زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۱۰۸۵ به قلم #
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۱۰۸۶
به قلم #کهربا(ز_ک)
نزدیک غروب برای نیما نوشتم
_سایهی سرم سلام
برنج و روغن و گوشت و مرغ و بقیهی مواد غذاییمون تموم شده
میشه یه فکری به حال این موضوع کنی؟
البته شما سرور مایی هرطور خودت صلاح میدونی همون کار رو انجام بده
قبل از ارسال به سراغ نرگس رفتم
_نرگس ببین پیامم مشکلی نداره؟
استرس دارم بیاد خونه اذیتم کنه
_ببینمش...
نه اتفافا خوب نوشتی... خوشم میاد شاگرد زرنگی هستی و خیلی زود مطلبو میگیری
میدونی چرا استاد تاکید داره
بجای خواهش و تمنا و یا دستور دادن از کلمهی میشه استفاده کنیم؟
چون واقعا معجزه میکنه
الان اینجا شما مواد غذایی رو از همسرت طلب کردی
اگه مینوشتی خواهش میکنم غلط بود
چون وطیفهشه برات تهیه کنه پس خواهش چرا؟
اگه دستوری هم مینوشتی هم که با مبحث اقتدار بخشی مغایرت داشت
پس بهترین کلمه برای درخواستها نوشتن کلمهی جادویی (میشه) هست
هروقت اینجوری بنویسی نه درخواسته و نه دستور
یه جور انگار داری اختیار رو به خودش میدی
همین کلمه بهش قدرت انتخاب میده
و باعث میشه با انگیزه برات کاری انجام بده
حالا ممکنه این اوایل کمی مقاومت کنه اما بالاخره نتیجه میده انشاالله
بنظرم جملههات خوبه ارسال کن
منم یکم مواد غذایی برات میارم فعلا ...
_نه عزیز اینجوری برا نیما نوشتم که زودتر به فکر بیفته وگرنه یه چیزایی دارم فعلا ...
_سعی کن به مصلحت هم دروغ نگی
چون پیشش دروغگو که بشی و اعتبارت رو از دست بدی به نفعت نیست
کلا از کار خطا و گناه هیچوقت نتیجهی مثبت و ثواب گیرت نمیاد
_راست میگی، باشه ازین ببعد حواسم هست
نیمههای شب نیما به خونه برگشت و یکراست به آشپزخونه رفت
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۱۰۸۶ به قلم #
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۱۰۸۷
به قلم #کهربا(ز_ک)
_آقا نیما به خدا خیلی دوست داشتم غذا درست کنم
اما برات که پیامک دادم چیزی نداشتیم که درست کنم
پولای نقدمم تموم شده
بی اهمیت به من و حرفم به سمت سرویس رفت
و بعد از خارج شدنش یکراست پتوش رو برداشت و کنار بخاری و جای همیشگیش خوابید
توی نهیب دلم بهش نهیب زدم
_خوشا به غیرتت، دارم میگم چیزی توی خونه نداریم و این یعنی من و این بچههم چیزی نخوردیم
چه با خیال راحت رفت بخوابه.
درسته به نرگس گفتم یه چیزایی برای خوردن تو خونه داریم اما این حرفم واقعا دروع بود.
اصلا هم دوست نداشتم راستش رو بگم
اینجا دیگه بحث مصلحت اندیشی نبود.
بحث عزت نفسم بود.
نباید اجازه بدم به خاطر من به زحمت بیفته یا بیشتر از این نگرانم باشه
روز چهارمه که به نیما گفتم چیزی برای خوردن نداریم و اون هنوز کاری نکرده
همهی طلاهام رو قبل از آزادی نیما از دستم و گردنم در آوردم و تقدیمش کردم اصلا نمیدونم و خبر ندارم اونارو چکار کرد
پول رهن خونه رو که داداش از سهمالارثم داد
کاش اونارو به نیما نداده بودم لااقل الان دستم بود و با فروشش کاری میکردم
صبح روز پنجم وقتی نیما از خواب بیدار شد با صدایی که معلوم نبود چه احساس و حالتی داره صدام کرد و بهم گفت میخوام یه کارایی بکنم
ولی تا سرمایه نباشه کاری نمیتونم بکنم
خودت پس انداز و طلا چیزی نداری؟
_نه به جون خودت، دستم رو بالا اوردم
_فقط همین حلقهست و این گوشوارههام که گوشمه
نچی کرد و سرش رو پایین انداخت
با مرور حرفایی که میخوام به زبون بیارم قوت قلب گرفتم
_ اگه با پول اینا میتونی کاری کنی بدمشون بهت
انشاالله به دردت بخوره حالا بعدها واسم دوباره میخری
اخماش توی هم رفت
_اگه نتونستم دوباره بخرم چی؟
_بالاخره که میخری حالا زمانش مهم نیست، اگرم نشد که فدای سرت
اینارو خودت برام خریده بودی
بعدا هم میتونی
اخماش غلیظتر شد
_آره من خریده بودم ولی با پول بابام
مستاصل از اینهمه ناراحتیش نگاهش کردم
_خودت رو دست کم نگیر، تو هنوزم همون آقا نیمایی هرکاری اراده کنی محاله نتونی انجامش بدی
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۱۰۸۷ به قلم #
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۱۰۸۸
به قلم #کهربا(ز_ک)
پوزخندی زد مثلا چه کارایی؟
_نمیدونم... ببین آدما بر حسب موقعیت و شرایطشون زندگیشونم تغییر میکنه
من قبلا که پولدار بودی برام مهم نبود از چه راهی پول در میاری ولی مهم بود درامد زیادی داشته باشی
اما الان دیگه برام مهم نیست چقدر درامد داری
نه اینکه اصلا مهم نباشهها... مهمتر از این نیست که تو از من دور نشی
اون مدتی که ازت دور بودم خیلی اذیت شدم
بقول خودت داداشم ساپورتم میکرد محبت میکرد
اما سر روی سنگ گذاشتن در کنار تو هزار بار میارزه به زندگی راحت در کنار خونوادم
میبینی که بدون اونام دارم زندگیمو میکنم نمیخوام بگم راحته، اتفاقا دلم لک زده برای مامانم اما در کنار تو بودن آرامش بیشتری رو برام داره
پس هر کاری بتونی برای من و این بچه بکنی من با کمال میل میپذیرم
ولی به این هم فکر کن که کاری نباشه که باعث شه حتی یه شب از من دورت کنه
_چی شده نهال یه جوری شدی منو مسخره میکنی؟
_نه به خدا... چه مسخره کردنی؟
من تازه از خواب غفلت بیدار شدم
میبینم کم بهت احترام میذاشتم.
میخوام جبران کنم برات
_دست بردار از این چرندیات ... تاج سر و سایه سر و تکیهگاه و چیه این جرت و پرتا؟
چشمام حلقهی اشک بست
سعی کردم بغضم رو فرو ببرم
_هر طور تو صلاح بدونی ولی من این جوری خیلی دوست دارم
همینطور که از زیر پتو بیرون میومد با ناراحتی و عصبانیت لب زد
_اگه با منه که صلاح نمیدونم پس تمومش کن این مزخرفات رو
از شدت ناراحتی دلم میخواست سرم رو به دیوار روبروم بکوبم
اما یاد حرفای استاد افتادم
هرجا کم آوردید به این فکر کنید که شما قدرتمندتر از این حرفایین و میتونید به نفس سرکشتون غلبه کنید
هروقت دلتون شکست یا عصبی شدید و خشم بهتون غلبه کرد بدونید نَفسِتونه که میخواد شمارو از موفقیت دور کنه
پس خشمم رو پس زدم
با چند تنفس عمیق و بیصدا تلاش کردم بغضی که توی گلوم لونه کرده رو هم مهار کنم
با صدای آروم سر بلند کردم
_چشم آقا نیما هر چی شما میگی
عصبی نگاهم کرد
_خوبه همین الان بهت گفتم. ازین مدل رفتارا خوشم نمیاد
لباسهاش رو تعویض کرد و از خونه خارج شد
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۱۰۸۸ به قلم #
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۱۰۸۹
به قلم #کهربا(ز_ک)
رفتنش رو با چشم دنبال کردم
وقتی در خونه رو به هم کوبید بغض فروخوردهی منم دوباره سرباز کرد
مشغول گریه بودم که دستای کوچولوی پوریا روی سرم نشست
_گریه نکن مامان
همین جملهی پر بغض اون کافی بود تا کمی خودم رو مهار کنم
لبخندی به صورت چون ماهش زدم
نگاهم به دست و پای خودکاری و ماژیکی شدهش افتاد
_مگه نگفته بودم فقط توی دفترت نقاشی بکش؟ پس چرا دوباره روی دست و پاهات نقاشی کردی پسرم؟
پاشو ببرمت حموم
هنوز تکلیفم رو نمیدونم
چکار کنم خدایا ادامه بدم یا نه؟
وقتی خودش میگه اینطوری صدام نکن
پس چکار کنم؟
تازه استحمام پوریا تموم شده بود و داشتم لباسهاش رو تنش میکردم که گوشیم زنگ خورد
بچه رو کنار بخاری نشوندم و پتوی باباش رو روش کشیدم
بشین تا بیام
گوشی رو از روی اپن برداشتم
اما تماس قطع شده بود
وای خدا نیما بود
یعنی چکارم داره؟ خیلی وقته که بهم زنگ نزده بود
شمارهش رو گرفتم
با اولین بوق جواب داد
_هیچ معلوم هست کدوم گوری هستی؟
حالا خوبه صبح تا شب، شب تا صبح تو اون خراب شده مدام گوشی به دستی
من که کارت دارم جواب نمیدی
لحن توهینآمیزش باعث شد اخمهام تو هم بره
خواستم متقابلا جوابی درخور بهش بدم و بگم حالا خوبه من چند دقیقه بعد جوابتو دادم
تو چی که هروقت زنگ زدم جواب که نمیدی هیچ تا یه روز بعدش هم خبر نمیگیری ببینی چکارت داشتم
اما منصرف شدم
با لحنی شرمنده جواب دادم
_ببخشید پوریا رو برده بودم حموم الان درش اوردم نمیدونستم ممکنه زنگ بزنی وگرنه گوشی رو دم دست میذاشتم
_خیلی خوب گوش کن چی میگم
فاکتور اون طلاهاتو داری؟
همچین میگه طلا انگار چیا هستند یه جفت گوشواره و یه حلقهست دیگه
_نه به خدا...
خودت که دیدی وقتی رفتیم خونهی خودمون هیچی از وسایلمون اونجا نبود مامانت همه رو ...
یهو چنان وسط حرفم پرید که کم مونده بود از شدت خشم فریاد بزنم و هرچی به دهنم میاد نثار اون مادرش کنم...
انگار دروغ میگم... هیچ معلوم نشد مامان بیشعور و بی انصافش چه بلایی سر تمام زار و زندگی و وسایل شخصیمون اورد
فقط مدارک شناسایی و عقدنامه مون رو دست خاله کبری امانت داده بود.
میون حرفم پرید
چقدر حرف میزنی تو...
یه کلام بگو ندارم... پس حاضر شو بیا سر کوچه منم تا نیمساعت دیگه میام باهم بریم اونارو بفروشیم ببینم چکار میتونم بکنم
بدون اینکه منتطر جوابم باشه تماس رو قطع کرد
#مژده_مژده📣📣
#رمان_نهال_ارزوها کامل شد😍
برای دریافت کل #رمان_نهال_آرزوها مبلغ ۴۰ هزار تومان به این شماره کارت واریز کنید
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید و کل رمان رو یکجا دریافت کنید🌹👇👇
@shahid_abdoli
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۱۰۸۹ به قلم #
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۱۰۹۰
به قلم #کهربا(ز_ک)
سر نیمساعتی که گفته بود سر کوچه ایستاده بودم پوریا هم بخاطر حموم طولانی که داشت خسته شده و نقنق میکنه
کاش پیش نرگس میذاشتمش
حدودا ده دقیقه معطل نیما بودم تا بالاخره از راه رسید
به اونطرف خیابون اشاره کرد
_بیا بریم اون طلافروشی
دنبالش راه افتادم وارد طلافروشی که شدم پشیمونی مثل خوره به جونم افتاد
لعنت بر دهانی که بیموقع باز شود
عجب پیشنهاد مزخرفی داده بودم.
آخه جوگیر، نیما مگه اهل کار کردنه که طلاهاتو بخاطرش داری میفروشی؟
با اشارهی نیما
مردد گوشواره و حلقهای که داخل کیسه فریزر و توی کیفم قرار داده بودم رو بیرون آوردم و روی پیشخوان گذاشتم
تمام امیدم به این بود که فروشنده ازمون برگه خرید بخواد
و صد حیف که بدون هیچ مشکلی قیمت روز خرید طلارو باهامون حساب کرد
در لحظه یاد موضوعی افتادم
به خودم نهیب ر
زدم
_نهال احمق تو که مجبوری اینارو بفروشی چارهای هم نداری لااقل نیت درست کن تا یه خیری برات پیدا کنه
در دلم نیت کردم
خدایا به خاطر رضای تو طلاهامو دادم نیما بفروشه برا کاری که میخواد
امیدوارم خودت برام جبران کنی
بغضم گرفته بود اما چیزی بروز ندادم
از طلافروشی که خارج شدیم رو بهم کرد
خیلی خب تو برو خونه منم میرم جایی
بدون خداحافظی و مثل دوتا غریبه از هم جدا شدیم.
بچه به بغل به سمت خونه راه افتادم
دلشوره افتاد به جونم که نکنه با پول طلای من بره برای دوست دختراش کادو بخره؟
نکنه بره شرط بندی؟
نکنه بازم مواد و مشروب بخره؟
به خونه که رسیدم تازه به خودم اومدم
کم مونده بود از فرط غصه و عصبانیت ناشی از اینهمه فکر و خیال بزنم به سیم آخر
دلم فریاد میخواست سردرد گرفته بودم
یاد تصمیمات این مدتم افتادم شروع کردم به آروم کردن خودم
_نهال تو چته؟ مگه نگفتی بخاطر رضای خدا طلاهاتو دادی؟ پس آروم باش.
به تو دیگه ربطی نداره نیما باهاشون چکار میکنه
حتی اگه فهمیدی برده و همین کارایی که بخاطرش داری دیوونه میشی رو هم اتجام داده باید ریلکس باشی
انشاالله درست میشه توکل کن
خدارو صدا کن تا کمکت کنه
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۱۰۹۰ به قلم #
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۱۰۹۱
به قلم #کهربا(ز_ک)
آره... درسته... من دارم تلاشمو میکنم برای بهبود زندگیم
بقیهش با خداست
با این افکار کمی آروم شدم
بدون اینکه نگاهی به در خونهی نرگس کنم از پلهها به سختی بالا رفتم
اگه حواسم نبود مثل همیشه اول از همه با نیت آروم کردن خودم سراغ اون میرفتم و با نام درد دل کردم همه چیز رو براش تعریف میکردم
نرگس راست میگفت نیما هر کاری میکرد من فروی میرفتم سراغ اون و کلی غیبتش رو میکردم
اون زمان هم نرگس راهکارهایی که این روزا اجرا میکنم رو بهم میداد
ولی من هیچ کدومش رو روی نیما موثر نمیدونستم
با غیبت کردن از نیما هیچی درست نمیشد
اما حالا یه راهکار عالی و بهتر دارم
عجله داشتم زود به خونه برسم
حالا که پوریا خوابه و نیما هم معلوم نیست کی به خونه برگرده برای آروم کردن این دل بیچاره که حسابی برای از دست دادن طلاهام به تلاطم افتاده و دلشورهی اینو داره که مبادا واقعا نیما با اون پولا کاری کنه که از فروش اونها بیشتر پشیمون بشم باید هرچه زودتر به سجادهم پناه میبردم
به پیشنهاد استاد شروع کردم به خوندن چند رکعت نماز قضا...
فقط خدا میدونه چقدر نماز قضا دارم
لااقل این طوری کمی بارم رو سبک میکنم
بعد از نماز دستهام رو بالا بردم
دیگه نتونستم از سد اشکی که پشت چشمامه محافظت کنم
سد اشک شکسته شد و پهنای صورتم رو خیس کرد
به هقهق افتادم
خدایا
نمیخوام برام مهم باشه
من به خاطر تو طلاهامو دادم به نیما
خواستم کمکش کنم
تو هم کمکش کن راه کج نره
کمکش کن مرد بشه
دستشو بگیر یه کار خوب با اون پول راه بندازه
اون هنر هیچ کاری رو نداره
کسی رو هم نداره کمکش کنه
تو کمکش باش
کمکم کن تا حتی اگه نیما بلایی سر پولهام آورد من بهم نریزم و
ببشتر از حلقهم دلم به حال گوشوارههام میسوخت
اونا گوشوارههایی بود که موقع تولد پوریا داداش از طرف خودش و مامان برام خریده بود
#مژده_مژده📣📣
#رمان_نهال_ارزوها کامل شد😍
برای دریافت کل #رمان_نهال_آرزوها مبلغ ۴۰ هزار تومان به این شماره کارت واریز کنید
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید و کل رمان رو یکجا دریافت کنید🌹👇👇
@shahid_abdoli
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۱۰۹۱ به قلم #
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۱۰۹۲
به قلم #کهربا(ز_ک)
اون زمان ناراحت شدم که با وجود گوشوارههای خودم اونارو برام خریده.
میدونستم هدفش اینه که گوشوارههایی که با پولای نیما خریدم رو از گوشم در بیارم
لج کردم و گوشم ننداختمشون
اما وقتی نیما از زندان آزاد شد و قرار شد همینجا و توی تهران ساکن بشیم همه طلاهام حتی گوشوارههامو فروختم و همه رو دادم به نیما
اونم به خاطر اینکه وقتی از زندان خارج میشه کمی پول تو دست و بالش باشه
تازه اون موقع بود که گوشوارههای اهدایی داداشم رو گوشم کردم.
حتی نیما هم نمیدونست جریان اونا چیه...
و حالا اونارم فرخته بودم
خدایا کمکم کن مسیر رو درست پیش برم
تا یکماه نیما میومد خونه و میرفت و هربار سر یه موضوعی باهام دعوا راه مینداخت
اما من طبق دستورالعملهای استاد پیش میرفتم
هرروز یا یک روز در میون
یه جمله احترام آمیز برای شوهر خجستهم میفرستادم
در طول این مدت فقط یبار یه کیسه برنج و چند تا دونه مرغ خرید کمی ازش پول درخواست کردم تا ادویه و چند تا چیز مهم بخرم که اون رو هم با کلی غرولند بهم داد
منم با استفاده از کتاب آشپزی که از نرگس قرص کرده بودم تلاش میکردم غذاهای متنوعیبپزم
تنها چیزی که میدونستم این روزا نیما رو خوشحال میکنه غذای متنوع و خوشمزه بود
اما ذرهای از اخم و ناراحتیهاش کاسته نمیشد
بهونهتراشیهای گاه و بیگاه و بی احترامیها و ناسزا گفتنهاش خستهم میکرد
اما تلاشم این بود که کم نیارم
هروقت کم میاوردم
ذکر میگفتم یا سورههای کوتاهی که بلد بودم رو میخوندم
سورهی عصر و خوندن دعای سلامتی امام زمان عجیب حالم رو بهتر میکرد
پناهم شده بود جانمازم و خدایی که آغوشش همیشه برام باز بود و امام زمانی که شاهد تک تک درد دل کردنهام بود
گاه برای خدا درد دل میکردم گاه برای امام زمانم و گاه به حال زار و اوضاع اسفناک خودم اشک میریختم و گاه طلب صبر و شکیبایی و قدرت برای پیمودن ادامهی راه میکردم
دلتنگ مادرم بودم و طبق دستورالعملهای داخل دفتر نرگس بعد از یکماه اقتدار دهی نوبت درخواستها بود
میتونستم هر روز یا هر چند روز یکبار درخواستم رو از نیما بخوام
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۱۰۹۲ به قلم #
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۱۰۹۳
به قلم #کهربا(ز_ک)
اولین درخواست مهمی که داشتم دیدار مادرم بود
حسابی دلتنگش بودم
پس پیامکی که باید مینوشتم رو چند بار نوشتم و پاک کردم
اخرین باری که به نظرم با دستور استاد همخونی داشت این جملات شد
_سلام سایهی سرم
خیلی دلتنگ مامانمم دلم حسابی براش تنگ شده خیلی دوست داشتم باهم به دیدنش میرفتیم یا لااقل بهم اجازه میدادی تنهایی دوسه روزی به دیدنش برم
البته هرطور تو صلاح بدونی من اون کار رو می کنم
این طرز درخواست کردن اصلا از نظر من درست نبود یعنی چی آخه؟ مگه من اسیر و بردهی نیمام که این مدلی باید ازش درخواست کنم.
دلم به حال خودم سوخت
اما خوب دستور استاد بود...
با ارسال پیامک منتظر بودم ببینم چه عکسالعملی نشون میده ...
اون که هیچوقت جواب پیامهام رو نمیده این یکی هم روش
گوشی رو روی اپن میگذاشتم که با بلند شدن صدای پیامکش سریع روشن کردم
باورم نمیشد بعد از یکمها اقتدار دهی بالاخره نیما جواب پیامکم رو داده باشه
کم کم داشتم شک میکردم که نکنه گوشیم خرابه و پیامکهای نیمارو بهم نمیرسونه.
با خوندن پیامش حسابی حالم که گرفته شد هیج اعماق وجودم رو سوزوند
دست روی قلبم گذاشتم
احاس کردم صدای جیرینگ جرینگ خرد شدنش رو دارم میشنوم
جوابی که داده بود اشک حسرت رو توی چشمام جمع کرد
_من صلاح نمیدونم تو جایی بری
به اون دلت بگو با این قضیه کنار بیاد اگه نمیتونی برای همیشه برو پیش مامان جونت
گوشهای نشستم و غمیرک زده با صدای بلند گریه سر دادم
اینبار حتی به گریههای پوریا که به خاطر من سرداده بود هم توجهی نکردم
نمیدونم چقدر گذشته بود که صدای در خونه و بعد صدای نهال گفتن نرگس بلند شد
_نهال کجایی؟
چرا پوریا رو ساکت نمیکنی؟
چی شده دختر؟
دلم نمیخواست جوابش رو بدم
دلم تنهایی میخواست
دلم گریه میخواست
ماما گفتنهای پوریا دلم رو به درد میاورد اما نمیتونستم خودم رو مهار کنم
از همونجا جیغ کشیدم نرگس تروخدا دست از سرم بردار
از جیغ من هم پوریا ترسید و بهم چسبید و صدای گریه ش بیشتر بلند شد
#مژده_مژده📣📣
#رمان_نهال_ارزوها کامل شد😍
برای دریافت کل #رمان_نهال_آرزوها مبلغ ۴۰ هزار تومان به این شماره کارت واریز کنید
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید و کل رمان رو یکجا دریافت کنید🌹👇👇
@shahid_abdoli
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۱۰۹۳ به قلم #
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۱۰۹۴
به قلم #کهربا(ز_ک)
دیدم نرگس بیخیال نمیشه پوریا رو بغل گرفتم و به طرف در رفتم بلافاصله بازش کردم و پوریا رو توی بغلش چپوندم
_خواهش میکنم ازت این بچهرو ببر من بتونم یه دل سیر گریه کنم
بعدا باهم حرف میزنیم
بچم از بغلم جدا نمیشد و من وحشیانه از خودم جداش کردم.
وقتی در رو بستم تازه دلم براش کباب شد
فوری بازش کردم و بچه رو از نرگس پس گرفتم
بچه به بغل همونجا جلوی در نشستم گریه رو از سر گرفتم
_نهال آخه چه مرگته؟ چی شده مگه؟ به منم بگو از ترس و نگرانی دارم میمیرم
وقتی دید جوابی نمیدم
ادامه داد
_خدای نکرده نکرده اتفاقی برای مامانت اینا افتاده؟
با سر جواب منفی دادم
_برای شوهرت؟
اسم شوهر رو که آورد صدای گریهم بلندتر شد
وارد خونم شد برنگشتم ببینم داره کجا میره
کمی بعد با یه لیوان آب روبروم نشست
لبوان رو نزدیک لبم کرد
بیا یکم آب بخور
بگو ببینم چی شده؟
وقتی دید مقاومت میکنم کمی از آب رو به صورتم پاشید
همراه با هین بلند کمی سرم رو عقب کشیدم
با گریه گفتم
_چکار میکنی؟ مگه بیهوش شدم؟
_داری دقم میدی خوب بگو چی شده
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۱۰۹۴ به قلم #
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۱۰۹۵
به قلم #کهربا(ز_ک)
چشمهی اشکم دوباره جوشیدن گرفت
_به نیما پیام دادم
اوناهاش گوشیم اونجاست بردار خودت بخون ببین چه جوابی بهم داده
_پیامهای خصوصیتون رو من بخونم؟
_خصوصی کجا بود؟
با غصه از جام بلند شدم و گوشیم رو برداشتم و پیام ارسالی خودم و جواب نیما رو براش خوندم
_بخاطر این پیام داری خودتو میکشی؟
_نکشم؟
یه ماه بیشتره خودمو خار و ذلیل کردم برای این آدم
این همه عزت و احترام
با لحن کشدار ادامه دادم
این همه اقتدار
که نتیجهش بشه این؟
_عزیز دلم مگه قرار نبود صبور باشی؟
مگه قرار نبود همهی کارهات برای رضای خدا باشه؟
مگه قرار نبود هیچ توقعی از شوهرت برای انجام خوبیهات داشته باشی؟
_مگه من امامم، پیامبرم؟ که هرچقدرم خوب باشم با بدی دیگران ناراحت نشم؟
_نیما دیگران نیست
شوهرته، نگو که موقع ازدواج اون رو همهی وجود خودت نمیدونستی
پس اون وجودته.
خوبی به اون خوبی به خودته.
تازه یکماهه شروع کردی قرار شد شش ماه صبر کنی
تازه بعد از شش ماه نتایج احترام و اقتدار بدون انتظار و توقعی که به شوهرت میدی رو میبینی
_لابد قراره بعد از شش ماه عابد و زاهد و عالم بشم
ازینا که تارک دنیا شدن
از دنیا و ادماش هیچ توقعی ندارن
عصبی صدام رو بالاتر بردم
_آره؟
نمیدونم از حرفام خندهش گرفت یا حالت تهاجمی که داشتم
با خنده جواب داد
_نه والا...
مگه الان من تارک دنیا و آدماش شدم؟
دیوونه... قراره تو خوب باشی و خوبی کنی به آدمای اطرافت و خصوصا شوهرت
تا به خدا و امام زمانت ثابت کنی میتونی خوب باشی و خوب بودنت وابسته به خوب بودن دیگران نیست
به خودت و خدا ثابت کنی واقعا برای رصای اونه که خوبی و توقع هیچ خوبی از دیگران نداری
حال امروزت داره به خودت نشون میده که جدای از رضای خدا رضایت خودتم مهمه
چون حواست به نتیجه هم هست
تو به نتیجه کاری نداشته باش
خدا خوب میدونه چه طوری نتیجه رو برات رضایت بخش کنه
تو مامور به انجام وظیفهای، یادت رفته حرفای استادو؟
#مژده_مژده📣📣
#رمان_نهال_ارزوها کامل شد😍
برای دریافت کل #رمان_نهال_آرزوها مبلغ ۴۰ هزار تومان به این شماره کارت واریز کنید
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید و کل رمان رو یکجا دریافت کنید🌹👇👇
@shahid_abdoli
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۱۰۹۵ به قلم #
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۱۰۹۶
به قلم #کهربا(ز_ک)
اصلا به این فکر نکن که چقدر از جانب تو به نیما خیر میرسه
فقط به این فکر کن که خدا به واسطهی این کارهای خیری که میکنی چه خیر بزرگی برات کنار گذاشته
شوهرت گفته الان نمیبرمت پیش مامانت.
الان گفته اگه میخوای پیش خونوادهت باشی برا همیشه برو
چون فکر میکنه مجبوری پیشش بمونی.
بهش ثابت کن بخاطر دلت و اونه که موندی
اون هنوز حرفای تو رو پیامکهات رو باور نکرده
تو اونقدر ادامه بده تا باورت کنه
باور کنه احساست نسبت بهش واقعیه
میدونی کی میتونی بفهمی حرفاتو باور کرده؟
زمانی که واقعا مرد بشه
و در حقت مردونگی کنه
بهت محبت کنه
هواتو داشته باشه
بداخلاقی رو کنار بذاره و حتی مقابل اشتباهاتت کوتاه بیاد
به پوریا که تو بغل خودش بود اشاره کرد
وقتی که مثل یه پدر واقعی این بچه رو بغل بگیره وبهش محبت کنه
نهال
تو داری تلاش میکنی صفتهای خوب رو در وجود شوهرت رشد بدی
تو بذر مردونگی و جوونمردی رو در وجود شوهرت کاشتی
اما هنوز اون بذر جوونه نزده
چون اگه جوونه بزنه خیلی وقت لازم نداره که بخواد رشد کنه و شاخ و برگ بده
مثل درختان بامبو
زمانی که بذر بامبو کاشته میشه
در چهار سال اول، چیزی از زمین بیرون نمیاد
تازه در سال پنجم، جونهی کوچک بامبو از زیر خاک نمایان میشه
امه بهناگاه بعد از گذشت چند ماه،
ارتفاع بامبو به بیش از ۳۰ متر میرسه.
بذر جوونمردی فقط چند ماه نیاز به آمادگی داره
بعد از چند ماه به یکباره جوونه میزنه و در طول چند ماه کوتاهتر چنان رشد میکنه که هرروز خودت از دیدن شگفتیهاش هیجانزده میشی
نهال من میدونم تو چی کاشتی
تو فقط بهش رسیدگی کن تا تقویت بشه
تازه بعد از شش ماه معجزات رو در رفتارهای شوهرت میبینی
اشکام رو پاک کردم
سر تکون دادم
_چون تابحال حرف دروغ یا اغراق آمیزی رو ازت نشنیدم باورت دارم
ممنون که بهم اعتماد کردی
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۱۰۹۶ به قلم #
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۱۰۹۷
به قلم #کهربا(ز_ک)
تو در واقع به خدا اعتماد کردی و خدا هم جوابتو میده
پس بهتره محکم باشی
من بهت ایمان دارم و میدونم از پسش بر میای...
بهت قول میدم یکی دوسال دیگه شرایطت طوری شده باشه که اگه به نیما بگی دوست دارم برم پیش مامانم اینا زندگی کنم هم قبول کنه بخاطر خوشحالی تو این کار رو بکنه و باهات بیاد کنار مامانت و خونوادت زندگی کنه
_این اتفاق که جزو محالاته
_اصلا هم محال نیست...
حاضرم قسم بخورم
نفس راحتی کشیدم
_واقعا ازت ممنونم نرگس جان حتی اگه نتیجه هم نگیرم همین حرفای امیدبخشت حالم رو خوب میکنه
_نتیجه هم میگیری...
تازه دوتا نتیجه میگیری
یکی اینکه تمرینات امروزت به معجزه میکنه و نتیجه میده
یکی هم اینکه نتیجه میگیری رفتارهای یه مادر یا همسر و خواهر چقدر در شکل گیری شخصیت مردان موثره
تازه دلیل اینکه خدا دستور داده زنان مردانشون رو محترم بشمرن چیه...
آخه من خیلیا رو دیدم خسلی هم به شوهراشون احترام میذاشتن اما شوهرشون بیشتر قلدر بازی در میاورد و اذیتش میکرد
یکیش شوهر همین خاله کبری نیما...
خاله کبری خیلی به شوهرش احترام میذاشت خیلی هواش رو داشت
اما شوهرش باهاش همیشه بداخلاقی میکرد و توی جمع همیشه خردش میکرد
حتی شنیده بودم بهش خیانت هم میکنه
مگه پدرشوهر خودت نکرده بود؟
اونم که خودت تعریف کردی و گفتی بعد از آزادی نیما از خودش شنیدی باباش با چندین خانم در ارتباط بوده و بیشتر ثروتش رو به نام یکی از اون زنها کرده
سکوتم رو که دید ادامه داد
_مگه خودت نگفته بودی؟
_آره راست میگی... پدرشوهرمم اهل خیانت بود
اما هیچوقت ندیدم با مادرشوهرم بداخلاقی کنه همیشه باهاش مهربون بود
_خب خوب فکر کن ببین مادرشوهرت چه ویژگیهایی داشت؟
شاید آگاهانه یا حتی ندانسته یه سری سیاستهای زنونه بلد بوده و اونارو برای شوهرش به کار میبسته...
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨