✅ گاهى پدرم به من مى گفت برو خانه ى عمّه خانم و بگو فلان كار را انجام دهد. من كه با پسر عمّه ام دعوا و كتك كارى كرده بودم و نمى خواستم منّت كشى كنم، مى رفتم و يواش و آهسته در مى زدم و بر مى گشتم، مى گفتم نيستند. كوشش نمى كردم؛ كه نفسانيّتهاى ما باعث مى شود در راه خدا و براى او رنجى را متحمّل نشويم.
✅ من در رابطه با حركت حضرت ابراهيم، نسبت به ذبح اسماعيل تأملى داشته ام كه چطور وقتى تيغ پس از چند بار سعى، گلوى اسماعيل را نبريد، حضرت تيغ را به زمين زدند. اگر اين حركت شكل نمى گرفت و ايشان خوشحال مى شدند، كم آورده و باخته بودند.
✅اين على علیه السلام بود كه با كفايت مى رفت و بر مى گشت و اين هم خصوصيات او و اين هم شما كه در رفاه و راحتى بوديد: «وَ انْتُم فِى رِفَاهِيَّةٍ مِنَ العَيْشِ وادِعُوَن فاكِهُونَ آمِنُونَ تَتَرَبَّصُونَ بِنَا الدَّوائِرَ وَ تَتَوَكَفُّونَ الاخْبَارَ». خوش بوديد و خداحافظى كرده بوديد و اينطور نبود كه در امن و راحتى تان هم به فكر راحتى و آسايش ديگران باشيد.
✅ نه، برنامه ريزى مى كرديد كه چطور على را خانه نشين كنيد. خبرها را دانه دانه بررسى مى كرديد كه چه كسى از مدينه بيرون مى آيد و چه خبرى دارد؟ حتى اگر رسول گفته بود كه: «انْفُذُوا جِيْشَ اسَامة»، آنها و سپاه اسامه را از مدينه بيرون كنيد تا مدينه براى على خالى شود، بيرون نمى رفتيد و اگر هم مى رفتيد، دانه دانه اخبارى را كه از مدينه بيرون مى آمد، ارزيابى مىكرديد.
✅ همين كه حال رسول و گرفتارى او شديدتر و بيشتر مى شد، بر مى گشتيد و زمانى كه رسول مى گفتند چرا نرفتيد؟ جواب مى داديد، مشتاق ديدار شما بوديم!
✅ آرى اين رفاه و راحتى شما بود كه نشسته بوديد و نقشه مى كشيديد. «وَ تَنْكِصُونَ عِنْدَ النَّزَالِ وَ تَفِرُّونَ مِنَ الِقَتالِ»؛ و هنگام فراز و نشيبها و درگيرى و قتال بر مى گشتيد و فرار مى كرديد.
✅ يكى از اساتيد و بزرگان مى گفت بعضى از اصحاب (خلیفه دوم) در جنگهايى كه طىّ 24 سال اتفاق افتاد حتى يك نفر را هم نكشته است. ابن ابى الحديد در يك مورد مى گويد فلان صحابى، فلانى را كشته، اما بعد وقتى مى خواهد مجموعه ى مقتولين را بشمارد، قاتلش را شخص ديگرى معرّفى مى كند.
✅ و اين دروغ هم زود مشخص مى شود. حتى يك نفر را هم نكشتند و دست به هيچ خونى نزدند و با هيچ كس درگير نشدند و نيروها را براى روزهاى بعد نگه داشتند.
📚 روزهای فاطمه، ص ۴۸
🆔 کانال👈 چشمه جاری
✅👈 تحولات بعد از رحلت رسول
🔷 «فَلَمَّا اخْتَارَ اللَّهُ لِنَبِيِّه دَارَ انْبِيَائِهِ وَ مَأْوَى اصْفِيَائِهِ ظَهَرَ فِيكُمْ حَسِيكَةُ النِّفاقِ». پس زمانى كه خداوند، رسولش را در جوار خود قرار داد، در اين هنگام خارهاى نفاق در شما آشكار شد. «وَ سَمَلَ جِلْبَابُ الدِّينِ»؛ و لباس دين كهنه شد.
🔷 حضرت مى فرمايند: اين لباس دينى كه بر تن كرده بوديد، كهنه شد و اين پوشش كنار رفت و دريده شد و ديگر احتياجى به پوشش نداشتيد. تعبيرها خيلى دقيق است دين در وجود تو ننشسته كه لباس و پوشش تو بوده. تعبيرى است در سوره ى نصر كه: «يَدْخُلُونَ فِى دِينِ اللَّهِ افَواجاً». گاهى ما در دين داخل مى شويم و گاهى دين در ما جاى مى گيرد، اين دو با هم متفاوتند.
🔷 «يَدْخُلُونَ»، اين را مى رساند كه اينها در دين داخل شده اند و هنوز دين در وجود آنها ننشسته و قرار و پا نگرفته. زيبايى هاى كلام حضرت را ببينيد كه به چه راحتى از چه نكته هاى دقيقى ياد مى كنند كه شما كنار كشيديد و اخبار را مى گرفتيد و براى ما، با آن رفاه و راحتى كه داشتيد، برنامه مى ريختيد تا اين كه خداوند رسولش را برد و خارهاى نفاق در شما آشكار و پوششى كه از دين داشتيد، كهنه شد.
🔷 «وَ نَطَقَ كاظِمُ الغاوِينَ»؛ و آن گمراهى كه، كظم غيظ مى نمود و با حلم برخورد مى كرد و نفرت و غضبش را نهفته و پنهان مى ساخت، زبان باز كرد و توانست حرفهايش را بزند. «وَ نَبَغَ خامِلُ الْاقَلّينَ»؛ و آنهايى كه بى نام و نشان بودند و اسم و رسمى در تاريخ نداشتند و بعدها همه ى اسم و رسمها را بردند، اينها جوشيدند و سر برآوردند.
🔷 «وَ هَدَرَ فَنِيقُ الْمُبطِلِينَ»؛ و فرياد آنهايى كه تبهكار بودند و به دنبال تباهى بودند، گسترده و پخش گرديد. حضرت مى فرمايد: اين صدا و فرياد در همه جا پخش شد و آن كرامت و قدسيّت باعث شد كه بر او نشورند. «فَخَطَر فِى عَرَصَاتُكْم»؛ سپس اين فرياد گسترده، در تمامى عرصه هاى زندگى شما حضور پيدا كرد.
📚 روزهای فاطمه، ص ۶۰
🆔 کانال👈 چشمه جاری
✅👈 گامهاى شيطان
🔷 با وجود اين زمينه ها در شما و حضور و ظهور اين فرياد گسترده در تمامى عرصه ها، در اين مرحله:«وَ اطْلَعَ الشَّيْطَانُ رَأْسَهُ مِنْ مَغرِزِهِ»؛ شيطان سرش را از پناهگاهش بيرون آورد و پنجرهاش را باز كرد.
🔷 به تحليل راحت و روانى كه فاطمه سلام الله علیها دارد، خوب دقت كنيد؛ مثل اينكه اصلًا رنجى را نديده است و هنوز ضربه اى نخورده و بين در و ديوار نمانده. مثل اينكه رسول را از دست نداده، اينقدر راحت و دقيق، تمامى مراحل را قدم به قدم روشن و از آنها گفتوگو مى كند.
🔷 چگونه شيطان پنجره اش را باز مى كند بعد سبك و سنگينتان مى كند تا روزنه اى پيدا كند. «هاتِفاً بِكُمْ فَأَلْفَاكمْ لِدَعْوَتِهِ مُسْتَجِيبِين»؛ صدايتان زد، ديد جواب مى دهيد و زود به حرفهايش پاسخ مى دهيد.
🔷 «وَ لِلْغِرَّةِ فِيهِ مُلاحِظِينَ»؛ با اينكه مى دانيد فريب مى دهد و گول مى زند و مغرور مى كند، ولى چشم نمى پوشيد. نگاه مى كنيد. با اينكه مى دانيد بساط، بساط بازى است، باز توجه مى كنيد و براى مغرور شدن و فريب خوردن، هنوز در او نظاره گريد.
🔷 اين گام اوّل است كه صداتان بزند و جواب دهيد و توجهتان را جلب كند. «ثُمَّ اسْتَنْهَضَكُمْ فَوَجَدَكُمْ خِفَافاً»؛ مرحله ى بعد، اين است كه شما را دعوت به بلند شدن و برخاستن مى كند. مى بيند خيلى راحت و رام بلند مى شويد و سنگينى نداريد. اين در حالى است كه على علیه السلام مى نالد از اينكه چگونه صدايتان زدم و شما با تمامى سنگينىتان به زمين چسبيده بوديد.
🔷 «وَ احْمَشَكُمْ فَالْفاكُمْ غِضَاباً»؛ داغتان كرد و در شما دميد، ديد برافروخته مى شويد و خيلى راحت غضب مى كنيد. و نتيجه ى اين دميدن و برافروخته شدن اين است كه:«فَوَسَمْتُمْ غِيرَ ابِلِكُمْ وَ وَرَدْتُمْ غَيْرَ مَشْرَبِكُمْ»؛ شما غير از مال خودتان را علامت گذارديد و مال خود دانستيد و آنچه را كه مالك نبوديد، عهده دار شديد و برداشتيد و در غير آبشخورهايتان وارد شديد.
🔷 اين در حالى است كه هنوز پيمانها خشك نشده اند و عهود، قريب و نزديكند و هنوز پاى على علیه السلام از دوش رسول پايين نيامده و هنوز زخم و جراحت باز است و بهبود نيافته و هنوز هم رسول گرامى به خاك سپرده نشده. و اين همه در ناله ى فاطمه تجلّى يافته است كه مى گويد:«هَذَا وَ العَهْدُ قَرِيبٌ وَ الكَلْمُ رَحيبٌ وَ الجَرْحُ لَمَّا يَنْدَمِلْ وَ الرَّسُولُ لَمَّا يُقْبَر».
📚 روزهای فاطمه، ص ۵۲
🆔 کانال👈 چشمه جاری
✅👈 فتنه و انحراف
🔶 اين همه شتاب و عجله به خاطر اين است كه نكند جريان نوپاى اسلام رو به سمت و سوى ديگرى بگذارد و گرفتار فتنه شود و جواب اين هم واضح است كه با فتنه، فتنه را از بين نمى برند و با انحراف نمى شود جلوى انحراف را گرفت و با تخفيف در اهداف نمى شود جمعيت اسلامى را حفظ كرد.
🔶 مگر مى شود تو از هدفهايت چشم بپوشى و از آنها تخفيف دهى تا بتوانى با كسرا و قيصر درگير شوى؟! اين نكته را هم بگويم كه دين جز با پاى خودش به هيچ مقصدى نمى رسد. دين مقصد دارد، پا دارد، راه دارد. نمى شود دين را بر يك فلسفه ى ديگر و بر يك عرفان و يا يك نظام جمعى ديگر مبتنى كرد و كارها را حلّ و فصل نمود و تازه عنوان هم به آن داد و گفت براى جلوگيرى از فتنه و از دست دادن نيروها.
🔶 «ابْتِداراً زَعَمْتُمْ خَوْفَ الْفِتْنَةِ الا فِى الفِتْنَةِ سَقَطُوا وَ انَّ جَهَنَّمَ لَمُحِيطَةٌ بِالكافِرِينَ»؛ گفتيد به خاطر جلوگيرى از فتنه اين كار را انجام داديم، در حالى كه همين كار، عين سقوط در فتنه و انحراف است. تو مى خواهى فردا اتفاقى نيفتد امروز اين حادثه را به وجود مى آورى. پس چه فرقى كرد؟
🔶 شخصى مى گفت: مى خواهم بچه ام با ديگران مشروب نخورد. خودش مشروب خوارى مى كرد. از شما چه پنهان، رقيبش هم دخترش بود.
🔶 «فَهَيْهاتَ مِنْكُمْ وَ كَيْفَ بِكُمْ»؛ چطور مى شود جلوى فتنه را گرفت؟ اين از شما دور است كه خود فتنه ايد و چگونه مى شود با شما از فتنه جلوگيرى كرد؟
🔶 «وَ انّى تُؤْفَكُونَ وَ كِتابُ اللَّهِ بَيْنَ اظْهُرِكُمْ، امُورُه ظاهِرَةٌ وَ احْكامُهُ زاهِرَةٌ وَ اعْلامُهُ باهِرَةٌ وَ زَوَاجِرُهُ لائِحَةٌ وَ اوامِرُهُ واضِحَةٌ»؛ كتاب خدا بين شماست. هم موضوعاتش مشخص است و هم حكم و برنامه هايش معيّن. هم علامتها و آياتش باهر و روشن است و هم امر و نهيش واضح و آشكار. و آنجا كه بخواهيد به اين آيه و علامت توجه نكنيد، ضربه هايش را مى خوريد و زجر و منعش را مى بينيد.
🔶 «وَ قَدْ خَلَّفْتُمُوهُ وَرَاء ظُهُورِكُمْ». اين قرآن است كه مى گويد: «اطِيعُوا اللَّهَ وَاطِيعُوا الرَّسُولَ وَ اولِى الامرِ مِنْكُمْ»، «كُونُوا مَعَ الصَّادِقِينَ»، «انْ لَمْ تَفْعَل فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالتَهُ». پس دنبال چه چيزى هستيد و جلوى فتنه را با چه چيزى مى خواهيد بگيريد؟ يعنى از رسول دلسوزتريد⁉️
🆔 کانال👈 چشمه جاری
🔶 «ثُمَّ لَمْ تَلَبَّثُوا الَّا رَيْثَ انْ تَسْكُنَ نَفْرَتُهَا وَ يَسْلَسَ قِيادُها»؛ اين شتر خلافتى بود كه شما داغش كرده بوديد و علامت مالكيت خودتان را بر آن نهاده بوديد، مقدارى صبر كرديد تا آرام شود و از نفور و سركشى دست بردارد تا اينكه راحت زمامش را به شما دهد.
🔶 وقتى كه به اين حكومت و خلافتى كه غاصب آن بوديد، مسلّط شديد، به اندازه اى صبر كرديد تا اوضاع آرام گردد و نفور و سركشىها بخوابد.«ثُمَّ اخَذَكُمْ تُورُونَ وَقْدَتَها وَ تُهَيِّجُونَ جَمْرَتَهَا»؛ سپس بعد از اينكه بر اين شتر سوار شديد، شروع كرديد به آتش افروختن و بهره بردارى كردن.
🔶 و نقشه ها و هدفهاى گذشته ى تان را كه در هنگام رفاه و عيش و فرار از جنگها و كناره گيرى ها، آماده كرده بوديد، آن هنگام كه بنا داشتيد كه خونى نريزيد و خشمى را بر نينگيزيد و دلى را با خود درگير نكنيد، ولى بى كار هم ننشسته بوديد. آن هدفها و نقشه ها را عملى ساختيد و از اين فتنه ى به پا شده توسط خودتان، بهره ها جستيد.
🔶 «تَسْتَجِيبُونَ لِهِتافِ الشَّيْطَانِ الغَوِىّ وَ اطْفَاءِ انْوَارِ الدِّينِ الجَلِىّ وَ اهْمَالِ سُنَنِ النَبِىِّ الصَفىِّ»؛ اينجا بود كه به تمامى فرمانهاى شيطان گوش سپرديد و نور دين خدا را خاموش ساختيد و سنّت نبوى را كنار گذاشتيد. «تَشْرَبُونَ حَسْواً فِى ارْتِغَاءٍ». در اين فتنه گرى ها، طالب چيز ديگرى بوديد، در حالى كه چيز ديگرى را نشان مى داديد، اين را (حكومت) نوش جان مى كرديد.
🔶 اين كلام مَثَل براى كسانى است كه كارى را انجام مى دهند و در انجام آن، هدف ديگرى دارند و رو به سمت ديگرى مى گذارند و چيز ديگرى را مى خواهند. شما به عنوان جلوگيرى از فتنه، كارى كرديد و حكومت را به دست گرفتيد، در حالى كه خود طالب آن بوديد و در حقيقت در فتنه ساقط شده بوديد. و چيزى را با نام چيز ديگرى مى نوشيديد و مى برديد.
📚 روزهای فاطمه، ص ۵۷
🆔 کانال👈 چشمه جاری
✅👈 كنترل اهل بيت
🔶 «وَ تَمْشُونَ لِاهْلِهِ وَ وُلْدِهِ فِى الخَمْرَةِ وَ الضَّرَاءِ». بعد هم مى آمديد و نشان مى داديد كه به رسول صلی الله علیه و آله و سلم محبت داريد و همراه او هستيد، ولى بستگان او را در نهفته هاى راه، كنترل مى كرديد و از دور مواظب آنها بوديد.
🔶 تعبيرهاى حضرت خيلى دقيق است، مى گويد: دنبال فرزندان و اهل بيت پيامبر راه مى افتاديد و آنها را كنترل مى كرديد. حتى على علیه السلام را در نماز تحت نظر داشتيد. امكانات مالى او را گرفتيد. دشمنانش را بر سر كار آورديد.
🔶 دوستانش را يا كنار زديد و يا كشتيد و بدعتها را در جامعه گذاشتيد. اينها از اساسى ترين كارهايى بود كه انجام داديد؛ چون جامعه اى كه بدى ها و پستى ها و بدعتها در آن شكل گرفت، حاكم عادل را تحمّل نمى كند. همانطور كه جامعه ى عادل و سالم، حاكم ظالم را تحمّل نمى كند.
🔶 و اينجاست كه وقتى با بدعت و ظلم و ستم، زمينه سازى نموديد، ديگر راهى و جايى براى حكومت على علیه السلام باقى نمانْد.
🔶 مى بينيم فردا كسانى در برابر على علیه السلام قرار مى گيرند كه تا ديروز همراه او بودند. كسانى كه حتى با پدر زن خودشان هم بيعت نكردند و در كنار على علیه السلام بودند، فردا در برابر او ايستادند و جنگ جمل را به راه انداختند.
🔶 اين مجموعه ى طرح و برنامه ى شما بود و ما هم در اين مجموعه صبر مى كرديم؛ كه:«وَ نَصْبِرُ مِنْكُمْ عَلَى مِثْلِ حَزِّ المَدَى وَ وَخْزِ السِنَانِ فِى الحَشَا». ما، بر تيغهاى تيز شما و بر حركت نيزه ها در درون و دلهايمان، صبر مى كرديم و بر ضربه هاى سنگين شما كه گويا در درون كسى آنها را به حركت در آورده باشد، صبورى و استقامت مى نموديم.
📚 روزهای فاطمه، ص ۵۹
🆔 کانال👈 چشمه جاری
✅👈 فقه حضرت فاطمه سلام الله علیها
💠 «وَ انْتُمْ الآنَ تَزْعُمُونَ انْ لا ارْثَ لَنا»؛ و شما بعد از اين همه كنترل و مواظبت و گرفتن مجموعه ى امكانات ما، حال مى گوييد ارثى هم نداريد!
💠 «افَحُكْمَ الجَاهِلِّيَةِ تَبْغُونَ ...؟». اين فقه فاطمه سلام الله علیها است كه به ابوبكر مى گويد: چطور مى گويى كه ما ارثى نداريم و از رسول صلی الله علیه و آله و سلم ارث نمى بريم، ولى شما از پدرانتان ارث مى بريد⁉️
💠 و چطور تو مى گويى كه رسول اللَّه فرموده: انبياء ارثى نمى گذارند، در حالى كه اين قرآن است كه مى گويد: «اذْ يَقُوُل وَ وَرِثَ سُلَيْمَانُ دَاوُدَ وَ قَال فِيمَا اقَتصَّ مِنْ خَبِر يَحْيى بْنِ زَكَرِيّا اذْ قالَ: فَهَبْ لِى مِنْ لَدُنْكَ وَلِيّاً يَرِثُنِى وَ يَرِثُ مِنْ آلِ يَعْقُوب ...»؛ سليمان از پدرش داود ارث برده و زكريّاى نبّى براى يحيى ارث گذاشته.
💠 «أَوَلَسْتُ انَا وَ ابِى مِنْ اهْلِ مِلَّةٍ وَاحِدَةٍ؟»؛ آيا ما مسلمان نيستيم و كفر مانع ارث ماست؟! «امْ انْتُم اعْلَمُ بِخُصُوصِ القُرآنِ وَ عُمُومِه مِنْ ابِى وَ ابْنِ عَمِّى؟»؛ و يا اين آيات مربوط به رسول نيست و تخصيص خورده و يا شما چيز ديگرى را مى خواهيد⁉️
💠 «فَدُوْنَكَهَا مَخْطُومَةً مَرْحُولَةً تَلْقَاكَ يَوْمَ حَشْرِكَ، فَنِعْمَ الْحَكَمُ اللَّهُ وَ الزَعِيمُ مُحَمَّدٌ وَ المَوْعِدُ القِيَامَةُ وَ عِنْدَ السَاعَةِ يَخْسَرُ المُبْطِلُونَ وَ لا يَنْفُعكُمْ اذْ تَنْدَمُونَ وَ لِكُلِّ نَبَاءٍ مُسْتَقَرٌّ وَ سَوْفَ تَعْلَمُونَ مَنْ يَأْتِيهِ عَذابٌ يُخزِيِهِ وَ يَحِلُّ عَلَيْهِ عَذابٌ مُقِيمٌ». بيا اين شترى را كه زمامش را بستى و رحل و كجاوه اش را محكم نگهداشتى، بردار. و در حالى كه دهانه و رحلش بر اوست، در دست تو باشد؛ كه آماده ى سوارى است و تو را در روز رستاخيز و حشر ملاقات خواهد كرد.
💠 پس حاكم و قاضى خداست و زعيم ما محمّد صلی الله علیه و آله است و وعده گاه ما قيامت. و خدا خوب قاضى و حَكَمى است و محمّد صلی الله علیه و آله خوب زعيمى و قيامت خوب وعده گاهى است.
📚 روزهای فاطمه، ص ۶۰
🆔 کانال👈 چشمه جاری
✅👈 چشم پوشى
💠 حضرت فاطمه سلام الله علیها در ادامه ى خطبهى خود، رو به سمت انصار مى كنند و مى گويند:«يا مَعْشَرَ الفِتْيَةِ وَ اعْضَادَ المِلَّةِ وَ حَضَنَةَ الاسْلامِ». حضرت به سه خصوصيت انصار اشاره مى كنند.
💠 انصار كسانى بودند كه فتوّت و جوانمردى داشتند. فتوّت با مروّت تفاوت دارد. مروّت و مرادنگى يك عنوان است و فتوّت و جوانمردى عنوانى ديگر. و مردانگى قوى تر و مرحله ى بالاترى است.
اينها عضد و بازو بودند، كار مى كردند. اينها حَضَنه و نگهبانان دين و اسلام بودند.
💠 در روايت است كه وقتى رسول خدا انصار و مهاجرين را با هم برادر نمود، يكى از انصار آمد و به برادر مهاجرش گفت: من چند زن دارم و تو تنهايى، هر كدام را مى خواهى، من رها مى كنم و تو او را بگير و مقدارى هم، مال و اموال دارم، نصفش براى تو.
💠 انصار اينچنين ياوران و جوانمردهايى بودند. فتوّت داشتند. جمع جوانمردهايى بودند كه از على علیه السلام عقب ماندند و كم آوردند. انصارى كه تا ديروز آنطور برخورد مى كردند، امروز همان فتاهاى عالم و همان بازوان و نگهبانان دين، از على علیه السلام عقب افتادند و اينچنين عمل مى كنند.
💠 حال ما چه طور مى خواهيم به على علیه السلام برسيم؟! مايى كه نه فتوّت و نه مروّتى داشته ايم. مايى كه نه بازو كه بار اولياى خدا بوده ايم. مايى كه هنوز تمرين نداشته ايم و اين تنِ خشكمان را ورزش نداده ايم. با اين بار و بنديلى كه به خود بسته ايم چه مى خواهيم بكنيم و تا كجا مى خواهيم برويم⁉️
💠 مهمّ تطبيق كلام حضرت بر خودمان است كه آنچه آدمى را بيدار مى كند و ذكر اوست، در همين مطابقتها و مقايسه هاست تا در لحظه هاى درگيرى و گرفتارى از دعوت اولياى خدا چشم نپوشد و سدّ راه و بارى بر دوش آنها نباشد.
📚 روزهای فاطمه، ص ۶۷
📚 کانال👈 چشمه جاری
✅👈 عدم حفاظت
💠 راستى، آدمها چقدر فراموش كارند! و حضرت فاطمه سلام الله علیها از اين فراموشى مى گويد:«اما كَانَ رَسُولُ اللَّهِ ابِى يَقُوُل المَرءُ يُحْفَظُ فِى وُلدِهِ؟».
💠 به تأكيدهاى حضرت خوب توجه كنيد. مى گويد: رسول خدا صلی الله علیه و آله، پدر من، چنين مى گفت. اين تأكيدها، دليل بر فراموشى و انكارى است كه شكل گرفته. دليل بى تفاوتى آنهاست.
💠 يكى از مراحل حفاظت و نگهدارى اين است كه تو كسى را در ادامه اش، نگهدارى كنى. نه اينكه او را بكشى و بسوزانى و سيلى بزنى. حفاظت از رسول صلی الله علیه و آله به حفاظت از فاطمه سلام الله علیها است.
💠 پس آنجا كه تو فاطمه سلام الله علیها را سيلى زدى گويا با رسول صلی الله علیه و آله چنين كرده اى؛ كه: «مَنْ آذَاها فَقَدْ آذَانِى وَ مَنْ سَرَّها فَقَدْ سَرَّنِى». رضا و سخط فاطمه سلام الله علیها رضا و سخط رسول صلی الله علیه و آله است و اين دو از هم جدا نمى شوند كه پاره ى همديگرند.
📚 روزهای فاطمه، ص ۶۹
🆔 کانال👈 چشمه جاری
✅👈 عظمت مصيبت رسول
🔷 شما مى گوييد محمد صلی الله علیه و آله، رسول خدا از دنيا رفته؟ «فَخَطْبٌ جَلِيلٌ»، درست است. مرگ رسول خدا بزرگ است.
«اسْتَوْسَعَ وَهْيُهَ»؛ شكاف بزرگى است. «و اسْتَنهَرَ فَتْقُةُ و انْفَتَقَ رَتْقُهُ»؛ و درّهاى است بسيار گسترده و باز.
🔷 «اظْلِمَتِ الارْضُ لِغَيْبَتِهِ وَ كُسِفَتِ الشَّمْسُ وَ القَمَرُ وَانْتَثَرَتِ النُّجُومُ لِمُصِيبَتِه وَ اكَدَتِ الآمَالُ وَ خَشَعَتِ الجِبَال»؛ زمين از نبود حضرت تيره و تار شد و از اين مصيبت وارده، خورشيد و ماه، نور خود را از دست دادند و ستارگان از هم پاشيده شدند. و كوهها با تمام غرورشان سر فرود آوردند و آرام شدند.
🔷 «وَ اضِيعَ الحَرِيمُ وَ ازيِلَتِ الحُرْمَةُ عِنْدَ مَمَاتِهِ»؛ وقتى رسول خدا از دنيا رفت، حريمها به هم ريخت و حرمتها فراموش گشت.
🔷 «فَتِلْكَ وَاللَّهِ النَّازِلَةُ الكُبْرَى ...»؛ پس آنچه كه از مرگ رسول خدا بدست آمده، خيلى بزرگتر است. اينكه انسان حريمها و حرمتها را فراموش كند. اندازه ها و حدود را زير پا بگذارد. اين مصيبتى است عظمى ...
🔷 «اعْلَنَ بِهَا كِتَابُ اللَّهِ جَلَّ ثَنَاؤُهُ فِى افْنِيَتِكُمْ وَ فِى مُمْسَاكُمْ وَ مُصْبِحِكُمْ»؛ اين قرآن است كه از اين مصيبت خبر مى دهد و شب و روز، جلوى خانه هاى شما فرياد مى زند.
🔷 «يَهْتِفُ فِى افْنِيَتِكُمْ هِتَافاً وَ صُرَاخاً وَ تِلَاوَةً ...»؛ بلند هم فرياد مى زند؛ كه:«أفَانْ مَاتَ اوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُم عَلَى اعْقَابِكُمْ وَ مِنْ يَنْقَلِبْ عَلَى عَقِبَيْهِ فَلَنْيَضُّرُ اللَّهَ شَيْئاً وَ سَيَجْزِى اللَّهُ الشَاكِرِينَ». اگر به گذشته هايتان بازگشت كنيد، به چيزى ضرر نمى زنيد، ولى اگر پايدارى كنيد، شكر معرفتتان را بدست آورده ايد. شكر آن نعمتهايى را كه بدست آورده بوديد، ادا كرده ايد.
📚 روزهای فاطمه، ص ۷۳
🆔 کانال👈 چشمه جاری
✅👈 جنگجویان کوهستان
🔶 جنگجویان کوهستان، نام سریال ژاپنی بود که آن زمان از تلویزیون پخش می شد. شخصیت های جذابی داشت. «لین چان» قهرمان داستان بود. در همان شب ها برنامه ای هم در منزل یکی از دوستان برگزار شد که بنا بود استاد صفایی رحمة الله علیه سخنرانی کنند.
🔶 برخی از دوستان بچه هایشان را همراه خود به جلسه آورده بودند. تا پیش از شروع جلسه، بچه ها با شور و شوق تلویزیون را روشن کردند و مشغول دیدن سریال شدند. کم کم دوستان جمع شدند و زمان آن رسید که تلویزیون خاموش شود و حاج شیخ صحبت خود را شروع کنند.
🔶 یکی از رفقا بلند شد تا تلویزیون را خاموش کند. استاد خیلی سریع گفت: تلویزیون را خاموش نکن، بگذار بچه ها فیلم را نگاه کنند. شاگردان و رفقا که بعضی از راه دور آمده بودند تا پای صحبت های حاج شیخ بنشینند، نسبت به این تصمیم اعتراض کردند.
🔶 حاج شیخ با آرامش گفت: شما که می دانستید امشب فیلمی دارد که مورد علاقه بچه هایتان هست، نباید آنها را می آوردید، حالا که هم آوردید، نباید تلویزیون را روشن می کردید، حالا هم که روشن کردید، دیگر نباید آنها را از دیدن فیلم مورد علاقه شان محروم کنید، نهایت این است که ما صبر می کنیم تا فیلم تمام بشود، یا گفتگو را به وقت دیگری موکول می کنیم.
📚 رد پای نور، ج 3 ص 30
🆔 کانال👈 چشمه جاری
🔷 ما بايد در پاسخگويى، تنها سؤال را در نظر نگيريم، كه انگيزه و عامل آن را هم منظور بداريم. بايد در پاسخ، جواب عامل و انگيزه ى سؤال هم داده شود.
🔷 پاسخى كه عاملها را در نظر نمى گيرد به حالت بچه هايى مى ماند كه دستها را مؤدب مى اندازند و با حالت معصومى دهانها را باز مى كنند و سرود مى خوانند.
📚 بررسی، ص 42
🆔 کانال👈 چشمه جاری
💠 طبق معمول اول ماه قمری، برای زیارت به مشهد مقدس رفته بودیم. نوجوانی هجده، نورده ساله روبروی استاد صفایی رحمة الله علیه نشسته بود و مباحث مارکسیستی که آن روزها بازارش داغ بود، را برای ایشان بازگو می کرد.
💠 فکر می کردم سؤالی دارد و در صحبت با استاد دنبال جواب می گردد. انتظار داشتم استاد پاسخ سؤال هایش را بدهد. برخلاف انتظار من، وقتی صحبتش تمام شد، ایشان به جای اینکه پاسخ سؤالش را بدهد، لبخندی زد و پرسید: پدر شما آخوند است؟
💠 جوان هاج و واج به حاج شیخ خیره شد و در حالی که می دید ایشان منتظر پاسخ است، گفت: بله. استاد پرسید: شما را می زند و به شما سخت می گیرد؟ جوان باز هم شگفت زده، گفت: بله، هم می زند و هم سخت گیری می کند.
💠 استاد سپس با نگاهی پدرانه به وی گفت: باشه، چیزهایی که گفتی را شنیدم، من هم یک چیزهایی به شما می دهم، برو مطالعه کن و برگردد تا بیشتر با هم گفتگو کنیم.
💠 پس از اینکه آن جوان رفت، استاد به ما گفت: این جوان مشکلش سؤالات الحادی و مارکسیستی نبود، این بیچاره مشکل روحی داشت و از طرف پدرش تحت فشار قرار دارد. با این گفتگویی که با او کردم، بیشتر از اینکه گفتگو کرده باشم، فضای انس و صمیمی ایجاد کردم تا برگردد و بتوانم بیشتر با وی ارتباط داشته باشم.
📚 رد پای نور، ج 3 ص 52
🆔 کانال👈 چشمه جاری
💠 بچه توانایی بود، نمی دانم با چه واسطه ای با استاد صفایی رحمة الله علیه آشنا شده بود که با آب و تاب در حال بحث با ایشان بود.
💠 استاد پس از اینکه گفتگویی با وی کرد، او را تشویق می کرد و جلوی دوستان به او می گفت: معلوم است که اهل مطالعه هم که هستی، من پاسخ شما را می دهم، ولی تو هم هر چه به ذهنت می رسد را بنویس، جمع آوری کن، تا من بخوانم و بعد هم با هم گفتگو کنیم.
💠 یک روز که در جمع دوستان نشسته بودیم، نوجوان با دفتری در دست وارد شد و پس از سلام و احوالپرسی، دفتر را به حاج شیخ داد.
💠 استاد با وسواس و دقت شروع به خواندن آنها کرد. از قرار معلوم چند سؤال به همراه اشعاری که داشت را نوشته بود. نوجوان با دیدن شور و اشتیاق آقای صفایی که در خواندن به خرج می داد، سر از پا نمی شناخت.
💠 در نهایت حاج شیخ متنی در پاسخ او نوشت و قرار شد این تبادل اطلاعاتشان ادامه داشته باشد. وقتی احساس او را می دیدم که با دیدن آقای صفایی که مشغول خواندن متن وی و در حال نوشتن جواب است، انصافاً دوست داشتم به جای او می بودم.
📚 رد پای نور، ج 3 ص 78
🆔 کانال👈 چشمه جاری
May 11
چشمه جاری
🔷👈 عامل دوم: رقابت 🔶 تقليد، شخصيت كودك را بزرگ كردن بود و رقابت شخصيت كودك را تحريك كردن است و ارا
🎤👈 حجة الاسلام موسی صفایی
🔷 همراه پدرم، سوار ماشین یکی از رفقا از مشهد به سمت تربت می رفتیم. پدرم مشغول گفتگو با راننده بود که یک لحظه گوشم به صحبت ایشان تیز شد.
🔷 ایشان از خودشان، وقتی که هم سن من بودند حرف می زدند و می گفتند: من وقتی هم سن الان موسی بودم، سیصد ختم قرآن کرده بودم.
🔷 وقتی این حرف را شنیدم، تحریک شدم و با خودم فکر کردم: خب، چرا من این کار را نکنم؟! همین حرف ایشان کافی بود که من، خودم را با ایشان مقایسه کنم و حرکت های سازنده ای داشته باشم.
📚 رد پای نور، ج 3 ص 96
🆔 کانال👈 چشمه جاری
چشمه جاری
🔶 گاهى از موارد، كتك زدن براى ترساندن نيست، به خاطر نقش هم نيست، بلكه به عنوان ترمز و جلوگيرى از يك
💠 جام جهانی نود ایتالیا بچه های محله در تب و تاب پیگیری نتایج فوتبال بودند و هر کس به جمع آوری عکس بازیکنان تیم مورد علاقه ی خود مشغول بودند. من هم عاشق تیم آرژانتین بودم که در آن زمان «مارادونا» کاپیتانش بود.
💠 آن روزها داشتن عکس تمام بازیکنان، یک کلکسیون به حساب می آمد و بچه ها سر این قضیه با هم رقابت داشتند. یکی از عکس های جدید مارادونا تازه وارد بازار شده بود که اگر آن را به آلبومم اضافه می کردم، بی عیب و نقص ترین آلبوم، از آن من می شد.
💠 قیمت آن چهل تومان بود. پول نداشتم، اگر هم به پدرم می گفتم که این مبلغ را برای چه می خواهم، مطمئن بودم که نمی دهد. تنها چیزی به ذهنم رسید این بود که این مبلغ را از جیب پدرم تک بزنم و با خرید عکس مارادونا برای رسیدن به آرزویم، پیه یک تنبیه درست و حسابی را به دنده و پهلوی خودم بمالم.
💠 مبلغ پنجاه تومان از جیب پدرم برداشتم و منتظر عکس العمل پدرم ماندم. پدرم وقتی سر جیبش رفت و متوجه کسری بودجه اش شد، به من که گوشه ای نشسته بودم، نگاهی کرد و بدون اینکه چیزی بگوید، لباسش را پوشید و از منزل خارج شد. فهمیدم که ایشان قطعاً راهی منزل حاج آقای صفایی شده بود، تا با ایشان درباره ی برخوردی که می باید با من داشته باشد، مشورت کند.
💠 پس از مدتی انتظار، پدرم برگشت. دیدم نه تنها از تنبیه بدنی خبری نبود که هیچ، حتی برخلاف تمام معادلاتم، صدایم و بدون اینکه کم شدن پول جیبش را به رویم بیاورد، یک اسکناس بیست تومانی از جیب خود درآورد و گفت: بیا بابا، این بیست تومن رو بگیر، بگذار تو جیبت، خالی نباشه. از هفته ی بعد هم باید حواسم باشه که پول تو جیبی ات رو فراموش نکنم.
💠 من که خود را مستحق توبیخ و تنبیه می دیدم، با این حرکت، در همان عالم کودکی شرمنده شدم. با شرمندگی سرم را پایین انداختم، اسکناس بیست تومانی را جلوی پدرم گرفتم و گفتم: ببخشید بابا، من دو برابر و نیم این مبلغ رو به شما بدهکارم، شما این بیست تومنی رو بردارید، هفته ی دیگه و هفته ی بعدش هم پول تو جیبی نمی خوام تا بِدِهیم صاف بشه.
💠 پدرم با محبت مرا در آغوش گرفت، پیشانی ام را بوسید و گفت: نه عزیزم، من بدهی شما رو بخشیدم. این پول رو بگیر ، فقط سعی کن درست خرج کردن رو یاد بگیری.
📚 رد پای نور، ج 3 ص 134
🆔 کانال👈 چشمه جاری
✅ مربى بيدار از تمام فسادهايى كه در جامعه مى گذرد، كودك را آگاه مى كند و در ضمنِ داستانها، راه مبارزه و كنار آمدن و يا حتى استفاده كردن و بهره گرفتن را به كودك مى آموزد.
✅ به جاى آنكه كودك را محبوس كنند و از ميكربها دور نگه دارد، او را واكسن مى زند و آماده مى كند و با ميكربها تماس مى دهد و در تمام مراحل خود ناظر و مراقب است، آن هم نه از نزديك كه با استقلال كودك برخورد كند و شخصيت او را مانند درخت بار بياورد، بلكه از دور، با واسطه نظارت مى نمايد و كمكهاى لازم را در ضمن داستانها و يا به واسطه نفرات آگاه، به كودك مى رساند.
✅ بايد در روح كودك نسبت به زشتى ها و آلودگى ها، وازدگى ايجاد كرد، نه تشنگى و كنجكاوى بيشتر. حبس و دور نگاه داشتن و فاصله انداختن از يك مسأله كودك را تشنه و كنجكاو و لجوج بار مى آورد، اما وازدگى كودك را مى سازد و جلو مى آورد و با تجربه و آگاه مى نمايد.
📚 تربیت کودک، ص ۷۴
🆔 کانال👈 چشمه جاری
🎤👈 هادی صفایی
🔷 دو تا از دوستان آقا جانم با پک های سنگینشان به سیگار فضای سنگینی از دود در اتاق درست کرده بودند. من که سه چهار سال بیشتر نداشتم، با تعجّب به دود غلیظی که از دهانشان بیرون می آمد نگاه می کردم و با کنجکاوی به طرف یکی از آنها رفتم، دستم را دراز کردم و گفتم:«عمو سیگارت رو بده».
🔷 دوست پدرم از طرفی یکه خورده و از طرف دیگر نمی دانست چه باید بکند، مات و متحیر سکوت کرده بود و نمی دانست جواب این تقاضای مرا با چه زبانی بدهد.
🔷 آقا جانم با اشاره ی سرش گفت: بهش بده. او که اصلاً فکر نمی کرد آقا جانم جدّی بگوید و حتی تصورش این بود که ایشان دارند طعنه می زنند، با شرمندگی به سکوتش ادامه داد، که این بار ایشان با لحن محکم تری گفت: بهت می گم سیگارت رو بهش بده بکشه.
🔷 او سیگارش را با تردید به دستم داد و من به تقلید از آنها پک سنگینی به سیگار زدم، چشمتان روز بد نبیند، مادرم تا صبح از سرفه هایم خوابش نبرد و تا یکی دو روز با غرولند مادرِ بیچاره، بد و بیراهایی که نثارم می کرد تا همین الان حاضر نشده ام لب به هیچ نوع دخانیاتی بزنم.
📚 رد پای نور، ج 3 ص 145
🆔 کانال👈 چشمه جاری
🎤👈 حاج آقا عزیزالله حیدری
💟 استاد صفایی رحمة الله علیه روزی در اثر رسیدگی به افراد و اهتمامش به حل مشکلات دیگران، دچار قرض شدیدی شد. به منزلشان که رفتیم، قدری در فکر بود. سپس برخاست و رفت.
💟بعضی از دوستان گفتند: استاد گفته اند: اگر خیلی مستأصل شدم، خانه را می فروشم. در همین موقع یکی از دوستان که معمولاً خودش کمک می گرفت، وارد شد.
💟 وقتی پرس و جو کرد و مشکل حاج شیخ را شنید، گفت: من پولی دارم و حالا به آن نیاز ندارم. استاد بعد از ساعتی برگشت و خبر گشایش داده شد.
💟 یکی از بچهها پرسید: کجا رفتید؟ پاسخ داد: حرم حضرت معصومه سلام الله علیها. پرسیدند: برای گشایش در قرضتان؟
💟 حاج شیخ جواب داد: نه! برای این مسأله در مسیر، سر قبر مادرم رفتم. من این مسائل کوچک را از اهل بیت علیهم السلام نمی خواهم. از آنها باید خودشان را خواست.
📚 مشهور آسمان، ص ۸۵
💐 میلاد حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها و روز مادر و روز زن مبارک باد.
🆔 کانال👈 چشمه جاری
✅👈 آمادگی مصیبت
🔷 توی اتاق باغ مشغول راه انداختن چراغ علاء الدین بودم که صدای شیون و فریاد همسرم مرا از جا کند و به سرعت به بیرون از اتاق پریدم. نمی دانم چقدر وقت بوده که پسرم توی استخر افتاده بود که اکنون هیچ حرکتی نمی کرد.
🔷 بیچاره مادرش از حال رفت. وقتی با عجله جنازه ی فرزندم را از آب در آوردم، ابتدا صورتم را جلوی بینی اش گرفتم ببینم نفس می کشد یا نه. دم و باز دمی احساس نکردم ولی نبضش می زد. روی زمین خواباندمش، دهانم را به دهانش گذاشتم و با یکی دو دم و باز دم نفسش را آزاد کردم. خدا را شکر نجات پیدا کرد.
🔷 الان نوبت مادرش بود. سراغش رفتم و کمی آب به سر و رویش پاشیدم. اگر چه خطر رفع شده بود، ولی دائم بی تابی می کرد. با دست استخر آب را نشان می داد و با حرص می گفت: تو رو خدا این استخر رو پر کن، اگه پر نمی کنی خودم پرش کنم.
🔷 برای اینکه آرام تر بشوند آنها را به قم برگرداندم، ولی باز هم با یادآوری خاطره ی تلخی که بر او گذشته بود، دوباره به هم می ریخت، مخصوصاً وقتی جریان را برای پدر، مادر و خانواده اش تعریف می کرد، آنها هم اعصابشان خراب می شد. پدر خانمم که تاب دیدن روحیه ی آشفته ی دخترش را نداشت، با ناراحتی گفت: اگه اون استخر رو پر نمی کنی خودم همین امروز برم خرابش کنم.
💠 استاد صفایی با شنیدن آه و ناله هایی که از اتاق ما می آمد در زد و وارد شد. وقتی جریان را از زبان من شنید، پس از اینکه پدر خانم و همسرم را آرام کرد، گفت: اولا اینکه بچه بره یا بمونه دست من و شما نیست، ما صرفاً باید امانت دارهای خوبی برای حفظ این امانت خدا باشیم، ولی خدا خودش هر وقت بخواد می تونه از ما پسش بگیره.
🔷 در ثانی شما باید این آمادگی رو داشته باشید که نه الان که پنج شش سالشه، بلکه وقتی بیست ساله شد، در اوج جوانی وقتی قراره براش آستین بالا بزنید و هزار آرزو براش دارید، جنازه اش رو روی دست نگه دارید، آیا ما این آمادگی رو داریم؟ آیا جوری خودمون رو آماده کردیم که در متن فشارها و مصیبت ها راحت باشیم؟
📚 رد پای نور، ج 3 ص 145
🆔 کانال👈 چشمه جاری
🎤👈 حجة الاسلام موسی صفایی
🔷 من و محمد در بسیج مسجد خرمی ثبت نام کرده بودیم. محمد که سنش از من بیشتر بود و شرایط اعزام را داشت، بالاخره تصمیمش را گرفت و آماده ی حرکت به سمت جبهه شد.
🔷 وقتی عزم محمد بر حرکت جزم شد، پدرم به او گفت: خیال نکنی آخر جبهه شهادته ها! آمادگی این رو هم داشته باش که بری اسیر بشی و سال ها توی سلول ها ی نمور زندگی کنی، یا ترکش بخوری و عمری زمین گیر بشی.
🔷 اگر داری به عشق شهادت میری، باید این آمادگی رو هم داشته باشی که عمری ناچار باشی روی ویلچر بشینی و در عین حال هیچ وقت هم از کرده ی خودت پشیمون نشی، پس اول شهید شو بعد به شهادت برس.
📚 رد پای نور، ج 3 ص 166
🆔 کانال👈 چشمه جاری
✅👈 فرازی از وصیت نامه شهید محمد صفایی
🔶 و اما پدرم چون وظیفه امر می کند، شما را هم هرگز فراموش نمی کنم؛ چرا که شما و مادرم در به ثمر رساندن این نهال تلاش کرده اید و بالاخره به یاری خدا موفق شدید.
🔶 شما دارای روحیه عالی هستید، من همیشه به خاطر همین امر بر دیگران خوشحال بودم و همیشه سخن شما در گوشم طنین افکنده که می گفتید:«اول باید شهید شد بعد به جبهه رفت نه اینکه به جبهه برویم تا شهید شویم». من هم سعی کردم چنین باشم.
🔶 شما، هم همیشه برای من روحیه دهنده بودید و هم برای تمامی اهالی خانه و خانواده. چه بسیار مشکلاتی که با تدبیر شما و عنایت خدا به آسانی حل گشته است. شما هم در مورد صبر با مادرم صحبت کنید.
🆔 کانال👈 چشمه جاری
🔶 بعد از سال ها استفاده از وسایل من، حالا که رفته بودم سراغش امروز و فردا می کرد و یواش یواش منکر همه چیز شد که اصلاً کی گفته اینها مال تو هست؟
🔶 من که دیگر تحمل نداشتم، دو سه شاهد هم برای چیزی که خودش خبر داشت، به شهادت گرفتم و گفتم: خب، این هم شاهد، دیگه چی می گی⁉️
🔶 گفت: اصلاً می دونی چیه؟ من کلّی برای اون ها خرج کردم، حالا هم اگه اون ها رو می خوای، ضرر من رو می دی بعد با هم صحبت می کنیم. من از شدّت ناراحتی رفتم که با او گلاویز بشوم اما دوستان جلویم را گرفتند و نگذاشتند.
🔶 به خانه برگشتم و سفره دلم را برای استاد صفایی باز کردم که: حاج آقا، می بینی چه دوره زمانه ای شده؟! سه چهار سال هر چی می خواسته از وسایل من استفاده کرده، حالا هم جواب سر بالا تحویلم می ده!
🔶 حاج آقا که ناراحتی و به هم ریختگی های من را دیده بود، گفت: من نمی دونم حرف اون چیه؛ شاید غافل باشه یا... ولی تو با این حالت انگار مطمئن هستی که حساب و کتابی نیست، خدایی نیست و رسماً منکر خدا هستی!
🔶 با حالتی حاکی از تعجّب و چشم هایی از حدقه بیرون زده در حالی می دیدم همه اموالم را از دست داده و هم محکوم شده ام، گفتم: حاج آقا، اون مال و اموال منو بالا کشیده، من منکر خدا هستم‼️
🔶 استاد گفت: اگه معتقد هستی و واقعاً به وجود و بازگشت به سوی خدا اعتقاد داری، پس چرا این قدر ناراحتی؟ چرا این قدر به هم ریخته ای؟! چیزی که دیر و زود داره ولی سوخت و سوز نداره، این همه به هم ریختن نداره!
📚 رد پای نور، ج 1 ص 99
🆔 کانال👈 چشمه جاری