زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_136 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾
🍁
#پارت_137
#رمان_آنلاین_
به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (لواسانی)
صدای زنگ تلفن اومد، مادر شوهرم برداشت، الو بفرمایید
سلام خاله حال شما خوبه
ممنون همه خوبیم
چرا پاش خوب شد، ولی خاله
مادر شوهرم بغض کرد، با صدای گرفته، فوت احمد رضا رو با گریه براش گفت
خیلی ببخشید اولش من اصلا حواسم نبود که بهتون زنگ بزنم اطلاع بدم، دیگه بعد از مراسماتشم، هی امروز و فردا کردم، که دیگه الان خودتون زنگ زدید، مریمم گفت من زنگ میزنم ولی اونم یادش رفته
آره حالا یه روز با حاج رضا میایم کنگاور ازتون میگیریم
درست میگید شما داغ خیلی سخت هست، دیگه باید صبر کرد
چشم شما هم سلام مارو به همه دختر خانمها و آقا پسرهاتون، به عروسهاتون برسونید
خدا حافظ
رو. کرد به من
اول گفت گوشی رو بده به مریم بهش تسلیت بگم بعدش پشیمون شد، گفت الان حال روحیه خوبی ندارم، بعدن بهش زنگ میزنم
کار خوبی کرد، منم الان امادگیش رو ندارم
نگاهم افتاد به علیرضا، سرش رو تکیه داده به تختش، اشک میریزه، پدر شوهرم از جاش بلند شد
خیلی خوب گریه دیگه بسه، خانم اون ماژیک رو بیار، میخوام روی گچ پای علیرضا نقاشی بکشم، همه یه لبخند تلخی به لبشون اومد، پدر شوهرم با ماژیک عکس یه پیر مرد روی پای علی رضا کشید
بنده خدا تلاش میکنه جو خونه رو از غم و غصه در بیاره
علیرضا یه نگاهی اول به من انداخت، بعد هم به جمع انداخت، گفت
پام رو از توی گچ در بیارم، میرم دفتر چه سر بازی میگیرم
پدر شوهرم گفت
تو، ده روز دیگه باید گچ پات رو. در بیاری، فوری که نمیتونی باهاش درست راه بری، یه دوره هم فیزیو تراپی داری تا کم کم بتونی راه بری
اره بابا می دونم، همچین که خوب بشه بتونم درست راه برم، میرم دفتر چه میگیرم.
پدر بزرگش گفت
بارکالله به تو پسر با غیرت
صدای قران خوندن قبل از نماز مغرب از تلوزیون بلند شد، رو. کردم به جمع
ببخشید من برم وضو بگیرم نمازم رو بخونم، عصرانه ام آش خوردم میلی به شام ندارم، دیگه یه ختم قرآن شروع کردم برای احمد رضا میخوام زود تمومش کنم
مادر شوهرم آه بلندی کشید
برو عزیزم، التماس دعا
اومدم اتاق خودم، وضو گرفتم، صدای اذان اومد، منم اذان اقامه گفتم، نمازم رودخوندم، شروع کردم به قران خوندن، سه جز قرآن خوندم خوابم گرفت، قران رو. بستم گذاشتم توی کتابخونه، رفتم رپی تخت دراز کشیدم، همیچین چشم هام رو بستم، دیگه نفهمیدم چی شد، خوابم رفت...
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/49516
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🌾
🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
۲۱ بهمن ۱۴۰۰
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اهمیت مادر.....♥️
گوش ڪنید لطفا.....😭🙏
قدر مادراتون بدونید همیشه نیستند 🌹
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\╲
@chatreshohada
🦋🦋🦋
۲۲ بهمن ۱۴۰۰
ادعــایے در شما نمے بینیم
و تمـــام هویتتان
خلاصــــہ شـدہ در
همیــن بے ادعــایے ...
مـــا را دریابــید
اے مــــــردان بے ادعـا 🌷
#سرداران:زین الدین،باڪری،ڪاظمی،سلیمانی و...
.....رفاقت باشهدا دو طرفه است......
🌸سلام صبحتون شهدایے 🌸
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\╲
@chatreshohada
🦋🦋🦋
۲۲ بهمن ۱۴۰۰
۲۳ بهمن ۱۴۰۰
5.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⚘﷽⚘
هوالمعشوق
از راه دور یا نزدیڪ
فرقےنمیڪند
تو تنها معشوقےهستے
ڪه نگفته
حال دل عاشق ات را
خوب میدانے
و
به سلامے
با نگاهے
درمان تمام دردهایش میشوے
درد دورے و دلتنگے
درد بیتابے و بیقرارے
درد .......
⚘اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ
⚘وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ
⚘وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ
⚘وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ🌹
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\╲
@chatreshohada
🦋🦋🦋
۲۳ بهمن ۱۴۰۰
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥شهید مدافع حرم:
در عالم آخرت یقه
بیحجابها را میگیرم
/برای شهادت چه کاری
باید انجام دهیم
..رفاقت باشهدا دو طرفه است......
🌸
🌿🌾 اَللَّهُـــمَّ صَلِّ عَلــَی مُحَمـّـــَدٍ وَآلِ مُحَمـّــَدٍ وَعَجّـــِـلْ فــَرَجَهُـــمْْ 🌾🌿
🌹اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج🌹
🍃┅🦋🍃┅─╮
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\╲
@chatreshohada
╰─┅🍃🦋🍃
۲۳ بهمن ۱۴۰۰
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_137 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله
و13858?🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾
🍁
#پارت_138
#رمان_آنلاین_
به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (لواسانی)
احمد رضا اومد کنارتختم، بلند شدم نشستم خیره شدم توی صورتش، صد برابر زیبا تر از قبلش شده،
سلام احمد رضا
لبخند دندان نمایی زد
سلام، خوبی خانمم
الان که تورو دیدم حالم از هر وقتی که تو فکر کنی بهتره، کجایی احمد رضا؟
دستم رو گرفت
بیا بریم بهت نشون بدم
صبر کن شال و چادرم رو سرم کنم
نمیخواد بیا، کسی تورو نمیبینه
اینقدر حواسم به احمد رضاست که نفهمیدم چه جوری و از چه مسیری رسیدیم به یه باغ بزرگ که زیبایی خیره کنندهای داره، درختان بلند، با برگهای پهن رنگ و رانگ، یه تخت وسط باغِ، با احمد رضا رفتیم، چشمم افتاد به قالیچه ای که روی تخت پهن شده، قالیچه ای پر از گلهای برجسته در رنگهای متفاوت، به عمرم همچین قالیچه با این تنوع رنگ ندیده بودم، رنگهایی که با رنگهایی که تا به حال دیدم بودم زمین تا آسمون فرق داشت، گلها ی قالیچه به قدری طبیعی به نظر میاد، که من دست بردم، یکی بچینم، ولی تا بهش دست زدم، متوجه شدم، چیدنی نیست، بافت قالی هست، ولی چقدر نرم و لطیفه. نشستیم روی تخت، دورو بر تخت با سبدهای گل بسیار زیبا تزیین شده، روی تخت انواع میوهای تازه، که خیلی با میوهایی که من تا به حال دیدم فرق داره، چیده شده در ظرفی بسیار زیبا، محو قالیچه و گلها و میوهای رو تخت شدم، احمد رضا دستم رو کمی فشار داد
چیه چرا اینقدر خیره شدی به این قالیچه و گل و میوها، اینهارو خودت برام فرستادی
دستم رو گذاشتم توی سینم، با تعجب گفتم
من،
بالبخند سرش رو تکون داد
آره تو
_من هنوز همچین گلها و میوهایی ندیدم، چطوری من فرستادم
نگاهی سر شار از محبت بهم انداخت
همین امشب فرستادی
دستش و انداخت دور گردنم، من رو تو آغوش گرفت، با لحن عاشقانه و خواستنی لب زد
خیلی دوستت دارم تو خیلی خواستنی هستی
همین طوری که تو آغوشش بودم چشمم افتاد به چند خدمه زن و مرد خیلی زیبا و خوش تیپ، که دارن ما رو نگاه میکنن، حس نامحرم بودن بهشون ندارم، یه لحظه یادم اومد احمد رضا تصادف کرد، از دنیا رفت، و چون آدم خیلی خوبه بوده، خدا این باغ و با این خدمهها رو بهش داده، کمی وحشت کردم، از آغوشش اومدم بیرون گفتم
_من رو اینقدر دوست نداشته باش. میترسم
متعجب نگاهش بین چشمهام جابجا شد
_چرا؟!
_اگر یه روز یکی دیگه رو دوست داشته باشی من میمیرم
منظورم به اون خانمهایی بود که توی باغ رو به روی من ایستادن دارن نگاهم میکنن...
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/49516
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🌾
🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
۲۳ بهمن ۱۴۰۰
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
و13858?🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_138 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️ #زهرا_حبی
🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾
🍁
#پارت_139
#رمان_آنلاین_
به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (لواسانی)
کمی خیره نگاهم کرد و با صدای بلند خندید، دوباره من رو آغوش کشید. اشکاز چشمم پایین ریخت
احمدرضا واقعا تو زمان حاضریم؟ یعنی واقعی هستیم، تو کما نیستیم؟ یعنی دیگه تو خواب و رویا نیستیم؟ یعنی الانهمه چی واقعیه؟ یعنی تو تصادف نکردی؟
با آرامش خاص همیشگیش لبخند زد
_بازم از نو شروع میکنیم. زمانی که وقتش برسه با هم میمیریم و دوباره باز با هم شروع میکنیم.
همین طور که سرم توی سینهاشه و دارم از بوی خوش عطر بدنش لذت میبرم، چشمهام رو بستم، گفتم
چرا اینقدر دیر اومدی من رو ببینی
_چون خیلی گریه میکردی، من از گریه های تو خیلی ناراحت میشم
اگر قول بدم، گریه نمیکنم هرشب میای ببینمت
هر شب رو قول نمیدم، ولی میام
چشمم رو باز کردم، احمد رضا نیست، سر چرخوندم دورو برم نگاه کردم، نه از باغ نه احمد رضا نه از اون همه گل و میوه، هیچ خبری نیست، نشستم روس تخت، حواسم جمع شد من خواب دیدم، ایکاش از خواب بیدار نمیشدم، ایکاش منم پیش احمد رضا میموندم، بغض گلوم رو. گرفت، خواستم گریه کنم یاددحرفش افتادم، گریه نکنی میام به خوابت، برای اینکه بغضم رو فرو بدم، تا گریهام نگیره، از تخت اومدم پایین، رفتم آشپزخونه یه لیوان پر از آب کردم، یه مقدار خوردم، ولی باز حال و هوای احمد رضا میزنه به سرم، دور اتاق راه میرم و آب میخورم، یادم اومد گفت تو این گلهای زیبا رو برام فرستادی، حتما به خاطر قران خوندن، بوده، وضو گرفتم قران رو باز کردم، ادامه ختمی که براش نیت کرده بودم شروع کردم به خوندن، چند صفحه خوندم دلم اروم گرفت، صدای اذان اومد، منم اذان اقامه گفتم، نماز صبحم رو خوندم، برای پدر مادرمم خوندم، به خودم عهد کردم، از این به بعد برای احمد رضا هم بعد از نمازهای واجبم دو رکعت نماز بخونم، ایستادم، قامت بستم، دو رکعت هم برای احمد رضا خوندم، دراز کشیدم روی تخت، فکرم رفت پیش احمد رضا و او گلها و میوهها، خدای من چقدر رنگهاش قشنگ بود، این رنگهایی که تا به حال دیده بودم، هرگز به زیبایی اون رنگها نمیرسید، در همین فکرها بودم، صدای تقه ای به در خورد، فهمیدم مادر شوهرم هست، از تخت اومدم پایین، رفتم سمت در، در رو باز کردم...
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/49516
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🌾
🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
۲۳ بهمن ۱۴۰۰
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_139 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾
🍁
#پارت_140
#رمان_آنلاین_
به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (لواسانی)
سلام مامان
سلام عزیزم بیداری، بیا صبحانه بخوریم باید بریم بیمه
الان لباس میپوشم میام
مادر شوهرم رفت، مانتو روسریم رو سرم کردم، چادر پوشیدم، اومدم اتاق مادر شوهرمینا
بعد از سلام صبح بخیر به همه، نشستم سر سفره، نا خواسته رفتم توی فکر خواب دیشبم، چه جای خوبی داشت احمد رضا، چقدر ارامش داشت، چه بهش خوش میگذشت، با صدای حالت خوبه مادر شوهرم به خودم اومدم، رو کردم بهش
جانم، مامان کاری داری؟
کجایی مریم جان؟
هان، بله، هیچی
بد جور غرق شدی توی افکارت، طوری شده؟
موندم بگم چه خوابی دیدم، یا نگم، پدر شوهرم گفت
انگار میخوای یه حرفی بزنی ولی دو دلی، درست میگم؟
به تایید حرفش، سرم رو تکون دادم، مکثی کردم، گفتم
من دیشب خواب احمد رضا رو دیدم
همه نگاهها اومد سمت من، گفتن
چه خوابی، تعریف کن ببینیم چه خوابی دیدی
هر آنچه که دیده بودم، گفتم، همشون گریه شون گرفته، ولی من تلاش میکنم گریه نکنم، خودش گفت، به خوابت نمیومدم چون گریه میکردی، مادر احمد رضا با گریه رو کرد به من
مریم جان چند ختم قرآن تا الان برای احمد رضا خوندی
چهارتا، من از یه جز تا روزی سه تا جز بعضی موقع ها تا شش تا جز هم خوندم
سری به تحسین تکون داد
خیلی وفا داری، اینطوری براش قرآن که بچم اونطوری اومده توی خوابت، خدا رو هزار بار شکر میکنم، که بچه ام جاش خوبه، احمد رضان خیلی بچه خوبی بود، از وقتی تکلیف شد نمازش ترک نشد، روزه میگرفت، بچم چشم پاک و حلال خور بود،
اینهارو گفت، گریه اش شدت گرفت
پدر شوهرم گفت.
مگه نشنیدی به مریم چی گفته، گفته شما گریه میکنید من ناراحت میشم، براش فاتحه بفرستید، قران بخونید
رو. کرد به من
پاشو مریم جان، پاشو بریم بیمه زود برگردیم من خیلی کار دارم...
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/49516
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🌾
🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
۲۴ بهمن ۱۴۰۰
۲۴ بهمن ۱۴۰۰
۲۴ بهمن ۱۴۰۰
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_140 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾
🍁
#پارت_141
#رمان_آنلاین_
به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (لواسانی)
اصلا دلم نمیخواست برم، این پول رو دوست ندارم، با اکراه بلند شد، همراه پدرشوهر مادر شوهرم اومدیم بیمه، چک رو گرفتیم، موقع برگشتن، چشمم افتاد به مسجد نیمه کارهای که تابلو کمک به ساخت زده بودند، رو کردم به پدر شوهرم
ببخشید بابا نگه دارید، من این چک رو بدم برای ساخت این مسجد ثوابش برسه به روح احمد رضا
از توی آینه نگاهی به من انداخت،
احساساتی عمل نکن، نیتت خوبه ولی این که همه پول رو بخوای بدی خوب نیست، تو جوونی باید زندگی کنی، این پول رو نگه دار برای آیندهات
بابا ببخشید من اون همه ارث دارم پیش داداشم، ازش میگیرم باهاش زندگی میکنم
داداشت بچه خوبیه اهل مال تو رو خوردن نیست، ولی داره سلیقه ای عمل میکنه، دنبال احکام شرع اسلام نیست، تا الان سهمت رو نداده، تا وقتی هم تو به حرفش گوش نکنی نمیده، البته میشه با شکایت گرفت، ولی اگر شکایت کنی همین یه رفت و امد کوچیک هم ازتون گرفته میشه، اینکه منم بهت گفتم، من با داداشت صحبت میکنم ارثت رو بگیرم، ولی اقدام نکردم به همین دلیل بود
به نظرم حرفهاش منطقیه
نفس بلندی کشیدم گفتم
بابا ممنونم از راهنماییتون
لبخندی زد، سر تکون داد
تو هم دختر خوب و حرف گوش کنی هستی
مادر شوهرم، گفت
چک رو نقد کن، دوست داری کمک کنی یه مبلغی تو بده، یه مبلغی هم من میزارم، میام اینجا، میدیم برای کمک به ساخت مسجد
چشم مامان هر چی شما ها بگید
مادر شوهرم رو کرد به پدر شوهرم
یه صحبتی هم با علیرضا بکن، دو روزه گیر داده، من خسته شدم، میخوام خودم گچ پام رو باز کنم، هر چی میگم این یک هفته رو هم صبر کن، میگه دیگه نمیتونم
_باشه بریم خونه بهش میگم
رسیدیم خونه، پا گذاشتیم توی ایون، سرو صدای پدر بزرگ و مادر بزرگ میاد
نکن علیرضا، یه وقت پات ناکار میشه، صبر کن بابات بیاد ببرت بیمارستان
پدر شوهرم، در اتاق رو باز کرد دیدیم، علیرضا نیست
پدر بزرگ در حمام رو نشون داد
اونجاست، رفت تو حموم گچ پاش رو باز کنه
پدر شوهرم پا تند کرد، سمت حموم، چند تقه زد به در، باصدای بلند گفت
چیکار میکنی علیرضا، باز کن این در رو
صدای علی رضا اومد
خسته شدم بابا، پام خوب شده دیگه
بابا جون، توکه این همه صبر کردی، یه یک هفته دیگه هم صبر کن
نمیتونم بابا
بیا حاضر شو بریم بیمارستان، به دکترت بگو، شاید بشه زودتر پات رو از توی گچ در بیاره...
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/49516
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🌾
🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
۲۴ بهمن ۱۴۰۰