eitaa logo
چله توسل به شهید نوید🌷🕊
13.1هزار دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
216 ویدیو
3 فایل
#شهید_نوید_صفری: 🚩بدانید هرکه چهل روز عاشورا بخواند و ثواب آن را هدیه بفرستد،حتما تمام تلاش خود را به اذن خدا خواهم کرد تا حاجت او را بگیرم و اگر نه در آخرت برای او جبران کنم ✨شروع چله: 31 شهریور ✨پایان : 9 آبان @hasbiallah2
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷بزرگوارانی که با توسل و یا هدیه زیارت عاشورا به شهید عزیز نوید صفری حاجت گرفتند و یا کراماتی از ایشون دیدند برای بنده ارسال کنند تا در کانال قرار بدهم خادم الشهدا؛ @hasbiallah2 @chele_shahidnavid 🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹 اعضای محترم کانال⤵️ سلام در حرم امام رضا علیه السلام نائب الزیاره شما خادمین شهدا بودم و زیارت عاشورا به نیت شهید نوید صفری و شهید ابراهیم هادی خوندم باورم نمیشه هنوز یک روز هم از برگشتم نمیگذره که به لطف امام رضا علیه السلام و داداشهای خوبم به حاجتم رسیدم انشاالله شما خادمین شهدا هم حاجت روا بشین که این گروه خوب را تشکیل دادین 🔸🌿🔸🌿🔸🌿🔸🌿🔸 سلام ممنون از کانال خوبتون تا الان دوتا چله زیارت عاشورا برداشتم هدیه دادم به داداش نوید صفری خدارا شاکرم که داداش نوید حاجتم داده ازشون کربلا خواستم بهم دادن الان دوباره چله جدید هستم به امید برآورده شدن حاجت 📲شهید نوید صفری ↙️ @chele_shahidnavid
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹 سلام وقتتون بخیر بنده خیلی‌ میخواستم برم مشهد اما جور نمیشد. متوسل شدم به شهید و شروع کردم به خواندن زیارت عاشورا طولی نکشید تا اومدم مشهد و امروز زیارت عاشورا رو در حرم خواندم. به یاد تمام اعضای کانال بودم🌹🙏 @chele_shahidnavid
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
به آخرین درب که چندین مرد با شانه هایی لرزان محاصره اش کرده بودند رسیدیم. کنار رفتند.. در را بازم کردمو داخل شد. خودش بود.. آرامو خوابیده رویِ تخت، با لباسهایی نظامی که انگار تن اش را به خون غسل داده بودند.. گوشه ی سرش زخمی بود و رد زیبایی از خون تا کنارِ گونه اش کشیده شده بود.. قلبم پر کشید برایِ آرامش بی حد و حسابش.. چقدر شهادت به صورتش میآمد.. دستِ آرامیده رویِ سینه اش را بلند کردمو انگشترِ عقیقِ گلگون شده اش را با نوازش از انگشتش خارج کردم. این انگشتر دیگر مالِ من بود.. کاش دیشب بودنت را قاب میکردم در لوحِ خاطراتم.. کاش بیشتر تماشایت میکردم و حفظ میشدم حرکاتت را.. کاش سراپا گوش میشدم و تمامِ شنیدنهایم پر میشد از موج صدایت.. راستی میدانی که خیلی وقت است برایم قرآن نخواندی؟؟ حالا دل به آواز قرآنِ کدام قاری خوش کنم که مسکن شود بر دردهایم؟؟ کاش دیشب بچه نمیشدم و با قهر، قهر میکردم و تُنِ نفسهایت را هجی .. کاش… موهایش را مرتب کردمو او یک نفس خوابید.. به صورتش دست کشیدمو او لبخند زد محضِ دلداریم.. عاشق که باشی دل خوش میکنی به دلخوشی هایِ معشوقت.. ومن عاشقانه دل خوش کردم. (این قلب ترک خوده ی من، بند به مو بود… من عاشق”او” بودمو “او” عاشق “او” بود..) بارانِ اشکهایم، سیل شد اما طوفان به پا نکرد.. باید با خوشیِ حسام راه میآمد.. پس بی صدا باریدم.. چشمانِ بسته اش را بوسیدم و دستانش را به رسمِ عاشقانه هایش دورِ صورتم قاب کردم. حسام بهترین ها را برایم رقم زد و حالا من در سرزمین کربلا وداع اش را لبیک میگفتم. به اصرارِ دانیال عازمه هتل شدیم که یک از آن جوانان نظامی صدایم زد و نایلونی به سمتم گرفت (گوشیِ سیده.. خاموشه.. فک کنم شارژش تموم شده.. ) کیسه را گرفتم و به هتل برگشتیم. بی صدا وسایلم را جمع میکردمو دانیال اشک ریزان تماشایم میکرد. تهوع و درد گوشم را کشید و مرا مجبور به افتادن روی تخت کرد. دانیال با لیوانی آب و قرص کنارم نشست. (اینا رو بخوور.. سارا باید قوی باشی.. فاطمه خانوم تمام چشم امیدش به توئه.. حسام به خواسته ی قلبیش رسید.. ) و باز بارید.. من قوی بودم.. خیلی زیاد، بیشتر ازآنچه فکرش را بکنند.. کم که نبود، خودم آمینِ شهادتش را گفته بودم.. حالا هم باید پایش میماندم.. ( تو از کجا خبر دار شدی؟) نفس گرفت (صبح با گوشیش تماس گرفتم. گفت داره میره گشت زنی اما خواست به تو چیزی نگم که نگران نشی.. بعدم گفت تا اذان ظهر برمیگرده.. تو چیزی نپرسیدی، منم چیزی نگفتم. ولی همه ی حواسم بهت بود که چشم به راهشی. تا اینکه از ظهر گذشت و هیچ خبری ازش نشد.. منم نگران بودم و مدام به گوشیش زنگ میزدم که میگفت خاموشه.. دم دمای عصر وقتی حالِ پریشون و سراغ گرفتنهاتو از حسام دیدم.. دیگه خودمم ترسیدم.. از طریق بچه ها سراغشو گرفتم که اول گفتن زخمی شده و برم اونجا.. وقتی که رفتم دیدم زخمی نه.. شهید شده..) تمام ثانیه هایِ پریشانیم تداعی شد (چجوری شهید شده؟) چانه اش میلرزید ( با چند نفر رفته بودن واسه گشت زنی ، که متوجه میشن یه عده از داعشی ها قصد نزدیک شدن به شهر رو دارن.. که باهاشون درگیر میشن.. حسامو دوستاش تا آخرین گلوله ی خشابشون مقاومت میکنن و به مقر خبر میدن.. اما دیگه محاصره شده بودن و تا نیروها برسن، بچه ها شهید میشن..) آه از نهادم بلند شد.. پس باز هم حرف غیرت و پاسداری بود. حداقل خوبیش این بود که من پیکرِ گرمِ شهیدم را دیدم (خب داعشی ها چی شدن ؟) لبخندش تلخ بود (تار و مارشون کردن..) صبح روز بعد به همراه پیکرِ امیر مهدیم، راهی ایران شدیم. در مسیر مدام اشک ریختم و ناله کردم که قرار بود با سوغات و تبرت کربلا به ایران برگردم. حالا داشتم حسامِ بی جان را چشم روشنی سرزمین عراق میبردم.. بیچاره فاطمه خانم.. ✍ ادامه دارد .... 📲شهید نوید صفری ↙️ @chele_shahidnavid
وقتی به خاک ایران رسیدیم، دیگر دم و بازدمی برایِ قطع شدن نداشتم.. هوایِ ایران پر بود از عطرِ نفسهایِ امیرمهدی.. فاطمه خانم با دیدن من و تابوتِ پیچیده شده در پرچمِ فرزندش، دیگر پایی برایِ ایستادن نداشت. پدر که مُرد، حتی نشانیِ قبرش را نپرسیدم.. اما حسام همه ی احساسم را زیرکانه تصاحب کرده بود. و منو دانیالِ بی تفاوت به مرگ پدر، حالا بی تابی مان سر به عرش میکشید محضِ نداشتنِ امیرمهدی.. فاطمه خانم به آغوشم کشید و مادرانه صورتم را بوسید ( زیارتت قبول باشه مااادر.. ) دست به تابوت پسرش کشید و نالید ( شهادت توام قبول باشه ماااادرم.. یکی یه دونه ی من.. ) راستی فاطمه خانم دیگر چیزی برایِ از دست دادن داشت؟؟؟ مردهای نظامی پوش با صورتهایی حزن زده تبریک میگفتند و دوستان حسام سینه زنان اشک میرختند.. ضعف و تماشا، دیدم را تار کرد و خاموش شدم.. نمیدانم چند ساعت را از بودن کنارِ جسمِ بی جانِ حسام محروم ماندم، اما وقتی چشم باز کردم. شب بود و تاریکی و سکوت.. رویِ همان تختی که حسام لقمه های نان و پنیر درست میکرد و چای هایش را به طعم خدا شیرین میکرد.. چشم چراخاندم، انگار گوشه ی اتاق به نماز ایستاده بود و الله اکبر میگفت.. صدایِ خنده هایش را شنیدم، درست زیر پنجره نشسته بود و دلبری میکرد.. این اتاق پر بود از بودنهایش.. از خنده هایش.. از عاشقانه هایِ مذهبی اش.. ته دلم خالی شد.. دیگر نداشتمش.. حالا و من بودمو دیوارهایی که حسرت به دلِ قهقه هایش میشدیم.. لبخند روی لبهایم نشست، خوب بود که چیزی به انتهایم نمانده بود و باز دیدم همان اخمهایش را وقتی که از کاسه ی کوچک عمرم میگفتم.. روی تخت نشستم که چشمم در آن تاریکی محض، به برادر همیشه نگران و خوابیده رویِ زمینِ اتاقم افتاد.. آرام به سمتِ میزِ گوشه ی اتاقم رفتم. باید عکسهایش را میدیدم. قلبم تپش نداشت.. گوشی را برداشتم و یک به یک یادگاری هایمان را چک کردم. از اولین روز عقدمان تا آن شبِ اربعین.. از اولین شانه به شانه شدنهایمان تا آخرین عاشقانهایِ حسینی مان.. چمدانِ چسبیده به دیوار را باز کردمو موبایل خونی و پیچیده در نایلونِ حسام را درآوردم. خاموش بود. به شارژ زدمو روشن اش کردم. دوست داشتم گالریش را چک کنم. حتما پر بود از عکسهایِ دو نفره مان.. باز کردم.. خالی از عکسهایِ دو نفره و مملو از عکسهای مذهبی و شهدا.. دلم گرفت.. او از اول هم برایِ من بود.. فایل فیلمهایش را باز کردم و یک نگاهی کلی انداختم.. حدسش سخت نبود . مداحی.. روضه.. تصویر از حرم تا الی آخر.. قصد خروج از فایلِ کلیپ ها را داشتم که ناگهان فیلمی توجه ام را جلب کرد.. حس خوبی نداشتم.. هنذفری را داخل گوشهایم گذاشتم تا با صدایش دانیال را بیدار نکنم. فیلم پخش شد و نفسم قطع.. حسام بود.. لحظاتِ آخر، قبل از شهادت.. تکانهایِ شدید ونامرتب گوشی نشان میداد که به سختی آن را در دستش گرفته. گاهی صورتش در کادر بود، گاهی نه.. اما خس خس صدا و کلماتِ تکه تکه اش در میانِ همهمه ی ناجوانمردانه ی گلوله ها، به خوبی شنیده میشد (سلام سارایِ من.. ببخش که دیشب ناراحتت کردم.. به خدا، از دهنم پرید.. و اِلا هیچی نمیگفتم.. الان محاصرمون کردن.. بقیه بچه ها پریدن.. اما من هنوز دارم دست و پا میزنم.. خشابامون خالی و دیگه هیچ گلوله ایی نمونده..ولی الاناست که نیروهایِ خودی برسن.. بانو! میدونم وقتی گوشی به دستت برسه، به امید دیدن عکسامون زیرو روش میکنی.. نگرد، هیچی توش نیست.. آخه ما مذهبی ها عکس ناموسمونو این تو نگه نمیداریم.. موبایله دیگه، یه وقت دیدی گم شد.. پس نذار به پایِ بی علاقه گیم.. که به اندازه ی تک تک نفهسایِ عمرم دوست دارم.. اما یه سی دی تو کشویِ اتاقمه که پر از عکسای خودمونه..) ✍ ادامه دارد .... 📲شهید نوید صفری ↙️ @chele_shahidnavid
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
~♡~ 🌹مادر شهید: چند بار وقـــتی تــصاویر جنایت‌های داعش را در تلویزیون پـخش می‌کردند، نوید رو به من می‌کرد و می‌گفت من هم دوست دارم بروم ســــوریه. مامان راضی باش. مـــن مـــی‌گفتم چطور دلم رضایت بدهد به رفتنت 💔 ؟ می‌گفت اگر ما نرویم پای اجنبی به کشور ما مـــــی‌رسد. به نامــوس ما رحــــم نمی‌کند.🥷 دوباره حــــرف اعـزام به سوریه را مطرح کرد و دوباره دنــبال رضــــایت گرفتن از من بود.🙏 من گفتم اگر رضایت نـــدهم چه ؟ گفتم نوید جان، ما از سهم خـــــودمان شهید دادیم، هم عمویت شهید است، هم دایی‌ات، خانواده ما دیـــگر طاقت از دست دادن یک جوان دیگر را ندارد.🥺😢 نــوید خــــندید و گـــــفت نـــــه مامان. این ســـهم مادرانتان است. آنها سهم خودشان را داده‌اند. گفتم خــب من هم خــــواهر شهیدم دیگر 🤗 گفـــت نه تو باید ســــــهم خــــودت را بدهی😉 بالاخره آن‌ قدر اصـــــــرار کرد که مــــــن رضــــایت دادم✋🌸 ❤️ 📲شهید نوید صفری ↙️ @chele_shahidnavid
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♦️همه با هم دعای فرج را برای سلامتی و تعجیل در فرج آقا امام زمان(عج) قرائت میکنیم 🔹و برای آمدنش دست به دعا برمیداریم الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِ‌لوَلــیِّڪَ‌اَلفــَرَج🤲 🔰 🌤 📲شهید نوید صفری ↙️ @chele_shahidnavid
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸بسم ربّ الشّهداء و الصّدّیقین🌸 🌷صلی‌الله‌علیک‌یا‌اباعبدالله🌷 📖وَلا تَحسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلوا في سَبيلِ اللَّهِ أَمواتًا ۚ بَل أَحياءٌ عِندَ رَبِّهِم يُرزَقونَ 6⃣ ششمین چله 《کانال چله توسل به شهید نوید》 🌤🌺🌿 🖇امروز 8 شهریور ماه 🔰 از چله بافضیلت زیارت، عاشورا هدیه به چهارده معصوم(ع) ❣و روح پاک و مطهر شهید والامقام نوید صفری به نیت سلامتی و فرج آقا امام زمان(عج) و حاجت روایی اعضای محترم کانال 🕊🕊🕊 📲شهید نوید صفری ↙️ @chele_shahidnavid
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📚 کتاب(شهید نوید) ✔️روایتی از زندگی شهید مدافع حرم نوید صفری نویسنده: مرضیه اعتمادی انتشارات شهید کاظمی کتاب 📲شهید نوید صفری ↙️ @chele_shahidnavid
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥هم شوق شهادت داشت هم شوق زندگی ❤️شهید مدافع حرم نوید صفری❤️ 👈 شادی روح این شهید عزیز سه شاخه گُل هدیه کنیم. 📲شهید نوید صفری ↙️ @chele_shahidnavid
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🚩متن کامل زیارت پرفیض عاشورا صلے‌الله‌علیڪ‌یا‌اباعبدللھ الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِ‌لوَلــیِّڪَ‌اَلفــَرَج🤲 📲شهید نوید صفری ↙️ @chele_shahidnavid
soleimani.mp3
8.4M
👆 🚩 هدیه به چهارده معصوم(ع) و شهید والامقام نوید صفری 🎙با نواے آسمانی شهید حاج قاسم سلیمانی 🔰امام باقرع میفرمایند: اگرمردم میدانستند زيارت امام حسين علیه السلام چه ارزشی داردازشدت شوق وعلاقه میمردند .... «وحشتناك ترين لحظه زماني است كه انسان را در سرازيري قبر ميگذارند» 🔹شخصي نزد امام صادق(ع) رفت و گفت: من از آن لحظه ميترسم. چه كنم؟ امام صادق (ع) فرمودند: زيارت عاشورا را زياد بخوان. آن فرد گفت چگونه با خواندن زيارت عاشورا از خوف آن لحظه در امان باشم؟! امام صادق فرمود: مگر در پايان زيارت عاشورا نميخوانيد، اللهم ارزقني شفاعة الحسين يوم الورود؟ يعني خدايا شفاعت حسين(ع) را هنگام ورود به قبر روزى من كن. 🔸زيارت عاشورا بخوانيد تا امام حسين (ع) در آن لحظه به‌فريادتان برسد. 📲شهید نوید صفری ↙️ @chele_shahidnavid
1_4162691993.mp3
6.25M
🚩زیارت عاشورا (همراه با روضه) 🌷ثواب آن هدیه به ارواح مطهر چهارده معصوم(ع) و شهید والامقام نوید صفری «لبیک یاحسین جانم» صلے‌الله‌علیڪ‌یا‌اباعبدللھ الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِ‌لوَلــیِّڪَ‌اَلفــَرَج بحق‌ حضࢪٺ‌زینب‌ڪبرۍسلام‌الله‌علیها‌ 📲شهید نوید صفری ↙️ @chele_shahidnavid
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا