🔴نماینده ایران در سازمان ملل: آتشبس در غزه ارتباطی به حق ما برای دفاع از خود ندارد
♦️اولویت ما توقف جنگ در غزه است و هر توافقی که حماس بپذیرد را به رسمیت میشناسیم.
♦️رژیم صهیونیستی به امنیت ملی ما حمله کرده و ما نیز حق دفاع داریم و این موضوع ربطی به آتشبس در غزه ندارد.
♦️میان ایران و آمریکا همواره کانالهایی برای انتقال پیام وجود داشته است اما ۲ طرف ترجیح دادهاند که جزئیات آن مسکوت بماند.
🍃🌹▪️ـــــــــــــــــــــــــ
صـــراط
@roshangari_samen
🔯🐭 پوستر: به دنبال سوراخ موش!
🏷 #خونخواهی_هنیه_عزیز #خونخواهی_مهمان
#شهید_اسماعیل_هنیه
🍃🌹▪️ـــــــــــــــــــــــــ
صـــراط
@roshangari_samen
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 اشک شوق آرین سلیمی هنگام پخش سرود ایران
ماشاالله به شیر بچه کرمانشاه
🍃🌹▪️ـــــــــــــــــــــــــ
صـــراط
@roshangari_samen
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
══════﷽🌺 ⃟⃟ ⃟🇮🇷 ⃟🌺
🥀هر روزمون رو با یاد یک شهید متبرک کنیم..
♦️عاشق امام حسین (علیهالسلام) و اهل بیت بود..
🔶️شهید جواد محمدی
..رفیق شهید،شهیدت میکند..🕊
#رفیق_شهیدم
#شهید
#شادی_روح_شهدا_صلوات
دنباله پیراهن عروسم را باز کردم و گفتم
اخ که چقدر این لباس سنگینه. کمرم شکست.
_میای بندهای پشت لباسمو باز کنی؟
نگاه خیره ایی به من انداخت و گفت
_میترسم؛ مامانم با اون حال رفت بالا یه وقت حالش بد بشه.
_اون که حالش خوب بود
_نه تو نمیدونی اون ناراحت بود. یاد بابام افتاده.
_بزار لباسمو عوض کنم میریم یه سر بهش میزنیم. اروم که شد میاییم پایین
دستی لای موهایش کشید و گفت
_خیلی ناراحت بود
_حالا بیا این بندهارو باز کن من دارم خفه میشم.
به طرف در خانه رفت و گفت
_درو قفل کن بگیر بخواب، من امشب میرم پیش مادرم.
انتظار هرچیزی را داشتم جز این یکی .
هاج و واج گفتم چی؟ امشب شب عروسیمونه ها
با کلافگی گفت
فکر کن فردا شب شب عروسیمونه. مامان من اون بالا با گریه بخوابه و من اینجا به خاطر خوشحالی تو بمونم؟
رمان زیبای شقایق به قلم پاک فریده
علی کرم❤️❤️❤️
https://eitaa.com/joinchat/713228466C60cbae48d4
شقایق دختریه که با پسرعمه ش نامزد کرده اما وابستگی شوهرش به مادرش براش دردسر ساز میشه تا جایی که
اگر میخوای ادامه داستان پرهیجان و جنجالی شقایق رو بخونی وارد لینک زیر شو
https://eitaa.com/joinchat/713228466C60cbae48d4
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴🕊
توراازدوردیدنهممراآرامخواهدکرد؛
کسی جزآنکه دلتنگ است،حالم را نمیفهمد
#صلیاللهعلیکیااباعبدالله✋🏻
#دلتنگ_کربلا
#اربعین
#ماه_صفر
🍃🌹▪️ـــــــــــــــــــــــــ
صـــراط
@roshangari_samen
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺 🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺 🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺 🌺🌟 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۸۴۵ به قلم #کهربا(ز_ک)
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺
🌺🌟
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۸۴۶
به قلم #کهربا(ز_ک)
_من هزاربارم سرم به سنگ بخوره همینی هستم که بودم...
مگه قراره چون پدر شوهرم دزد و کلاهبردار و حرومخور از آب در اومده خواستهها و مطالبات من عوض بشه؟
بچههای خودت هستند برای تربیتشون هرکاری دلت میخواد بکن.. فقط طوری نشه که حسرت همهچی به دلشون بمونه
_فکر میکردم ازین به بعد میتونی حرفام رو درک کنی
_من هیچ وقت نه تو رو درک کردم و نه میتونم درک کنم... چون همیشه به اسم تربیت برای زیر دستات محدودیت ایجاد میکنی
__ولش کن ادامه ندیم بهتره...
ماکه به نتیجه نمیرسیم
_بله نظر منم همینه... همیشه اونقدر فاصله بین افکار و اندیشهی ما دوتا بوده که باعث میشد نتونیم همدیگه رو درک کنیم
بقیهی راه به سکوت گذشت
کمکم پلکهام سنگین شد و خوابم برد با صدای شکستن تخمه از خواب بیدار شدم
داداش مشغول تخمه خوردن بود
نیم نگاهم کرد
_ خوب خوابیدیا... تخمه میخوری؟
نیمساعت دیگه خونهایم...
حومهی شهرمون بودیم... شیشه رو پایین کشیدم تا نسیم خنک شهرم رو بهتر حس کنم
بیست دقیقست که نگاهم به در و دیوار شهر هست...
مردد به داداش نگاه کردم
_کوچه و خیابونای محلتون عوض شده یا من یادم رفته؟
بیشتر خیابونای این محل برام ناآشناست
_هیچ کدوم... خونمون عوض شده
#مژده_مژده📣📣
#رمان_نهال_ارزوها کامل شد😍
برای دریافت کل #رمان_نهال_آرزوها مبلغ ۴۰ هزار تومان به این شماره کارت واریز کنید
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید و کل رمان رو یکجا دریافت کنید🌹👇👇
@Mahdis1234
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺 🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺 🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺 🌺🌟 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۸۴۶ به قلم #کهربا(ز_ک)
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺
🌺🌟
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۸۴۷
به قلم #کهربا(ز_ک)
سری به تایید تکون دادم
_آهان پس که اینطور...
خونه قبلیشون هم قشنگ بود و با هزار قرض و وام خریده بودنش...
ماشاالله به داداش اینقدر وضعیت مالیش خوب شده که در طول کمتر از دوسال هم ماشینش رو عوض کرده و هم خونهش رو...
خوشم اومد... اون وقت یه تبلت برا دختراش نمیخواد بخره.
همین طور بیرون رو نگاه میکردم که ظاهر خونه ها توجهم رو جلب کرد
اصلا خوشم نیومد...
پس چرا یه محله پایینتر از محلهی قبلیشون اومدند؟
خواستم چیزی بگم که ترجیح دادم سکوت کنم
همزمان که داخل کوچهی باریکی میپیچید با گوشیش شمارهای رو گرفت
_الو سلام...خوبی؟ ما رسیدیم تازه دور زدم داخل کوچه... اگه بچهها خوابیدن بیسروصدا بیایم بالا
آهان... عجب... باشه
تلفن رو که قطع کرد
رو بهم گفت
_رسیدیم ... وروجکام بیدارن ...
ازت خواهش میکنم نهال ... خودت خط قرمزهای من و زینب رو میشناسی پس پیش بچهها رعایت کن
سوالی نگاهش کردم
_منظورم اینه که الان وقتی رفتیم تو هرکدومشون صدتا خواسته ازم دارن
پیش بچهها روشنفکر بازی در نیاری نهال...
#مژده_مژده📣📣
#رمان_نهال_ارزوها کامل شد😍
برای دریافت کل #رمان_نهال_آرزوها مبلغ ۴۰ هزار تومان به این شماره کارت واریز کنید
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید و کل رمان رو یکجا دریافت کنید🌹👇👇
@Mahdis1234
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺 🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺 🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺 🌺🌟 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۸۴۷ به قلم #کهربا(ز_ک)
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺
🌺🌟
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۸۴۸
به قلم #کهربا(ز_ک)
من چه پول داشته باشم و چه نداشته باشم امکاناتی که برای بچهها لازم باشه در حد توان فراهم میکنم...
اگه محرومیتی هم براشون ایجاد میکنم فقط بخاطر اقتضای سنیشونه ولاغیر...
یعنی براشون لازم نبوده که محرومشون کردم...
پس چیزی نگی که من یا زینب در نگاه بچهها خراب بشیم...
کمی اخم کردم
_به من چه هرکاری دوست دارین انجام بدین...
من که گفتم منو ببر پیش مامان...
اونوقت اینهمه ترس هم لازم نبود ازم داشته باشی.
_ولش کن اصلا منو ببخش شاید نتونستم خوب منظورمو بیان کنم...
بشین تا در حیاط رو باز کنم
از ماشین پیاده شد و دری که به رنگ روشن بود رو باز کرد و ماشین رو داخل برد و گوشهای پارک کرد....
همزمان که پیاده میشدم نگاهم داخل حیاط چرخید
حیاط بزرگیه اما دیوارها آجری و فرسوده به ساختمون دوطبقهی روبروم نگاه کردم
خونهی بزرگ اما خیلی قدیمی و کهنه...
میدونم که سلیقهی داداش و زنداداشم همچین خونهای نیست
لابد خریدنش که به وقتش بکوبن و دوباره از نو بسازن...
خوبه داداشمم پیشرفت کرده
حتما زده تو کار بساز بفروش
از این حیاط و این خونه یه ساختمون بزرگ چند طبقه با تعداد واحدهای بالا میشه در آورد...
داداش که پیاده شد جلو راه افتاد
_پس چرا ایستادی بیا دیگه...
در آهنی خونه رو باز کرد
وارد راهروی بزرگی که پلههای درب و داغونی داشت شدیم گچی دیوارهای راهپله کاملا ریخته...
عجب بساطیه...
حالم گرفته شد
این چه خونهایه که خریدن
خواستم چیزی بگم که ترجیح دادم سکوت کنم
بابا و داداشم هیچ وقت شَمّ اقتصادی خوبی نداشتند...
#مژده_مژده📣📣
#رمان_نهال_ارزوها کامل شد😍
برای دریافت کل #رمان_نهال_آرزوها مبلغ ۴۰ هزار تومان به این شماره کارت واریز کنید
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید و کل رمان رو یکجا دریافت کنید🌹👇👇
@Mahdis1234
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺 🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺 🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺 🌺🌟 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۸۴۸ به قلم #کهربا(ز_ک)
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺
🌺🌟
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۸۴۹
به قلم #کهربا(ز_ک)
خدا میدونه خونه قبلی رو چند فروخته و اینجا رو چند خریده و چقدر سرمایه داره و چه برنامهریزی برای این خونه داره...
بهرحال به من ربطی نداره و بهتره برای حفظ حرمت خودمم که شده دخالتی نکنم...
پله های طبقه دوم رو هم رد کردیم
مقابل دری ایستاد و زنگ خونه رو فشار داد...
یه لحظه بعد صدای فریاد خوشحالی دخترا و دویدنشون به طرف در بلند شد
در که باز شد با شیطنت بیرون پریدند و داداش رو در آغوش گرفتند
باورم نمیشد
دوتا وروجکا اینقدر بزرگ شده باشند
داداش هردوشون رو متوجه من کرد
_بچهها عمه نهال رو آوردم
دخترا نگاهم کردند و خجالت زده عقب کشیدند
_سلام
_عه عمه ستا... فقط سلام ؟
هردوشون چشم دوختند به داداش که این حرف رو زده بود خودم پیش قدم شدم و جلو رفتم
و تک تکشون رو در آغوش کشیده و بوسیدمشون
_ سلام به خوشگلای عمه
ماشاالله چقدر بزرگ شدین
خیلی خوشگلتر از قبل شدینا
_درست مثل عمهشون
با شنیدن صدای زنداداش نگاهم رو بهش دادم
_سلام زنداداش
هم رو در آغوش کشیدیم
_سلام به روی ماهت خواهرشوهر بیوفا...
بی ما خیلی خوشی که دیگه سراغمون رو هم نمیگیری آره؟
جوابی نداشتم که بدم...
نمیدونستم داداش به خانمش چیا گفته پس باز هم ترجیح دادم دوباره سکوت کنم و با لبخند پاسخش رو بدم...
تعارفم کردند که داخل برم
با محبت ازم پذیرایی میکردند
بچهها هم یخشون آب شده بود و هر کدوم میخواست باهام در مورد چیزی حرف بزنه...
#مژده_مژده📣📣
#رمان_نهال_ارزوها کامل شد😍
برای دریافت کل #رمان_نهال_آرزوها مبلغ ۴۰ هزار تومان به این شماره کارت واریز کنید
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید و کل رمان رو یکجا دریافت کنید🌹👇👇
@Mahdis1234
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺 🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺 🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺 🌺🌟 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۸۴۹ به قلم #کهربا(ز_ک)
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺
🌺🌟
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۸۵۰
به قلم #کهربا(ز_ک)
دخترا هنوز هم مثل گذشته پرانرژی و پرحرف بودند...
نازنین زهرا با نازاحتی مامانش رو مخاطب قرار داد
_مامان چرا به بابا نمیگی برامون تبلت بخره؟
نازنین فاطمه به من نگاه کرد
_عمه... تو به بابام میگی؟
رو به مادرش ادامه داد
_سوینا و شبنم تبلت دارن
چی میشه ماهم داشته باشیم؟
زینب با جدیت گفت
_ما قبلا باهم صحبتامون رو کردیم خودت به بابا زنگ زدی و باهاش حرف زدی
جواب هردومون رو هم میدونی پس تبلت بی تبلت...
قرار نیست هر کدوم از دوستاتون هرچی داشت شما هم داشته باشین
مناسب سن شما نیست هرموقع وقتش شد براتون میخریم...
دیگه هم بحث نکنید که باباتون خستهست...
عمه هم همینطور...
بربد کم کم بخوابید که صبح خواب نمونید
هر دو با اخمهای تو هم روی مبل روبرویی نشستند و گاهی با همون صورت عبوس به مادرشون نگاه میکردند و گاهی به نریمان...
منم با لبخند و علاقه چشم دوخته بودم به هر دو...
داداش که به توجه به بچهها کنترل به دست کانال تلویزیون رو عوض میکرد زینب هم با کتابی که روی میز بود خودش رو مشغول کرد...
کمی که گذشت زنداداش با ذوق رو به بچهها گفت راستی فردا باید غذا ببرید مدرسه...
براتون پیتزا درست کردم
هردو خوشحال بالا و پایین پریدند...
#مژده_مژده📣📣
#رمان_نهال_ارزوها کامل شد😍
برای دریافت کل #رمان_نهال_آرزوها مبلغ ۴۰ هزار تومان به این شماره کارت واریز کنید
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید و کل رمان رو یکجا دریافت کنید🌹👇👇
@Mahdis1234
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
ده سال از ازدواج مشترکم با احسان میگذشت و دو تا دختر به نامهای مهسا و مهتاب داشتیم زندگی خوب و آرومی داشتیم پدرم از اول با ازدواجمون مخالف بود دلیل اصلی مخالفتشم ازدواج قبلی احسان بود که میگفت دخترم این مرد درگذشته زن طلاق داده و حتماً مشکلی داشته که کارش به طلاق کشیده اما من احسان رو خیلی دوست داشتم و برای اینکه بهش برسم هر کاری کردم و بالاخره موفق شدم که رضایت پدرم رو بگیرم و با احسان ازدواج کنم ولی دقیقا وقتی که....
https://eitaa.com/joinchat/3022192798C43e1b256ae
💠 چهار عامل شکست دولتها 💠
💎أمیرالمؤمنین علی (علیهالسلام):
یستَدَلَّ عَلَي ادبارِ الدُّوَلِ بِاَربَعٍ:
تضييعِ الاُصولِ و التَّمَسُّکِ بِالفُرُوعِ و َتقديمِ الاَراذِل و تَاخيرِ الاَفاضِلِ
💧چهار چيز باعث شکست دولتها میشود:
۱. ضايع کردن اصول (مسائل مهم)
۲. سرگرم شدن به فروع (امور کم اهميت)
۳. به کار گماردن آدمهای پست و نالایق
۴. کنار گذاردن انسانهای لایق و ارزشمند
📚 غررالحكم : ۱۰۹۶۵
🍃🌹▪️ـــــــــــــــــــــــــ
صـــراط
@roshangari_samen
🚨 هرکس بیجهت به کربلا نرود شیعۀ ما نیست
☑️ امام صادق(ع):
🔸 کسى که به زیارت قبر امام حسین(ع) نرود و خیال کند از شیعیان ماست و با همین حال فوت کند،
او شیعۀ ما نیست
و اگر هم از اهل بهشت باشد، جزء میهمانان اهل بهشت محسوب مىشود.
📜 قال الصادق(ع): مَنْ لَمْ یَأْتِ قَبْرَ الْحُسَیْنِ ع وَ هُوَ یَزْعُمُ أَنَّهُ لَنَا شِیعَةٌ حَتَّى یَمُوتَ فَلَیْسَ هُوَ لَنَا بِشِیعَةٍ وَ إِنْ کَانَ مِنْ أَهْلِ الْجَنَّةِ فَهُوَ مِنْ ضِیفَانِ أَهْلِ الْجَنَّةِ.
⬅️ کامل الزیارات، ۱۹۳
🏷 #امام_حسین علیه السلام
#اربعین #کربلا
🔺ادعای آمریکا: در حملۀ اوکراین به خاک روسیه نقشی نداشتیم
🔹معاون سخنگوی وزارت خارجه آمریکا مدعی شد که واشنگتن در برنامهریزی و آمادهسازی حملۀ اوکراین به استان «کورسک» نقشی نداشته است.
🍃🌹▪️ـــــــــــــــــــــــــ
صـــراط
@roshangari_samen
خیلی خواستگار داشتم.دکتر،مهدنس طلافروش ولی بابام همه شون رو رد میکرد چون خواهر بزرگترن مجرد بود میگفت اول باید اون ازدواج کنه. ولی من نمیتونستم منتظر بمونم اخه خواهرم اصلا خواستگار نداشت یه روز پدرم گفتم...
https://eitaa.com/joinchat/2967208113Cc7564cb966
سلام خدمت همراهان کانال
با عرض معذرت سه پارت از رمان نهال ارسال نشده و پرشی در پارتها ایجاد شده
سه پارت جا افتاده به همراه پارتهای قبلی خدمت شما👇
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۸۵۱
به قلم #کهربا(ز_ک)
رو به زنداداش که با لذت به دختراش نگاه میکرد گفتم
عه شما که مخالف غذاهای فستفودی بودین
_بله الانم مخالفم...
مربیشون سه روز هفته رو تعیین کرده تا غذا ببرن مدرسه...
دوروز بابد غذاهای سنتی ببرن و یه روز به اختیار خوو بچهها هرپی که دوست دارن...
منم از قبل قول پیتزا داده بودم براشون پختم...
_ که اینطور...
ماشاالله هردو قد کشیده و بزرگتر شدند ولی چرا دیگه مثل سابق تپل نیستند
_آره دیگه... از وقتی قد کشیدن یکم لاغر شدن... ژنیتکشونه لابد... خونوادهی شما و خودم تپل نداریم خب اینام به خودمون رفتند
داداش رو به بچهها با جدیت گفت
_خب بچهها بازی و شیطنت بسه...
فردا صبح مدرسه دارید
عمه هم خستهست
اسم مدرسه که اومد با خوشحالی رو به بچهها لب زدم
_وای شما دوتا مدرسه میرین؟
_بله عمه... پیشدبستانی میریم...
داداش که بلند شده بود و سمت سرویس میرفت به آرومی گفت
_نه پس... همینکه تو رفتی زمان برای ما متوقف شد
کسی بزرگ نشد پیر نشد و ...
ادامهی حرفش رو چون ازم دور شده بود نشنیدم
ناراحت به زینب نگاه کردم
_ناراحت نشو...
شاید ندونی این دوسالی که تو نبودی چه اتفاقاتی برای خونوادهت افتاده...
داداشت از وقتی سرپا شده یه روز خوش نداشته...
شاید تنها خوشی این روزهاش پیدا سدن تو باشه...
بچهها رو نشونش دادم
_پس اینا چین؟
بعد هم خونه رو با دست نشون دادم
_و خونهی به این بزرگی...
تو و داداش که اهل ناشکری نبودین...
سرش رو به تایید حرفم تکون داد
_آره راست میگی شکر خدا بچهها سلامتن... تن خودمون سلامته... سقفی بالای سرمونه
اما خب اگه اتفاقات این دو سال رو بشنوی نظرت عوض بشه
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۸۵۲
به قلم #کهربا(ز_ک)
بغضم گرفت
_آره خبر دارم بابام... نتونستم بقیهی حرفم رو ادامه بدم...
جلو اومد و بغلم کرد...
در آغوشش خودم رو پناه دادم..
از وقتی شنیده بودم بابا فوت شده محتاج این آغوش بودم
کسی که مثل خودم بابا رو از نزدیک بشناسه و بدونه چه لعبتی رو از دست دادم و درکم کنه
نمیدونم چقدر گریه کردم که با صدای داداش چشمام رو باز کردم
_بسه عزیزِ من... باباهم راضی نیست اینقدر خودت رو اذیت کنی
بینیم رو بالا کشیدم و سرم رو از شونهی زینب بلند کردم
چند تا دستمال از جعبهای که دست داداش بود بیرون کشیدم و صورتم رو خشک کردم
_ دلتنگ بابام... دلتنگ مامانم
کاش امشب منو برده بودی پیش مامان
_گفتم که صبح میبرمت...
با دست هردومون رو نشون داد لابد الانم میخواین تا صبح باهم حرف برنید
من خیلی خستهام میرم بخوابم
زینب جان صبح خودت بچههارو ببر مدرسه
من کار دارم صبح زود باید برم جایی حول و حوش ساعت نه میام نهال رو میبرم پیش مامان...
توام باهامون میای دیگه؟
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۸۵۳
به قلم #کهربا(ز_ک)
_آره میام...
داداش سری تکون داد و به طرف اتاقی رفت.
زنداداش بلند شد
برم یه چای دیگه بیارم باهم بخوریم
باید برام تعریف کنی این دوسال کجا بودی و چی کار کردی
رفتنش رو با نگاهم دنبال کردم
چی باید میگفتم؟
نمیدونم داداش چی بهش گفته
با صدای داداش که اسمم رو برد بلند شده و به طرف اتاق رفتم
نرسیده به در ظاهر شد
با صدای آروم گفت
_نهال من چیزی در مورد دستگیری نیما به کسی نگفتم
همه فکر میکنند فقط فیروز دستگیر شده و نیما درگیر باباشه...
البته یه یه چیزایی در مورد اراجیف فیزوز و چیزایی که گفته بود و تو رو از خونواده فراری داده هم گفتم
اگه خواستی خودت مفصلتر براشون تعریف کن...
البته منظورم برای نسرین و نیلوفره...
دلشون خیلی ازت پره...
_مامان چی؟
اون هم ازم عصبانیه؟ یا وقتی براش گفتی کنار اومد؟
مردد کمی حرفم رو مزمزه کردم ببینم چطور بگم
_ وقتی به مامان گفتی بهم حق داد که اونجوری با اون فضاحت بذارم برم؟
یا اونم از دستم عصبانیه؟
برام مهم نیست بقیه بهم حق دادن یا نه
مهم نیست الان منو بخشیدن یا میبخشن
اما مامان برام مهمه خیلی هم مهمه..
باید بدونم فردا چطوری باهاش روبرو میشم
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۸۵۴
به قلم #کهربا(ز_ک)
نگاهش مردد بود وقتی ازم گرفت
_آره ... از مامان خیالت راحت باشه...
نفس راحتی کشیدم...
خداروشکر که مامان توجیهه...
میدونستم مامان منو میبخشه...
خوشحال به طرف مبلی که قبلا روش نشسته بودم برگشتم
با حرف داداش برگشتم و نیم نگاهی بهش انداختم
_مشکل اصلی الان فقط نیلوفر و نسرینن نهال...
_گفتم که برام مهم نیست بقیه شرایطم رو درک میکنن یا نه...
همین که مامان درکم کنه کافیه
با ناراحتی قدمی به طرفم برداشت
_چقدر تو خودخواهی نهال...
که یهو زنداداش با سینی چای جلوش ظاهر شد...
_آقا نریمان شما خستهای برو استراحت کن خودم باهاش صحبت میکنم...
کمی به همسرش نگاه کرد...
پس خودت همه چی رو بهش بگو... همه چی رو کامل بگو...
ناراحت از لحنش روم رو به طرف مخالف برگردوندم...
زینب سینی رو روی میز گذاشت و کنارم روی مبل به آرومی نشست
_نهال باید به موضوع مهم رو باهات در میون بذارم...
_باشه بگو... ولی بعدا به داداشمم بگو که حق نداره اینجوری باهام برخورد کنه...
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۸۵۵
به قلم #کهربا(ز_ک)
به جهنم که نسرین و نیلوفر درکم میکنن یا نه...
اون روزی که با تو تو خونهمون دعوام شد شرایط خوبی نداشتم... به همه تون بدبین بودم...
به تو و داداش بیشتر از همه
ناراحت فنجون چایی که دستش گرفته بود رو دوباره به سینی برگردوند و با اخمی ریز نگاهم کرد
_واقعا؟
طفلکی داداشت اونروزا که از یه نوزاد دوماهه هم بیآزارتر بود... نه میتونست حرفی بزنه و نه کاری کنه...
البته نریمان یه چیزایی برام تعریف کرده ولی خود منم هنوز از دستت عصبانیم...
ببین عزیزم... آدم هرچقدر هم که عاشق شریک زندگیش باشه باز هم دلیل نمیشه تا وقتی از طرف خونوادهش بیاحترامی به همسرص ندیده نسبت بهشون حس بدی پیدا کنه یا در تقابل قرار بگیره...
تو اون روزا حال و روز داداشت و بابات رو میدیدی...
حال و روز مامانت و ماهارو میدیدی اما فقط به فکر خودت بودی...
داداشت گفت که تحت تاثیر دروغهای فیروز فکر کردی فرزند واقعی خونوادهت نیستی و برای همین هم بود که یباره گذاشتی و رفتی
حتی وقتی نیلوفر و شوهرش و عمه و آقا کاوه سراغت اومدند بهشون بیتوجه بودی...
الانم که در مورد خواهرات داری اینطوری حرف میزنی...
من نمیفهمم چرا اینقدر تو عوض شدی...
اونا خواهراتن... همونطور که تو تحت یه شرایطی که اونزمان ما چیزی ازش نمیدونستیم گذاشتی و رفتی خواهر و برادراتم در طول این مدت اتفاقات تحمل ناپذیری براشون افتاد
#مژده_مژده📣📣
#رمان_نهال_ارزوها کامل شد😍
برای دریافت کل #رمان_نهال_آرزوها مبلغ ۴۰ هزار تومان به این شماره کارت واریز کنید
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید و کل رمان رو یکجا دریافت کنید🌹👇👇
@Mahdis1234
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۸۵۶
به قلم #کهربا(ز_ک)
_زنداداش چی گیرت میاد از شماتت کردن دیگران؟
من خودم الان داغون داغونم...
اونقدر بهم ریخته هستم که بخوام بهو بزنم زیر همه چی و بگم به جهنم که بقیه در چه حالی هستند و این مدت چی به سرشون اومده...
الان تنها چیزی که برام مهمه حال مامانمه...
انگار توقع شنیدن این حرف رو ازم نداشت چون در سکوت کمی نگاهم کرد...
سری تکون داد و با بغضی که سعی در پنهان کردنش داشت گفت
_خیلی خب... هر طور راحتی...
فکر میکردم اوضاع و احوال امروز خواهرات برات مهم باشه برا همین داشتم مقدمه چینی میکردم چیزایی رو بگم...
ولش کن...
ببخش اگه ناراحتت کردم
بلند شد و به طرف در اتاق مقابل اتاقی رفت که داداش داخلش بود...
_الان جات رو اماده میکنم که بری بخوابی...
صدای بچهها از اتاق تهی میومد...
بلند شدم و به طرفش رفتم از لای در داخلش رو رصد کردم
مشغول بازی بودند و بالشهاشون رو به هم دیگه پرت میکردند...
خوشبحال بچهها فارغ از مسائل دنیا زندگیشون رو میکنند بدون اینکه بفهمند چیدر اطرافشون میگذره...
به عقب برگشته و داخل اتاقی که زینب واردش شده بود رفتم
با دیدنم به رختخوابی که سه لا روی زمین انداخته بود اشاره کرد
_با همین راحتی؟ یا یکی دیگه بهت بدم؟
_خوبه... دستت درد نکنه
مانتو و شال رو در آوردم و گوشهای انداختم...
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۸۵۷
به قلم #کهربا(ز_ک)
تشک رو باز کردم و بالش رو روش گذاشتم پتو رو باز کردم و وقتی روی رختخواب دراز میکشیدم روم کشیدم...
شاید دوباره تند رفتم
اینکه فکر میکنم قراره به نسرین و نیلوفر حق بدن که هرچی دلشون خواست بهم بگن آزارم میده...
اینام باید من رو درک کنند
منم دوساله دور از خونواده بودم
منم سختیهای خودم رو داشتم...
بغضم گرفت
تا همین یمدت پیش حتی خبر نداشتم خونوادهی واقعیم کیا بودند...
خبر نداشتم بابام فوت شده...
بابای خوب عزیزم...
نمیدونم همینطور دراز کش چقدر به بابا فکر کردم و براش اشک ریختم که خوابم برد...
صبح از سروصدای باز و بسته شدن در اتاقها بیدار شدم...
به دیوارهای اتاق نگاه کردم ساعت دیواری وجود نداره...
گوشی هم که ندارم...
اونگوشی که خونهی بیبی دستم بود متعلق به خود بیبی بود...
نمیدونستم مجاز هستم بیارمش یا نه...
برای همین با وجودی که منصوره اصرار داصت فعلا پیشم باشه همونجا جاش گذاشتم...
حتما وقت نماز صبح شده و نریمان و زینب برای نماز صبح آماده میشن...
نگاهم روی پردهی پنجرهی اتاق ثابت موند... نور زیادی پشت پنجره معلومه...
پس آفتاب زده ...
داداش و زنداداش طبق عادت همیشگی که تا وقتی مهمون سفارش نکنه برای نماز بیدارش نمیکنند من رو هم بیدار نکردند...
#مژده_مژده📣📣
#رمان_نهال_ارزوها کامل شد😍
برای دریافت کل #رمان_نهال_آرزوها مبلغ ۴۰ هزار تومان به این شماره کارت واریز کنید
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید و کل رمان رو یکجا دریافت کنید🌹👇👇
@Mahdis1234
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨