eitaa logo
کودک و خانواده
189 دنبال‌کننده
11هزار عکس
4.3هزار ویدیو
12 فایل
سبک زندگی و تربیت کودک
مشاهده در ایتا
دانلود
شاید قبول این موضوع که گاه اشتباهات تربیتی والدین موجب بروز رفتارهای نامناسب در کودکان می‌شود، شما را به این فکر وا بدارد که به دنبال بهترین روش فرزندپروری باشید. در نظر گرفتن سن تربیت کودک و تغییراتی که لازم است در هر دوره‌ای در برخوردتان با کودک در نظر بگیرید، بسیار حائز اهمیت است. اگر کودکتان از شما سرپیچی می‌کند یا رفتارهای ناهنجار از خود نشان می‌دهد؛ بهتر است بیاندیشید که چه اصولی را در تربیت کودک خود به کار بسته‌اید. کودکان به توجه و جهت‌گیری منظم نیاز دارند. بسیاری از والدین در تربیت فرزندان خود ناخواسته دچار اشتباهاتی می‌شوند و آسیب‌های رفتاری و اخلاقی به فرزندان خود وارد می‌کنند. با آگاهی از این اشتباهات می‌توانید تا حد زیادی از آن‌ها جلوگیری کنید.
👈 ۵۴۱ 👇 🙏 ۱۴۰۲ 👈ثواب قرائت امروز محضر مبارک و علیهماسلام
💕تاثیر اسامی رو دست کم نگیر ❤️هر کلمه‎ای یک بار روانی و عاطفی دارد که در روح و فکر شنونده تاثیر می‎گذارد و این تاثیر به مرور زمان پایدار و ثابت می‎شود. ❤️ در طول روز شاید بارها و بارها همسرتان را صدا بزنید، نحوه صدا کردن همسر می‎تواند وسیله‎ای برای ابراز عشق و محبت بین زن و مرد باشد، به شرط آنکه شرایط استفاده از آن را نیز بدانید. ❤️مثلا وقتی آقا صدایش میزنید حس مردانگی را به او منتقل می کنید و وقتی می گویید عزیزم و جانم حس محبت منتقل می شود. ❤️ لازم است بدانید که هر لحظه چه معنایی را می خواهید به ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
⤴️⤴️ قسمت شصت و پنجم شروع کرد به معذرت خواهی. واقعاً شوکه شده بودم. به پِت پِت افتادم و پرسیدم: «مادرم طوری شده؟! بلایی سر بچه ها آمده؟! نکند شوهرم...» زن دستم را گرفت و گفت: «نه خانم محمدی، طوری نشده. اتفاقاً حاج آقا خودشان تماس گرفتند. گفتند قرار است توی همین هفته مشرّف شوند مکه. خواستند شما زودتر برگردید تا ایشان کارهایشان را انجام دهند.» زن از پارچ آبی که روی میز بود برایم آب ریخت. آب را که خوردم، کمی حالم جا آمد. فردای آن روز با هواپیما برگشتیم تهران. توی فرودگاه یک پیکان صفر منتظرمان بود. آن وقت ها پیکان جزو بهترین ماشین ها بود. با کلی عزت و احترام سوار ماشین شدیم و آمدیم همدان. سر کوچه که رسیدیم، دیدیم جلوی در آب و جارو شده. صمد جلوی در ایستاده بود. خدیجه و معصومه هم کنارش بودند. به استقبالمان آمد. ساک ها را از ماشین پایین آورد و بچه ها را گرفت. روی بالکن فرش پهن کرده بود و حیاط را شسته بود. باغچه آب پاشی شده و بوی گل ها درآمده بود. سماوری گذاشته بود گوشه بالکن.برایمان چای ریخت و شیرینی و میوه آورد. بچه ها که از دیدنم ذوق زده شده بودند توی بغلم نشستند. صمد بین من و مادرش نشست و در گوشم گفت: «می گویند زن بلاست. الهی هیچ خانه ای بی بلا نباشد.» زودتر از آن چیزی که فکرش را می کردم، کارهایش درست شد و به مکه مشرّف شد. موقع رفتن ناله می کردم و اشک می ریختم و می گفتم: «بی انصاف! لااقل این یک جا مرا با خودت ببر.» گفت: «غصه نخور. تو هم می روی. انگار قسمت ما نیست با هم باشیم.» رفتن و آمدنش چهل روز طول کشید. تا آمد و مهمانی هایش را داد، ده روز هم گذشت. هر چه روزها می گذشت، بی تاب تر می شد. می گفت: «دیگر دارم دیوانه می شوم. پنجاه روز است از بچه ها خبر ندارم. نمی دانم در چه وضعیتی هستند. باید زودتر بروم.» بالاخره رفت. می دانستم به این زودی ها نباید منتظرش باشم. هر چهل و پنج روز یک بار می آمد. یکی دو روز پیش ما بود و برمی گشت. تابستان گذشت. پاییز هم آمد و رفت. زمستان سال 1364 بود. بار آخری که به مرخصی آمد، گفتم: «صمد! این بار دیگر باید باشی. به قول خودت این آخری است ها!» قول داد. اما تا آن روز که ماه آخر بارداری ام بود نیامده بود.شام بچه ها را که دادم، طفلی ها خوابیدند. اما نمی دانم چرا خوابم نمی برد. رفتم خانه همسایه مان، خانم دارابی، خیلی با هم عیاق بودیم، چون شوهر او هم در جبهه بود، راحت تر با هم رفت و آمد می کردیم. اغلب شب ها یا او خانه ما بود یا من به خانه آن ها می رفتم. اتفاقاً آن شب مهمان داشت و خواهرشوهرش پیشش بود. یک دفعه خانم دارابی گفت: «فکر کنم امشب بچه ات به دنیا می آید. حالت خوب است؟!» گفتم: «خوبم. خبری نیست.» گفت: «می خواهی با هم برویم بیمارستان؟!» به خنده گفتم: «نه... این دفعه تا صمد نیاید، بچه دنیا نمی آید.» ساعت دوازده بود که برگشتم خانه خودمان. با خودم گفتم: «نکند خانم دارابی راست بگوید و بچه امشب دنیا بیاید.» به همین خاطر همان نصف شبی خانه را تمیز کردم. لباس و وسایل بچه را آماده گذاشتم. بعد رفتم، بخوابم. اما مگر خوابم می برد. کمی توی جا غلت زدم که صدای در بلند شد. خوشحال شدم. گفتم حتماً صمد است. اما صمد کلید داشت. رفتم و در را باز کردم. خانم دارابی بود. گفت: «صدای آژیر آمبولانس شنیدم، فکر کردم دردت گرفته، دنبالت آمده اند.» گفتم: «نه، فعلاً که خبری نیست.»
👌اجازه دهید فرزندتان تصمیم بگیرد به فرزندتان کمک کنید تا در مورد برخی از موارد تصمیم گیری کنند. 👏برای مثال انتخاب نوع بازی یا نوع لباس را به خودشان واگذار کنید. اینکار به کودکان کمک می کند تا برنامه ریزی کنند، مشکلات را حل کنند و نحوه تحقیق را بیاموزند (که همگی جزء مهارت های کلیدی برای موفقیت تحصیلی و حرفه ای محسوب می شوند).
👈 ۵۴۲ 👇 🙏 ۱۴۰۲ 👈ثواب قرائت امروز محضر مبارک و علیهماسلام