زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 مرگ تدریجی یک رویا پارت۵٠ برگرفته از زندگی واقعی 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
مرگ تدریجی یک رویا
پارت ۵۱
برگرفته از زندگی واقعی
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
بهت زده خیره شده بودم به ریل قطار، عقب عقب گام برداشتم خوردم زمین ...
همه مینوشتن و عکس مینداختن صدای جیغ مادر و پدر نرگس طنینانداز بود ...
باورم نمیشد ...
گفت جنازه رو سوزوندید انداختید اینجا؟
با خودم گفتم وااای چی داره میگه نرگس رو سوزوندن؟ یعنی راست میگه،
خط زرد کشیدن دور قسمتی که اون پسر گفت، بیسیم زدن تردد قطار متوقف شه ...
شروع به گشتن کردن که یدفعه یه سرباز داد زد جناب سروان بیاید این طرف
ما هم مثل فضولا دوییدیم ببیتیم چی شده دیدم سر نرگس تو دستایه سربازه، افتادم زمین، رو کردم به ستایش و سهیلا سه تایی جیغ زدیم، جیغ میزدیما، دوست مهربون و مظلومم رو چه فجیهانه به قتل رسونده بودن ، نگاه کردم به شوهرش که ولو شده روی زمین، پدرش از حال رفته مادرش داره خودشو میزنه ...
ستایش دستای منو گرفت
الهام چیکار کنیم، الهام نرگس نامزد داشت عید عروسیش بود ...
گفتم
سهیلا باید از اینجا بریم حالم خیلی بده، گریه میکردم و از شدت اشکی که از چشمم میریخت جلوم رو نمیدیدم، ترسیده و وحشت زده شدم، همهش میفتادم، زانوهام خالی میشد نمیتونستم راه برم
برگشتیم خوابگاه تو سالن داد زدم بچه ها نرگس مٌرده، نشستم وسط سالن به جیغ زدن و گریه کردن همه بچه ها ریختن دورم، همدیگرو بغل میکردیم و گریه میکردیم ...
یکی از بچههای خوابگاه گفت چی میگید؟؟ یعنی چی مرده
ستایش گفت کشتنش، سوزوندش، فقط سرش بود ...
گوشیم زنگ خورد، گفتم بله؟ دیدم مرتضی است گفت کدوم قبرستونی هستی الهام چرا گوشی جواب نمیدی ب*ی*ش*ر*ف میام تیکه تیکهت میکنمما
گفتم مرتضی نرگس مُرده، آگاهی بودیم ... سوزوندش فقط سرش مونده بود
گفت خودت دیدی یا داری چرت و پرت میگی؟
_جنازه نرگس رو ندیدم فقط سرشو دیدم
بیا بیرون ببینم چی میگی، من سر کوچه خوابگاهم
پاشدم همه چیمو انداختم رفتم کفش بپوشم سهیلا گفت
نرو میخوای توام بمیری
بی توجه به حرفش گریه کنون و پریشون دوییدم تو کوچه رفتم تو ماشین مرتضی تا نشستم گاز داد با سرعت از اونجا دور شد
منم جیغ میزدم و گریه میکردم یدفعه دیدم وایساد، نگاش کردم گفتم
مرتضی چیکار کنیم
انگشتش رو گذاشت روی بینیش
هیسسسی
دیدم داره گریه میکنه
سردم بودم هم از صحنه ای که دیده بودم، هم از برف و بارون وسرما میلرزیدم ...
بخاری ماشین و زیاد کرد یدفعه...
نفسم گرفت، کیفمم خوابگاه بود
گفت
اسپری ت کو؟؟
_مونده خوابگاه
التماس میکردم
مرتضی نفسم نفسم ...
مرتضی با سرعت رفت خیابون باجک دم داروخانه بدوبدو اومد در ماشین سمت من رو باز کرد گفت
دهنتو باز کن اشکاشو میدیدم که چه جور داره از چشمش میریزه، اسپری زد تو دهنم نفس م باز شد، شروع کردم جیغ زدن ...
گفت
الی آروم باش همه دارن نگامون میکنن از ماشین آوردم پایین...
کاربر محترم با سلام
برای دریافت لینک کانال پرونده واقعی سرنوشت #الهام (مرگ تدریجی یک رویا)
ارسال فیش واریزی مبلغ ۵۰۰۰۰ تومان (پنجاه هزار تومان) به شماره کارت 👇
5022291306342609
به نام الهه علیکرم
و سپس دریافت لینک کانال
فیش رو بعد از واریز همون روز ارسال کنید به این ایدی👇👇🌹
@Mahdis1234
#ادامهدارد
#کپی_پیگرد_قانونی_دارد ❌❌❌
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/65087
جمعه ها و تعطیلات پارت نداریم
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 مرگ تدریجی یک رویا پارت ۵۱ برگرفته از زندگی واقعی 🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
مرگ تدریجی یک رویا
پارت۵۱
برگرفته از زندگی واقعی
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
نشستم رو آسفالتهای خیابون باورم نمیشد نرگس مرده ...
خودمو باخته بودم، صدای زنگ موبایل م رو اعصابم بود گوشی رو پرت کردم رو صندلی عقب و جیغ میزدم و خدا رو صدا میزدم ...
دیدم مرتضی داره با گوشیم حرف میزنه و داد میزنع دست از سر این دختر بردارید، برید گمشید لکاتهها، گفتم مرتضی کیه؟
گفت همون رفیق کثافتت ه که این آشوب رو به پا کرد ...
پاشدم چادرم پیچید به پام خوردم زمین رفتم سمت ه مرتضی گوشی رو ازش گرفتم
دیدم سهیلاست ...
صدای جیغ و گریه دوستام بود گفت الی بیا یوقت بلایی سرت میاره آ ...
گوشی رو قطع کرد گفتم منو از اینجا ببر مرتضی گفت بشین تو ماشین ...
با ۲۰۰ تا سرعت میرفت از قم رفتیم بیرون گفتم کجا میری، گفت هیچی نگو ... بشین الهام ...
جفتمون به جاده زول زده بودیم ...
منو برد روستاهای اطراف قم ...
دم یه کلبه وایساد با هم پیاده شدیم پاهام تو برف فرو میرفت رفتیم داخل باغ و رفتیم تو کلبه و شومینه رو روشن کرد و گوشی رو برداشت و به زبون ترکی یه چی گفت ...
گفتم به کی زنگ زدی چی گفتی؟؟
گفت اونی که باید ازش بترسی من نیستم الهام خانم
پتو رو کشیدم رو زانوهامو کنار شومینه زل زدم به آتیش و اشک میریختم ...
یک ساعتی گذشت هوا رو با تاریکی میرفت که دیدم در میزنن ...
قلبم داشت وایمیستاد ولی همچنان زل زد به آتیش ...
یه آقایی اومد تو و سلام کرد ولی نگام نکرد ...
جواب سلامشو ندادم ... کز کردم همون گوشه کنار شومینه دیدم کلی خوراکی خریده گذاشت داخل مرتضی گفت فرامرز بمون نمیتونی برگردی جاده بسته است برف میاد ...
گفت خانم موذبن
مرتضی گفت نه الهام موذب نیست من سرمو بالا نیاوردم...
_______________________
اول داستان زندگیماز خواننده ها خواهش میکنم منو قضاوت نکن اون موقعی که من مرتکب اشتباه شدم فشار زیادی روم بود و فقط به نجات خودم فکر میکردم امیدوارم خدا روزی منو ببخشه که همچین اشتباه بزرگی کردم ۱۹ سال و شش ماه پیش بود که تازه نیسان خریده بودم و یکی از اشناهای قدیمی اومد سراغم وقتی فهمید کلی بدهی دارم گفت...
https://eitaa.com/joinchat/2967208113Cc7564cb966
کاربر محترم با سلام
برای دریافت لینک کانال پرونده واقعی سرنوشت #الهام (مرگ تدریجی یک رویا)
ارسال فیش واریزی مبلغ ۵۰۰۰۰ تومان (پنجاه هزار تومان) به شماره کارت 👇
5022291306342609
به نام الهه علیکرم
و سپس دریافت لینک کانال
فیش رو بعد از واریز همون روز ارسال کنید به این ایدی👇👇🌹
@Mahdis1234
#ادامهدارد
#کپی_پیگرد_قانونی_دارد ❌❌❌
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/65087
جمعه ها و تعطیلات پارت نداریم
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 مرگ تدریجی یک رویا پارت۵۱ برگرفته از زندگی واقعی 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
مرگ تدریجی یک رویا
پارت۵۲
برگرفته از زندگی واقعی
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
رفت تو باغ شروع کرد جوجه و گوشت کباب کردن ...
لحظهای نرگس از جلو چشام کنارتت نمیرفت صداش همهش میپیچید تو گوشم
گوشیم زنگ خورد از خوابگاه رد دادم ... اینقدر زنگ زدن گوشیو برداشتم گفتم بله چی میگید سهیلا گفت الهام کجایی نگرانیم؟
گفتم سهیلا دست از سر من بردار
گفت زنگ میزنن خونهتون میگن شب نیومدی
گفتم به جهنم، منم میگم تو همهرو بدبخت کردی احمق
سهیلا گفت الهام حالیته چی میگی
گفتم آره حالیمه، گمشو
بعدم زدم زیر گریه مرتضی و دوستش از داخل محوطه اومدن داخل، مرتضی گوشی رو ازم گرفت و باطریشو درآورد ...
گفت الهام یک کلمه حرف نمیزنی ...
رفتن بیرون بعد تنهایی اومد داخل ...
زاومد طرفم فکر کردم میخواد منو بزنه، نشست کنارم گفت
الهام این اتفاق نباید میفتاد اما افتاد ... آروم باش، لحظهای تنهات نمیزارم، عین کوه پشتتم
با گریه گفتم
_مرتضی نرگس مرد
_عزیز دلم، ما که کاری ازمون برنمیاد بقیهشو قانون میدونه چیکار کنه ...
حرفهاش آرومم کرد ولی تو هر پلک زدنم نرگس رو میدیدم ...
هیچی نخوردم چشمامو بازکردم دیدم، صبح شده، مرتضی رفته توی یه اتاق دیگه خوابیده منم تو همون اتاق خوابم رفت، بلند شدم در اتاقی که مرتضی توش خوابیده رو زدم، صداش اومد
بیدار شدی الی
در رو باز کردم داخل اتاق شدم دیدم دارن قلیون میکشن مرتضی از جاش بلند شد گفت جانم
گفتم گوشیم رو میخوام
گوشی رو داد دستم روشن کردم زنگ زدم خوابگاه گفتم:
ستایش هست؟
گفتن کلاسه، گفتم
سهیلا چی اون هست؟
گفتن پلیس اومد دنبالش، رفت آگاهی گفتم سحر هست؟
گفتن خوابه،صبر کنید تا بیدارش کنیم
سحر با صدای خواب آلو گفت
الهام خوبی؟
گفتم من خوبم چه خبر؟، بچهها کجان؟
پلیس سیزدت نفرو گرفته؟؟
؟ یعنی چی؟
سیزدت تا پسر رو گرفتن سهیلا هم رفته که اون پنج نفر رو شناسایی کنه
گفتم کدوم پنج نفر؟
عه، الهام دیگه چیو میخوای قایم کنی؟ همه همهچیو فهمیدن ...
سکوت کردم
سحر گفت نرگس مرده تو دنبال پنهان کاری هستی
خدافظی کردم و قطع کردم
خدایا سیزده نفر برای چی دستگیر شدن، چی شده بوده مگه؟...
__________________________
ما چهار تا خواهر بودیم توی یه خونواده مذهبی پرورش پیدا کردیم، دو تا از خواهر های من مثل پدر و مادرم بودن ولی دو تامون نه اصلا مذهبی نبودیم، خواهر بزرگتر من از من بهتر بود ولی من اصلا حجاب رو دوست نداشتم، نماز نمیخوندم و دوست پسر مجازی هم داشتم، مامان بیچاره ام از هر دری وارد میشد، نمی تونست من رو به راه بیاره، یه روز دوست پسرم گفت ما باید همدیگر رو ببینیم، ولی از اونجاییکه مامانم خیلی مراقب من بود و رفت و آمدهای من رو کنترل میکرد، نمیشد، یه روز مدرسه اردوی زیارت شاه عبدالعظیم گذاشت، با خودم فکر کردم این بهترین راهی هست که من بتونم ببینمش، بهش پیام دادم...
https://eitaa.com/joinchat/1960640682C4ba40e21a9
کاربر محترم با سلام
برای دریافت لینک کانال پرونده واقعی سرنوشت #الهام (مرگ تدریجی یک رویا)
ارسال فیش واریزی مبلغ ۵۰۰۰۰ تومان (پنجاه هزار تومان) به شماره کارت 👇
5022291306342609
به نام الهه علیکرم
و سپس دریافت لینک کانال
فیش رو بعد از واریز همون روز ارسال کنید به این ایدی👇👇🌹
@Mahdis1234
#ادامهدارد
#کپی_پیگرد_قانونی_دارد ❌❌❌
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/65087
جمعه ها و تعطیلات پارت نداریم
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 مرگ تدریجی یک رویا پارت۵۲ برگرفته از زندگی واقعی 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
مرگ تدریجی یک رویا
پارت ۵۳
برگرفته از زندگی واقعی
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
گفتم مرتضی پاشو منو ببر خوابگاه
گفت
میبرمت
چند ثانیه گذشت بلند نشد عصبی شدم
داد زدم گفتم پاشو منو ببر خوابگاه
سرشو کج کرد و با چشم غره زول زد بهم
به چی نگاه میکنی پاشو دیگه
نفسم گرفت و شروع مردم به سرفه کردن، سریع از جاش بلند شد اوند سمتم
_کیفت کجاست؟
بزور گفتم
تو ماشین
تیز رفت اسپری رو آور، داشتم خفه میشدم که اسپری رو گذاشت در دهنم و دو تاپاف زد نفسم برگشت
اسپری رو گرفتم و چند تا پشت سر هم زدم تو دهنم، از دستم گرفت
_ الی چه خبرته؟
_پاشوووو منو ببر خوابگاه
یدفعه چنان سیلی زد تو صورتم داغ شدم، سرمو آوردم بالا نگاش کردم گفتم کثافت
یکی دیگه زد تو دهنم
فرامرز دوستش پاشد گفت مرتضی نکن دختره مردمِ
مرتضی گفت
گوه میخوره میگه منو ببر
دو باره یکی دیگه زد تو صورتم
دستمو محکم رو صورتم نگهداشتم و زدم زیر گریه
داد زد خفه شو، فقط خفه شو
گفتم میخوای منو عین نرگس بکشی بکش بزار راحت شم
یدفعه دیدم با سر زد توآیینه، سرش سکشت و خون فواره زد و ریخت توصورتش، با همون سر پرخون، سرش رو کوبید تو شیشه در شیشه شکس، مات زده از این دیونگیش مات زده شدم. گفت
احمق تمام زندگیه من شده مراقبت از تو، بعد اینجوری حرف میزنی
گفتم دست از سرم بردار
الی خیلی نمک نشناس
چرا نمیفهمی میگم میخوام برم خوابگاه
تهدید وار گفت
بتمرگ کثافت تا نکشتمت
منم نشستم کنار شومینه به گریه کردن فرامرز بهم با ابرو بهم اشاره کرد، ساکت شو ...
لال شدم نشستم، سرم رو تکیه دادم به مبل، اینقدر گریه کردم تا خوابم برد ...
________________________
من سه تا برادر و خواهر دارم بابام مرد خیلی بد اخلاقی بود وقتی از سرکار میومد مامانم میگفت باباتون اومد ما میدویدیم توی اتاق قایم می شدیم تا بابام شام بخوره و اروم شه بعدش ما می رفتیم برای غذا ی وقتای مامانم میگفت سرش درد میکنه و بیرون نیاید تو همون اتاق برامون غذا میاورد بعضی شب ها که مامانم نمیومد میدونستیم که اون شب خبری از شام نیست و همونجوری گرسنه میخوابیدیم کسی جرات بیرون رفتن نداشت چون به بدترین شگل کتک میخوردیم، گذشت و ما بزرگ شدیم تنها نکته مثبتی که بزرگ شدن ما داشت...
https://eitaa.com/joinchat/2967208113Cc7564cb966
کاربر محترم با سلام
برای دریافت لینک کانال پرونده واقعی سرنوشت #الهام (مرگ تدریجی یک رویا)
ارسال فیش واریزی مبلغ ۵۰۰۰۰ تومان (پنجاه هزار تومان) به شماره کارت 👇
5022291306342609
به نام الهه علیکرم
و سپس دریافت لینک کانال
فیش رو بعد از واریز همون روز ارسال کنید به این ایدی👇👇🌹
@Mahdis1234
#ادامهدارد
#کپی_پیگرد_قانونی_دارد ❌❌❌
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/65087
جمعه ها و تعطیلات پارت نداریم
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 مرگ تدریجی یک رویا پارت ۵۳ برگرفته از زندگی واقعی 🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
مرگ تدریجی یک رویا
پارت 52
برگرفته از زندگی واقعی
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
با صدای الهام، الهام جان مرتضی از خواب بیدار شدم، چشمامو باز کردم
پاشدم نشستم
گفتم
منو ببر خوابگاه
گفت باشه پاشو یه چی بخور بریم
بلند شدم رفتم صورتمو شستم دیدم تو آیینه صورتم ورم کرده سرخ شده، از بس گریه کرده بودم چشمهام تار میدید
یه کم غذا و چایی خوردم نشستم تو ماشین، مرتضی کلی تو راه باهام صحبت کرد واز تقدیر و سرنوشت و اینکه زندگی مالِ زندههاست حرف زد ...
گفت تو خودتم بُکشی نرگس زنده نمیشه، عاقل باش بیشتر از این به روحت آسیب نزن و براش فاتحه بخون و قول داد برای شادی روحش یه نذری بده
رسیدیم سرکوچه خوابگاه، گفتم خدافظ و از ماشین پیاده شدم
دست و دلم نمی رفت تو خوابگاهی که نرگس نیست پا بزارم، به ناچار زنگ و زدم تا در و باز کردن دیدم بچهها تو راه پله نشستن ...
سهیلا گفت الهام هیچ معلومه کجایی؟
یک کلمه حرف نزدم
سهیلا ادامه داد
داریم میریم تشییع جنازه
واااای چجوری میتونستم برم، گفتم تشییع کدوم جنازه؟، جنازه یی که وجود نداره، زدم زیر گریه گفتم فقط سرشه، تنشو سوزوندن انداختن زیر ریل قطار ...
بچهها همه گریه میکردن صدای بوق ماشین اومد یه مینی بوس دم در بود ...
خوب شد لاقل بموقع برگشتم ...
رسیدیم مزار، قیامتی به پا بود، پر مامور بود، دانشجو، استادای دانشگاه، مردم ... صدای جیغ و داد و فریاد و گریه مردم اینقدر بلند بود که به اسمون میرسید چشمام تار شد افتادم زمین ...
کاربر محترم با سلام
برای دریافت لینک کانال پرونده واقعی سرنوشت #الهام (مرگ تدریجی یک رویا)
ارسال فیش واریزی مبلغ ۵۰۰۰۰ تومان (پنجاه هزار تومان) به شماره کارت 👇
5022291306342609
به نام الهه علیکرم
و سپس دریافت لینک کانال
فیش رو بعد از واریز همون روز ارسال کنید به این ایدی👇👇🌹
@Mahdis1234
#ادامهدارد
#کپی_پیگرد_قانونی_دارد ❌❌❌
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/65087
جمعه ها و تعطیلات پارت نداریم
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
سلام
عزیران پسری ۲۸ ساله، مومن و اهل و دین از ذریه سادات که هزینهی زندگی مادر و برادر بی سرپرست کوچکترش هم برعهدهش افتاده. متاسفانه از ازدواج که سنت پیامبر هست جا مونده.
قصد ازدواج داره ولی هزینه هاانقدر سنگین هست که از توانش خارج شده.
نیت کردیم ان شالله با کمکهای شما گره از مشکل این عزیر تا عید غدیر باز کنیم. و روز غدیر که عید سادات هم هست خوشحالش کنیم
عزیزان از ۵ هزار تومن تا هر مبلغی که درتوانتون هست.
نگید با ۵ تومن نمیشه کاری کرد. اون سری از همین ۵ تومن ها و مبلغ های پایین تونستیم برای اون خانوادی سادات مبلغ زیادی جمع کنیم و مشکلشون رو کامل حل کنیم.
بزنید رو شمارهکارت ذخیره میشه
۵۸۹۲۱۰۱۴۶۱۴۴۴۵۰۳لواسانی بانک سپه اگر بیشتر جمع بشه میزاریم روی پول پیش یک خانوادهی سادات فیش واریزی رو برای این آیدی بفرستید🌹 @Ebrahim_hadi_110
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 مرگ تدریجی یک رویا پارت 52 برگرفته از زندگی واقعی 🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
مرگ تدریجی یک رویا
پارت53
برگرفته از زندگی واقعی
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
صدای ضجههای خواهر نرگس و شوهرش منو بخودم آورد ...
گفتم بچهها چرا نبردنش شهرستان خودشون؟، سحر گفت مادرش خواسته همینجا تدفین شه ...
مراسم تموم شد و همه برگشتیم ...
مدتها با هم خیلی صحبت نمیکردیم
ترم تموم شد و تعطیلات میان ترم هر کی رفت شهر و خونه خودش ...
تو خونه اصلا حرف نمیزدم، مامانم بهم شک کرد و اینقدر پرسید تا راستشو بهش گفتم 😔
مامانم گفت میایم قم برات خونه میگیریم برو درس تو بخون دیگه نمیزارم بری خوابگاه ...
زنگ زدم مرتضی گفتم مامان گفته نمیزاره دیگه برم خوابگاه
مرتضی گفت بهترین کارو میکنه خودم برات خونه میگیرم
گفتم نه مرسی
گفت فقط از اونا فاصله بگیر الهام.
خداحافظی کردم و یک ماهی خونه بودم ...
ترم بعدی ثبت نامش شروع شد و رفتم دانشگاه، مامانم بهم پول داد گفت برو ما هم میایم خونه میگیریم برات ...
به دروغ بهش گفتم مرضیه دوستم خونه گرفته میرم باهاش هم خونه میشم مامانم گفت بهتر ...
مرتضی خونه رو گرفته بود و منتظر بودم منو ببره خونه رو نشونم بده، رفتم خوابگاه و وسایلامو جمع کردم، هیچکدوم از بچه ها خوابگاه نبودن، تسویه کردم و گفتم تا چند روز دیگه میام وسایلامو میبرم ...
کاربر محترم با سلام
برای دریافت لینک کانال پرونده واقعی سرنوشت #الهام (مرگ تدریجی یک رویا)
ارسال فیش واریزی مبلغ ۵۰۰۰۰ تومان (پنجاه هزار تومان) به شماره کارت 👇
5022291306342609
به نام الهه علیکرم
و سپس دریافت لینک کانال
فیش رو بعد از واریز همون روز ارسال کنید به این ایدی👇👇🌹
@Mahdis1234
#ادامهدارد
#کپی_پیگرد_قانونی_دارد ❌❌❌
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/65087
جمعه ها و تعطیلات پارت نداریم
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
مرگ تدریجی یک رویا
پارت56
برگرفته از زندگی واقعی
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
رای قاتلین نرگس صادر شد ...
قصاص ۵ نفر در ملا عام ...
خبرنگارآ، عکاس، مردم، اولیای دم همه اومده بودن و شد تیتر خبرهای روزنامه
و اینترنت
نرگس و وقتی نا و رمق نداشته زنده سوزی کرده بودن ...
مادر یکیشون میگفت من همین یه پسر و دارم توروخدا بگذرید هر چی بخواهید بهتون میدم من دیگه بچه ندارم ...
صدای جیغ همه جارو برداشته بود و حکم خوانده شد و هر پنج نفر اعدام شدن ...
من طاقت کشتن یه مورچه رو نداشتم ولی نمیدونم چرا وایساده بودم و جون دادنشون رو نگاه میکردم و بی صدا از چشمام اشک میریخت، مرتضی کنارم ایستاده بود گفت الهام بیا بریم خوب نیست اینارو ببینی دستمو از دستش محکم کشیدم و داد زدم
با من حرف نزن، دوباره زول زدم به جون دادن اون کثافتا پای چوبه دار ...
کاربر محترم با سلام
برای دریافت لینک کانال پرونده واقعی سرنوشت #الهام (مرگ تدریجی یک رویا)
ارسال فیش واریزی مبلغ ۵۰۰۰۰ تومان (پنجاه هزار تومان) به شماره کارت 👇
5022291306342609
به نام الهه علیکرم
و سپس دریافت لینک کانال
فیش رو بعد از واریز همون روز ارسال کنید به این ایدی👇👇🌹
@Mahdis1234
#ادامهدارد
#کپی_پیگرد_قانونی_دارد ❌❌
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/65087
جمعه ها و تعطیلات پارت نداریم
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 مرگ تدریجی یک رویا پارت56 برگرفته از زندگی واقعی 🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
مرگ تدریجی یک رویا
قسمت 57
برگرفته از زندگی واقعی
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
هیچکدوممون حرف نمیزدیم ...
مات و مبهوت شده بودین، صدای خندهای و حرف زدن نرگس میپیچید تو گوشم. از اینکه هیچ کاری جز تحمل داغ دوستم نمی تونم انجام بدم گلوم که هیچ همه وجودم پر از بغض شده.
سه هفته رو گاهی با خاطرات نرگس و گاهی با روزهای گم شدن و پیدا شدن سرش و تشیع جنازهش گذروندم، بعد از سه هفته تلاش کردم که به زندگی طبیعی برگردم، واینمیشد.
صدای زنگ خونه اومد تعجب کردم، آخه بدون هماهنگی کسی خونه من نمیومد ...
دیدم مرتضی آست در و باز کردم گفت حاضر شو بیا بریم بیرون ...
گفتم چرا زنگ نزدی قبلش گفت بدوووو
اومدم لباس پوشیدم سوار زانتیاش شدیم گفتم
کجا میریم
روپکرد به من
وایسا ببین
منو برد مارال ... دم غروب بود گفت
ت باید یه کم روحیت عوض شه، بریم هر چی میخوای صنایع دستی بخر شام بخوریم برگردیم
_ممنون که به فکر منی
رفتیم تو فروشگاه، مرتضی به یه پسره اشاره کرد اونم سر تکون داد ...
یه لحظه شَک کردم، ولی باز به خودم گفتم: مرتضی که بهت ثابت شده است برای چی شک میکنی، بی خیال شدم و رفتم یه خورده ور وسیله خریدم و مرتضی حساب کرد. اومدیم بیایم بیرون گفت الهام چشماتو ببند ...
گفتم چرا؟؟
دستشو گذاشت رو چشمام گفت برو ... آروم برو نیفتی ...
گفتم مرتضی دارم میترسم ...
گفت چشماتو باز کن ... نگاه کردم دیدم ستایش و سهیلا و مریم و سحر جلو در برف شادی زدن و جیغ میزدن برگشتم به مرتضی گفتم چه خبره؟، یه سوئیچ گرفت جلوم گقت مبارکه ...
تعجب کرده بودم گفتم چی؟؟
گفت اوناهاش ماله توعه ...
بچه ها بغل م کردن گفتن الهام مبارکه و خوشحال و خندون ...
متعجب و شگفت زده رفتم نزدیک در ماشین رو باز کردم، ۲۰۶ اونم تیپ پنج ... وای خدا ...
از خوشحالی پریدم بالا گفتم مرررررسی ...
همینطور که خوشحال بودم گریهم گرفت دیدم اونم داره گریه میکنه، اشک هام رو پاک کردم، نگاهم رو دادم به دوستام. نشستن همه دارن گریه میکنن ... داغ نرگس تو روح ما عجین شده بود و فراموش نشدنی بود ...
همه شام رفتیم رستوران سنتی مرتضی گفت
الهام برای یه لحظهای خندیدنت جونمم میدم، تو فقط شاد باش، دنیارو میریزم به پات...
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
من و زنم سنتی ازدواج کردیم خب من به اصرار مادرم راضی به ازدواج شده بودم و چیزی از زن داری و این چیزا نمیدونستم ولی زنمو خیلی دوست داشتم حس میکردم بدون اون میمیرم به واسطه همین علاقه من به همسرم اونم بهم علاقه نشون داد و حسابی عاشق و دلبسته هم بودیم اوازه دوست داشتن ما همه جا پیچیده بود تحت هیج شرایطی راضی به ناراحتی همسرم نبودم گاهی اوقات ناراحت شدن خودمو به جون میخریدم و اصلا برام مهم نبود ناراحت بشم یا بقیه رو ناراحت کنم فقط به این فکر میکردم که همسرم غصه نخوره، تا اینکه سر کارم مشکلی پیش اومد و زنم...
https://eitaa.com/joinchat/2967208113Cc7564cb966
کاربر محترم با سلام
برای دریافت لینک کانال پرونده واقعی سرنوشت #الهام (مرگ تدریجی یک رویا)
ارسال فیش واریزی مبلغ ۵۰۰۰۰ تومان (پنجاه هزار تومان) به شماره کارت 👇
5022291306342609
به نام الهه علیکرم
و سپس دریافت لینک کانال
فیش رو بعد از واریز همون روز ارسال کنید به این ایدی👇👇🌹
@Mahdis1234
#ادامهدارد
#کپی_پیگرد_قانونی_دارد ❌❌
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/65087
جمعه ها و تعطیلات پارت نداریم
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 مرگ تدریجی یک رویا قسمت 57 برگرفته از زندگی واقعی 🍁🍁🍁🍁
و
رگ تدریجی یک رویا
قسمت 58
برگرفته از زندگی واقعی
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
ستایش رو کرد به من
الهام به بابام بگم دوستم ماشین داره میزاره منم ماشینمو بیارم قم
خب بگو بیار با هم بریم بگردیم کیف میده
_میگم الهام ... اینقدر میگم تا بزاره بیارمش بابام میگه ماشین نمیدم ببری قم اگرم ببری باید بزاری قم بمونه منم لج کردم گفتم اصلا نمیخوام
_عقل نداریا، قبول کن، ما که بیشتر اینجاییم
این هفته میارمش
سهیلا گفت
خوشبحالت الهام مرتضی چقدر دوست داره، من لَهلَه یه قِرون پولو میزنم، بعد تو از همه لحاظ تعمین هستی
ابرو دادم بالا
سهیلا نگو مگه به نامم زده این دسته منه ولی به نام خودشه
مرتضی قیافه ای گرفت
الهام چی میگی؟
لبخندی بهش زدم و زیر لب گفتم
من ازت ممنونم فقط اینکه نخواستم سهیلا ناراحت شه
فردا میریم تعویض پلاک میزنم به نام خودت
_نه نمیخوام
فردا میزنم به نامت عزیزم
دستشو انداخت دور شونهم، که یه آقایی اومد بالا سرمون گفت
آقا شما چه نسبتی با هم دارید؟
من گفتم نامزدم هستن ...
چهره در هم کشید
نامزدید که نامزدید، اینجا یه مکان عمومی هست درست بشینید ...
مرتضی صورتش سرخ شد و بی هوازد تو صورت پسره، ناخواسته جیغ کشیدم گفتم
مرتضی چیکار میکنی
مرتضی لگد کشید زیر قلیون و داد زد
تو بیخود کردی اومدی بالا سر ما سوال میپرسی
مردم جمع شدن مرتضی رو اوردن بیرون، منم بدو بدو اومدم بیرون مردم رفتم سمت ماشین، مرتضی گفت برو تو ماشین خودت، ما که مدرک محرمیت نداریم، اگه پلیس اومد بگو منو نمیشناسی
مرتضی خواهش میکنم برو نزار بیشتر از این دعوا بشه
سهیلا گفت آقا مرتضی الهام راست میگه، برو
ما راه افتادیم و مرتضی ام رفت تو ماشین سحر گفت الهام مرتضی خیلی وحشیِ مواظب خودت باش
سهیلا گفت خفه شو وحشی نیست هم عاشق ه هم پولدار خوب کاری کرد
گفتم بچه ها هیچی نگید، الهام آهنگ بزار
سهیلا من آهنگم کجا بود پره استرس م دست کرد تو داشبورد یه فلش برداشت گرفت سمت من
ایناها فلش داره ضبط و روشن کرد صدا رو زیاد کرد چشمام تو ایینه بود کسی تعقیبمون نکنه صدارو زیاد کرد گفت وای چه سیستمی برات بسته رو ماشین ایول
شروع کردن جیغ کشیدن...
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
کاربر محترم با سلام
برای دریافت لینک کانال پرونده واقعی سرنوشت #الهام (مرگ تدریجی یک رویا)
ارسال فیش واریزی مبلغ ۵۰۰۰۰ تومان (پنجاه هزار تومان) به شماره کارت 👇
5022291306342609
به نام الهه علیکرم
و سپس دریافت لینک کانال
فیش رو بعد از واریز همون روز ارسال کنید به این ایدی👇👇🌹
@Mahdis1234
#ادامهدارد
#کپی_پیگرد_قانونی_دارد ❌❌