هدایت شده از خانه مهر
🌷 #دختر_شینا – قسمت 8⃣
✅ فصل سوم
... شستم خبردار شد، با خود گفتم: « قدم! بالاخره از حاجآقا جدایت کردند.».
آن شب وقتی مهمانها رفتند، پدرم به مادرم گفته بود: «به خدا هنوز هم راضی نیستم قدم را شوهر بدهم. نمیدانم چطور شد قضیه تا اینجا کشیده شد. تقصیر پسرعمویم بود. با گریهاش کاری کرد توی رودربایستی ماندم. با بغض و آه گفت اگر پسرم زنده بود، قدم را به او میدادی؟! حالا فکر کن صمد پسر من است. »
پسرِ پسرعموی پدرم سالها پیش در نوجوانی مریض شد و از دنیا رفته بود. بعد از گذشت این همه سال، هر وقت پدرش یاد او میافتاد، گریه میکرد و تأثیر او باعث ناراحتی اطرافیان میشد. حالا هم از این مسئله سوءاستفاده کرده بود و اینطوری رضایت پدرم را به دست آورده بود.
در قایش رسم است قبل از مراسم نامزدی، مردها و ریشسفیدهای فامیل مینشینند و باهم به توافق میرسند. مهریه را مشخص میکنند و خرج عروسی و خریدهای دیگر را برآورده میکنند و روی کاغذی مینویسند. این کاغذ را یک نفر به خانوادهی داماد میدهد. اگر خانوادهی داماد با هزینهها موافق باشند، زیر کاغذ را امضا میکنند و همراه یک هدیه آن را برای خانوادهی عروس پس میفرستند.
آن شب تا صبح دعا کردم پدرم مهریه و خرجهای عروسی را دست بالا و سنگین گرفته باشد و خانوادهی داماد آن را قبول نکنند. فردا صبح یک نفر از همان مهمانهای پدرم کاغذ را به خانهی پدر صمد برد همان وقت بود که فهمیدم پدرم مهریهام را پنجهزار تومان تعیین کرده.
پدر و مادر صمد با هزینههایی که پدرم مشخص کرده بود، موافق نبودند؛ اما صمد همینکه رقم مهریه را دیده بود، ناراحت شده و گفته بود: «چرا اینقدر کم؟! مهریه را بیشتر کنید» اطرافیان مخالفت کرده بودند. صمد پایش را توی یک کفش کرده و به مهریه پنجهزار تومان دیگر اضافه کرده و زیر کاغذ را خودش امضا کرده بود.
🔰ادامه دارد.....🔰
#داستان #داستان_کوتاه #شهدا #دفاع_مقدس
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
هدایت شده از خانه مهر
9.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💢 اشتباه کردی به دولت آقای رئیسی رای دادی؟....!!!
این حرفها رو سال قبل از حاج آقا راجی میشنیدم
⚠️ #رسانه ها اجازه نخواهند داد که خدمات دولت حتی به گوش شماها برسه!!
#آگاهی_سیاسی #جهاد_تبیین #روشنگری #سوادرسانه #سوادرسانهای
هدایت شده از آینده سازان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👏از عجایب چین ساختمان سازی و #معماری باور نکردنیشه
👈 در عین حال سنتهای خود و #معماری_بومی خود را کنار نگذاشته
#دیدنیها
هدایت شده از خانه مهر
👈 چهار عمل مکروهی که رزق و روزی انسان را کم میکند...
👤 موردهای یک و دو رو اغلب گرفتارشیم، ان شاالله بتونیم رعایت کنیم.
زندگیتون پر از شادی و برکت، شبتون خوش 🌹
❣️ #امام_سجّاد علیه السلام:
مکروهاتی که روزی را از انسان دفع و انسان را فقیر میکنند:
① اظهار فقر و نداری کردن در حضور مردم
② خواب دیرهنگام شب و بعد از نماز صبح
③ تحقیر و کم ارزش شمردن نعمت های خدا
④ شکوِه و گلایه داشتن از خداوند متعال
📚 معانیالاخبار، ص ۲۷۱
#حدیث #عترت_شناسی #سبک_زندگی #مهارت_زندگی #سخن_بزرگان
هدایت شده از خانه مهر
هدایت شده از خانه مهر
#تلاوت_قرآن
👈#صفحه ۴۷۶
#امروز👇
👈 #شنبه #بیستوسوم_اردیبهشت ۱۴۰۲
👈 ثواب قرائت امروز محضر مبارک #بی_بی_فاطمه_زهرا علیهاسلام
هدایت شده از خانه مهر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#سخن_بزرگان
👏سفارش حضرت #امام_زمان علیه السلام صلوات الله علیه وآله که انشاءالله این دعارا زیاد بگوییم.
#مهدویت
هدایت شده از خانه مهر
| خودخوری ممنوع!
🌸 وقتی اجازه میدهید که ناراحتیها و غمهایتان روی هم انباشته شود، باید انتظار داشته باشید که رابطهتان روزبهروز سردتر و بیروحتر شود.
‼️ بهجای خودخوری و سکوت، کمی با همسرت صحبت کن.
#مهارت_همسرداری #همسرداری #زناشویی #سبک_زندگی
┄═❁🍃❈🌸❈🍃❁═
هدایت شده از خانه مهر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷
🎥 #حجاب_استایل ها، افرادی ظاهرا مروج #حجاب، اما در حقیقت در تقابل با #فرهنگ_حجاب!
🍃🌹🍃
✅ لزوم #جهاد_تبیین در این عرصه بشدت احساس میشود!
#امر_به_معروف
#حجاب_عفاف
هدایت شده از خانه مهر
🌷 #دختر_شینا – قسمت 9⃣
✅ فصل سوم
...صمد پایش را توی یک کفش کرده و به مهریه پنجهزار تومان دیگر اضافه کرده و زیر کاغذ را خودش امضا کرده بود.
عصر آن روز، یک نفر کاغذ امضاشده را به همراه یک قواره پارچهی پیراهنی زنانه برای ما فرستاد. دیگر امیدم ناامید شد. به همین سادگی پدرم به اولین خواستگارم جواب مثبت داد و تهتغاریاش را به خانهی بخت فرستاد.
چند روز بعد، مراسم شیرینیخوران و نامزدی در خانهی ما برگزار شد. مردها توی یک اتاق نشسته بودند و زنها توی اتاقی دیگر. من توی انباری گوشهی حیاط قایم شده بودم و زارزار گریه میکردم. خدیجه، همهجا را دنبالم گشته بود تا عاقبت پیدایم کرد. وقتی مرا با آن حال زار دید، شروع کرد به نصیحت کردن و گفت: «دختر! این کارها چه معنی دارد؟! مگر بچه شدهای؟! تو دیگر چهارده سالت است. همهی دخترهای هم سن و سال تو آرزو دارند پسری مثل صمد به خواستگاریشان بیاید و ازدواج کنند. مگر صمد چه عیبی دارد؟! خانوادهی خوب ندارد که دارد. پدر و مادر خوب ندارد که دارد. امسال ازدواج نکنی، سال دیگر باید شوهر کنی. هر دختری دیر یا زود باید برود خانهی بخت. چه کسی بهتر از صمد. تو فکر میکنی توی این روستای به این کوچکی شوهری بهتر از صمد گیرت میآید؟! نکند منتظری شاهزادهای از آن طرف دنیا بیاید و دستت را بگیرد و ببردت توی قصر رویاها. دختر دیوانه نشو. لگد به بختت نزن. صمد پسر خوبی است تو را هم دیده و خواسته. از خر شیطان بیا پایین. کاری نکن پشیمان بشوند، بلند شوند و بروند. آن وقت میگویند حتماً دختره عیبی داشته و تا عمر داری باید بمانی کنج خانه.»
با حرفهای زن برادرم کمی آرام شدم. خدیجه دستم را گرفت و با هم رفتیم توی حیاط. از چاه برایم آب کشید. آب را توی تشتی ریخت و انگار که من بچهای باشم، دست و صورتم را شست و مرا با خودش به اتاق برد. از خجالت داشتم میمردم. دست و پایم یخ کرده بود و قلبم به تاپتاپ افتاده بود.
خواهرم تا مرا دید، بلند شد و شال قرمزی روی سرم انداخت. همه دست زدند و به ترکی برایم شعر و ترانه خواندند. اما من هیچ احساسی نداشتم. انگار نه انگار که داشتم عروس میشدم. توی دلم خداخدا میکردم، هر چه زودتر مهمانها بروند و پدرم را ببینم. مطمئن بودم همینکه پدرم دستی روی سرم بکشد، غصهها و دلواپسیهایم تمام میشود.»
🔰ادامه دارد....🔰
#داستان #شهدا #دفاع_مقدس #قهرمانان
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄