eitaa logo
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
19.2هزار دنبال‌کننده
783 عکس
407 ویدیو
7 فایل
عضو انجمن رمان آنلاین ایتا🌱 https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/7 رمان به قلم‌ زهرا حبیب اله #لواسانی جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم کپی از رمان حرام تبلیغ👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2009202743Ce5b3427056
مشاهده در ایتا
دانلود
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهال‌آرزوها #قسمت_۹۷۱ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 به قلم (ز_ک) اما چه طوری؟ با چه بهونه‌ای؟ می‌دونم که داداش مخالفت می‌کنه یاد اون روزی افتادم که نیما به نریمان گفته بود نهال رو بفرست پیش مادرم... بااینکه باردار بودم شرایطم طوری بود که پیش خونواده‌ خودم راحتتر بودم توقع داشت کنار مادر خودش باشم و داداش بهم گفت اونم مادرِ همسرته و حقش هست جویای احوالش باشی و اگه کمکی نیاز داره بهش رسیدگی کنی خودت نگاه کن و ببین شرایطت چطوریه؟ حتی شماره‌ تماسش رو برام تهیه کرد تا تلفنی باهاش در ارتباط باشم آخه داداش هم مثل بابا و مامان به صله‌ی رحم اعتقاد زیادی داره اون فکر می‌کرد من به خاطر اینکه فهمیدم اموال و دارایی های اونها از راه حرام بوده دوست ندارم پام رو به خونه‌شون بگذارم برای همین حتی بهم راهکار هم داد... گفت اگه بخوای من برات چند بسته گوشت و مرغ می‌خرم چند نوع غذا درست کن و با خودت به خونه‌شون ببر بگو دوست داشتم ببینمتون اما چون شرایط دعوت کردن نداشتم اینارو تهیه کردم و با خودم آوردم تا اینجا مهمونیم روبرگزار کنم اینطوری از غذای شبهه ناک اونهام تناول نمی‌کنی اگه به داداش یا بقیه بگم می‌خوام برای مدت کوتاهی پیش مادرشوهرم بمونم مخالفت می‌کنند برای همین باید طوری وانمود می‌کردم که فکر کنند برای سرزدن پیش اونها می‌رم بعدا یه فکری برای موندنم می‌کنم. نگاه از پسر کوچولوم برداشتم... عمه‌اینا راست می‌گفتند بچه‌م یه چیزیش هست این منم که نمیخوام باور کنم. کپی حرام جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم @chatreshohada لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/63589 ✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺 🌺🌟 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهال‌آرزوها #قسمت_۹۷۲ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 به قلم (ز_ک) صفحات دفترچه‌ی کوچکم رو یکی یکی ورق زدم به شماره تماسی که نیما از طریق داداشم بهم داده رسیدم اسم مقابلش رو با حرص زمزمه کردم فرشته... فرشته... گوشیم رو برداشتم و شماره رو گرفتم بوق آزادش باعث شد آشوب به دلم بیفته یاد زخم زبونهای فرشته اعصابم رو بهم ریخت اخلاقش کاملا دستم اومده اولین حرفی که الان بهم می‌زنه اینه که چه عجب...پارسال دوست، امسال آشنا... نیما که بود بیشتر یاد من بودی، دیگه فکر نمی‌کنه که اون موقعم من یادش نبودم بلکه این نیما بود که مجبورم می‌کرد به یاد مامان‌جونش باشم والله در طول هفته یه روز هم من برای خودم نبودم یه شام دونفره نتونستم با شوهرم بخورم... هرشب یا من و نیما رو به خونه‌ی خودش می‌کشوند یا خودش و شوهرش و سینا خونه‌ی من بودند. وای که یاداوری اون ایام باعث شد بیشتر از قبل حرصم بگیره صدای بوق اشغال باعث شد از فکر خارج بشم خداروشکر که جواب نداد نمی‌دونم خوشحال باشم از این موضوع یا ناراحت ، چون نقشه‌ای که همین چند دقیقه‌ی پیش بخاطر پسرم کشیدم نقش بر آب شد. 📣📣 کامل شد😍 برای دریافت کل مبلغ ۴۰ هزار تومان به این شماره کارت واریز کنید 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید و کل رمان رو یکجا دریافت کنید🌹👇👇 @Mahdis1234 کپی حرام جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم @chatreshohada لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/63589 ✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺 🌺🌟 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهال‌آرزوها #قسمت_۹۷۳ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 به قلم (ز_ک) با لرزش گوشی توی دستم به صفحه نگاه کردم شماره‌ی فرشته‌ست تماس رو وصل کردم سعی کردم لحن مهربونی به صدام بدم _الو... سلام فرشته جون... _الو... نهال تویی؟ چه عجب... وای که از این لحن کشدارش کم مونده کهیر بزنم پارسال دوست، امسال آشنا... هیچ با خودت نمی‌گی مادرشوهرم در چه حاله؟ یه سراغی ازم نگرفتی؟ بعد هم زیر گریه زد اون از شوهرم که جوون جوون دارن اعدامش می‌کنند اونم از پسرم که توی زندونه حیف که فعلا نمی‌تونم حرف دلم رو بزنم البته بهش حق می‌دم اینهمه به هم ریخته باشه... شوهر و پسر ادم در چنین شرایطی باشن آدم دق می‌کنه و اونم حق داره که الان ازم این توقع رو داشته باشه _ببخشید فرشته جان‌... اتفاقا منم از شما گله‌مند بودم، شرایط خوبی نداشتم، بخاطر بارداری خیلی سختم توقع داشتم بهم سر بزنی اما الان که غم صداتو شنیدم بهت حق میدم که نتونستی سراغی ازم بگیری امیدوارم شما هم منو شرایط منو درک کنی سکوتش اونقدر طولانی شد که احساس کردم تماس قطع شده _الو... الو... کپی حرام جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم @chatreshohada لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/63589 ✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺 🌺🌟 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهال‌آرزوها #قسمت_۹۷۴ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 به قلم (ز_ک) _پشت خطم. بچه‌ت به دنیا اومده الان؟ بله، یازده روز دیگه دوماهش تموم می‌شه نفس سنگینی کشید _اونوقت قابل نبودم موقع دنیا اومدمش اونجا باشم؟ لااقل یه خبر بهم می‌دادی این بشر چقدر رو داره آخه... _اتفاقا می‌خواستم خبرت کنم... اما هیچ شماره‌ای ازت نداشتم... منم برای تو مهم نبودم که یه حالی ازم نپرسیدی. خبر دارم که نیما بهت گفته باردارم... _،والا بهم گفت اما فکر می‌کردم سربه سرم گذاشته. تو دوبار دیگم باردار شدی، با اونهمه مراقبتی که توسط نیما ازت می‌شد نمی‌تونستی حفظشون کنی و هربار سقط می‌شدند خیلی جالبه حالا که مراقبتهای نیما بالا سرت نبوده بچه موند و سالمم به دنیا اومد نیش حرفش تا مغز استخونم رو سوزوند برای همین بیشتر مصمم شدم تا پیشش برم و اگه این بچه نیاز به مراقبت و دوا و دکتر داره بندازم گردن خودشون... اون چه خبر داره که توی بارداری چه کتک مفصلی به خاطر شوهر نزول خورش و نیما خوردم و آش و لاش منو رسونوم بیمارستان چه خبر داره نزدیک بود دوباره سقط بشه چه خبر داره چندبار هم اینجا حالم بد شد و هربار نریمان با یکی من رو به دکتر رسوند... 📣📣 کامل شد😍 برای دریافت کل مبلغ ۴۰ هزار تومان به این شماره کارت واریز کنید 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید و کل رمان رو یکجا دریافت کنید🌹👇👇 @Mahdis1234 کپی حرام جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم @chatreshohada لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/63589 ✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺 🌺🌟 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهال‌آرزوها #قسمت_۹۷۵ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 به قلم (ز_ک) الانم اگه این بچه رو همینجا مداوا کنم از کجا می‌خواد بفهمه چه زحماتی براش کشیده شده؟ پس بهتره حتما برم و یمدت پیش خودش باشم مطمئنا از بادیگارد و خدم و حشم خبری نیست و زحمت همه کارها به دوش خودش و اون سینای بی عرضه میفته، ببینم چند بار بدون منت برای نوه‌شون قدمی برمی‌دارن اینطوری دهن نیمارو هم می‌تونم ببندم، حالا کی می‌‌تومی بیای؟ نمی‌دونم شاید فردا... هنوزم خونه‌ی خاله کبری هستین؟ _نه بابا... فقط یه مدت کوتاه... الان مدتیه به خونه‌ی خودمون برگشتیم _خونه‌ی خودتون؟ مگه خونتون مصادره نشده ؟ _نه... اینجا از اولم به نام خودم بود به فکر فرو رفتم خونه‌ای که به نام فرشته بوده توسط دولت ضبط نشده پس چطوری همه دارایی‌هایی که نیما به نام من زده به دست دولت افتاده؟ باید ته این ماجرا رو هم در بیارم _من فردا بلیط می‌گیرم و میام خونه‌تون _یعنی کسی نیست تورو بیاره؟ با یه بچه تنهایی می‌خوای بیفتی تو خیابون و بیای تهران؟ _اگه داداشم بفهمه خودش منو میاره... اما نمیخوام از کار بندازمش... برای همین اگه بلیط گیرم بیاد بلیط قطار می‌گیرم دروغ می‌گفتم نمیخوام با داداش برم، چون یکم بعد برم می‌گردونه. برای همین ترجیح می‌دم با یه برنامه‌ای برم که نتونه برم گردونه و طوری هم نشه که ناراحتش کنم سلام هرکسی تمایل داره که پارتهای باقیمانده از رو بخونه مبلغ ۲۰ هزار تومان واریز کنه به این شماره حساب👇👇 ۵۸۹۲۱۰۱۴۶۱۴۴۴۵۰۳ انصار لواسانی وفیش واریز رو ارسال کنه به این آیدی👇👇 @Mahdis1234 کپی حرام جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم @chatreshohada لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/63589 ✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺 🌺🌟 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهال‌آرزوها #قسمت_۹۷۶ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 به قلم (ز_ک) تپش ضربان قلبم رفته رفته داره بالا می‌ره... فکر می‌کردم فرشته هنوز خونه‌ی خواهرشه یا نهایتا به خونه‌ی کوچک فسقلی رهن یا اجاره کرده و اونجا داره زندگی می‌کنه... این که هنوز توی همون خونه و دم و دستگاهه. چطور ممکنه آخه؟ دبم می‌خواست خار شدن و فقر و تنگدستی فرشته رو از نزدیک ببینم اما همه‌ی تصوراتم غلط از آب در اومد یاد روزهایی افتادم که با زبون بی‌زبونی نداری و فقر پدرومادرم رو به روم میاورد. اون روزها بابت این موضوع خیلی خجالت می‌کشیدم اما حالا که کاملا می‌دونم همه‌ی دارایی فیروز از راه کلاهبرداری بوده دیگه اون احساس شرمندگی رو ندارم اونی که باید خجالت بکشه و شرمنده باشه فرشته‌ست این همه سال با دارایی دیگران به دیگران فخرفروشی کرده دلم می‌خواد برم توی اون خونه و تا می‌تونم به روش بیارم اون خونه و هرچی که صاحبشه مال دیگرونه و شوهرش با حقه و دوز و کلک اونارو تصاحب کرده. اما چه فایده... فرشته که بابت این چیزا خجالت نمی‌کشه اون میگه پول و مال و دادایی باشه از هرجا هم که میخواد اومده باشه فرقی براش نمی‌کنه از چنگ کی براش در آوردن، فقط مهمه که مال اون شده. ولش کن من به این حرفا و کارا کاری ندارم به خاطر بچه‌م دارم می‌رم تا کمتر از قبل به داداشم فشار بیاد سلام هرکسی تمایل داره که پارتهای باقیمانده از رو بخونه مبلغ ۲۰ هزار تومان واریز کنه به این شماره حساب👇👇 ۵۸۹۲۱۰۱۴۶۱۴۴۴۵۰۳ انصار لواسانی وفیش واریز رو ارسال کنه به این آیدی👇👇 @Mahdis1234 کپی حرام جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم @chatreshohada لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/63589 ✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺 🌺🌟 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهال‌آرزوها #قسمت_۹۷۷ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 به قلم (ز_ک) می‌دونم وقتی نیما آزاد بشه کاری می‌کنه کا دیگه روم نشه تو چشم داداشم نگاه نکنم، چه برسه به اینکه همچنان در کنارشون زندگی کنم. پس لااقل زحمت و هزینه‌ی کمتری روی دوش داداشم بذارم که اگه بعد از آزادی نیما کمی فاصله بینمون افتاد کمتر باعث خجالتم بشه بدون اینکه در مورد رفتنم چیزی به کسی بگم همه‌ی کارهام رو کردم. حتی ساک کوچک خودم و پوریا رو هم آماده کردم وسایل شخصی و ضروری خودمم داخل کیف دستیم چیدم و داخل کمد قرار دادم... از صبح احساس خوبی ندارم. نمی‌دونم تصمیمی که گرفتم درسته یا نه. دیروز بعد از قطع تماسم با فرشته برای خرید بلیط قطار اقدام کردم اما برای امروز بلیط قطار نداشتند... ناچارم به ترمینال برم و با اتوبوس خودم رو به تهران برسونم نباید اجازه بدم هیچ کدوم از اعضای خونواده‌م متوجه تصمیمم بشن وگرنه قطعا مانع رفتنم می‌شن. اگه زودتر فهمیده بودم مادرشوهرم در منزل خودشون ساکن شده شاید کمی زودتر به سراغش رفته بودم من به جهنم این بچه حق داره از دارایی پدرش استفاده کنه... از نظر خودم اونقدر انصاف دارم که خونه و ملک و باغ و هر کوفت و زهرمارس که نیما به اسمم کرده رو از خودم ندونم و همه چی رو متعلق به همسرم بدونم برای همینه که باید برم و بفهمم چی به سر اونا اومده... من اینجا بدون ریالی پول باید همیشه دستم جلوی برادرم و خواهرام دراز باشه؟ اونوقت دارایی خودم و شوهزم اونجا یه گوشه افتاده باشه؟ سلام هرکسی تمایل داره که پارتهای باقیمانده از رو بخونه مبلغ ۲۰ هزار تومان واریز کنه به این شماره حساب👇👇 ۵۸۹۲۱۰۱۴۶۱۴۴۴۵۰۳ انصار لواسانی وفیش واریز رو ارسال کنه به این آیدی👇👇 @Mahdis1234 کپی حرام جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم @chatreshohada لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/63589 ✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺 🌺🌟 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهال‌آرزوها #قسمت_۹۷۸ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 به قلم (ز_ک) یاداوری موضوعی باعث شد حالم گرفته بشه اینکه اون چیزایی که دلم بهشون خوشه و بعنوان دارایی خودم و نیما ازشون یاد می‌کنم صاحب دارن و باید بهشون پس داده بشه بابا یه عمر زحمت کشید تا لقمه‌ی حلال به ماها بده طفلکی چقدر تلاش کرد تا اعتقاداتمون محکم باشه اونوقت من به همین راحتی همه چی رو فراموش می‌کنم‌ اون اموال اعم از خونه و ماشین و باغ و ملک و زمین مال من و شوهرم نیست همینطور که مال فرشته و سینا هم نیست... باید تلاش کنم اونها به صاحبینش پس داده شه... وسط اتاق خشکم زد پس من برای چی دارم می‌رم اونجا؟ اگه معتقدم دارایی فرشته حاصل قمار و رشوه و ربا و کلاهبرداری و دزدی‌های پدرشوهرمه پس چه دلیلی که داره الان دزدکی و بی خبر از خونواده‌م میخوام برم تهران؟ خودمم هنوز گیج و سر در گمم... پس سلامتی بچه‌م چی؟ آینده‌ش؟ از اینهمه عجزِ خودم گریه‌م گرفت پس چکار کنم؟ همینجا بمونم؟ و باز هم همه‌ی زحمات و هزینه‌های خودم و بچه‌م رو به دوش داداشم بندازم ؟ زنداداش مدتیه که با قبول پرونده توی خونه داره مثل گذشته کار و فعالیتش رو ادامه می‌ده و کمک حال داداشه. نسرین هم که کارهای تایپ و ادیت و این چیزا با کامپیوترش انجام می‌ده و میدونم حقوق خوبی هم داره دریافت میکنه... سلام هرکسی تمایل داره که پارتهای باقیمانده از رو بخونه مبلغ ۲۰ هزار تومان واریز کنه به این شماره حساب👇👇 ۵۸۹۲۱۰۱۴۶۱۴۴۴۵۰۳ انصار لواسانی وفیش واریز رو ارسال کنه به این آیدی👇👇 @Mahdis1234 کپی حرام جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم @chatreshohada لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/63589 ✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺 🌺🌟 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهال‌آرزوها #قسمت_۹۷۹ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 به قلم (ز_ک) نیلوفر تحت سرپرستی همسرشه و نیازمند کسی نیست.مامان بیمه و حقوث بازنشستگی بابا رو داره ... تنها آدم سربار این خونه منم... صدای خنده و بازی سلاله و سجاد با گریه و ونگ زدنهای بچه‌های نیلوفر در هم پیچیده، مغزم دیگه از این همه فکر و خیال‌ِ توی سرم خسته شده و کم مونده از داغی و فشار زیاد سوت بکشه سرو صدای بیرون هم بیشتر باعث کلافه‌گیم شده مستاصل کنار در نشستم... نسرین وارد اتاق شد و نگاهی درمونده بهم انداخت _تو چرا اینجا نشستی؟ میای نهار مامان رو بدی؟ من باید تا نیمساعت دیگه کار تحویل بدم بدون اینکه منتظر جوابم باشه از اتاق خارج شد... به پسر کوچولوم که روی رخت خواب فسقلیش خواب بود نگاه کردم _فدات بشه مامان... نمیفهمم تو مریضی که همش خوابی و جیکت در نمیاد و آزاری به کسی نمی‌رسونی یا اون دختر تخس و نق‌نقوی نیلوفر که مدام ونگ می‌زنه و همه رو کلافه می‌کنه هوای اتاق گرمه پس کمی پتوی روش رو سبک کردم و از اتاق خارج شدم مامان روی ویلچرش نشسته و داره با بچه‌های نیلوفر حرف می‌زنه... معلومه که قصدش سرگرم کردن اونهاست تا نیلوفر دخترشو بخوابونه. _بهت گفتم که پوریا با صدای جیغ و گریه‌ی ساجده بیدار نمی‌شه بیارش همونجا توی اتاق بخوابونش کپی حرام جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم @chatreshohada لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/63589 ✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺 🌺🌟 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهال‌آرزوها #قسمت_۹۸۰ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 به قلم (ز_ک) همینطور که بچه رو روی پاش خوابونده بود و ریز تکونش میداد نگاهم کرد _نه بابا... این بچه عادت کرده هر دقیقه باید چشمش به خواهرو برادرشم باشه... از اینا که دور میشه انگار می‌فهمه جیغ و هوارش بیشترم می‌شه همون لحظه سجاد با شیطنت بالای سر ساجده نشست و شروع کرد به حرف زدن ساجده هم چنان ذوق و هیجان از خودش نشون داد و دست و پاش رو تکون می‌داد که معلومه خواب کاملا از سرش پرید... تو دلم گفتم آخه وروجک تو هنوز دوماهته چطوری اینقدر عشق خواهرو برادری و میفهمی اینی که مقابلته داداشته؟ نیلوفر کلافه اما با محبت پسرش رو مخاطب قرار داد _مگه مامانی نگفت یکم ساکت باشین آجی بخوابه؟ اگه کم بخوابه بزرگ نمی‌شه و همیشه همینجور کوچولو می‌مونه... خوبه هیچوقت بزرگ نشه؟ _ببخشید ببخشید حواسم نبود به قربون زبون ریختناش بشم من دلم ضعف میره برای شیرین زبونیاش. اما وقت داروهای مامانه بهتره زودتر غذاش رو بیارم تا بخوره. به طرف آشپزخونه که می‌رفتم گویا متوجه مقصودم شد _نهال مامان جان... سفره بنداز خودت و بچه‌ها هم بشینید سر سفره... 📣📣 کامل شد😍 برای دریافت کل مبلغ ۴۰ هزار تومان به این شماره کارت واریز کنید 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید و کل رمان رو یکجا دریافت کنید🌹👇👇 @Mahdis1234 کپی حرام جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم @chatreshohada لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/63589 ✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺 🌺🌟 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهال‌آرزوها #قسمت_۹۸۱ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 به قلم (ز_ک) برای من تنهایی غذا نیار که تنهایی از گلوم پایین نمیره... نگاهی به نیلوفر کردم _خب این بیچاره که فعلا مشغول بچه‌ست نمی‌تونه غذا بخوره و این بار نیلوفر جوابمو داد _اتفاقا خوبه سجاد و سلاله مشغول خوردن غذا که بشن سروصداشون می‌خوابه این بچه هم میتونه بخوابه. منم بعدا میام با خودت می‌خورم... سفره رو انداختم و اول غذای بچه‌هارو آماده کردم و به سر سفره دعوتشون کردم سینی غذای مامان رو هم مقابلش روی زمین قرار دادم _بفرما مامان جان بسم‌الله با لبخند اولین قاشق رو توی دهنش گذاشتم نصف بیشتر غذاش رو خورد دستهای لرزونش رو کمی بالا برد الهی شکر...بسه مادر... سیر شدم، خدا خیرت بده بچه‌ی نیلوفرم خوابید، برید غذاتونو بخورید نگاهم هنوز روی دستای لرزونشه که بالا آورد بعد روی پاش افتاد _مامان دستاتو می‌تونی بالا بیاری و تکون بدی؟ با ذوق لب زد _آره چندروزه احساس میکنم داره جون می‌گیره... دوباره کمی بالا آورد تا نشونم بدیکی دو لحظه بیشتر نتونست نگهش داره که دوباره افتاد روی پاش _فعلا داداشت و زنداداشت نفهمن... طفلکیا میخوان ببرنم فیزیوتراپی... هزینه‌ش بالاست هرروزم برای بردنم مزاحم یکی باید بشم خواهرشوهر عمه‌ت می‌گفت بدون فیزیوتراپی هم دست و پاهات جون میگیرن فقط یکم دیرتر. کپی حرام جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم @chatreshohada لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/63589 ✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺 🌺🌟 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهال‌آرزوها #قسمت_۹۸۲ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 به قلم (ز_ک) _مامان درست میگه دوباره زحمت داداش زیاد میشه. طفلکی دوشیفت داره کار می‌کنه از یه طرف رسیدگی به زندگی خودش از طرفی هم رسیدگی به امورات مامان و من و بچه‌م البته نیلوفر و اقا جواد خیلی میخوان کمک کنند اما خود داداش معتقده بابت اون چندماهی که آسیب دیده گوشه‌ی خونه افتاده بود خیلی بهشون زحمت داده و دیگه حق نداریم بهشون زحمت جدید بدیم‌ هرکسی یه اخلاقی داره اخلاق داداش منم اینه که زیر دین کسی نمونه حتی اگه اون ادم آقا جواد رفیق فابریک خودش و داماد وظیفه شناس و مسئولیت پذیر خونواده باشه. بنده‌ی خدا مثل برادر برای ما و یه پسر خلف برای مامانه اما داداشمم غیرت داره وقتی دوست نداره بیشتر ازین مسئولیتهای زندگی خودشو خانواده‌ش رو به کسی بسپره باید بهش حق داد. دستای مامان رو توی دستام گرفتمو بوسه بارونشون کردم _خیلی خوشحالم مامان... ان‌شاالله به زودی خودت از پس همه کارات بر میای و دیگه هم روی این صندلی نمی‌شینی... قراره پوریای من و ساجده خانم نیلوفرو با همین دستات بغل کنی و روی پاهات بخوابونی و بهشون شعر و سوره قران یاد بدی. قراره با دستات تو عروسیشون کف بزنی و با پاهات برقصی و مجلسشونو گرم کنی... 📣📣 کامل شد😍 برای دریافت کل مبلغ ۴۰ هزار تومان به این شماره کارت واریز کنید 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید و کل رمان رو یکجا دریافت کنید🌹👇👇 @Mahdis1234 کپی حرام جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم @chatreshohada لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/63589 ✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺 🌺🌟 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨