اللهم صل علی محمد و آل محمد
#میلاد با سعادت #امام_هادی علیهالسلام بر همه عزیزان مبارک باد
#صبح_بخیر
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#تلاوت_قرآن
👈#صفحه ۵۲۸
#امروز👇
🙏 #سهشنبه #سیزدهم_تیر ۱۴۰۲
👈در روز #میلاد_امام_هادی علیهالسلام
🌹ثواب قرائت امروز محضر مبارک #امام_هادی و مادر بزرگوارشان علیهماسلام
دعوای زن و شوهر طبیعی است
👈 اما بسیار غیر طبیعی است که تمامی دوستان و اقوام و همسایه ها از این دعواهای زناشویی باخبر شوند
✍ پس نسبت به مسائل و مشکلات خود رازدار باشید
#سبک_زندگی #مهارت_زندگی #همسرداری #زناشویی
⤴️⤴️
#دختر_شینا
قسمت پنجاه و دوم
کنار رفتم و او با آن پای لنگ رفت. گفته بودم چشم؛ اما از درون داشتم نابود می شدم. نتوانستم تحمل کنم. قرآن جیبی کوچکی داشتیم، آن را برداشتم و دویدم توی کوچه. قرآن را توی جیب پیراهنش گذاشتم. زیر بغلش را گرفتم تا سر خیابان او را بردم. ماشینی برایش گرفتم. وقتی سوار ماشین شد، انگار خیابان و کوچه روی سرم خراب شد. تمام راهِ برگشت را گریه کردم.
این اولین باری بود که یک هفته بعد از رفتنش هنوز رشته زندگی دستم نیامده بود. دست و دلم به هیچ کاری نمی رفت. مدام با خودم می گفتم: «قدم! گفتی چشم و باید منتظرِ از این بدترش باشی.»
از این گوشه اتاق بلند می شدم و می رفتم آن گوشه می نشستم. فکر می کردم هفته پیش صمد اینجا نشسته بود. این وقت ها داشتیم با هم ناهار می خوردیم. این وقت ها بود فلان حرف را زد. خاطرات خوب لحظه هایی که کنارمان بود، یک آن تنهایم نمی گذاشت.
خانه حزن عجیبی گرفته بود. غم و غصه یک لحظه دست از سرم برنمی داشت. همان روزها بود که متوجه شدم باز حامله ام. انگار غصه بزرگ تری از راه رسیده بود. باید چه کار می کردم؛ چهار تا بچه. من فقط بیست و دو سالم بود.
چطور می توانستم با این سن ّ کم چرخ زندگی را بچرخانم و مادر چهارتا بچه باشم. خدایا دردم را به کی بگویم. ای خدا! کاش می شد کابوسی دیده باشم و از خواب بیدار شوم. کاش بروم دکتر، آزمایش بدهم و حامله نباشم. اما این تهوع، این خواب آلودگی، این خستگی برای چیست. دو سه ماهی را در برزخ گذراندم؛ شک بین حامله بودن و نبودن. وقتی شکمم بالا آمد. دیگر مطمئن شدم کاری از دستم برنمی آید.
توی همین اوضاع و احوال، جنگ شهرها بالا گرفت. دم به دقیقه مهدی را بغل می گرفتم. خدیجه و معصومه را صدا می زدم و می دویدیم زیر پله های در ورودی. با خودم فکر می کردم با این همه اضطراب و کار یعنی این بچه ماندنی است.
آن روز هم وضعیت قرمز شده بود. بچه ها را توی بغلم گرفته بودم و زیر پله ها نشسته بودیم. صدای ضد هوایی ها آن قدر زیاد بود که فکر می کردم هواپیماها بالای خانه ما هستند. مهدی ترسیده بود و یک ریز گریه می کرد. خدیجه و معصومه هم وقتی می دیدند مهدی گریه می کند، بغض می کردند و گریه شان می گرفت. نمی دانستم چطور بچه ها را ساکت کنم. کم مانده بود خودم هم بزنم زیر گریه. با بچه ها حرف می زدم. برایشان قصه می گفتم، بلکه حواسشان پرت شود، اما فایده ای نداشت. در همین وقت در باز شد و صمد وارد شد. بچه ها اول ترسیدند. مهدی از صمد غریبی می کرد. چسبیده بود به من و جیغ می کشید.
صمد؛ خدیجه و معصومه را بغل کرد و بوسید؛ اما هر کاری می کرد، مهدی بغلش نمی رفت. صدای ضد هوایی ها یک لحظه قطع نمی شد. صمد گفت: «چرا اینجا نشسته اید؟!»
گفتم: «مگر نمی بینی وضعیت قرمز است.»
با خنده گفت: «مثلاً آمده اید اینجا پناه گرفته اید؛ اتفاقاً اینجا خطرناک ترین جای خانه است. بروید توی حیاط بنشینید، از اینجا امن تر است.»
دست خدیجه و معصومه را گرفت و بردشان توی اتاق. من هم مهدی را برداشتم و دنبالش رفتم. کمی بعد وضعیت سفید شد. صمد دوشی گرفت. لباسی عوض کرد. چای خورد و رفت بیرون و یکی دو ساعت بعد با یکی از دوستانش با چند کیسه سیمان و چند نبشی آهن برگشت.
همان روز جلوی آشپزخانه، توی حیاط با دوستش برایمان یک سنگر ساختند. چند روز که پیش ما بود، همه اش توی سنگر بود و آن را تکمیل می کرد.
برایش یک استکان چای می بردم و جلوی در سنگر می نشستم. او کار می کرد و من نگاهش می کردم. یک بار گفت: «قدم! خوش به حال آن سالی که تابستان با هم، خانه خودمان را ساختیم. چی می شد باز همان وقت بود و ما تا آخر دنیا با آن دل خوشی زندگی می کردیم.»
گفتم: «مثل اینکه یادت رفته آن سال هم بعد از تابستان از پیشم رفتی.»
#تلاوت_قرآن
👈#صفحه ۵۲۹
#امروز👇
🙏 #چهارشنبه #چهاردهم_تیر ۱۴۰۲
👈ثواب قرائت امروز محضر مبارک #امیرمؤمنان و #فاطمه_زهرا علیهماسلام
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری #استاد_شجاعی
✘ فلانی رو ببین، خیلی پدر موفقیه !
✘ فلانی رو ببین، عجیب مادر خوشبختیه!
بچه هاشون همه آدم حسابی ....
تعریف شما از آدم حسابی،
و پدر و مادر موفق چیست؟
#مهارت_زندگی #سبک_زندگی
بعضی وقتا آدم یک مروارید قیمتی تو دستش داره، بعد چشمش به یه گردو می افته...
خم میشه تا گردو رو برداره، یهو مروارید می افته رو شیب زمین، قل میخوره و تو عمق چاهی فرو میره... میدونی چی می مونه...؟
یه آدم دهن باز...
یه گردوی بی ارزش...
و یه دنیا حسرت...
مواظب مرواریدهای زندگیمون باشیم، شاید به دلیل اینکه صاحبش هستیم و بودنش برامون عادی شده ارزشش رو از یاد بردیم ...
میدونی مرواریدهای زندگی ما چیه؟!
پدر، مادر، همسر، فرزند، سلامتی،آبرو، خانواده، دوستان خوب، کار، عشق و... هستند...!
#مهارت_زندگی #سبک_زندگی
10.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حجّةالاسلام الاسلام میرزامحمّدی:
🔴 من هروقت اين روايت را میخوانم خجالت میكشم؛ خيلی خطرناک است ‼️
🚨 القعود علی نصرة علی بن أبي طالب، بغض...!
کمکاری در نصرت و یاری علی علیهالسّلام، مصداق بغض اميرالمؤمنين است ‼️‼️‼️‼️
#عید_غدیر
👌کمکاری در تبین و #تبلیغ_غدیر، منجر به طولانیتر شدن غیبت ولیاللهالاعظم ارواحنافداه خواهدشد.
#دهه_ولایت #غدیر