eitaa logo
چریک سایبر🇵🇸
1.1هزار دنبال‌کننده
37.9هزار عکس
48هزار ویدیو
983 فایل
با سرخط خبرهای جبهه‌ی مقاومت باما همراه باشید. لحظه به لحظه در نبرد آخرالزمان برای نابودی اسرائیل✌️ فلسطین🇵🇸 یمن🇾🇪 لبنان🇱🇧 سوریه🇸🇾 عراق🇮🇶 ایران🇮🇷 امروز حرم حسین بن علی، ایران است. https://eitaa.com/cherikcyberi
مشاهده در ایتا
دانلود
🔰بمباران تجمعات و خودروهای دشمن توسط نیروهای مقاومت 🔸نیرو های مقاومت با موشک‌های کوتاه‌برد، تجمع خودروهای اشغالگر و استقرار سربازان سپاه مهندسی در شرق جبلیه را بمباران کردند و به حملات مستقیم و تایید شده دست یافتند. 🚩سرخط خبرهای جبهه‌ی مقاومت در چریک سایبری https://eitaa.com/cherikcyberi https://eitaa.com/cherikcyberi
🔷 دیشب داشتم یکی از کانال های مرتبط با دانشگاه صنعتی شریف در حوزه اخبار و تکنولوژی رو چک میکردم ،بدون استثنا از هر چند مطلبی که پست کرده بودن یه مطلب جنبه اعتراض به وضع موجود و سیاه نمایی خالص رو داشت ،اونم داخل کانالی که مثلا جنبه علمی و تکنولوژی داره ! ساده بگم یعنی رسما با اسم دانشگاه و مطالب علمی و ... مشغول جفتک پرانی و سیاه نمایی وضع کشور هستن . 🔷 یه کانال خیلی ساده شون وضع اینطوری داره ، بماند که خیلی تریبون های بزرگتری دستشونه واسه این کار و به شکل شبکه های گسترده در سطح کشور دارن این کار رو انجام میدن ، در خیلی از موارد این حرکات از طریق تریبون هایی شکل میگیره که مربوط به خود دانشگاه یا تشکل های مربوط به دانشگاه هست ! در مواردی میشه از این مشکل جلوگیری کرد و از طریق مراجع قانونی مانع شد ، اما متاسفانه با کوتاهی مسئولین مربوطه و ضعف قانون مواجه هستیم . 🔷 ما بجای اینکه مانع خروج حتی یک دانشجو از کشور بشیم یا به فکر حل کردن این مشکل باشیم گاها با جملات اینا نخبه نیستن پخمه ان، همون بهتر که برن و ... خودمون رو قانع میکنم . هر دانشجو از هر دانشگاهی برای کشور ارزشمنده و قلب تپنده این جامعه محسوب میشه ، یکی از راه های اصلاح وضع فعلی و حل مشکلات همین دانشجو ها هستن ، تاثیر اقشار دانشجو به خوبی در برهه های مختلف کشور و به خصوص در زمان انقلاب احساس شد فکر کنم نیازی به توضیح نداره . اما سوال بسیار مهم در این موضوع اینه که چه کسانی از این افزایش نرخ مهاجرت سود میبرن ؟ این وسط کی از این موضوع در داخل کشور نفع میبره ؟ چه کسی داره این دافعه مشکلات رو با سیاه نمایی بیشتر شدت میبخشه ؟
12.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
چرا ایران نمی‌تواند مثل امارات پیشرفته باشد؟ ⁉️ اصلا سهم مردم از درآمدهای نفتی چقدر است؟ اندیشکده راهبردی
☝️اینو برسونید به دست کسایی که تو.توهم زندگی میکنند
🔻افتتاح بزرگ‌ترین کارخانه آهن اسفنجی در خوزستان 🔹رئیس‌جمهور در ادامه برنامه‌هایش در سفر به استان خوزستان، به شرکت فولاد خوزستان رفت و ‌بزرگ‌ترین کارخانه آهن اسفنجی ایران را به بهره‌برداری رساند. 🔹با بهره‌برداری از این پروژه به میزان ۳۵۰۰ میلیارد تومان صرفه‌جویی سالانه صورت می‌گیرد و آهن اسفنجی مورد نیاز این مجموعه تامین و منجر به تولید پایدار می‌شود.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻 رئيسى: رکورد زدن کشت گندم در خوزستان، خبری مسرت‌بخش است رئیس‌جمهور در آیین بهره‌بردای از طرح‌های صنعت آب و برق استان خوزستان‏‌: 🔹 خبر رکورد زدن کشت گندم در خوزستان خبر مسرت بخشی است، خبر مهار تنش‌های آبی در بسیاری از مناطق خبر خوبی است. 🔹 این که در شهر و روستا تنش آبی نداشته باشیم، حتما قابل دست یابی و ممکن است. ممکن است که برخی این موضوع را نشدنی بدانند ولی ما این موضوع را هم شدنی و هم قابل دست‌یابی می‌دانیم
🕌حرم ایستاده ۴۵ سال است به حرم حمله می‌کنند. ۴۵ سال است می‌خواهند حرم را خراب کنند. ۴۵ سال است در تلاشند تا هیچ نشانی از حرم نماند. آن سال‌های اول، خیلی وحشیانه‌تر، زن و کودک و مرد و پیر و جوان را در خیابان، مغازه، منزل، مسجد و... می‌کشتند، می‌کشتند تا حرمی نماند، قصدشان حرم بود، زائران بهانه. اما حرم ماند. دیدند این‌جور نمی‌شود، باید کاری دگر کنند. همه‌شان جمع شدند تا یک هفتگی کار حرم را تمام کنند. یک هفته‌شان شد ۸سال، زائران حرم ۸سال وحوش بین‌المللی را پشت در حرم نگه داشتند، آخر سر خسته و دست از پا درازتر به غلط کردن افتادند. اما دست‌ بردار نبودند. حمله‌ها همچنان ادامه داشت و دارد. البته خسته شدند، خسته‌تر از همیشه. بی‌رمق شدند، بی‌رمق‌تر از همیشه. اما حرم پابرجاست. حرم هست. حرم زخمی‌ست، اما خم نشد، نشکست، نریخت. زخمی‌ست، اما قوی، مثل سرو، مثل کوه. حرم ایستاده...
قسمت این بود که ما باتــو معـاصـــــر باشیــــم تادراین قصـــه پرحادثه حاضـــــر باشیــــــم الحمدالله درعصــــــر امام خامنـــــــــــه ای عزیـــ❤️ــز نفـــــــــس می کشیــــــــم
9.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 ۵۰ تا جراح پلاستیک که به صورت رایگان ... 👌ایران، پُر از انسانه 🤍
(که طبق نقل، واقعی است). در آمستردام امام جماعت مسجدی هر جمعه، بعد از نماز همراه پسرش که ده سال سن داشت، به یکی از محله‌ها می‌رفتند و کارتهایی را که در آن نوشته شده بود «راهی به سوی بهشت» در میان مردم غیر مسلمان پخش می‌کردند تا بلکه سودمند واقع شود و برای تحقیق درمورد اسلام و قبول آن اقدام کنند. در یکی از روزهای جمعه، هوا خیلی سرد و بارانی بود، پسر لباس‌های گرمی پوشید تا سرما را احساس نکند و گفت: پدرجان من آماده‌ام. پدر پرسید: آماده برای چه چیزی؟ پسر گفت: برای اینکه برویم و این جمعه هم مانند جمعه‌های گذشته، نوشته‌ها را پخش کنیم. پدر جواب داد: هوا خیلی سرد و بارانیست، امروز ممکن نیست. پسر با اصرار از او خواست که بروند و گفت: مردم در بیرون به طرف آتش می‌شتابند. پدر گفت: من در این سرما نمیتوانم بیرون بروم‌. پسر گفت: پس اجازه دهید من بروم‌ و کارتها را پخش کنم. بعد از کمی، بالاخره پدر راضی شد و او را فرستاد و پسر از او تشکر کرد. و پسر با اینکه فقط ده سالش بود، در آن خیابان‌ها تنها کسی بود که در آن هوای سرد در بیرون بود. او درِ همه خانه‌ها را میزد و کارت را به مردم می‌داد. بعد از دو ساعت راه رفتن زیر باران، فقط یک کارت باقی مانده بود و می‌گشت دنبال کسی که آن کارت آخری را به او بدهد، ولی کسی را نیافت. نگاهش به خانه روبرو افتاد و رفت که کارت را به اهل آن خانواده بدهد. زنگ آن خانه را به صدا در آورد، ولی جواب نشنید. دوباره زنگ را به صدا در آورد و چند بار دیگر هم‌ تکرار کرد تا بالاخره پیرزنی اندوهگین در را باز کرد و گفت: پسرم چه می‌خواهی در این باران؟ کاری هست که برایت انجام دهم؟ پسر با چشمانی پرامید و پاک و با لبخندی دلنشین گفت: ببخشید باعث اذیت شما شدم، فقط می‌خواستم بگویم که خدا شما را واقعا دوست دارد و به شما توجه عنایت کرده و من آمده‌ام آخرین کارت که مانده را به شما بدهم. کسی که شما را از همه چیز آگاه خواهد ساخت، خداوند است و غرض از خلق انسان و همه چیز این است که رضای او بدست آید. سپس کارت را به او داد و رفت. بعد از یک هفته و بعد از نماز جمعه، پیر زن ایستاد و گفت: هیچ کدام از شماها مرا نمی‌شناسید و من هرگز قبلا به اینجا نیامده ام و تا جمعه گذشته، مسلمان هم نبوده‌ام و فکرش راهم نمی‌کردم که مسلمان شوم. ماه گذشته شوهرم فوت کرد و مرا ترک نمود و من تنها ماندم در دنیایی که کسی را نداشتم و جمعه گذشته در حالی‌که باران می‌بارید و هوا خیلی سرد بود، می‌خواستم خودم را بکشم، چون هیچ امید و آرزویی در دنیا نداشتم. برای همین یک چهار پایه آوردم و طناب را از سقف آویزان کردم و آن را در گردن انداختم، سپس آن‌ را در گردنم محکم کردم. تنها و غمگین بودم و داشتم آخرین افکارم را مرور‌ می‌کردم‌ و با خود کلنجار می‌رفتم که دیگر بپرم و خود را خلاص‌کنم که ناگهان زنگ به صدا در آمد. من هم که منتظر کسی نبودم، کمی صبر کردم تا شاید دیگر در نزند، ولی دوباره تکرار شد و چندین مرتبه زنگ را به صدا در آورد. این‌بار با شدت در را کوبید و زنگ راهم میزد. بار دیگر گفتم که کیست؟! به ناچار طناب را از گردنم‌ باز کردم و رفتم تا بدانم کیست که اینگونه با اصرار در را میکوبد. وقتی در را باز کردم، چشمم به پسر کوچکی افتاد که با اشتیاق و لبخند به من نگاه می‌کند. چهره‌ای که تا بحال آنرا ندیده بودم! و حتی توصیفش برایم مشکل است. کلمات قشنگی که بر زبانش آورد، قلبم را که مرده بود، بار دیگر به زندگی برگرداند و با صدایی قشنگ گفت: خانم؛ آمده‌ام که به شما بگویم که خدا شما را دوست دارد و به تو عنایت کرده و سپس کارتی را بدستم داد. کارتی که روی آن نوشته بود، راهی به سوی بهشت! پس در رابستم و چیزهایی که در کارت نوشته شده بود را خواندم، سپس طناب را از سقف باز کردم و همه چیز راکنار گذاشتم؛ چون‌ من دیگر به آنها نیاز نداشتم و من پروردگار حقیقی و محبت واقعی راپیدا کردم. اسم این مرکز اسلامی هم روی کارت نوشته شده بود. بنابراین آمدم اینجا تا بگویم: الحمدلله و سپاس برای شما به خاطر تربیت چنین فرزندی که در وقت مناسب، سراغم آمد و من را از رفتن به جهنم باز داشت. چشمان نماز گذاران‌ پر از اشک شد و همه باهم تکبیر گفتند.م: الله اکبر، الله اکبر. . امام که پدر آن پسر بود، از منبر پایین آمد و پسرش را که در صف اول نماز گذاران بود، با گریه‌ای که نمی‌توانست جلوی آنرا بگیرد، در آغوش می‌فشرد. نمی‌توان به چنین پسری افتخار نکرد.