.
کوثر گفته بود نیم ساعت وقت داریم تا خودمان را برسانیم عوارضی گرمسارقم. لباس بچهها را گذاشتم توی چمدان؛ اما هنوز کلی کار داشتم. تندتند میوهها را شستم و چیدم توی سبد حصیری. قرار بود ساندویچها را توی ماشین بخوریم و تا ساری توقف نداشته باشیم. داشتم پیاز و سینه مرغ را خلالی میکردم که تیزی چاقو به انگشتم خورد و جیغم رفت هوا. چاقو را پرت کردم توی سینک.
دویدم با چسب سفید برق و دستمال کاغذی جلوی باریکه خون را گرفتم. توی همین گیرودار بستهای که از عید نوروز منتظرش بودم رسید. هدیه سال نو از طرف مجموعه مبنا @mabnaschoole. همه چیز را نیمهکاره رها کردم و رفتم توی اتاق. قبلتر همکارانم کلی عکس گرفته بودند و میدانستم محتویات جعبه چیست، شکلات، کارت هدیه، گل خشک شده و یک نامه. نامه را خواندم و انگار تازه یادم آمده بود دستم را بریدهام، نشستم به آبغوره گرفتن.
من چیزهایی که زیادی دوستشان دارم را قاب میکنم و میگذارم کنجِ کتابخانهام. باید نامه و دست خط مدیر مجموعه را قاب میکردم و میگذاشتم توی ردیف مجلههای کتابخانهام. من بنده کلمهام و کلماتِ توی آن قاب سفید آنقدری زور داشتند که بشود هر روز صبح بهشان نگاه کرد. بشود با خواندنشان قویتر پشت لپتاپ نشست و نوشت و نوشت و نوشت. بشود زخم دست و مسافر بودن را از یاد برد و خدا را شکر کرد بابت عضوی از بهترین مجموعه فرهنگی دنیا بودن.
قاب را گذاشتم توی کتابخانه و بیست دقیقهای ساندویچها را آماده کردم. وسایل را بردیم توی ماشین و آتش کردیم سمت گرمسار. ما قبل از کوثر و همسرش رسیدیم. توی ماشین عکسهایی که از نامه گرفته بودم را بالاوپایین کردم و به مجموعهای فکر کردم که آدمی سکانش را میچرخاند که مصداق حدیث «سَیِّدُ القَومِ خادِمُهُم» پیامبر است. مبنا با شروع هر فصلِ تازه، به استقبال صدها ورودی جدید میرود. تابستان بهترین فصل برای مبناییشدن است. بزنید روی لینک و ببینید توی این باغ دلگشا چه خبر است.👇
https://b2n.ir/b99911
.
.
تا همین چند وقت پیش، آخر هفتههایم را با آدمهایی میگذراندم که دلباخته نوشتن بودند. تمرین میکردیم و هر فعالیتی که باعث تقویت قلمشان میشد. بعدتر با بعضیهایشان توی مجموعه مبنا همکار شدم. هنردوستان بااستعدادی که استادیار شدند، بانوی خوشذوقی که گرافیست شد. استاد دانشگاهی که حالا یکی از چهار ستون حلقه ششم است و من را به چالش «چطور یک متن مینویسید؟» دعوت کرده است. @Negahe_To
بهش پیام دادم که میخواهم توی چالش شرکت کنم؛ اما فرصت بیشتری احتیاج دارم. زمان همیشه برگ برنده من بوده و هست. باید فکر میکردم و از بین ۱۰۰ جملهای که توی سرم برای نوشتن یک متن جوانه میزد، همان آخری که از همه قابلاعتمادتر بود را مینوشتم و متن را با همان شروع میکردم. نمیدانم چه رازی در پیداکردن جمله اول نهفته است که بعدش راه هموارتر میشود و کلمات شبیه رگههای طلا در دل سنگی شروع به درخشیدن میکنند.
فیلم سیسو را دانلود کنید و ببینید از کشف طلا تا استخراج و رساندنش به بانک و دریافت پول چقدر جانکندن لازم است. به همان اندازه برای رسیدن به یک متن خوب تلاش لازم است. مرحله بعد نوشتن کلمات روی کاغذ است تا شبکهای منسجم پدیدار شود. پوستر فیلم سیسو را برایتان گذاشتهام. روی پیشانی سیسو یک چاقوی برنده هست که تصویر آدمهای زیادی روی آن افتاده. همه بعد از کشف طلا پیدایشان شد و سیسو باید تمام آن موانع را کنار میزد.
من هم بعد از پیداکردن اولین جمله و کشف آن شبکه محتوایی به همان اندازه مشغول بازنویسی و هرسکردن متن میشوم. هیچ متنی را قبل از بیست بار بازنویسی منتشر نمیکنم. آخرین مرحله یا همان فوت کوزهگری برای نوشتن متن خوب داشتن یک نوع اشتیاق سیریناپذیر برای چیدن کلمات است. قلب نویسنده باید برای ایدهای که توی سرش دارد تاپتاپ کند. آدمهایی که آرزوی نوشتن دارند هنوز آن اشتیاق سیریناپذیر به جانشان نیفتاده وگرنه خواب و خوراک را بر خودشان حرام میکردند.
#سیسو
@chiiiiimeh
.
.
«در ستایش سایهها» کتاب جذابی بود برای من، پر از ظرافت و اطلاعات دسته اول درباره ژاپنیها و خونههاشون. به یکی از دوستانم پیشنهاد دادم بخونه کتاب رو. خیلی بد نگاهم کرد. بعدش گفت: «نخون بابا این چرتوپرتا رو.» 😶
حالا خیلی خیلی اتفاقی فردا به یک جلسه تبادل اطلاعات و گپوگفت درباره ادبیات ژاپن دعوت شدم. مدیر جلسه گفته گفتگوها یک طرفه نیست و هرکسی باید حرف تازهای برای گفتن داشته باشه. خیلی خوشحالم که از این کتاب میتونم براشون بگم.
#توکونوما
@chiiiiimeh
.
.
امروز مدیر تولید انتشارات شهید کاظمی، تصاویر نیمهکارهای از کتاب «خیمه ماهتابی» برایم ارسال کرد تا نظرم را بگویم. اگر خدا بخواهد و همه چیز خوب پیش برود، محرم آماده انتشار خواهد بود. «خیمه ماهتابی» داستان بلند فانتزی است برای گروه سنی ب و ج. سعی کردهام غم و غصه کتاب کم باشد. چند تا شخصیت تازه هم برای بچهها از دل تاریخ بیرون کشیدهام.
تمام کارهایم را رها کردم و یک فایل ورد باز کردم. نیمچه نامه چهار صفحهای برای تصویرگر عزیز نوشتم. تشکر کردم و حسم را وقت دیدن تصاویر برایش گفتم. چند نکته هم ضمیمه کردم که نمیدانم اعمال خواهد کرد یا صلاح نمیبیند. تصاویر کتاب انصافا خوش رنگ و لعاب کار شده. آدم هنرمندی جملاتم را خوانده، فکر کرده و سرفرصت بهشان رنگ پاشیده.
فایل را که ارسال کردم، دوباره نشستم به تماشا. تصاویر پرطراوت هستند؛ اما یک غم آشنای قدیمی، یک غم به سراغ آمدنی هرساله بهشان چسبیده. «خیمه ماهتابی» را به طمع شفاعت نوشتهام. ته دلم اضطراب و دلشوره عجیبی بابت بازخوردها و نقدها و نظرهایی که انتظارم را میکشند هم دارم. با تمام اینها قلبم روشن است. پایانبندی و پیرنگ داستان به قول مبناییها رستخیز است.
#رستخیز
@chiiiiimeh
.
هدایت شده از مجله مجازی محفل
EXP۲۳-۰۶-۲۴-۲۱-۴۸-۱۸.mp3
38.52M
📝 #محفل_تاریخچه
✍🏻 فاطمه سادات موسوی
🎙️ @mahfelmag
.
🎉
مجله محفل یکی از
پاجوشهای مدرسه مبناست.
جیران مهدانیان
https://eitaa.com/ghahtab
و
آسیه طاهری
@homsaaa
درحال مراقبتکردن از محفل عزیز هستند. من توی شماره اخیر محفل مامور شدم به نوشتن از تاریخچه پست و پستچیها. سعی کردم تاریخچه رو از فرمهای تکرارشونده و خشک به روایت روانتری تبدیل کنم تا دادن اطلاعات برای مخاطب دلچسبتر بشه. رفتم موزه و از چرخیدن چند ساعته خودم نوشتم. امیدوارم دوست داشته باشید.
#محفل
@mahfelmag
.
.
🎬 The Maze Runner
اين فیلم برای وقتهایی خوبه
که حس میکنیم خلاقیتمون ته کشیده.
#پیشنهاد_فیلم
@chiiiiimeh
.