فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#بازی
🥳بازی هدفدار
🙌تقویت حرکات ظریف
🤓دقت توجه و تمرکز
🤩هیجان و هدف
🦵تقویت حرکات درشت
👀هماهنگی چشمها
🍎 ∩_∩
(„• ֊ •„)🍎
┏━━━∪∪━━━┓
🟣 @childrin1 🟣
┗━━━━━━━━━┛
#نکته_تربیتی
🔴وسواس در کودکان
کندی در انجام دادن هر یک از اعمال روزانه مثل لباس پوشیدن کندی در انجام تکالیف درسی
مشکلات رفتاری مانند عصبانیت و بی قراری
مشکلات اجتماعی یا میل به تنها ماندن
🟡 ∩_∩
(„• ֊ •„)🟡
┏━━━∪∪━━━┓
🐰 @childrin1 🐰
┗━━━━━━━━━┛
#غذای_کودک
#رولت_لقمه_ای
مواد لازم
پنیر خامه ای نرم شده دو قاشق غذا خوری
سس فرانسوی دو قاشق غذا خوری
نانلواش نرم شده دو تیکه (به طول ۲۰سانتیمتر)
هویج رنده شده ۱ قاشق
پیازچه ریز شده ۲ عدد
سینیه ی مرغ پخته شده و خرد شده ۱۵۰ گرم
😍طرز تهیه
در کاسه ای پنیر خامه ای و سس فرانسوی را خوب با هم مخلوط می کنیم و بعد آن را به صورت یکنواخت بر روی سطح نان ها می ریزیم.
حالا مرغ و هویج و پیازچه های ریز شده را روی سطح نان ها اضافه می کنیم. بعد نان ها را مانند رولت می پیچیم. رولت های نان را درون فویل پیچیده و به مدت حداقل 30 دقیقه در یخچال می گذاریم.
بعد از این مدت رولت ها را از فویل خارج کرده و آن را برش می زنیم و سرو می کنیم.
🥟 ∩_∩
(„• ֊ •„)🥟
┏━━━∪∪━━━┓
🥪 @childrin1 🥪
┗━━━━━━━━━┛
💭🔮 دنیای خیالی 🔮💭
#قسمت_ششم: خبر مهم
سال جدید داشت شروع می شد و بابا محسن به من گفته بود که زمان سال تحویل، چشم هایم را ببندم و هر آرزویی دارم بگویم. من آن موقع یک آرزوی خیلی بزرگ داشتم و همیشه دوست داشتم برآورده شود.
همینکه آرزو کردم، عید شد و مامان و بابا بغلم کردند و من را بوسیدند.
بعد سریع رفتم پیش بابا محسن و گفتم: حالا حرف مهمت رو بگو.
بابا گفت: دخترم میخواستم بگم تا چند وقت دیگه یه عضو جدید به خانوادمون اضافه میشه.
با تعجب نگاهش کردم و پرسیدم: یعنی چی؟
گفت: یعنی خانواده ما قراره ۴نفره بشه. خواهر کوچولوت تا چند ماه دیگه به دنیا میاد.
همینکه بابا این را گفت جیغ کشیدم و بالا و پایین پریدم و گفتم: آخ جون... خواهر کوچولو... دیگه تنها نیستم... آرزوم بِلَخره برآورده شد؟!!!
مامان ثریا صدایم کرد تا کنارش بنشینم؛ بعد گفت: دنیا جان خوشحالم که به آرزوت رسیدی. می دونستی که بچه جدیدمون خیلی ذوق میکنه که خواهر مهربونی مثل تو داره و لحظه شماری میکنه که زودتر تو رو ببینه و بتونه باهات بازی کنه؟
از اینکه این خبر مهم را شنیدم خیلی خوشحال شدم و باید حتما به صبا هم می گفتم. بخاطر همین سریع رفتم اتاقم. یک کاغذ برداشتم به زبان مخصوص و رمزی مان، برایش نوشتم.
همینکه داشتم از خانه بیرون می رفتم، بابا محسن گفت: کجا داری می ری دنیا؟! این چیه دستت؟
گفتم: برای صبا نامه نوشتم، میخوام براش بفرستم.
بابا پرسید: صبا کیه؟
گفتم: دوستمه دیگه.
بابا با تعجب گفت: کدوم دوستت؟!
همان لحظه مامان به او چشمک زد. بعد بابا گفت: آهان. باشه برو فقط زود بیا میخوایم بریم عید دیدنی.
می دانم چرا مامان ثریا چشمک زد، همیشه وقتی بخواهد یک چیزی را به بابا بگوید که من نفهمم این کار را می کند.
آن روز خیلی دوست داشتم بهشان بگویم صبا یک دوست واقعی است اما وقت نداشتم...
نامه را به جای همیشگی اش یعنی پشت باغچه بردم و زیر آجر مخصوص گذاشتم.
پنبه، گربه ام مسئول رساندن نامه ها به صبا بود.
چند نامه دیگر هم آنجا بود، از وقتی با پنبه دعوا کرده بودم، او هم قهر کرده بود و نامه ها را نبرده بود.
اما باید هرطور شده پنبه را پیدا می کردم و نامه ها را به او می دادم تا به دست صبا برساند...
ادامه دارد....
join🔜 @childrin1
@childrin1.کانال دُردونه_5830174618329024436.mp3
6.8M
#قصه_شب
"چقدر باید فکر کنیم"
با صدای ماندگار (مریم نشیبا)
موضوع : اهمیت فکر کردن قبل از انجام کار
👆👆👆
🐞
🍃🐞
🐞🍃🐞
join🔜 @childrin1
@childrin1کانال دُردونه.mp3
8.97M
🍒💕 گل آلو 💕🍒
لالا لالا گل آلو
لبای سرخت آلبالو
دو چش داری مثه آهو
دو لپ داری مثه هولو
موهات ابریشم نرمه
دل مادر به تو گرمه
لالا لالا تا تو رو دارم
تو این دنیا چی کم دارم
لالا لالا لالا لالا
لالا کن نو گل بابا
#لالایی
╲\╭┓
╭ 🐞🍃 🆑 @childrin1
┗╯\╲
آخرین دوشنبه💜🌸
بـهاری تـون عـالی💜🌸
صبـح زیبـاتـون بـخیر💜🌸
امــروز از خـــــدا بــرای 💜🌸
همه شما سه چیز میخــوام💜🌸
اول ســلامتـی دوم سعـادت 💜🌸
سوم خیروبرکت درکارهاتون💜🌸
روز خـوبی داشته باشید💜🌸
💜 ∩_∩
(„• ֊ •„)💜
┏━━━∪∪━━━┓
🌸 @childrin1 🌸
┗━━━━━━━━━┛
نمی دونم دوباره
چرا هوا سنگینه
نمی دونم چی شده
که آسمون غمگینه
نمی دونم باز چرا،
دل مامان گرفته
ازش پرسیدم، دیدم
اشکاش باز جون گرفته
با چشمای پر از اشک
واسم یه قصه گفته
انگار که باز دوباره
ظالمی زوری گفته
گفت که امام جواد(علیه السلام)
در کودکی امام شد
وقتی امام رضا (علیه السلام)
به دست ظلم شهید شد
جوان ترین امام بود
امام جود و سخا
بخشنده و مهربان
امام خوبم جواد(علیه السلام)
در جوانی شهید شد
امام پر مهر من
به دست دشمنی که
هست یک اهرمن
بیست و نه ذیقعده،
روز شهادتش شد 🏴
روزی که باز یک امام،
مسافر بهشت شد 💚
◾️شهادت امام نهم بر شما تسلیت باد.◾️
🖤 ∩_∩
(„• ֊ •„)🖤
┏━━━∪∪━━━┓
🕯 @childrin1 🕯
┗━━━━━━━━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#مجموعه_داستان_های_مهارت_های_زندگی
این داستان :♤دلشوره از امتحان♤
🌼
🌈🌼
╲\╭┓
╭ 🌈🌼🆑 @childrin1
┗╯\╲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کارتون
♤مثل نامه♤
(شال زربفت)
💚فرزندان خود را با داستان ها و ضرب المثل های ایرانی آشنا نماییم.
💕
⭐️💕
╲\╭┓
╭ ⭐️💕 🆑 @childrin1
┗╯\╲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💐#آشنایی_باامامان_و_پیامبران
🌷 انیمیشن زیبا از زندگی امام جواد(علیهالسّلام)
🖤 ∩_∩
(„• ֊ •„)🖤
┏━━━∪∪━━━┓
🕯 @childrin1 🕯
┗━━━━━━━━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کاردستی
کاردستی کلاه با لیوان یکبار مصرف 😍
کانال دردونه رو دنبال کنید و هر روز ایده های جالب ببینید.
✂️ ∩_∩
(„• ֊ •„)✂️
┏━━━∪∪━━━┓
🌞 @childrin1 🌞
┗━━━━━━━━━┛
#نکته_تربیتی
✅«مامان برام لقمه بگیر»
مامان دکمه لباسم را باز کن»
«مامان کمک من نمیتونم...»
به جای اینکه دائم کارهای فرزندتان را انجام دهید، با گفتن جملاتی تواناییهایش را به او نشان دهید.
به یاد داشته باشید که نباید او را از خود دور کنید یا به حال خودش رها کنید بلکه به او قوت قلب بدهید و مطمئنش کنید که قادر به انجام کارهایش هست و در حالی که میداند شما کنارش هستید، میتواند کارهایش را به تنهایی انجام دهد.
✅✅آيا فرزندتان رفتاری دارد كه شما را آزار
میدهد و هرچه تذكر میدهيد اثری ندارد؟
به عنوان مثال:
از بيرون كه میآيد لباسش را پرت میكند و تا شما تذكر ندهيد و غر نزنيد آن را مرتب نمیكند؟
نكته دقيقا همين جاست كه او عادت كرده كه تا وقتی شما غر نزديد آن كار را انجام ندهد.
راه حل اين است:
به جای غر زدن او را مجبور كنيد لباسها را بردارد از خونه بيرون برود دوباره برگردد و آنها را مرتب سر جايش گذارد با چند بار انجام اين كار انجام آن به جای غر زدن شما با ورود به خانه تداعی میشود.
🌼
🌈🌼
╲\╭┓
╭ 🌈🌼🆑 @childrin1
┗╯\╲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#قصه_آموزشی
قصه آموزشی برای کودکان
« این بازی رو دوست ندارم!»
برای جلوگیری از تعرض جنسی به کودکان حتما این قصه رو گوش کنید.
🐝 ∩_∩
(„• ֊ •„)🐝
┏━━━∪∪━━━┓
🟢 @childrin1 🟢
┗━━━━━━━━━┛
💭🔮دنیای_خیالی🔮💭
#قسمت_هفتم : دزد دریایی
خبر مهم خواهر شدنم را باید خیلی زود به صبا میگفتم اما او مسافرت بود، پنبه هم قهر کرده بود و نامه های من را نبرده بود. پس مجبور شدم خودم به دنبالش بروم و پیدایش کنم.
از در خانه بیرون رفتم و کمی کوچه را نگاه کردم. یکدفعه یک گربه سفید سرکوچه دیدم، حتما پنبه بود. به طرفش دویدم اما وقتی رسیدم، آنجا نبود. بعد دوباره اطرافم را نگاه کردم سر یک کوچه دیگر دیدمش اما باز وقتی رسیدم، رفته بود.
آنقدر رفتم و رفتم و رفتم که یکدفعه احساس کردم آنجا را نمی شناسم.
همه جا خلوت بود و مغازه ها بسته بودند. مامان ثریا گفته بود هر وقت گم شدم به پلیس بگویم اما هیچ پلیسی هم نبود.
داشتم خودم را آماده می کردم تا گریه کنم که یکهو یک نفر زد پشتم. سرم را که بلند کردم دیدم یک خانم است.
پرسید: دختر کوچولو اینجا چیکار میکنی؟
با عصبانیت گفتم: من کوچولو نیستم!
_باشه عزیزم. چرا تنهایی؟ نکنه گم شدی؟
سرم را تکان دادم که یعنی بله
گفت: اشکال نداره. ماشین ما اونجاست بیا بریم تا برسونیمت خونه تون.
بعد دستم را گرفت و برد. اصلا دوست نداشتم سوار ماشین شوم و همینکه نشستم پشیمان شدم. من را صندلی عقب گذاشت خودش هم جلو نشست. خواستم پیاده شوم ولی دیگر خیلی دیر شده بود. دلم برای مامان و بابا تنگ شده بود. خیلی ترسیده بودم وقتی یک عروسک کف ماشین دیدم بیشتر هم ترسیدم. حتما برای دختر بچه قبلی بوده که...
تصمیم گرفتم یک کاری بکنم؛ یک نفس عمیق کشیدم و با تمام قدرت یکی از همان جیغ های همیشگی ام را کشیدم و داد زدم: کمک...کمک... اینا منو دزدیدن...
این را که گفتم آقای راننده برگشت. آقای راننده ریش و سبیلش زیادی داشت و خیلی شبیه دزدهای دریایی بود.
وقتی دیدمش اینقدر ترسیدم که عروسک را برداشتم و به طرفش پرتاب کردم.
آقای راننده داد زد: چیکار میکنی بچه؟
خانومه به راننده گفت: مواظب باش...
بعد راننده ترمز کرد و همینکه ماشین ایستاد من سریع در را باز کردم و پایین پریدم. یکهو دیدم یک گربه سفید از جلو ماشین به طرفم می دود و آن گربه کسی نبود جز پنبه ی خودم...
پنبه خودش را جلو ماشین انداخته بود تا نجاتم دهد.
بغلش کردم، خواستم فرار کنم که یک صدای آشنا شنیدم که داد می زد: دنیاااا... دنیاااا
بابا محسنم بود. دویدم سمت بابا و بغلش پریدم.
پرسید: کجا بودی؟
همه اتفاقات را برایش تعریف کردم.
بابا گفت: ولی اینجا که ماشینی نیست.
ولی من مطمئن بودم که بود.
وقتی برگشتیم خانه قبل از اینکه برویم مهمانی، یک جلسه خیلی خیلی خیلی طولانی با مامان و بابا داشتم؛ شانس آوردم عید بود وگرنه حتما برای اینکه بی اجازه بیرون رفته بودم، حسابی تنبیه می شدم.
فردای آن روز سوار ماشین بودیم و داشتیم می رفتیم عید دیدنی که آقای راننده را دوباره در خیابان دیدم. او هم من را دید. معلوم بود که خیلی عصبانی است چون یک چشممش را بسته بود. نمی دانم چرا دیگر نمی ترسیدم.
موقعی که دیدمش خیلی خنده ام گرفت چون حالا دیگر شبیه یک دزد دریایی واقعی شده بود.
ادامه دارد.....
♧ ∩_∩
(„• ֊ •„)♡
┏━━━∪∪━━━┓
♡ @childrin1 ♧
┗━━━━━━━━━┛
@childrin1کانال دُردونه_5960864133774574345.mp3
1.92M
#قصه_صوتی
"لیوان بی دسته"
با صدای ماندگار( مریم نشیبا)
👆👆👆
🔮
💈🔮
╲\╭┓
╭ 🔮💈 🆑 @childrin1
┗╯\╲
@childrin1.mp3
10.02M
#لالایی_صوتی
با صدای "علی زند وکیلی"
👆👆👆
💚
✨💚
💚✨💚
╲\╭┓
╭ ✨💚 🆑 @childrin1
┗╯\╲