هدایت شده از زندگی به سبک شهدا
#خاطره 📚
راوی : #شهید_مصطفی_صدرزاده
تعریف می کرد تو حلب شبها با موتور حسن غذا و وسائل مورد نیاز به گروهش میرسوند . ما هر وقت می خواستیم شبها به نیروها سر بزنیم با چراغ خاموش میرفتیم .
یک شب که با حسن میرفتیم غذا به بچه هاش برسونیم . چراغ موتورش روشن می رفت . چند بار گفتم چراغ موتور رو خاموش کن امکان داره قناص ها بزنند . خندید . من عصبانى شدم با مشت تو پشتش زدم و گفتم مارو می زنند . دوباره خندید . و گفت: مگر خاطرات #شهید_کاوه رو نخوندى،که گفته شب روى خاک ریز راه می رفت . و تیر هاى رسام از بین پاهاش رد میشد نیروهاش میگفتن فرمانده بیا پایین . تیر میخورى .
در جواب می گفت اون تیرى که قسمت من باشه هنوز وقتش نشده.
و شهید مصطفى می گفت: حسن می خندید و می گفت: نگران نباش اون تیرى که قسمت من باشه . هنوز وقتش نشده .
و به چشم دیدم که چند بار چه اتفاقهایى براش افتاد . و بعد چه خوب به شهادت رسید.
#شهید_حسن_قاسمی_دانا
➕ به کانال زندگی به سبک شهدا بپیوندید👇
🆔 @sireshohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥
عکسی که پس از
۳۷ سال
تکرار شد
🌱
#خاطره
خوشا به حال خیالی که در #حرم مانده
و هرچه #خاطـره دارد از آن مکان دارد
به یاد چایــی شیریــن #کربلایــی ها
لبم حلاوت احلـــی من العســـل دارد
🌱
#احلی_من_العسل
#گوشه_نشین