَبِّت قُلوبَنا عَلیٰ دِینِک*
─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─
💫 *اللهم عجل لولیک الفرج بحق زینب الکبری سلام الله علیها*🤲🏻
@Patoghedoostanha
12.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 دنیا ۲۰۰ تا کشور داره نه ۴ تا!!!
🔸چرا باید کشور رو معطل ۴ تا کشور نگه داریم وقتی بقیه کشور ها ظرفیتی به مراتب بیشتر از اونها برای همکاری با ما دارن؟!!!!
🔸باید آماده باشیم که دوباره توی این انتخابات هم برخی آقایون علیرغم تجربه برجام خسارت بار، باز هم دم از نسخه نخ نمای مذاکره برای رفع تحریم بزنن!
@Patoghedoostanha
5.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
منم باید برم
آره برم سرم بره
نزارم هیچ حرومی طرف حرم بره
مداحی بسیار زیبا در وصف مدافعان
حرم
شادی روح امام و شهدا صلوات
@Patoghedoostanha
درباره من قضاوت نکنید؛ من خودم درباره
خودم قضاوت کردهام و الان مدتهاست که
خودم را محکوم کردهام. مدتهاستت!
-داستایوفسکی🎙
#متون✍️
#اندڪےتفڪر🧠
@Patoghedoostanha
شما امکان نداره یه آدمِ دروغگو پیدا کنی
که به کسی اعتماد کنه،
یا آدمِ خیانتکاری که باور داشته باشه
طرف مقابل بهش متعهده،
اکثرِ آدمای مهربون هم نمیتونن تصور کنن
کسی بتونه بهشون آسیب بزنه.
میخوام بگم هر آدمی دنیا و آدماشو
همونجور میبینه که خودش هست.
زیاد درگیرِ رفتارای آدما نشید .
#خودشناسے✨
#بشناس🤝
@Patoghedoostanha
حفظ احترام پدر و مادر
پيرمردي تصميم گرفت تا با پسر، عروس و نوه چهار ساله خود زندگي کند. دستان پيرمرد مي لرزيد و چشمانش خوب نمي ديد و به سختي مي توانست راه برود. هنگام خوردن شام، غذايش را روي ميز ريخت و ليواني را بر زمين انداخت و شکست.
پسر و عروس از اين کثيف کاري پيرمرد ناراحت شدند: بايد درباره پدربزرگ کاري بکنيم، و گرنه تمام خانه را به هم مي ريزد. آنها يک ميز کوچک در گوشه اتاق قرار دادند و پدربزرگ مجبور شد به تنهايي آنجا غذا بخورد. بعد از اينکه يک بشقاب از دست پدربزرگ افتاد و شکست، ديگر مجبور بود غذايش را در کاسه چوبي بخورد. هروقت هم خانواده او را سرزنش مي کردند، پدربزرگ فقط اشک مي ريخت و هيچ نمي گفت.
يک روز عصر، قبل از شام، پدر متـوجه پسر چهـار ساله خود شد که داشت با چند تکـه چوب بـازي مي کرد. پدر رو به او کرد و گفت: پسرم، داري چي درست مي کني؟ پسر با شيرين زباني گفت: دارم براي تو و مامان کاسه هاي چوبي درست مي کنم که وقتي پير شديد، در آنها غذا بخوريد! و تبسمي کرد و به کارش ادامه داد.
از آن روز به بعد همه خانواده با هم سر يک ميز غذا مي خوردند.
@Patoghedoostanha
مردی در کنار جاده، دکه ای درست کرد و در آن ساندویچ می فروخت.
چون گوشش سنگین بود، رادیو نداشت، چشمش هم ضعیف بود، بنابراین روزنامه هم نمی خواند.
او تابلویی بالای سر خود گذاشته بود و محاسن ساندویچ های خود را شرح داده بود.
خودش هم کنار دکه اش می ایستاد و مردم را به خریدن ساندویچ تشویق می کرد و مردم هم می خریدند.
کارش بالا گرفت لذا او ابزار کارش را زیادتر کرد.
وقتی پسرش از مدرسه نزد او آمد ... به کمک او پرداخت.
سپس کم کم وضع عوض شد.
پسرش گفت: پدر جان، مگر به اخبار رادیو گوش نداده ای؟ اگر وضع پولی کشور به همین منوال ادامه پیدا کند کار همه خراب خواهد شد و شاید یک کسادی عمومی به وجود بیاد.
باید خودت را برای این کسادی آماده کنی.
پدر با خود فکر کرد هر چه باشد پسرش به مدرسه رفته به اخبار رادیو گوش می دهد و روزنامه هم می خواند پس حتماً آنچه می گوید صحیح است.
بنابراین کمتر از گذشته نان و گوشت سفارش داده و تابلوی خود را هم پایین آورد و دیگر در کنار دکه خود نمی ایستاد و مردم را به خرید ساندویچ دعوت نمی کرد.
فروش او ناگهان شدیداً کاهش یافت.
او سپس رو به فرزند خود کرد و گفت: پسرجان حق با توست.
کسادی عمومی شروع شده است.
آنتونی رابینز یک حرف بسیار خوب در این باره زده که جالبه بدونید: اندیشه های خود را شکل ببخشید در غیر اینصورت دیگران اندیشه های شما را شکل می دهند. خواسته های خود را عملی سازید وگرنه دیگران برای شما برنامه ریزی می کنند...!
@Patoghedoostanha
یک انگلیسی تصمیم گرفت که برای کشف معدن الماس به آفریقا برود. تمام دارایی خود را فروخت و رفت.
زمینی خرید که کلبه ای در آن بود و فقط به جستجوی الماس پرداخت. در نهایت نتوانست چیزی پیدا کند، پس زمین و کلبه خود را برای فروش گذاشت.
شخصی برای خرید آن ها آمد. اسم او کیمبرلی بود. آن ها بر روی سنگی در حیاط خانه نشستند و قرارداد را امضا کردند و صاحب قبلی رفت.
وقتی او رفت، کیمبرلی کاملا اتفاقی آن سنگ را تکان داد و زیرش الماسی دید؛ و این گونه بود که معادن الماس کیمبرلی کشف شدند.
الماس ها همان جایی بودند که آن مرد قبلی زندگی می کرد. او دنبال الماس همه جا را گشت به غیراز خانه خودش را
هرچه که به دنبالش هستی
در درون خود توست
از درون خودت غافل نشو
@Patoghedoostanha
روزی عیسی بن مریم با سه نفر از یارانش از راهی می گذشتند. در راه به گنجی دست یافتند
و خواستند آن را بین خود تقسیم کنند. عیسی خطاب به آنها گفت؛ این گنج فایده ای نداشته و
شما را به کشتن می دهد.
مدتی گذشت و هر کدام به بهانه ای از حضرت جدا شدند. آنها به محل گنج رفته و تصمیم
گرفتند که آن را میان خود تقسیم کنند. از بین آن سه نفر یک نفر راهی شد تا غذایی از شهر
تهیه کند. شخص غذای آن دو نفر را بوسیله سم، مسموم کرد تا طلاها را به تنهایی صاحب
شود. آن دو نفر هم در این مدت نقشه قتل او را کشیدند. هنگامی که شخص، با غذا از شهر
بازگشت آن دو او را کشتند و مدتی بعد چون از آن غذا خوردند خودشان نیز مردند. عیسی که
چنین چیزی را پیش بینی می کرد بر بالای جسدشان حاضر شد و به اذن پروردگار بار دیگر آنها
را زنده کرد تا بدانند وعده عیسی بر حق بوده است.
(داستان پیامبران،اکبری،ص 2)
@Patoghedoostanha
گـل نـرگس! چـه شـود بـوسه بـه پـایت بـزنـیم
تـا بـه کـی، خـستـه دل از دور، صـدایـت بـزنیم:)
@Patoghedoostanha
♡••
هرڪس دلش بہ زُلفڪسی میخوردگِره
ما هم اسیــر مـوےِ جــَـــوادُ الائـمہایم..
#امام_جواد
@Patoghedoostanha