eitaa logo
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
18.7هزار دنبال‌کننده
775 عکس
403 ویدیو
7 فایل
عضو انجمن رمان آنلاین ایتا🌱 https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/7 رمان به قلم‌ زهرا حبیب اله #لواسانی جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم کپی از رمان حرام تبلیغ👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2009202743Ce5b3427056
مشاهده در ایتا
دانلود
با بغضی که نفس کشیدن رو هم برام سخت تر کرده بود سعی کردم داد بزنم تموم حرصم رو روی سرش خالی کنم چند مشت محکم توی سینه ش کوبیدم با پشت دستم اشک های پشت سرهم روی صورتم غلت میخورن پاک کردم با بلند ترین صدای که از گلوی گرفته م بزور خارج شد با تنفرگفتم _ ازت بدم میادم ،دنبال همین آبروریزی بودی خواستی منو پیش زن بابام نابود کنی آب دهنم که خشک شده بود رو بزور پایین فرستادم ادامه دادم _ اسم خودتو گذاشتی مرد ؟ با هق هقی که راه بسته شده گلوم رو باز کرد گفتم _یه خود خواهی یه بی معرفت http://eitaa.com/joinchat/4183228450C622bb810b8
نورا دختری که بخاطر شرایط زندگیش عقد مدیر شرکتشون یک هفته قبل از اینکه برن از همدیگه جدا بشن با خبر بارداریش شوکه میشه😢🤦‍♀باور نمیکنه http://eitaa.com/joinchat/4183228450C622bb810b8
سلام عزیزان مسجد امام حسین علیه السلام که محل برگزاری اعتکاف شده به خیریه ما درخواست کمک داده برای تامین بعضی از مخارج معتکفین توی این مسجد اکثرا نوجوانان پسر تازه تکلیف شده یا در مرز سن تکلیف هستن یه یا علی بگید با کمک هاتون، این معتکفین عزیز رو یاری کنیم. عزیزان هر مبلغی که در توانتون هست ان شالله هر کس نتونسته امسال معتکف بشه با این کمک از ثوابش بهره ببره بزنید رو کارت ذخیره میشه ۶۲۲۱۰۶۱۲۱۲۲۴۴۵۵۴ لواسانی بانک پارسیان فیش واریزی رو برای این آیدی بفرستید🌹👇👇 @Mahdis1234 لینک‌قرار گاه جهادی شهید گمنام جبرائیل قربانی https://eitaa.com/joinchat/3165061169C62614d580a ‼️لازم به ذکر است از شما این اجازه را به گروه جهادی بدهید تا در صورتی که احیانا مبلغی اضافه بماند صرف کارهای خیر بشود
هدایت شده از زیر چتر شهدا 🌹 🌱
سلام عزیزان مسجد امام حسین علیه السلام که محل برگزاری اعتکاف شده به خیریه ما درخواست کمک داده برای تامین بعضی از مخارج معتکفین توی این مسجد اکثرا نوجوانان پسر تازه تکلیف شده یا در مرز سن تکلیف هستن یه یا علی بگید با کمک هاتون، این معتکفین عزیز رو یاری کنیم. عزیزان هر مبلغی که در توانتون هست ان شالله هر کس نتونسته امسال معتکف بشه با این کمک از ثوابش بهره ببره بزنید رو کارت ذخیره میشه ۶۲۲۱۰۶۱۲۱۲۲۴۴۵۵۴ لواسانی بانک پارسیان فیش واریزی رو برای این آیدی بفرستید🌹👇👇 @Mahdis1234 لینک‌قرار گاه جهادی شهید گمنام جبرائیل قربانی https://eitaa.com/joinchat/3165061169C62614d580a ‼️لازم به ذکر است از شما این اجازه را به گروه جهادی بدهید تا در صورتی که احیانا مبلغی اضافه بماند صرف کارهای خیر بشود
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهال‌آرزوها #قسمت_۵۳۱ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 به قلم (ز_ک) پشت در ایستادم تا صداشونو بشنوم. خانومه به مامان گفت راستش مادر من پنج سالی هست به رحمت خدا رفته . منو شوهرم قراره به کانادا مهاجرت کنیم . بابا تنهاست چون مشکل قلبی داره نیاز به مونس و همدم داره. تعریف دختر شما رو خیلی شنیده بودیم. اگه اجازه بدید دفعه‌ی بعد با پدرم خدمت برسیم. خدای من چی می‌شنیدم این خانم که از خودم چندسال بزرگتره الان من رو برای باباش خواستگاری کرد؟ مامان که حسابی هول شده معلوم بود اونم مثل من غافلگیر شده. گفت: والله دختر من هنوز سنی نداره... هفده سالش هم نشده فکر نمی‌کنم مناسب پدر شما باشه. خانم از مال و اموال و شخصیت فرهیخته‌ی باباش می‌گفت که مامان گفت نه بخدا قصد توهین به پدر شما رو نداشتم دختر من یه عمر روستا زندگی کرده اهل شهرنشینی نیست فکر نکنم بتونه با زندگی توی شهر کنار بیاد... حالا اجازه بدید با باباش صحبت کنم به پسرم می‌گم بهتون خبر بده. از مامان بعید بود که اینطوری بخواد سطح من رو پایین بیاره. عوض اینکه پاشه بیرونشون کنه و بگه بابای پیر شما رو چه به خواستگاری از دختر جوون من . داره با زدن تو سر من اون ها رو دک میکنه خیلی بهم برخورده بود اما چیزی نگفتم. آروم سراغ دار قالی رفتم کمی بعد که مهمون‌ها رفتند. نه مامان سراغم اومد و نه محبوبه. حس کردم دارن چیزی رو از من مخفی می‌کنند. وای خدای من نکنه یوقت بخوان درمورد این پیرمرده با بابا حرف بزنن؟ مثل جت از جام پریدم و رفتم پشت در آروم نگاه کردم دیدم مامان و محبوبه نشستند دارن گل میگن و گل می‌شنوند. معلوم بود در مورد موضوع پر اهمیت و شیرینی حرف میزنند. فهمیدم پرونده ی خواستگاری دیگه بسته شده. تا خواستم برگردم مامان به محبوبه گفت یه لحظه صبر کن برم ببینم منصوره چکار میکنه صدای کار کردنش نمیاد. پس هنوز موضوع صحبتشون من بودم. زودتر رفتم و سرجام مقابل دار قالی نشستم و نقشه ی قالی رو دست کشیدم که مثلا دارم در مورد نقشه ی قالی فکر می‌کنم. از گوشه ی چشم متوجه مامان شدم که من رو نگاه می‌کرد تا خواست بره. ناگهان فکری به ذهنم رسید پاشده و همینطور که گیجگاهم رو فشار می‌دادم بالش رو از گوشه ی اتاق برداشتم و انداختم روی زمین و دراز کشیدم . مامان هم که فکر کرد من دارم استراحت میکنم رفت. از رفتنش که مطمین شدم ،پاشدم و پشت در گوش ایستادم. محبوبه پرسید _ خب حالا فکراتو کردی؟ به بابا چی می‌خوای بگی؟ بنظر من آدمای خوبی هستند. درسته خوب نمی‌شناسیم اما بهتره یکی رو بفرستیم برن و تحقیق کنند. ای مادر چه دل خجسته ای داری تو، یعنی بخت این زبون بسته باز می‌شه بالاخره. _خدا لعنت کنه مسعود و خاله‌تو که بخت بچه ی من رو زدن سیاه و تاریکش کردند. منم می‌گم به بابات بگم یکی رو بفرسته بره پرس و جو کنه بفهمه اینا کس و کار دارن؟ ندارن؟ اینایی که در موردشون شنیدیم درسته؟ یا غلطه؟ ما که خوب نمی‌شناسیم پسر حاج باقر تعریفشون رو کرده . کپی حرام جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم @chatreshohada لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/63589 ✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺 🌺🌟 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهال‌آرزوها #قسمت_۵۳۲ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 به قلم (ز_ک) در رو باز کردم تا یه چیزی بهشون بگم از شنیدن اون حرفا سر گیجه گرفته بودم روبه هر دوشون گفتم پس حاج باقر اینا رو معرفی کرده؟ اون خودش چند تا نوه هم سن و سال من داره یعنی واقعا اگه یه پیر مرد پولدار بیاد خواستگاری نوه‌هاش رضایت میده که به اون پیرمرد بده؟ من فقط شونزده سالمه مامان، مسعود نامرد اگه نیومده بود و اسم روم نمی‌ذاشت باز هم این مدل خاستگاری رو برای من قبول داشتید؟ رو کردم به محبوب یه لحظه خودت رو بذار جای من... اگه جای من بودی خوش داشتی منم بشینم و این جوری برات دسیسه کنم؟ محبوب تندی پاشد اومد دستمو بگیره که خودمو کشیدم کنار و تکیه دادم به دیوار همونجا خودمو سر دادم روی زمین... هق زدم و ادامه دادم _خسته شدم از همه تون... هیچکس حال من رو نمی‌فهمه هیچ کس من رو درک نمی‌کنه. دلم خوشه خونواده دارم سایه و تکیه‌گاه دارم اما کو هر کی میاد یه ضربه می‌زنه بهم... هر کی از راه می‌رسه یه نیشتر می‌زنه به قلبم و میره. خدا رو خوش میاد آخه؟ محبوبه و مامان که سعی داشتند آرومم کنند وقتی دیدند زورشون بهم نمی‌رسه یکم در سکوت نگاهم کردند بعد مامان دستم رو گرفت و با ناله و گریه گفت: _دردت به سرم چرا یهویی اینجوری می‌کنی تو؟ حالا کی خواست تورو بده به اون پیرمرد؟ اتفاقا طرف نه پیره نه پولدار فقط یه مادر پدر پیر داره و تو دار دنیا یه تیکه زمین زراعی.... ما در مورد پسر اون خانم کاشانیه حرف می‌زنیم. همون پیرزنی که سال پیش با پسرش اومدن روستا... همون موقع یه تیکه از زمینای حاج باقر رو خریده بودند خونه شونم سر کوچه ی حاج باقر ساختند. مادره تورو قبلا دیده ولی پسرش تابحال تورو ندیده بود... برای دریافت لینک کانال وی آی پی که الان ۶۰۰ پارت جلوتر از کانال اصلی هست ارسال فیش واریزی به مبلغ ۵۰۰۰۰ تومان (پنجاه هزار تومان) به شماره کارت 👇 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی کانال وی آی پی روزانه چهار پارت گذاشته خواهد شد فیش رو بعد از واریز همون روز ارسال کنید به این آیدی👇👇 @Mahdis1234 کپی حرام جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم @chatreshohada لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/63589 ✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺 🌺🌟 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهال‌آرزوها #قسمت_۵۳۳ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 به قلم (ز_ک) چند روز پیش که عمه ت اومده بود خونه‌مون باهم رفتیم به زن حاج باقر سربزنیم اونموقع زن حاج باقر گفت همسایه مون منیر خانم برام تعریف کرده که چند روز پیش با پسرش رفته بوده امامزاده اونجا یه خانوم شهری رو دیدند که یه دختر دم بخت هم باهاش بوده پسرشم یه دل نه صددل عاشق اون دختره شده... میدونی که منیر خانوم که چشمهاش خوب نمیبینه نتونسته دختره و مادرشو بشناسه . پسرش هم از اون روز مدام به مادرش فشار میاره که بره تحقیق کنه ببینه اون خانم و دخترش از اقوام کی بوده که برن خواستگاری. عمه‌ت از نشونه هایی که در مورد منیر خانم از زن حاج باقر شنید گفت اون روزی که منو منصوره رفته بودیم امامزاده یه خانم مسن با پسر جوونش اونجا بودند. اتفاقا حس کردم نگاه پسره خریدارانه باشه. بعدم زن حاج باقر که فهمید منظور منیر خانم تو بودی و پسرش تو رو پسندیده می‌خواست همون لحظه بره سراغ منیر خانم که عمه ت نذاشت گفت الان که بری صداش کنی بیاد میفهمه منصوره دختر کیه و با اخباری که در مورد طلاقش توی ده پر شده همون اول کاری نظر پسرش رو هم عوض می‌کنه که قید منصوره رو بزنه. به همین خاطر گفت صبر کنید یکم بگذره اگه پسره واقعا عاشقش شده باشه به مرور که موضوع طلاق رو بفهمه شاید شانس بیاریم و بی‌خیال حرف مردم بازم دلش پیش تو گیر باشه و پا پیش بذاره و بیاد خواستگاری کنه... والا من که سر در نیاوردم عمه‌ت چی میگه. عمه‌ت به زن حاج باقر گفت فعلا نگو فهمیدی اون دختر کیه. خودت که عمه‌تو خوب میشناسیش یه حرفی بزنه دیگه باید اطاعت کنیم ازین طرف هم دیدم عمه ت از من دوتا پیرهن بیشتر پاره کرده سواد داره عقلش بهتر کار میکنه سپردم دست خودش. گفتم هر چی گفت همون کارو بکنم. حالا دیدی ما در مورد یه نفر دیگه حرف میزدیم؟ این آقا و خانمی هم که اومده بودند از آشناهای ننه شهلا توی شهر بودند... که اومدند و جواب منفی‌مونم همینجا توی حیاط خودمون بهشون دادم... بهشون گفتم درسته دختر من عقدی بوده و طلاق گرفته اما دیگه تو خونه‌م جای کسی رو تنگ نکرده که دلم بیاد به شوهر پیر راضیش کنم . اونام خودشون خجالت کشیدن و رفتند. خیالت راحت دیگه برنمی‌گردند. کپی حرام جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم @chatreshohada لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/63589 ✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺 🌺🌟 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهال‌آرزوها #قسمت_۵۳۴ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 به قلم (ز_ک) از اینکه مامانم رو زود قضاوت کرده بودم شرمنده بودم روی نگاه کردن به صورتش رو نداشتم. زیر لب ببخشیدی گفتم و آروم آروم از جام پاشدم وقتی خواستم برم بیرون محبوبه گفت: _منصوره توی اون اتفاقی که برای تو افتاد هیچ کس جز مسعود مقصر نیست یه روز هم جواب اون نامردی‌شو میده. خدای تو هم بزرگه. سری تکون دادم و رفتم سراغ دار قالی. کارم به جایی رسیده که آجی سربه هوا و شیطونمم به فکر آروم کردن من باشه به خودش که نگفتم اما بارداری صورتشو زشت کرده. به افکارم خندیدم آخه بینیش و لب هاش خیلی ورم کرده تو دلم گفتم لابد بچه‌ش خیلی خوشگل می‌شه . خوشبحال محبوب که عروس شد و به زودی هم مادر هم می‌شه. خدایا زندگی من رو به کجا می‌کشونی؟ زنداداشم گفته بود به نیت خواستگار خوب و ازدواج موفق چله‌ی زیارت عاشورا بردارم .اول که نفهمیدم یعنی چی؟ که یادم داد و گفت: یعنی چهل روز به نیت اینکه یه خواستگار خوب برام بیاد و باهم ازدواج کنیم و خوشبخت بشیم هرروز یه بار زیارت عاشورا بخونم. روز بیست و سوم که هنوز نخونده‌ بودمش ظهر نمازم رو خوندم و هنوز وضو داشتم مفاتیح رو برداشتم و زیارت عاشورا رو خوندم. تموم که شد چشم هام رو بستم و یکی یکی اسم امام‌ها رو آوردم حضرت زینب و حضرت رقیه رو هم صدا کردم ازشون خواستم کمکم کنند زندگیم به آرامش برسه. خواستم یه خواستگار خوب بیاد و ازدواج کنم و باهم خوشبخت بشیم. امروز هرچی منتظر محبوبه موندیم نیومد. مامان نگرانش بود تنهایی رفت به دیدنش. برای دریافت لینک کانال وی آی پی که الان ۶۰۰ پارت جلوتر از کانال اصلی هست ارسال فیش واریزی به مبلغ ۵۰۰۰۰ تومان (پنجاه هزار تومان) به شماره کارت 👇 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی کانال وی آی پی روزانه چهار پارت گذاشته خواهد شد فیش رو بعد از واریز همون روز ارسال کنید به این آیدی👇👇 @Mahdis1234 کپی حرام جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم @chatreshohada لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/63589 ✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺 🌺🌟 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
به دختر به ظاهر مظلومی که همه ابهتم رو بهم ریخته بود نگاه کردم و گفتم: -مادرم همیشه می‌گفت خدایا، ما رو به بلاهایی که بهش فکر نمی‌کنیم دچار نکن. الان که بلای آسمونی بهم نازل شده خوب می‌فهمم. چشمهای سیاهش گرد شد و گفت: -من بلای آسمونیمم؟ خوبه اونی که داد زد شما بودی. -چرا من فکر می‌کردم تو زبون نداری؟ پشت پلک نازک کرد: -به وقتش بلدم از زبونم استفاده کنم. -وقتش دقیقاً موقعیه که قراره با من حرف بزنی دیگه! چون جلوی بقیه دیدم لام تا کام دهن باز نمی‌کنی. -حتماً اون موقع که شما دیدی وقتش نبوده. https://eitaa.com/joinchat/1906311175C8cd007c689
من ! سی و هشت ساله، گیتاریست.🎸 متهم به قتل🔪 قسم خوردم که خودم قاتل رو پیدا کنم. مافیایی شدم که همه اسمم وحشت می‌کردند. حالا بعد از دوازده سال زمانی تو یه قدمی قاتل بودم، محبت یه دختر دلم رو زیر و رو کرد. مجبور به انتخاب شدم ... سپیده یا قسمم؟ https://eitaa.com/joinchat/1906311175C8cd007c689
من امیر حسین هستم ۱۲سالمه یک کانال شهدایی زدم عضو شید https://eitaa.com/joinchat/3695968317C061460af4d
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
من امیر حسین هستم ۱۲سالمه یک کانال شهدایی زدم عضو شید https://eitaa.com/joinchat/3695968317C061460a
سلام🤚 امیر حسین هستم وقتی خواستم کانال شهید گمنام رو بزنم این اولین بنر من بود، الان ۱۵ سالم شده، واز شما دعوت میکنم که عضو کانال شهید گمنام شید🙏🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌹🍃 بدترین آدما با کثیف‌ترین زندگی اونایی‌اند که یاد نگرفتن فکر کنند! (اینو خدا میگه‌ها) 🍃🌹🇮🇷ـــــــــــــــــــــــــ صـــراط @roshangari_samen
جاریم خیلی زن حسود و دو به هم زنی بود... همیشه توی مهمونی های خانوادگی با حرفای بی مورد و دروغ بین اعضای خانواده رو به هم می زد. یه حرفی می‌زد و آتیشی را می‌انداخت. اصلاً براش مهم نبود که دو نفر به خاطر دروغ‌های خانم از هم کینه به دل می گیرن. یه بار تو یکی از مهمونی‌ها که خیلی عصبی شده بودم به برادر شوهرم گفتم... https://eitaa.com/joinchat/3695968317C061460af4d
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از زیر چتر شهدا 🌹 🌱
حکایت زیبای 《سفر به آلمان با طی الارض》 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/889782424Cfa913f7dd2
فکر سالم.mp3
8.82M
🍃🌹🍃 | فکرای من همش همین کارای روزمره و دغدغه‌ها و مشکلات زندگیه! ✘ چرا فکر من اصلاً به چیزای بزرگ قد نمیده؟ 🍃🌹🇮🇷ـــــــــــــــــــــــــ صـــراط @roshangari_samen
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهال‌آرزوها #قسمت_۵۳۵ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 به قلم (ز_ک) وقتی مامانم برگشت گفت: _بمیرم برا دخترم... بچه‌م مریض شده و کمر درد گرفته... یکم با روغن کمرش رو ماساژ دادم... سفارش کردم اگه تا فردا بهتر نشد با سعید برن شهر پیش دکتر... دکتر قبلا بهش گفته مرتقب فشار و قندش باشه... اخه خیلی بالا میره. هرروز که میره بهداری روستا اندازه گیری میکنند اما دکترای شهر بهترن هم برای کمردردش بره هم آزمایش قند و فشار خونش رو دکتر ببینه آخه چرا اینجوری میشه. بعدم مامان خندید و گفت: به محبوب گفتم چه خوب شد که سعید تو شهر خونه نگرفت، تو همیشه بهش غر می‌زدی که چرا توی شهر برام خونه نگرفته حالا امروز حکمتش رو فهمیدی؟ خانوم از حرفم ناراحت شده... زل زده تو چشمام و می‌گه هنوزم می‌گم قرار بود توشهر خونه بگیریم اینجا توی روستا چی داره آخه؟ میگم دختره‌ی خیره سر از وقتی عروس شدی هرروز خونه‌ی مایی یا من بهت سر می‌زنم اگه الان شهر بودی چطوری می‌خواستم از حالت باخبر بشم یا بیام ببینمت؟ اصلا کسی بود که بهت برسه؟ میگه زنداداش‌هام که بودند... این دختر هنوز بچه‌ست و نمی‌فهمه زنداداش ها هر کدوم یه گوشه‌ی شهر هستند تو هم قرار بود بری یه گوشه ی دیگه‌ش چطوری میخواستین به هم سر بزنید. اما اینجا دوقدم راهه تنهایی بدون اینکه منتظر باشیم مردامون از سر کار بیان و کلی منتشونو بکشیم تا ببرنمون، خودمون یه چادر سرمون و یه دمپایی پامون می‌کنیم و چند دقیقه ای کل ده رو دور می‌زنیم . مامان به اینجای حرفش که رسید یه لبخند پهن زد و گفت: از حرف من لجش گرفته بود و چرت و پرت می‌گفت همش. بعد هم انگار که واکنش‌های محبوبه رو به خاطر آورده باشه باصدای بلند شروع به خندیدن کرد. منم به خنده‌های مامان می‌خندیدم. یهو خنده رو لبش ماسید. بعدم زیر لب زمزمه کرد، محبوب حال خوشی نداره می‌ترسم برای خودش یا بچه‌ش اتفاقی بیفته کپی حرام جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم @chatreshohada لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/63589 ✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺 🌺🌟 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهال‌آرزوها #قسمت_۵۳۶ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 به قلم (ز_ک) خداروشکر چند روز بعد محبوبه هم حالش بهتر و نگرانی‌هامون برطرف شد... بار آخری که داداش نصیر به خونه‌مون اومد گفت: قراره عمه و شوهرش دوباره بیان و چند وقت پیشمون بمونند. خیلی خوشحال شدم، همه ی ما عمه رو خیلی دوست داشتیم سنش بالا ولی خیلی مهربون بود ، سه تا دختراش خیلی سال پیش ازدواج کرده بودند و دیگه وقت عروسی نوه‌هاش بود... کلا عمه زن باسیاست و با تدبیری بود. از وقتی شنیدم قراره به روستا بیان کلی خوشحال شده بودم، فقط عمه می‌تونست ماجرای همسایه ی حاج باقر رو فیصله بده... همون همسایه‌های کاشانی، عمه زن زرنگی بود کلاسهای نهضت سواد آموزی شرکت کرده و سواد داشت و همین سواد باعث شده بود که سری توسرها داشته باشه خیلی پخته و بافرهنگ رفتار می‌کرد. سال پیش هم وقتی فهمید مسعود طلاقم داده خیلی با بابا دعوا کرده بود که نتونسته علت طلاق دادنم رو از زبون مسعود بیرون بکشه. دوروز بود داشتم خونه تکونی می‌کردم که وقتی عمه اومد خونه از تمیزی برق بزنه. قبل از ظهر عمه و شوهرش عمو محمد از راه رسیدند مثل همیشه بشاش و مهربون و خوش برخورد. آدم از گفتگو با این دونفر هیچوقت خسته نمی‌شد. سر سفره‌ی نهار حرف از مسعود شد و عمه که دوباره داغ دلش تازه شده بود خیلی بابا رو بابت طلاق من شماطت کرد حتی کلی دعواش کرد که اگه تو یکم به فکر آبروی دخترت بودی کم باغ و ملک توی روستا نداری همه رو می‌فروختی میومدی شهر که دخترت مجبور نباشه اینجا توی روستا هرروز حرفای صدتا یه غاز این مردم بشنوه. اما بابا هم بهونه های خودش رو میاورد. عصر همون روز مثل دفعات قبل با عمه به امامزاده‌ی روستا رفتیم‌ همونجا همسایه‌ی مش باقر من رو دیده و پسندیده بودند...نقطه‌ی امیدم برای رهایی از حرف مردم... توی راه هرکی که چپ‌چپ نگاهم می‌کرد یا با بغل دستیش پچ‌پچ میکرد عمه چنان توی ذوق طرف میزد که کیف می‌کردم‌ برای دریافت لینک کانال وی آی پی که الان ۶۰۰ پارت جلوتر از کانال اصلی هست ارسال فیش واریزی به مبلغ ۵۰۰۰۰ تومان (پنجاه هزار تومان) به شماره کارت 👇 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی کانال وی آی پی روزانه چهار پارت گذاشته خواهد شد فیش رو بعد از واریز همون روز ارسال کنید به این آیدی👇👇 @Mahdis1234 کپی حرام جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم @chatreshohada لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/63589 ✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺 🌺🌟 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
هدایت شده از زیر چتر شهدا 🌹 🌱
هفده سالم بود که به خاستگاری پسر داییم جواب مثبت دادم. هم ازش خوشم میومد و هم میخواستم از درس خوندن خلاص بشم اون موقع گوشی همراه و اینترنت و فضای مجازی نبود برای همین قبل از خاستگاری با پسرداییم دور از چشم پدرومادرهامون نامه نگاری داشتیم و گاهی تلفنی صحبت میکردیم . طی همین نامه نگاری ها و صحبت های تلفنی عاشقش شدم. حرف های قشنگی میزد و چشم انداز زیبا و رویایی برای اینده مون به تصویر میکشید.. اونقدر بچه بودم و افکارم نسنجیده بود که اصلا معیارهای مهمی برای ازدواج با او درنظر نداشتم. نمیدونستم که بااین ازدواج همچین بلایی سرم میاد😔 https://eitaa.com/joinchat/889782424Cfa913f7dd2
هدایت شده از زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🔴درمان قطعی و ریشه ای ناباروری 🔴🌺 🌼بهترین روش درمان ناباروری با بیشترین درصد رضایت و سریعترین روش که میتونه یه زندگی سالم رو بهت هدیه کنه و بارداری موفق رو برات تضمین کنه🌼 ⛑درمان ناباروری آقایان و بانوان🌺یک عمر با این درمان خودتو بیمه کن🌺 🔴اگه دیدی نسبت به زندگیت سرد شدی نیازه که آرزوهاتو بغل بگیری و گرمشون کنی🔴 📑 فرم مشاورتو پر کن و منتظر تماس مشاورین ما باش👇👇👇👇 📑https://formafzar.com/form/ig3a7 ❇️اگر دنبال تضمین درمانی بیا اینجا👇👇👇 🔖https://eitaa.com/joinchat/3865969047C023d5ec511
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌹🍃 🎥 اذعان تحلیلگر بی‌بی‌سی به ناتوانی آمریکا در برقراری بازدارندگی در منطقه! 🔶 علی واعظ، مدیر پروژه ایران در گروه بین‌المللی بحران: حتی بعد از ترور آقای سلیمانی بر اساس گفته وزارت خارجه آمریکا، حملات به نیروهای آمریکایی در عراق و سوریه 400 درصد افزایش یافته‌ است. 🍃🌹🇮🇷ـــــــــــــــــــــــــ صـــراط @roshangari_samen
🍃🌹🍃 🔴 عکسی دلگرم کننده از مترو گلشهر 🍃🌹🇮🇷ـــــــــــــــــــــــــ صـــراط @roshangari_samen
⭕️💢⭕️ 📷آسمان سوریه و عراق و لبنان در حال کلیر شدن است! 🍃🌹🇮🇷ـــــــــــــــــــــــــ صـــراط @roshangari_samen